تلفيق دانش بومي و دانش رسمي،ضرورت دستيابي به توسعه پايدار كشاورزي
پيشگفتار
امروزه، دانش رسمي، فن آوريهاي جديد و زيادي را پديد آورده كه برخي از آنها با شرايط و نيازهاي جوامع روستايي تناسب ندارند. علاوه بر اين، برخي از آن فنآوريها، پيامدهاي نامطلوبي رانيز به بار آوردهاند. دانشبومي بهمنظور تكميلدانش رسمي ازقابليتهاي زيادي برخوردار است. بهعبارت ديگر، دانشبوميبه اعتباردانشرسمي موجب افزايشعرضه فنآوريهايمناسبميگردد. بدونشك، تلفيقدانشبومي و دانشرسمي بهكاربردپايدار فنآوريهانيزكمك خواهدكرد. اگر چه از ديرباز گفتهاند كه براي رفع مشكل فنآوريها بايد دانش بومي و دانش رسمي را تلفيق نمود، اما در رابطه با ماهيت دانش جديد ، دانش پيشين و شيوه تلفيق آنها ، شناخت محدودي وجود دارد. مقاله حاضر، اختلافات موجود بين دانش بومي و دانش رسمي را دستهبندي و ارائه نموده است. اين مقاله تأكيد مينمايد كه هيچ نوع تقابلي بين دانش بومي و دانش رسمي وجود ندارد. به عبارت ديگر بين دانش بومي و دانش رسمي، تفاوت وجود دارد، ولي هيچ گونه اختلافي مشاهده نميشود. در پايان مقاله به منظور تلفيق دانش بومي و دانش رسمي، راهكارهايي پيشنهاد شده كه عبارتاند از: 1) اصلاح تفكر حاكم؛
قشر دانشگاهي بايد بوميان و دانش آنها را باور كند.2) اصلاح نظامهاي ياددهي - يادگيري؛
شيوههاي آموزشي دوسويه و پايين به بالا به ترتيب بايد جايگزين شيوههاي يك سويه و بالا به پايين گردد. همچنين لازم است كه دانش بومي به عنوان يك سرفصل به برنامههاي درسي دورههاي آموزش عالي در سطوح كارشناسي و كارشناسي ارشد افزوده شود.3) اصلاح نظامهاي پژوهشي؛
حتيالامكان بايد تمام سوگيريهاي پژوهش را كنترل نمود. علاوه بر اين، پژوهشگران بايد از انواع شيوههاي پژوهشي بهره گيرندو به يك شيوه خاص بسنده نكنند.4) حذف موانع ارتباطي؛
بايد تمام موانع ارتباطي موجود بين بوميان و متخصصان علوم جديد حذفشود. لازم بهذكراستكهروششناسيمقاله حاضر، مبتنيبرمطالعهاسنادي وكتابخانهاياست.× واژههاي كليدي:
دانش بومي، توسعه پايدار مقدمه
تاكنون از سوي انديشمندان، تعاريف متنوع و متعددي براي دانش بومي ارائه شده كه برخي از اين تعاريف به دليل تفاوت ديدگاه و نگرش با هم متفاوت و حتي متناقض هستند. در اغلب اين تعاريف، عبارت و واژههايي نظير دانشبومي، دانش فني بومي، بومشناسي يا علم قومي، علم محلي، علم سنتي، علم مردمي علم روستايي به چشم ميخورد. استفاده از يك واژه خاص براي توصيف دانش بومي، معضلاتي را به همراه دارد. مثلاً واژه »علممردمي« كهممكناست برايتوصيف نظامدانش گروهياز مردم روستايي استفادهشود، دانش را به خوبي معرفي نميكند؛ زيرا واژه »علم« (Science)، دلالتهاي خاصي دارد. از جمله اينكه ممكن است تصور شود، هدف از آن، شناسايي يك قومخاص باشد. واژه مذكور براي برخي افراد ممكن است تعبير روششناسي، نحوه استخراج، انتقال و تفسير نظام دانش يك قوم را داشته باشد. (1991 , Williams and Muchena ) هر يك از صاحبنظران در تعريف دانش بومي، براساس ديدگاه و نگرش به موضوع بر ابعاد خاصي از دانش بومي تأكيد بيشتري داشتهاند. چمبرز (1987) با تأكيد بر نقش مردم در فرآيند توسعه معتقد است كه عبارت »دانش مردم روستايي« رساتر از ساير عبارتهاو واژههاست. منظور از مردم روستا، كشاورزان توليدكننده (كوچك و بزرگ)، خريداران نهادهها، فروشندگان محصولات كشاورزي و غيره است. كلمه مردم نيز در عبارت فوق بر اين نكته تأكيد دارد كه اين دانش در »سينه« مردم وجود دارد و كمتر مكتوب شده است. كلمه دانش نيز به كل نظام دانش اطلاق ميگردد كه شامل مفاهيم، اعتقادات، نگرشها و فرآيندهاي كسب، ذخيره و انتقال دانش ميشود. رولينگ (1987) كه از زاويه سيستم دانش و اطلاعات به موضوع دانش بومي نگريسته، معتقد است كه واژه »نظام دانش« (Knowledge system) بر تقسيم يا تسهيم مجموعهاي از معاني، مفاهيم و ساير محصولات ذهني توسط گروهي از مردم براي كنترل و يا سازگار شدن با محيط پيرامون خود دلالت دارد. به اعتقاد وي، عناصر و اجزاي »نظام دانش«، مردم يا مؤسسهها نيستند؛ بلكه نگرشها، شناختها، ارزشها، باورها و نظاير آن هستند. ويليامز و موچينا( p:53 ,1991) به نقل از مككلور دانش بومي را از منظر »شناختشناسي« اينگونه معرفي كردهاند كه همانا دانش بومي: »شيوه هاي يادگيري، فهم و نگرش به جهان كه نتيجه سالها تجربه و مشكل گشايي بر اساس آزمون و خطا به وسيله گروههايي از مردم در حال فعاليت ميباشد كه منابع در دسترس آنها را در محيط خود به كار برده و تجربه كردهاند.« ليونبرگر و گوين، دانش بومي را دانشي تعريف كردهاند كه كشاورزان آن را به كمك تجربه خود آموخته و از نسلي به نسلي ديگر منتقل ميكنند. اين دانش بتدريج رشد كرده و در طول زمان، مورد آزمايش قرار گرفته و با محيط تطبيق يافته و سازگار شده است. به منظور شناخت بهتر و عميقتر مفهوم دانش بومي، مقايسه ويژگيهاي آن با دانش رسمي ميتواند برخي از زواياي پنهان و ابعاد كاربردي آن را در فرآيند توسعه روشنتر نمايد. به همين دليل در زير به خلاصهاي از اين مقايسه اشاره ميشود: مقايسه ويژگيهاي دانش بومي و دانش رسمي
دانش بومي از جهات مختلف با دانش رسمي شباهت و تفاوت دارد. بديهي است كه تفاوت دانش بومي و دانش رسمي به معناي تقابل آنها با يكديگر نيست؛ بلكه هريك از آنها ويژگيهاي خاصي دارند كه يكي را از ديگري »متمايز« ساخته است. مقايسه برخي از ويژگيهاي دانش بومي و دانش رسمي را در حوزه كشاورزي ميتوان در جدولهاي شماره 1 و 2 مشاهده نمود. با توجه به محتواي جدولهاي مذكور ميتوان نتيجه گرفت كه هيچگونه تقابل و تعارضي بين دانش بومي و علم رسمي وجود نداشته و اين دو ميتوانند در جهت نيازهاي توسعهاي، يكديگر را تكميل نمايند. جدولشماره(1):مقايسهبرخيويژگيهايدانشبوميودانشرسميكشاورزيازديدگاهشناختشناسي
دانش بومي كشاورزي | ّ دانش رسمي كشاورزي | |
1. | با ارزشها و اعتقادات آميخته و متأثر از آنهاست | كمتر متأثر از ارزشها و اعتقادات است. |
ّ 2 | كمتر برتحقيقاتپايهاي وبنيادياستوار است واساساً بهدنبال حلمشكل ميباشد. | بيشتر برتحقيقات پايهاي وبنيادي استوار است و به دنبال پاسخگويي به سؤالها و بسط دانش بشر ميباشد. |
ّ 3 | نتايجآنباشرايط زندگيمنطقهانطباقدارد. | ضرورتاً با شرايط زندگي منطقه انطباقنداشته و نيازمند انجام مطالعات تطبيقي كشاورزان است. |
4 | مقبوليت كمتري براي متخصصان علوم رسمي دارد. مقبوليت بيشتري براي کشاورزان دارد. | مقبوليت بيشتري براي متخصصان علوم جديد دارد.براي كشاورزان، مقبوليت كمتري دارد. |
6 | انتقال نتايج آن بيشتر به صورت سينه به سينه و توسط خود كشاورزان انجامميشود. | انتقال نتايج آن توسط عاملان ترويج و رسانههاي خاص انجام ميشود. |
7 | همواره در دسترس كشاورزان است و به سرعت در مزرعه مورد استفاده قرار ميگيرد. | همواره در دسترس كشاورزان نيست و كاربرد آن، مستلزم پيمودن مراحل و صرف هزينه و زمان خاص است. |
8 | به تنوع زيستي كمك ميكند. | به انتخاب اصلح كمك ميكند. |
9 | به سازش و همنوايي با طبيعت كمك ميكند. | به كنترل طبيعت كمك ميكند. |
10 | خودجوش است و متكي به نياز. | بر اساس دستور كارفرما به وجود ميآيد. |
جدولشماره(2): مقايسه برخي ويژگيهاي دانشبومي ودانشرسميكشاورزيازجنبهروششناسي
دانش بومي كشاورزي | ّ دانش رسمي كشاورزي | |
1 | كلنگر است وحوزه تمركز آن بر مطالعه و كشف رابطه اجزاي طبيعت است. | جزءنگر است و حوزه تمركز آن بر مطالعه اجزاي طبيعت است. |
2 | مسائلرادرشرايط (اقتصادي،اجتماعي و فرهنگي) واقعي به بوته آزمايش ميگذارد. | مسائل را در شرايط آزمايشگاهي به بوته آزمايش ميگذارد |
3 | از ابزار و تجهيزات محلي استفاده ميكند. | در اغلب موارد از دستگاهها، ادوات وتجهيزاتآزمايشگاهيبهرهميگيرد. |
4 | توسط تجربه وحواسپنجگانهكسب ميشود و باروشهايمتعددانجامميگيرد. | توسط حواس پنجگانه كسب ميشود و با روش واحد انجام ميشود |
5 | فرضيه سازي و آزمون آن عمدتاً توسط خبرگانمحلي انجامميگيرد | فرضيه سازي و آزمون آن عمدتاً توسط صاحبنظران و متخصصان انجام ميشود |
6 | كمتر مدوّن شده و بيشتر به طور شفاهي و سينه به سينه منتقل ميشود. | مدوّن شده و علاوه بر آنكه نزد دانشمندان و متخصصان است ميتواند از طريق كتب، فيلم،عكس، نوار نيز منعكس شود |
7 | از يك نقطه به نقطه ديگر و از يك منطقه به منطقه ديگر متفاوت است | اصول آن براي مناطق وسيعتر توصيه ميشود. |
8 | اشاعه يا تعميم آن در نقاطي خاص كه شباهت زيادي بامنطقهاصليداشته باشند، امكانپذير است | اشاعه يا تعميم نتايج آن در نقاط گستردهاي امكانپذير است. |
9 | چند رشتهاي و فراگير است. | غالباً يك رشتهاي و تجزيه گرا ميباشد. |
10 | به دنبال تبيين معلول ميباشد و به دنبال پاسخگويي به »چگونه« است. | به دنبال تبيين علت و به دنبال پاسخگويي به »چرا« است |
با وجود تفاوتهاي موجود بين دانش رسمي و دانش بومي نبايد آنها را مقابل هم قرار داد؛ چرا كه اين دو به دنبال هم و از منشأ هوشمندي و خردورزي بشر آغاز ميگردند. دانش رسمي، خود بر تجربيات كهن تكيه زده و در دامن آن رشد كرده است. به عبارتي، دانش بومي را ميتوان مادر دانش رسمي قلمداد كرد. دامن زدن به تفاوت بين دانشهاي بومي و رسمي، غالباً به دليل علم ناقص جزءنگر برخاسته از فلسفه تنگ نظرانه نظام سرمايه داري و اخلاق سوداگرانه اين نظام بوده است. (چارترو والتر، 1354 كارسون، 1358؛ فرهادي، 1373 و 1374) تجربه نشان ميدهد كه دانش بومي نه تنها با دانش رسمي تعارض و تناقض ندارد؛ بلكه ويژگيهاي متفاوت دانش بومي ميتواند مكمل مناسبي براي دانش رسمي باشد. به اعتقاد چمبرز (1376، ص. 99)، »دانش بومي و دانش رسمي از نظر قدرت و ضعف، مكمل يكديگرند به طوري كه از تلفيق اين دو دانش ميتوان به موفقيتهايي رسيد كه هيچكدام به تنهايي واجد آن نيستند.« بر همين اساس، امروزه صاحبنظران و پژوهشگران دانش بومي، علاوه بر گردآوري روشها و فنون قديمي به بررسي و تلفيق علمي اين روشها به منظور دستيابي به دانش برتر و مناسب نيز توجه دارند. در دو دهه اخير، برنامهريزي و اجراي طرحهاي توسعه، استفاده از دانش بومي كشاورزي، دامپروري و دامپزشكي، تغذيه، طب، معماري، شهرسازي، تشكلهاي اجتماعي و شيوههاي تصميمگيري را با عنوان فنآوري مناسب و يا فنآوري پايدار، ضروري ساخته است. اين تحول عظيم به دليل{P Appropriate technology -P 1} {P Sustainable technology -P 2} سياستهاي ناموفق توسعه و پيامدهاي نامطلوب زيست محيطي حاصل از آنها ميباشد. (عمادي و عباسي، 1378) خسارتهاي زيستمحيطينشانميدهدكهروندكنوني توسعهصنعتي، پايدارنيست و توسعهصنعتيبرخلافاغلبروشهايسنتي،منابعطبيعي راتحليلبرده وياآنهارا به وسيله آلايندههاي شيميايي، آلوده كرده است. اما در عين حال، ازدياد جمعيت و رشد روزافزون نيازهاي اساسي نظير خوراك، پوشاك و مسكن، ما را به كنار گذاشتن روشهاي سنتي توليد و پذيرفتن توليد انبوه مجبور كرده است. با توجه به گستره نيازهاي كنوني جمعيت جهان و نيز آسيب پذيري منابع طبيعي باقيمانده، هيچ يك از دو دانش به تنهايي جوابگوي نيازها نيستند. بنابراين، الگوي مورد نياز كشاورزي پايدار، آميزهاي از دانش بومي و دانش رسمي ميباشد. به عنوان مثال، استفاده از ارقام اصلاح شده و روشهاي بومي و غير شيميايي مبارزه با آفات و امراض گياهي، توليد اقتصادي و پايدار كشاورزي را ممكنميسازد. بر اساس شواهد متعدد، بسياري از مجامع آموزشي و پژوهشي جهان به شكل فزايندهاي در برنامههاي درسي و محتواي آموزشي به تدريس شيوه و فنون بومي كشاورزي روي آوردهاند.
علمي كردن دانش بومي و بومي كردن دانش رسمي
در دهه اخير، صاحبان دانش رسمي به سمت دانش بومي گرايش پيدا كردهاند و براي انطباق فنون و شيوههاي بومي با فنون و شيوههاي جديد، تلاش جدي آغاز نمودهاند. اين تلاشها مباحث بديعي را در گستره توسعه پايدار كشاورزي مطرح نموده است. به عنوان مثال، بحث كشاورزي ارگانيك از جمله مباحثي است كه اخيراً به طور وسيعي گسترش يافته{P Organic agriculture -P 1} است. متأسفانه به دليل تعصبات و تفكر منفي حاكم، هرگز براي اين شيوه كشاورزي نام سنتي و يا بومي به كار برده نشده است و نامهايي نظير كشاورزي بوم شناختي،{P Agroecology .P 2} كشاورزي فرامدرن و كشاوزي زيستمحيطي براي آن معمول گرديده است. {P modern agriculture - Post .P 3} {P agriculture -Eco .P 4} امروزه، علمي كردن دانش بومي، بخش مهمي از پژوهشهاي دانش بومي را به خود{P Scientizing .P 1} اختصاص دادهاست. ظهور نظام كشت جنگلي كه برگرفته از الگوي بهرهبرداري بومي در{P Agroforestry .P 2} مناطق جنگلي است، مصداقي از علمي كردن دانش بومي ميباشد. كشت همزمان درختان مثمر با ساير محصولات از صدها سال پيش توسط كشاورزان كشورهاي در حال توسعه متداول بوده است. با بروز بحرانهاي زيست محيطي ناشي از تخريب جنگلها، توجه به شيوهها و فنون جنگلكاري در بين دانشمندان بالا گرفت و فعاليتهاي گستردهاي براي علميكردن اين شيوهها دنبال شد. دانشمندان براساس مطالعات آزمايشگاهي، سازگاري بيولوژيكي و فيزيكي گونههاي مختلف و ميزان بازده آنها را مشخص نموده و مجموعههايي از درختان و محصولات سازگار را شناسايي كردند. سپس آنها اين مجموعههاي بستهبندي شده را با عناوين جديد نظير نظامهاي كشت جنگلي، نظامهاي چندكشتي و نظامهاي{P Agroforetry systems .P 3} {P Polyculture systems .P 4} كشاورزي بوم شناختي به صورت بستههاي تجاري و فرموله شده به كشاورزان عرضه{P Agroecological systems .P 5} نمودند. با پديده علمي كردن دانش بومي و انطباق روشها و فنون بومي، تلاش ميشود تا دلايل علمي كارايي آن مشخص شود. در فرآيند علمي كردن دانش بومي، برخي از متخصصان و پژوهشگران نسبت به شناخت جنبههاي ظريف فرهنگي روشها و فنون بومي غفلت ميورزند. اگر استخراج دانش بومي و علمي كردن آن، بدون توجه به ابعاد فرهنگي و ارزشهاي حاكم بر جوامع بومي صورت گيرد؛ در نزد بوميان از مقبوليت لازم برخوردار نخواهد بود. تجربه نشان داده است كه بوميان از پذيرفتن شيوههايي كه با باورها و نيازهاي آنها سازگارنيست، حتي اگر ازپشتوانه علمي محكمي نيز برخوردار باشند، سرباز ميزنند. با توجه به مباحث فوق، تلفيق دانش بومي با دانش رسمي با ديدگاه موزهاي؛ يعني صرفاً حفظ و نگهداري دانش بومي (كه مد نظر برخي از دانشمندان و پژوهشگران است) و نيز بستهبندي اين دانش كه انگيزه اصلي علميكردن آن را فراهم آورده، تفاوت فاحشدارد. در واقع، تأكيد و توجه به دانش، وسيلهاي است براي آشتي عالمان علم جديد با بهرهبرداران سنتي كه مالكان عرصه و ابزار كشاورزي بوده و توسعه كشاورزي و روستايي كشورهاي جهان سوم در گرو توسعه آنها ميباشد. همچنين به جاي برداشت موزهاي از دانشبومي و نيز تجاري كردن و بستهبندي آن، بايد كوشيد تا زمينه نهادينه كردن تعامل و تلفيق نظاممند دانش بومي با دانش رسمي فراهم شود.
ضرورتهايتعاملوتلفيقدانشبوميبادانشرسميدرفرآيندتوسعهكشاورزي
بي توجهي و غفلت از كارايي و سودمندي دانش بومي، ريشههاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي دارد. بي توجهي به دانش بومي، ريشه در چيرگي خيره كننده دانش رسمي دارد؛ زيرا دانش رسمي توانسته براي ايجاد تكنولوژي و فنآوري جديد و انتقال از يك محيط به محيط ديگر، منابع ومهارتها را تركيبنمايد. برخيديگر ازنتايج خيرهكننده علوم جديد عبارتاند از: مايهكوبي بر عليه برخي بيماريهاي انسان و دام، مبارزه با انواع امراض انسان و دام، معرفي ارقام بذر و نهال اصلاح شده و پر بازده، انواع كودها و سموم شيميايي، شيوههاي جديد آبياري و نظاير آن. موانع سياسي، اقتصادي و فرهنگي و همچنين نتايج خيره كننده فوقالذكر باعث شده تا هنوز بسياري از مراكز عمده دانشگاهي و پژوهشي نسبت به دانش بومي و تلفيق آن با دانش جديد بي توجه باشند. از آنجا كه عدم توجه به دانشبومي مناطق روستايي به مثابه اتلاف منابع عظيمي از هوش، استعداد و توانايي محسوب ميگردد. بر همين اساس بايستي دانش بومي و دانش رسمي در تمام ابعاد با يكديگر تلفيق و تجميع گردد؛ چرا كه اين دو دانش با يكديگر هيچ گونه تضاد ذاتي ندارند و بر اساس منطقو فرد انساني شكل گرفتهاند. تلفيق دانش بومي و دانش رسمي، زماني امكان پذير است كه زمينه تعامل مناسب ميان صاحبان علوم رسمي و بوميان (دانش رسمي و دانش بومي) فراهم گرديده و موانع تلفيق آن دو دانش برطرف شده باشد. برخي از راهكارهاي ضروري كه ميتوانند روند تعامل و تلفيق دانشبومي و دانش رسمي را تسريع نموده و موانع را برطرف نمايد بشرح زير ميباشد: 1) اصلاح تفكر حاكم
امروزه، دانش رسمي كه از حمايتهاي جدي نهادها و مؤسسههاي علمي و دستگاههاي دولتي برخوردار است از طريق ارتباطات و آموزش و پرورش گسترش يافته و اين در حالي است كه مهارتها و دانش بوميان روستايي با وجود سازگاري با شرايط اقليمي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي جامعه روستايي از سوي دست اندركاران توسعه، معتبر شناخته نميشود. به عبارت ديگر، دانش بومي در تفكر حاكم آنها بي اعتبار است. از ديدگاه بسياري از تحصيلكردگان دانشگاهي، اصول و نظريههاي علوم رسمي از هر گونه نظام فكري ديگر برتر است. به اعتقاد چمبرز، برخي از پژوهشگران و دانشآموختگان علوم رسمي نسبت به بوميان و دانش آنها به شكلهاي سرزنش ، فاصلهگيري و انكار واكنش نشان ميدهند. آنها در سرزنش بوميان از برچسبهاي بيسواد، واپس گرا، قدرگرا و نظاير آنها استفاده ميكنند و حاضر نيستند كه آنها را باور كنند. دوري و جدايي از مردم محلي به شكلهاي مختلف همچون پرهيز از تماس با روستاييان، گاه به صورت عمدي، گاه غير ارادي و گاه تركيبي از آنها، نوعي فاصلهگيري محسوب ميشود. آنها از سفر به روستاهاي دوردست و برقرار كردن تماس با اهالي پرهيز ميكنند و صرفاً به بازديدهاي سياحتي و گذرا اكتفا ميكنند. گراني سوخت، صعب العبور بودن جادهها و كمبود اعتبارات و وسايل نقليه معمولاً بهانه خوبي براي اين گونه افراد ميباشد. استفاده از پرسشنامه در پژوهشهاي روستايي نيز راه ديگري براي حفظ فاصله بين متخصصان و روستاييان است. سومين واكنش، انكار است. در برخي موارد، متخصصان حاضر نيستند در تفسير و تحليل رويدادها به اشتباهات خود اعتراف كنند. به عنوان مثال، چنانچه يك كشاورز به نقص فن آوري جديد اشاره كند، متخصص ميكوشد تا مسأله را كتمان كند. به گفته تراپ (1378) پژوهشگران و تحصيلكردههاي كشورهاي جهان سوم، معمولاً به شكل مضاعف، دانش بومي مردم خود را انكار ميكنند. تعصب آنها تا حدود زيادي ريشه در نظريههاي دانشمندان علوم اجتماعي اروپا وامريكاي قرن نوزدهم دارد كه تا به امروز بر طرز تفكر كشورهاي جهان سوم بويژه بر تحصيلكردگان غير غربي سايه افكنده است. اين درحالي است كه نمونههاي زيادي از مطالعات و پژوهشهاي علمي، اعتبار و كارايي دانش محلي را به اثبات رسانده است. تحصيلكردگان علوم جديد براساس چارچوب انگارههاي جديد و اصول معرفتشناسي بايد بپذيرند كه دانش آنان در تمامي ابعاد، برتر از دانش بوميان نبوده و در فرآيند يادگيري خود به منظور شناخت بهتر و بهبود زندگي مردمان محلي با تواضع، نقاط ضعف دانش خود را اذعان داشته و به نقاط قوت دانش بومي اعتراف كنند. امروزه، يكي از وظايفي كه پيش روي مجامع علمي نظير دانشگاهها وجود دارد، آگاه ساختن تحصيلكردگان در پرهيز از سرزنش بوميان و يا انكار دانش آنهاست. برخي از دانشگاهها در اين رابطه اقدامهايي انجام دادهاند. به عنوان مثال، در سال 1981، دانشگاه ايالتي آيووا، برنامه آموزشي جديدي با عنوان دوره آموزشي گروه مشاوران توسعه طي مدت يك هفته برگزار كرد كه يكي از اهداف آن، بهبود و توسعه و تفاهم جمعي گروهي چند مليتي و چند رشتهاي بود. تا سال 1989، سيزده دوره از اين برنامه آموزشي برگزار گرديد و در حدود 546 نفر از اعضاي هيأت علمي، مديران دانشگاهها و دانشجويان فوق ليسانس به بالا در 60 رشته و 38 كشورجهان درآن شركتداشتهاند. ارزيابيهاحاكي ازتأثيرشگرف دورههاي مذكور بربهبود نگرشتحصيلكردگان نسبت بهافرادبومي ودانشآنها بودهاست. 2) اصلاح نظامهاي آموزش با تأكيد بر فرآيند يادگيري
به اعتقاد پائولو فريره و اديسه شيا در نظام آموزش سنتي حاكم بر جوامع{P Paulo Freire .P 1} {P Adise shiah .P 2} جهانسوم، فرد ميآموزد كه هميشه براي يادگيري بايد به سوي يك عامل بيروني ، يك بانك دانش و يك مرجع ادراك و شعور كه غالباً كتب درسي، مراكز آموزشي و پژوهشي هستند، نظر داشته باشد. در اين نظام، بخش عمده آموزش به انتقال يك سويه دانش محدود ميگردد. در اكثر مدارس كشور هندوستان، موعظه حكيمانه معلم و تكرار طوطي وار درس به وسيله شاگرد، شايعترين روش آموزش ميباشد. در اين گونه نظامهاي آموزشي، يادگيري صرفاً عمودي و از بالا به پايين است. اين نظامها، مجالي براي يادگيري كه نتيجه يكتعامل دوسويه وخودآگاهي متأثر ازكنجكاوي،پوياييوكشفتجربهاست، فراهمنميآورند. باور فوقالذكر، اختصاصاً در نظامهاي آموزش كشاورزي (رسمي و غير رسمي) نيز وجود دارد. اغلب كارشناسان و مروجان كشاورزي معتقدند كه صرفاً دانش و اطلاعاتي معتبر و لازمالاجر است كه از دانش رسمي، جديد و پيشرفته برخاسته باشد و آنچه كه روستاييان ميدانند نامنظم، سطحي و اغلب نادرست است. با اين نگرش، آنها توسعه و ترويج را صرفاً انتقال يك سويه فنون و نشر دانش جديد و يافتههاي آن ميدانند كه به منظور ارتقاي آگاهيهاي روستاييان انجام ميشود. به گفته چمبرز، متخصصان و مروجان كشاورزي بايد بپذيرند كه از مردم محلي (پايين) هم ميتوان موارد با ارزشي آموخت. بدين ترتيب آنان بايد قشري را كه روزي جاهل و زيردست ميانگاشتند به عنوان آموزگار بپذيرند و به جاي ايستادن و موعظه كردن بايد بنشينند، گوش فرا دهند و بياموزند. فلدمن و ولش (1995) نيز معتقدند، برخورداري از كشاورزي پايدار ايجاب ميكند كه نظامآموزش كشاورزي متحول شود و به ديدگاههاي بديلي توجه نمايد كه به دانش كشاورزان اهميت ميدهند. آنها ادعا ميكنند دانشي كه كشاورزان از طريق تجربه در موقعيتهاي واقعي كشاورزي كسب كردهاند از نظر كيفي با دانش حاصل از آموزشهاي رسمي محققان، كارشناسان و تكنسينها تفاوت داشته و در برخي موارد، جامعتر از آن است. لائوتسو نيزبراي يادگيري از مردم، ارزش خاصي قائل شده است. وي در جمله مشهور خود ميگويد به نزد مردم برويد، با آنها زندگي كنيد و به آنها عشقبورزيد. با دانستههاي آنها آغاز كنيد و باداشتههاي آنان سازندگيكنيد. در كنار يادگيري مستقيم از روستاييان، شيوههاي يادگيري متداول در مدارس و دورههاي دانشگاهي كشاورزي نيز بايد اساساً تغيير پيدا كند. بدين منظور ميبايست روش و محتواي كتب مورد استفاده را تغيير داد. به عنوان مثال ميتوان مباني، مفاهيم و همچنين انواع مطالعات دانش بومي كشاورزي را در كتب رشتههاي كشاورزي گنجاند. گنجاندن مباحث روشها و فنون پژوهش دانش بومي و همچنين، واژگان و اصلاحات محلي رايج نيز ميتواند مفيد و مؤثر واقع گردد. ويليامز و موچينا (1991) معتقدند كه بايد در برنامههاي درسي و آموزش كشاورزي، دانش بومي وكاربرد آن به بهترين وجه مورد تحليل قرار گيرد. آنها بدين منظور، طراحي برنامه درسي آميخته را پيشنهاد كردند. در برنامه درسي آميخته، ابعاد عاطفي{P Confluent Curriculum .P 1} (احساسات، نگرشها و ارزشها)، شناختي (تواناييها و دانش ذهني) و مهارتي يك موضوع به طور همزمان مدنظر قرار ميگيرد و آموزش داده ميشود. علاوه بر اين ابعاد سه گانه، شناخت خصوصياتي نظير مشاركت ائتلاف و هماهنگي عناصر اجتماعي ، مناسبات ارتباطي و خود را در معرض يادگيري قرار دادن نيز كه مردم محلي براي توسعه دانش بومي مورد توجه قرار ميدهند بايد در نظر گرفته شوند. گنجاندن شيوه تفكر كُل گرايانه در برنامههاي آموزشي و آموزش همزمان آن در{P System Thinking .P 1} ميان برنامهريزان و سياستگذاران، كشاورزان، صاحبان صنايع كشاورزي، توزيع كنندگان ومصرفكنندگان غذا نيز ميتواند به عنوان سرلوحه برنامههاي آموزشي بخش كشاورزي، زمينههاي توسعه پايدار را فراهم سازد. تغييرات و اصلاحات را نبايد به برنامههاي آموزشي رسمي محدود كرد؛ بلكه در برنامههاي آموزشي بايد تغييرات و اصلاحات را در قبل و بدو خدمت كارشناسان و مروجان كشاورزي پديد آورد. آموزشهاي قبل و بدو خدمت آنان بايد طوري باشد كه از آغاز، درك صحيحي از نظام دانش بومي كسب كنند و با شيوههاي جمع آوري اطلاعات درخصوص نظام و انتقال آنها به مراكز تحقيقاتي آشناشوند. 3) اصلاح نظام پژوهش كشاورزي با محوريت كشاورزان
بسياري از پژوهشهاي كشاورزي صرفاً در مراكز پژوهشي شهرها و بدون ارتباط مستقيم با مزرعه، روستا و روستاييان انجام شده و به همين دليل، عملاً منطبق با نياز و نظر آنان، طرح و اجرا نميباشد. دسترسي بيشتر به منابع و امكانات پژوهشي از يك طرف و قوانين و مقرراتي كه تعيين كننده ميزان برخورداري از دستمزدها و امتيازات، امكانات رفاهي و نظاير آن ميباشد از سوي ديگر، اين وضعيت را تشديد كرده است. پژوهشگران شايسته و با تجربه ترجيح ميدهند كه روستاهاي نزديك و برخوردار از امكانات را به عنوان منطقه هدف پژوهشهاي خود برگزينند و فعاليتهاي ميداني پژوهش خود را كه غالباً متكي بر تهيه و تكميل پرسشنامه است به دستياران جوان و كم تجربه خود محول كنند. شرايط فرهنگي جوامع جهان سوم نيز پژوهشگران زن را از مطالعه و پژوهشهاي ميداني بويژه آن گروه كه مرتبط با زنان روستايي است به حداقل رسانيده است. شرايط فعلي، اغلب پژوهشگران بخش كشاورزي و توسعه روستايي را به ميز تريبون و كتابخانهها محدود كرده است. چمبرز با صراحت تمام، اعضاي هيأت علمي دانشگاهها را مورد خطاب قرار داده و در بيان شرايط آنان ميگويد: اعضاي هيأت علمي دانشگاه را ميتوان كساني دانست كه به منظور نظارت بر چندين رساله (اگر دانشجويان بتوانند با آنها تماس بگيرند)، مديريت يك يا چند پروژه تحقيقاتي بزرگ (كه توسط مديران تازهكار و عملاً به وسيله اعضاي گروه تحقيق ميداني اداره ميشود)، تدريس (از يادداشتهاي قديمي يا بدون برنامه قبلي)، شركت در ده الي دوازده كميته (با ارسال عذرخواهي براي غيبت يا قصور در ارسال عذرخواهي)، نگارش چند كتاب (با اضافه كردن يادداشتهايي به پيشنويس كتاب مؤلفان مبتدي)، ايجاد و گسترش يك برنامه يا دوره جديد درسي (كه در پايان كار مثل درس قبلي چيز خوبي نيست) و انجام مشاوره براي آژانسهاي خدماتي (كه به دليل اجتنابناپذير مالي بر تمام كارهاي ديگر اولويت دارد) را به عهده دارند. امروزه، اغلب پژوهشگران بويژه پژوهشگران دانشگاهي با يك يا چند ديدار گذرا و سياحت گونه ميخواهند موقعيت و شرايط خاص روستا را درك كنند. بديهي است كه اينگونه ديدارها بندرت ميتواند پژوهشگر را از شرايط واقعي روستا و همچنين مسائل اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي بسيار پيچيده روستاييان مطلعكند. موضوع ديگر اينكه پژوهشهاي روستايي معمولاً تحت تأثير جهت گيريها قرار ميگيرند. شش دسته عمده از جهت گيريهاي پژوهشي عبارتاند از: 1) جهت گيريهاي فاصلهاي؛ پژوهشگران از روستاها و مناطق نزديك جاده اصلي بازديد ميكنند و نسبت به مناطق حاشيهاي بي توجه هستند. 2) جهت گيريهاي پروژهاي؛ پژوهشگرانبهمكانهاييبيشترتوجهميكنند كه مورد نظر و مورد حمايت دولت و يا سازمانهاست. 3) جهت گيريهاي فردي؛ بيشتر اوقات پژوهشگران به سراغ نخبگان (كشاورزان پيشرو، رهبران محلي و مذهبي، تاجران، معلمان و نظاير آنها)، مردان، نوآوران و نوپذيران جامعهميروند. 4) جهتگيريهايفصلي؛ پژوهشگران در فصول خشك، كمباران وخنك به سراغ روستاها ميروند. 5) جهتگيريهاي سياسي و اخلاقي؛ پژوهشگران بنا به ملاحظات سياسي و يا در اثر ادب و كمرويي از ارتباط مستقيم و همنشيني نزديك با روستاييان خودداري ميكنند. 6) جهت گيريهاي حرفهاي؛ در بازديد از يك روستاي واحد، هر كدام از پژوهشگران مختلف به نسبت حرفه و تخصص خود موضوع خاصي را دنبال ميكنند. همه جهتگيريهاي فوق مانع از ارتباط مستقيم و چهره به چهره پژوهشگر با بخش عمدهاي از اقشار جامعه روستايي ميشود كه از تجربههاي غني، ارزشمند و بكر برخوردارند. گرايش پژوهشگران به پژوهشهاي كمّي نظير مطالعات پيمايشي و غفلت از{P qualitative Researches .P 1} {P Survey Researches .P 2} پژوهشهاي كيفي نظير ارزيابي سريع روستا، ارزيابي مشاركتي روستا و پژوهش{P qualitative Researches .P 3} {P Rapid Rurul Appraisal .P 4} {P Participatory Rural Appraisal .P 5} عملي، نيز تا حدود زيادي مانع از ارتباط مستقيم با روستاييان شده است. {P Research Action .P 6} معمولاً ابزار مطالعات پيمايشي، پرسشنامه است. اين نوع مطالعات، زمان بر و پرهزينه هستند وبه گزارشهايي ميانجامند كه خوانده نميشوند. اين نوع پژوهش، غالباً توسط علاقمندان به اقتصاد و آمار (اقتصاد دانان و آمار دانان) به كار گرفته ميشود و معمولاً تقسيمكار ميان تحليلگر و جمع آورندگان واقعيت را ميسّر ميسازد. گردآوري دادههاي اين پژوهش را جواناني كم تجربه انجام ميدهند كه از ايجاد ارتباط با روستاييان و درك شرايط جامعه روستايي نيز عاجزند و اين درحالي است كه مجريان اصلي اينگونه پژوهشها در يك محيط اداري آرام و برخوردار از امكانات بدون ارتباط مستقيم با روستا و روستاييان، دادههاي پرسشنامهها را واكاوي ميكنند. اغلب پژوهشهاي پيمايشي و همچنين پژوهشهايي كه در شرايط بسته آزمايشگاهي و ايستگاههاي تحقيقاتي انجام ميشود، امكان ارتباط و در نتيجه، امكان تعامل ميان پژوهشگر و مخاطبان پژوهش را فراهم نميآورند. شايد براي همين است كه در اغلب اين پژوهشها به محوريت انسانها توجهي نشدهاست. به عنوان مثال، بررسي دانشكدههاي كشاورزي ايالتي كشور امريكا حاكي از آن است كه از مجموع 6000 پژوهشگري كه در طول سال 1969 در ايستگاههايتحقيقاتي ايندانشكدهها بهتحقيقاتكشاورزياشتغالداشتهاند،تنها286پژوهشگر (كمتراز پنجدرصد) درخصوص مسائلي تحقيق كردهاند كه محور آنها، انسانها و يا مسائل مربوط به انسانها بوده است. شايد محور قرار ندادن انسان به اين دليل است كه اغلب پژوهشگران معتقدند با رعايت استانداردهاي علمي پژوهش و تحت شرايط قابل كنترل آزمايشگاهي ميتوان روشهاي جديد و كارآمد را خلق نمود. به اصطلاح، ايشان سعي ميكنند كه دخالت انسان را در فرآيند پژوهش به حداقل برسانند. ريشه اين باور را بايد در شيوههاي به يادگار مانده از نهادهاي پژوهشي انقلاب سبز جستجو كرد. تأكيد بر روشهاي استاندارد پژوهش، برخاسته از انگيزههاي شغلي پژوهشگران نيز هست؛ زيرا برخي از پژوهشگران مجبورند مقاله هايي را به چاپ برسانند كه با باورهاي غالب رشته خود همخواني داشته باشد. يكي ديگر از محدوديتهاي نظام پژوهشي بويژه آن محدوديتهايي كه تا اواسط دهه 1970 بر اغلب پژوهشها سايه گسترده بود، تأكيد و توجه به پژوهشهاي رشتهاي ميباشد.{P Disciplinary .P 1} جزءنگري، تخصصگرايي ونگرشمكانيستي، مبنايرويكرد پژوهشهاي رشتهاي است. صاحبنظران و پژوهشگران دانش رسمي، هر روز به معلومات جديدي در رشته خود دست مييابند. اما تمركز دانش آنها بر اجزاء، آنهارا از كل بيگانه كرده است. به عنوان مثال، پژوهشگران كشاورزي به دنبال روشهاي افزايش توليدات كشاورزي بوده و كمتر به فكر بهبود كيفيت و غني سازي عناصر محصولات كشاورزي بودهاند كه از ضرورتهاي حفظ سلامتي هستند. در مقابل، پزشكان متخصص نيز بيشتر به درمان بيماران خود ميانديشند و چندان به دنبال كشف علت اين بيماريها كه در اثر كمبود عناصر غذايي است، نبودهاند. پژوهشگران بايد از ديدگاه كلنگر بوميان براي تكميل آموختههاي جزءنگر خود{P Holestic . P} {P Reductional .P 3} استفاده كنند؛ زيرا كشاورزان بومي از ارتباط پديدههاي گوناگون، آگاهيهاي اوليهاي دارند كه ميتوانند در اختيار پژوهشگران قرار دهند. با معتبر شناختن بينش كلنگر بوميان، حجاب تعصب تحصيلكردگان و پژوهشگران نيز خواهد افتاد. در آن صورت باورها، روشها و ابزار بوميان نه تنها به چشم آنها عقبمانده و ساده جلوه نخواهدكرد؛ بلكه بهشكل يكمجموعه ظريف، به هم پيوسته و منسجم ظاهر خواهد شد.