جهانی سازی دموکراتیک در برابر جهانی سازی سرمایه داری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جهانی سازی دموکراتیک در برابر جهانی سازی سرمایه داری - نسخه متنی

جواد صبوحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جهاني سازي دموكراتيك در برابر جهاني سازي سرمايه داري

در گفت و گو با پروفسور شاپور رواساني عنوان شد ؛

جواد صبوحي

اشاره

پروفسور دكتر شاپور رواساني، نه از آن جهت كه كرسي استادي دانشگاه ادنبورگ آلمان را دارد و به همين مناسبت او را بدين عنوان مي شناسند و نه از آن حيث كه تلاشهاي او براي احياي آثار نهضت جنگل براي برخي شناخته شده تر است، بلكه از آن حيث كه سعي و تلاش او در ميان بسياري ديگر از عمق بيشتري برخوردار بوده، مخاطب ما قرار گرفته است.

اين غور و ژرف انديشي وي را مي توان در تمامي آثارش ديد. چپاول ، نظريه دو دنيا ، جامعه بزرگ شرق ، زمينه هاي اجتماعي هويت ملي و ... هر يك به شكلي و از زاويه اي نو، مفاهيم مختلف را مورد بررسي قرار داده اند.

پروفسور رواسانيِ ، با اين شرط انجام گفت و گو با ما را پذيرفت كه سؤالي در خصوص فعاليتهاي غيرعلمي اش مطرح نشود. آنچه از او مي دانيم آن است كه در سال 1983 كتابي با عنوان now is how منتشر مي شود كه به بررسي زندگي علمي پاره اي از دانشمندان بزرگ دنيا مي پردازد و نام رواساني نيز در رديف نخستين دانشمندان جاي گرفته است. دانشمندان آلماني در سال 1990 نام او را در فهرست بهترين دانشمندان آلمان جاي داده اند و ...

او خود مي گويد: تمام تلاش من اين است كه اينجا (در ايران) بمانم، فارسي بنويسم و تلاش كنم تا جامعه خود را آن طور كه هست به ديگران بشناسانم و در اين راه دانش آموزي بيش نيستم ... .

ملاقات با پروفسور رواساني در يك روز سرد برفي انجام مي پذيرد. آنچه نمي توان در ضمن پاسخهاي او به پرسشهايمان به آن اشاره كرد، لبخند زيبايي است كه هر از چندي بر لبانش نقش مي بندد و آرامشي است كه در رفتارش به وضوح نمايان است و شايد همه اينهاست كه وقتي مي شنوي بيش از 76 سال از حياتش مي گذرد، نمي تواني به راحتي آن را قبول كني!

يك معرفي كوتاه از خودتان ...

من پانزدهم خرداد 1310 در شهرستان رشت متولد شدم. وقتي در سالهاي 1335 به دليل فعاليتهاي سياسي عليه رژيم سابق زنداني شدم. به توصيه يكي از دوستانم كه نگران جان من بود، به طور غيرقانوني از ايران خارج شدم و به آلمان رفتم.

همين عامل باعث شد در رشته علوم سياسي به تحصيل بپردازم. بعد از ليسانس علوم سياسي هم دكتراي خودم را از دانشگاه هانور برلن غربي دريافت كردم.

آقاي دكتر، ظاهراً نگارش پايان نامه شما كه بحث ناسيوناليسم در مستعمرات را بررسي مي كند، بيش از 3 سال طول كشيده است. دليل اين تأخير چه بوده است؟

من ابتدا مايل بودم پايان نامه ام را در خصوص مسأله ناسيوناليسم در مستعمرات بنويسم. در آلمان مرسوم است كه ابتدا بايد 20- 30 صفحه اي را به استاد راهنما بدهند تا او تصميم بگيرد مي تواند با شما همراهي كند يا نه. من هم استادي را كه تصور مي كردم خيلي آزاديخواه است، انتخاب كردم. بعد از چند هفته كه از تحويل اين چند صفحه به وي گذشت و من به دفتر ايشان مراجعه كردم،

توقع داشتم مثل تمام استادان با مهرباني با من صحبت كند. اما وقتي وارد اتاق ايشان شدم، حتي پاسخ سلام مرا نداد و با عصبانيت متن آماده شده ام را به گوشه اي انداخت و گفت: تو مي خواهي با اين كارت بگويي ما قصد داريم كشورهاي شما را استعمار كنيم، پس لازم است تا جنبش ملي تشكيل شود. به ايشان گفتم: من دو ناسيوناليسم را مد نظر قرار داده ام؛ اول نژادي و ديگري مردمي و ضد استعماري. دوباره با پرخاش مرا خطاب قرار داد و گفت: نخير اين طور كه مي گويي نيست. به ايشان گفتم: پروفسور، من آدم باهوشي نيستم و فكر نمي كنم بتوانم كار بزرگي انجام دهم؛ ولي شما هم تصور نكنيد هر كه مو و چشمان سياه دارد نمي تواند كاري انجام دهد. من هم اگر روزي متوجه شدم در آفريقا، آمريكاي لاتين و هر جاي ديگر جنبش ضد استعماري شكل گرفته است، آن روز روز خوبي برايم خواهد بود. نتيجه اين صحبتها آن شد كه حدود 2 سال و نيم در آلمان دنبال كسي مي گشتم كه مرا به عنوان شاگرد دكتراي خود قبول كند، به هر جا كه مي رفتم ابتدا مي گفتند كارت خوب است، هفته ديگر بياييد. هفته ديگر كه مي رفتم، از من مي پرسيدند چرا با فلاني (استاد قبلي ام) كار نمي كني و بعد پاسخ منفي مي دادند. حتي چند نفري از آنها گفتند ما مي خواهيم اين كار را انجام دهيم ولي اگر فلاني متوجه شود، برايمان بد مي شود. سرانجام يكي از دوستانم مرا به يكي از استاداني معرفي كرد كه به قول او آخرين شانس من بود. با دلهره به منزل اين استاد رفتم و ماجرا را شرح دادم. متأسف شد و گفت: من هم در جواني چنين مشكلي داشتم. به يك شرط حاضرم اين مسؤوليت را بپذيرم و آن اينكه كسي متوجه نشود، چون اگر متوجه بشوند مجبورم همكاري ام را با تو قطع كنم! او با اين شرط اين مسأله را پذيرفت و در طول سه سال و چند ماهي كه كارم طول كشيد، هيچ كس نمي دانست كه رساله دكترايم را مي نويسم.

شما در يكسري از مقالات خود صحبت از دو نوع دنيا يا نفي سه دنيا مي كنيد. مي توانيد قدري از اساس اين مفهوم برايمان بگوييد.

بعد از اينكه كارم را در دانشگاه ادنبورگ آلمان غربي شروع كردم، تلاش نمودم در خصوص جامعه ايران و ساختار سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي آن، مسايلي را كه لازم است، عنوان كنم.

سالها قبل از فرو پاشي شوروي، تأكيدم بر اين بود كه اين دولت در روابط جهاني خود با دولتهاي سرمايه داري و استعماري قرابتهايي پيدا مي كند و در روابط خود با ايران با وجود اينكه داعيه سوسياليستي بودن داشته است، در راستاي همكاري با نظام سلطنتي حركت مي كند. مقالات من تحت عنوان نظريه دو دنيا بر همين اساس شكل گرفت. در آنجا تصريح كردم اشتباه است بگوييم دنيا به اشكال مختلف (دنياي اول، دوم و سوم) تقسيم مي شود، چون در حقيقت دنياي اول و دوم مورد نظر آنها يكي شده اند. نيمه هاي شرقي و غربي دنياي استعمارگر شده است. بنابراين دنياي دوم، دنياي استعماري باقي مي ماند.

اين غير از بحث ملي گرايي در مستعمرات بود؟

نه، در راستاي همين بحث است. نظر من اين بود كه ملي گرايي در كشورهاي عقب نگه داشته شده و آفريقا، آمريكاي لاتين و ايران، با آنچه ناسيوناليسم اروپايي ناميده مي شود تفاوتهاي اساسي دارد، ما اينجا با دو نوع ملي گرايي سر و كار داريم؛ يكي ملي گرايي و ناسيونالسيم براساس نژادپرستي و فرضيه هاي نژادي و تجاوز در چارچوب نظام سرمايه داري و ديگر ملي گرايي براساس عدالت و حق طلبي و نفي استعمار خارجي. بنابراين، اگر مردم مستعمرات بويژه ايران شعار مرگ بر آمريكا را سر مي دهند و يا با برخي كشورهاي خارجي مخالفت مي كنند، به معناي قوم گرايي نيست، بلكه به معناي نفي هرگونه سلطه و مبارزه عليه استعمار است. بنابراين، وقتي با موضوع ملي گرايي برخورد مي كنيم بايد بين آنها تفاوت گذاشت. در حالي كه ملي گرايي نژادي كه طبقات ثروتمند و مرفه از آن جانبداري مي كنند، توده مردم از ملي گرايي معناي رهايي بخشي خود را جستجو مي كنند. به همين دليل، در برخورد با مسأله ملي گرايي، بايد ميان آن فرق گذاشت.

تفاوتي كه بايد لحاظ شود، تنها قايل به مفاهيم سياسي است يا تقسيم بنديهاي اقتصادي را هم مي تواند شامل شود؟

نكته حايز اهميت اين است كه شيوه تسلط كشورهايي مثل آفريقا، آمريكاي لاتين چيست. در اين كشورها برده داري به معناي كلاسيك آن نيست. فئوداليسم مفهومي در چارچوب اروپاي غربي است و سرمايه داري كلاسيك هم در اروپاي غربي و با مختصات خود در اروپاي غربي رشد كرده است. اين كشورها سوسياليستي و كمونيستي هم نيستند. پس اين پرسش مطرح مي شود كه چه شيوه توليدي در آن حاكم است؟ اگر ساختار سياسي ايران را چه در زمين داري، صنعت با نظامهاي اقتصادي شناخته شده مقايسه كنيم، به تفاوتهايي خواهيم رسيد.

به نظر من، در اينجا مي توان از يك شيوه توليد مستعمراتي سخن گفت، شيوه اي كه بر اثر سلطه سرمايه و كالاي خارجي و نفوذ سياسي- نظامي بر اين كشورها تحميل شد و كشورهاي سرمايه داري اروپا و آمريكا و ژاپن با طرح و نقشه و آگاهي از رشد نظام سرمايه داري كه با صنعتي شدن همراه است در اين كشورها جلوگيري كردند و چون مانع رشد صنعتي اين كشورها شدند، در اين كشورها با شيوه كلاسيك سرمايه داري سر و كار نداريم. پس براي ساخت يك جامعه صنعتي نمي توان از آنها الگوبرداري كرد. بايد ديد مختصات آنها چيست. وقتي شيوه توليد مستعمراتي مطرح مي شود، اين مسأله مورد ارزيابي قرار مي گيرد و آن اينكه ما در طول تاريخ با دو دوره كاملاً مشخص سر و كار داريم؛ نخست دوره اي كه از دوره باستان آغاز مي شود و به دوره اسلامي مي رسد، اما با نفوذ دولتها و سرمايه هاي خارجي، با عاملي مواجه مي شويم كه تحت عنوان عامل نظامي- سياسي و اقتصادي خارجي خود را نشان مي دهد و تلاش مي كند در روابط اجتماعي، سياسي و اقتصادي كشورهاي مستعمراتي دخالت كند؛ در حالي كه در رشد سرمايه داري در كشورهاي اروپاي غربي، عامل خارجي دخالت نداشت و تغييراتي كه در داخل كشورهاي سرمايه داري رخ داد، منوط به نيروهاي داخلي جامعه بود. وقتي تاريخ آفريقا، آمريكاي لاتين و ايران را مطالعه مي كنيد، به دو عامل خارجي آن هم به اشكال مختلف برخورد مي كنيد كه در برآورد ساختار اقتصادي و اجتماعي نمي توان آن را ناديده گرفت. اين عامل در ساختار جامعه ما تأثير خود را داشته است و باعث شده شاهد ظهور طبقه اي باشيم كه پيش از آن وجود نداشته است. اين طبقه، طبقه پيوسته با استعمار است؛ طبقه اي كه در كشورهايي مثل ايران حتي بالاتر از قدرت نظامي و در كشورهاي ديگر با تمهيدات ديگر به وجود آمده است. اين، طبقه اي نو ظهور در تاريخ مستعمرات است كه در تاريخ كشورهاي اروپايي ديده نمي شود، چون زماني كه اروپا دوره رشد اقتصادي خود را سپري مي كرد، نيروي جهاني خارجي براي دخالت وجود نداشت؛ در حالي كه در كشوري مثل ايران چنين نيرويي وجود داشت.

بنابراين، وقتي تاريخ و ساختار اجتماعي كشورها را تحليل مي كنيم، بايد به حضور طبقه پيوسته به استعمار در اين گونه كشورها اشاره كنيم. طبقه پيوسته به استعمار، دولت پيوسته به استعمار را بر سر كار مي آورد.

يعني به استعمار امپرياليسم منجر مي شود؟

وقتي ما از استعمار صحبت مي كنيم، مي گوييم بازار جهاني ويژه اي براي كالا، سرمايه و نيروي كار ما وجود دارد. اما اگر به تاريخ صد ساله اخير مراجعه كنيد، خواهيد ديد علاوه بر اين بازار جهاني، با بازار جهاني ديگري هم سر و كار داريم كه من نام آن را بازار جهاني حيات انساني گذاشته ام، يعني بازار جهاني اسلحه و بازار جهاني اعضاي بدن انسان. فجايعي كه در اين چارچوب صورت مي گيرد و در پس آن كودكان آ فريقايي، آمريكاي لاتين گم مي شوند و از بين مي روند و باندهايي براي معامله بر روي قاچاق انساني صورت مي گيرد، همه از استعمار سرمايه داري نشأت مي گيرد. چون مراكز عمده اداره و سودجويي از بازار جهاني انساني در كشورهاي سرمايه داري است. مثلاً حجم بازار مواد مخدر، از معاملات نفتي بيشتر است! پس وقتي در خصوص پديده امپرياليسم صحبت مي كنيم، اين پايه را هم بايد در نظر بگيريم، در غير اين صورت بسياري از پديده هاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي براي ما قابل فهم نخواهد بود؛ يعني امپرياليسم سرمايه داري تنها چشم خود را به منابع طبيعي و مواد كاني، نفت و مواد كشاورزي ندوخته است، بلكه علاوه بر آنها حيات انسانها را هم مورد معامله قرار مي دهد.

نگاه شما به دوگانگي مفاهيم ايرانيت و اسلاميت و طرح ديدگاههاي انتقادي در اين خصوص، نگاه متفاوتي نسبت به بسياري بوده است. اگر ممكن است، اين دوگانگي را براي ما تحليل كنيد.

شناخت جامعه ايراني منوط به اين است كه بتوانيم تاريخچه طبقات اجتماعي آن را بشناسيم چون هيچ پديده اجتماعي بدون مقدمه تاريخي نخواهد بود. ما در هويت ايراني با دو عامل بزرگ سر و كار داريم؛ يكي تحت عنوان ايرانيت و ديگري اسلاميت . اگر مسأله ايرانيت را از دوره باستان، مادها و مراحل بعدي آن بررسي كنيم، با دو ايرانيت مواجه مي شويم؛ نخست ايرانيت سلاطين، اشراف، تجاوز، جنگجويي، كشتار و ديگري ايرانيت ضد استعماري و مبارزه با ستم كه از مادها شروع مي شود و ادامه مي يابد. پس جامعه ما خالي از اعتراض نبوده است، بلكه در هر دوره تاريخي شاهد اعتراضهاي خاصي با توجه به داده هاي تاريخي آن بوده ايم. بنابراين، با نوعي ايرانيت ضد ستم، انساني هم مواجه ايم، ولي در تاريخ كمتر به آن اشاره شده است.

در موضوع اسلاميت هم مسأله به همين شكل است. در بخشي از اسلاميت با پديده اسلام عدالتخواهانه و ضد ستم مواجهيم كه از بدو پيدايش اسلام همراه آن بوده است، سركوب شده است، كشته داده ولي از بين نرفته است. بنابراين وقتي در تاريخ ايران مي گوييم ايرانيت، بايد از گوينده پرسيد كدام بخش آن مورد نظر است؛ ايرانيت اشرافي، نژادپرستانه سلطنتي و زورگويانه يا ايرانيتي كه مدافع عدالت و احقاق حق است. اگر اسلاميت و ايرانيت را براساس عدالتخواهي بفهميم، اسلام پذيراي تمامي آرمانهاي عدالتخواهانه است؛ پس تضادي بين اين دو در ميان نخواهد بود. اما اگر مقصود از ايرانيت تجاوز باشد، ميان اين دو تضاد وجود دارد. نكته جالب اينكه در طول تاريخ كساني كه از ايرانيت اشرافي دفاع مي كردند از اسلاميت خلفا دفاع مي كنند؛ در حالي كه ايرانيت عدالتخواهانه با اسلاميت عدالتخواهانه همراه بوده است. پي بردن به اين مطلب، مستلزم بررسي دقيق تاريخ ايران و اسلام است.

متأسفانه ما در اين مسأله با مشكل مواجهيم، براي آنكه تاريخ هخامنشي ها را يوناني ها نوشته اند، تاريخ دوران ساساني را نيز رومي ها نوشته اند، تاريخ ايران و دوران اسلامي را كتباي خلفا تقرير كرده اند. تاريخ جديد را نيز مستشرقان اروپايي و آمريكايي، آن گونه كه خود خواسته اند نوشته اند؛ يعني جعل سند كرده اند. حتي كتيبه بيستون هم ترجمه فارسي اش با ترجمه هاي انگليسي و آلماني اش فرق مي كند! هر كس هر طور كه خواسته آن را نوشته است. با شناسنامه تاريخي و عقيدتي ما بازي شده است و تا زماني كه نتوانيم خود را بشناسيم، نمي توانيم كاري انجام دهيم.

جامعه بزرگ شرق ، عنوان يكي از مهمترين آثاري است كه در آغاز دهه 70 از شما منتشر شد. اساس تحقيقاتي كه براي نگارش اين اثر صورت گرفت، بر چه چارچوبي استوار شده است؟

مرزهاي سياسي امروز ايران، مرزهاي دوران صفويه نيست؛ مرزهاي دوره هخامنشي هم نيست، مرزهاي سلجوقي هم نيست. من چند هزار كتاب تاريخي را چندين سال تمام مرور كردم و به اين نتيجه رسيدم مرزهايي كه ما امروز از شمال آفريقا تا آسياي مركزي مي بينيم، متعلق به يكصد و پنجاه سال تا دويست سال اخير است. تا جنگ دوم جهاني، كشوري به نام پاكستان وجود نداشت. تا جنگ اول جهاني، خبري از سوريه و لبنان نبود. بين مرزها، مرزهاي سياسي قرار دارد، مرزهاي شركتهاي نفتي واقع شده است؛ مرزهايي است كه انگليس، فرانسه و ديگران براي آنها كشيده اند. مرزهاي فرهنگي نيستند، حتي مرزهاي جغرافيايي هم نيستند.

اين حركت براي آن صورت گرفته است تا اقوام خويشاوند را از هم جدا كنند. وقتي تاريخ دوره سلجوقي را مي خوانيد، مجبور مي شويد با تاريخ عثماني هم برخورد كنيد. تاريخ هخامنشي را كه مرور مي كنيد، ناگزيريد تاريخ مصر را هم تورق كنيد؛ يعني اين مرزها اولاً مصنوعي و سياسي است كه در داخل اين مرزها هويت سياسي كاذبي به افراد داده شده است كه اين هويت با هويت فرهنگي، مذهبي، قومي و حتي خويشاوندي خود هم سنخيتي ندارد. به او مي گويند تو سوري هستي، آن يكي افغاني است، آنها ترك هستند و... در حالي كه اين مرزها مصنوعي است.

اين حركت را سرمايه داري غرب باعث شده است، آن هم با كمك مستشرقان خود؛ كساني كه براي ما تاريخ نوشته اند. اولين تاريخها را براي ما كساني نوشته اند كه اغلب وابستگي سياسي دارند، صرف نظر از اينكه ممكن است در ميان آنها معدودي نيز افراد دانشمند و فاضل وجود داشته باشند.منطقه اي كه از آفريقاي شمالي آغاز مي شود، به آسياي مركزي مي رسد و از آنجا تا جنوب عربستان امتداد مي يابد، جامعه بزرگ شرق است. اقوام خويشاوند است كه از نظر فرهنگي، اعتقادي و آداب و سنن به هر ميزان كه عقب تر مي رويم سابقه اي چند هزار ساله مشترك دارند. من خود باستان شناس نيستم، اما اثبات اين امر به كمك و مساعدت باستان شناسان نياز داشت. تمام مداركي را كه در اين خصوص جمع آوري كردم، به سه نفر از باستان شناسان كشورمان دادم و از آنها تقاضا كردم اين اسناد را بررسي كنند و صحت آن را تأييد كنند. اين عزيزان نيز اين اسناد را تأييد كرده اند.

اين درست است كه شما در يكي از آثارتان مفهوم نژاد و طبقه بندي نژادها و تمام نظرياتي را كه بر اساس آن شكل گرفته است، نفي كرده ايد؟

در تمام كتب تاريخي و باستاني با مفهوم نژادها سر و كار داشته ايم. من تصميم گرفته بودم اين موضوع را بررسي كنم كه اصولاً براي اولين بار فقط نژاد آريا چه زمان، در كجا و توسط چه كسي به كار رفته و چه تطوري يافته است. اصلاً كلمه سامي از كجا پيدا شده و نژاد ترك چه منشأ تئوريكي دارد. نتيجه كار من اين بود كه اصولاً فرضيه هاي نژادي تماماً غلط هستند؛ يعني انسان يك نژاد بيشتر نبوده است كه تمامي خلايق را شامل مي شود. تفاوتهاي ظاهري فيزيكي كه معمولاً معلول شرايط طبيعي است، در هيچ سند و دوره اي دليلي بر بالا بودن و يا پايين بودن تعقل و فرهنگ نبوده و نمي تواند باشد. فرضيه هاي نژادي، محصول كارخانه متفكران اروپايي در جهت توجيه سياستهاي آنهاست. وقتي آفريقا توسط كشورهاي استعمارگر مورد سلطه قرار گرفت، با اين توجيه ساكنان آن قلع و قمع شد كه آنها نيمه حيوان و يا درجه دو هستند. نظام سرمايه داري براي بسط اين مفهوم فرضيه هاي نژادي را به وجود آورد و پس از آن مدعي شد كه اصلاً نژاد سفيد را خداوند براي حاكميت خلق كرده است و مأموريتي الهي دارد. آنها حتي مصداق نژاد سفيد را هم مشخص كردند و گفتند كه مقصود از نژاد سفيد آنهايي هستند كه در اروپا زندگي مي كنند. حتي در اين مورد تا آنجا پيش رفتند كه گفتند ما دو آدم و حوا داشته ايم؛ يك جفت از آنها متعلق به مذهب مي شود و جفت ديگر در نقاط مرتفع زندگي مي كرد چون ساير بخشها از آب پوشيده بود. هيماليا نقطه مرتفع بود. هيماليا از هندوستان و چين آغاز مي شود. نژاد چيني ها زرد است و مطمح نظر ما نيست و هيمالياست كه زادگاه اين نژاد است.

اين مطالب آن قدر مضحك است كه وقتي اين اسناد را مرور مي كردم، همسرم به من خرده گرفت كه چرا اين مطالب را مي نويسي، به ايشان گفتم همين مطالب مضحك متأسفانه براي عده اي به يك اعتقاد تبديل شده است.

در نوشته هايي كه مربوط به دوره خشايارشاه است، به قوم آريا اشاره شده است؛ اما بايد دقت كنيم كه قوم بانژاد متفاوت است. در كتيبه بيستون آمده است كه داريوش مي گويد من از نژاد آريا هستم. من بعد از بررسيهاي مختلف بروي اين كتيبه به اين نتيجه رسيدم معناي كلمه اي كه به نژاد ترجمه شده است، اصلاً نژاد نبوده است. مفهوم اين واژه كه به خط ميخي است، حداكثر خاندان و طايفه است و به هيچ وجه معناي نژاد را نمي دهد.

بين كلمه خاندان، طايفه و نژاد فرق اساسي است. در خصوص نژاد سامي هم وضع به همين شكل است. در هيچ كتيبه اي نژاد سامي به كار نرفته است. كساني كه بروي زبانها تحقيق كرده اند، مي گويند سام نام يكي از فرزندان حضرت نوح(ع) است. بعدها در تقسيم بندي زباني نام يكي از زبانها، زبان سامي شد. بعدها آن را وارد حيطه جامعه شناسي و نژادشناسي كردند. من به آنها گفتم اگر تمام اينها را نژاد سامي بدانيم، پس حضرت نوح(ع) خود از چه نژادي بوده است؟! از سويي، اگر نژاد سامي را هم قبول كنيم، پس با تمام نژاد فاميل هستند چون پدر و مادر آنها يكي بوده است.

متأسفانه كتابهاي تاريخي ما مملو از برخورد و تصادم ميان نژادهاست اين مفاهيم چنانكه اشاره شد، با مقاصد سياسي شكل گرفته اند. يكي از نمونه هاي اين مقاصد را براي شما بازگو مي كنم. دولت انگلستان قصد فروپاشي دولت عثماني را داشت. با طرح مسأله نژاد ترك و سامي توانست بخشي از اين اهداف را محقق كند. بخشي از اعرابي كه در چارچوب دولت عثماني زندگي مي كردند، خود را به بهانه اينكه با تركها اختلاف نژادي دارند، از آنها جدا كردند.

خيلي ها، بويژه اصحاب و اهالي مطبوعات شما را با شاخصه مخالفتهاي شديدتان با جهاني سازي مي شناسند. اين مخالفتها و انتقادها مطلق است؟!

وقتي از جهاني شدن صحبت مي كنيد، چه مقصودي از آن داريد. قرار است چه چيزي جهاني شود. كدام شيوه توليد و نظام جهاني قرار است جهاني شود. پاسخ ساده است: نظام سرمايه داري . وقتي از توسعه نظام سرمايه داري صحبت مي كنيم، به پديده تازه اي اشاره نمي كنيم. امپرياليسم سرمايه داري 150-200 سال سابقه دارد. پس حقيقت جديدي رخ نداده است. آنچه رخ داده، تاكتيكهاي جديد و روشهاي نوست؛ متدي كه مي كوشد به اهداف قديمي و كهنه خود نايل آيد. متأسفانه در اكثر مقالاتي كه در ايران چاپ مي شود، به اين پرسش ساده در مقدمه پاسخ نمي دهند كه چه شيوه توليد و كدام نظام اجتماعي در حال جهاني شدن است، چون اگر به اين پرسش پاسخ دهند بقيه بحث هم روشن و بديهي است.

ما در برابر اين جهاني سازي مي توانيم با نوع ديگري از جهاني سازي سر و كار داشته باشيم و آن جهاني سازي دموكراتيك است. بدين معنا كه هيچ ملت و قومي در دنيا به دور خويش ديوار نكشيده و نخواهد كشيد. ما با يك جامعه جهاني سر و كار داريم. آيا اين جامعه جهاني نمي تواند بر اساس حقوق بشر اداره شود. ما مي توانيم جامعه جهاني دموكراتيك داشته باشيم كه در آن حق حيات و حرمت همه انسانها و در همه جوامع به رسميت شمرده شود.

مي گويند در سازمان تجارت جهاني حركت كالا آزاد است. پس چرا حركت نيروي كار آزاد نيست؟! چرا وقتي كارگر آفريقايي سعي دارد به آلمان يا فرانسه برود، او را در مرزهاي خود به گلوله مي بندند؟ مگر نمي گويند جهاني. چرا در جايي كه منافعشان ايجاب مي كند مي گويند حركت كالا آزاد است، ولي به حركت نيروي كار اعتقادي ندارند. پس معلوم مي شود اين جهاني سازي هم مفهومي است كه آنها مد نظر دارند. در صورتي كه جهاني سازي آن است كه يك كارگر نيجريايي هم بتواند در لس آنجلس كار كند و... پس چرا اينجا مرزهاي سياسي و پليسي و امنيتي مطرح مي شود.

آقاي دكتر! ضعف نظام دانشگاهي ما آن هم از منظر شما كه ديدگاهي اجتماعي، اقتصادي و سياسي را همزمان به پديده هاي اجتماعي داريد، چه مي تواند باشد؟

ما در ايران و در دانشگاههاي داخلي هيچ كرسي استادي نداريم كه مسأله نهضتهاي اجتماعي ضد ستم ايران را مورد بحث و بررسي قرار دهد. نتيجه آن مي شود كه روشنفكران و دانشگاهيان ما قرباني ترجمه هاي مستشرقان مي شوند، مستشرقاني كه ايرانيت سلطنتي و نژادپرستانه را تبليغ مي كنند. نتيجه آن است كه نوعي ناسيوناليسم نژادي را در مقابل اسلاميت قرار مي دهند. با اين مهم، تصور مي كنند كه توانسته اند در هويت افراد تضاد ايجاد كنند. وقتي در هويت افراد تضاد ايجاد شود، وقوع حركتهاي اجتماعي هم بي معناست.

اقتصاد ، سياست و فرهنگ كدام يك بيش از ديگري در تحقق جامعه اي مستقل و ايده آل مؤثر است؟

اقتصاد، سياست و فرهنگ يك وحدت را ايجاد مي كنند. در بسياري از مكاتب اجتماعي، اقتصاد به عنوان عامل تعيين كننده است و در برخي مكاتب بروي سياست و فرهنگ تمركز مي شود. حال آنكه در جامعه بشري، چنان اين سه با هم تركيب شده اند كه در بررسي هر پديده اجتماعي بايد آنها را در نظر بگيريد. وقتي مسأله هويت مطرح مي شود، تنها نمي توانم در خصوص زبان و تاريخ صحبت كنم، بلكه هويت من تا حدودي به موقعيتم در جامعه از حيث مادي برمي گردد.

اينكه آيا جامعه به من ستم مي كند يا مرا از خود مي داند و از من حمايت مي كند. اين مسأله در تركيب هويتي دخالت دارد، چون اين تركيب هويتي است كه به من اجازه مي دهد احساس تعلق داشته باشم يا نه و اين احساس تعلق است كه تعيين مي كند احساس تعهد داشته باشم يا خير.

وقتي از دموكراسي و مردمسالاري صحبت مي كنيم، اساس اين مفاهيم حق حيات و حفظ حرمت بشري است كه فرهنگ، سياست و اقتصاد را در برمي گيرد. دستي كه نان مي دزدد، نمي تواند آزادي ببخشد، چون حيات را از او گرفته ايد. اگر كسي مانع رشد سياسي و فرهنگي شما مي شود، هيچ گونه نظارتي بر اين نخواهد بود كه با نان شما چه خواهد كرد. كشوري كه مستقل نباشد آزاد نيست و كشوري كه آزاد نيست، مستقل نيست. آزادي، دموكراسي و مردمسالاري را نمي توان با نظام سرمايه داري يكجا آورد، چون نظام سرمايه داري از حاكميت و تملك يك اقليت بر وسايل توليد و توزيع بحث مي كند. ما نمي توانيم بگوييم از نظام سرمايه داري حمايت مي كنيم و در عين حال، آزادي خواه و دموكرات هم هستيم.

مسابقه آيه هاي زندگي ؛ قرآن، كتاب انقلاب

ايام شكوهمند سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، يادآور مبارزات رهايي بخش ملت ايران براي كسب استقلال و آزادي بر پايه كتاب انسان ساز قرآن است. به همين دليل، شبكه راديويي قرآن با همكاري شبكه قرآن و معارف سيما، شبكه راديويي ورزش و پيام و روزنامه قدس، در فرصت بي نظير دهه فجر، در پي استقبال ميليوني مردم قرآن دوست و عزيز اسلامي در 6 دوره گذشته و در جهت ترويج فرهنگ انس با قرآن و فهم پيامهاي زندگي بخش آن، هفتمين مرحله طرح آيه هاي زندگي را با عنوان قرآن، كتاب انقلاب برگزار مي كند.

سؤالهاي اين مسابقه كه معاني آيات قرآني مي باشد، با تعيين سوره و ترجمه آيه ذكر شده و عنوانهاي اختصاصي براي هر آيه، در هر روز درج خواهد شد. شايان ذكر است، به شركت كنندگان در اين مسابقه همچون گذشته به قيد قرعه جوايز ارزنده اي تعلق مي گيرد (زمان قرعه كشي متعاقباً اعلام خواهد شد).

26- خداوند ناصر رهبران حق و امتهاي مؤمن در دنيا و قيامت است

به يقين ما فرستادگان خود و كساني را كه ايمان آورده اند در زندگي دنيا و روزي كه گواهان به پا مي خيزند، قطعاً ياري مي كنيم. مؤمن:51

27- امام خميني(ره) با فراخواني ملت، پيروزي آنان را رقم زد

و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آن گاه كه دشمنان يكديگر بوديد. پس ميان دلهاي شما الفت انداخت، پس به سبب نعمت او برادران هم شديد و شما بر لب گودالي از آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد. اين گونه خداوند نشانه هاي خود را براي شما روشن مي كند. شايد هدايت يابيد. آل عمران: 103

28- يكي شدن دلها به عنايت الهي و فتح قله هاي پيروزي

و ميان دلهايشان الفت انداخت، كه اگر آنچه در روي زمين است همه را خرج مي كردي نمي توانستي ميان دلهاي آنان الفت برقرار كني؛ ولي خداوند بود كه ميان آنها الفت انداخت، همانا او توانا و حكيم است. انفال:63

29- فتح قريب و بشارت براي مؤمنان به سبب جهاد در راه خدا با مال و جان

اي كساني كه ايمان آورده ايد، آيا شما را بر تجارتي راه نمايم كه شما را از عذابي دردناك مي رهاند؟ به خدا و فرستاده او بگرويد و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنيد. اين (گذشت و فداكاري) اگر بدانيد، براي شما بهتر است تا گناهانتان را بر شما ببخشايد و شما را در باغهايي كه از زير (درختان) آن نهرها روان است و در سراهايي پاكيزه در بهشتهاي جاويد در آورد. اين است كام يابي بزرگ؛ و رحمتي ديگر، كه آن را دوست داريد، ياري و پيروزي نزديكي از جانب خداست و مؤمنان را بدان بشارت ده. صف:13-10

30- نقش محوري رهبري و اطاعت از او در پيروزي

اي كساني كه ايمان آورده ايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را اطاعت كنيد، سپس اگر در امري اختلاف كرديد، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد، اين (براي شما) بهتر و پايانش نيكوتر است. نساء:59

31- نقش آفريني، همراهي و همياري مردم در كسب پيروزي

كسي است كه تو را با ياري خود و ياري مؤمنان تقويت نمود. انفال:62

32- پيروزي از آن ملتهاي پايدار و مقاوم است

و ما آن قوم را كه همواره تضعيف مي شدند، مشرقها و مغربهاي آن سرزمين را كه در آن بركت قرار داده بوديم به ارث داديم و به پاس آنكه صبر كردند وعده نيكوي پروردگارت بر بني اسرائيل كاملاً تحقق يافت و آنچه را فرعون و قومش مي ساختند و مي افراشتند در هم كوبيديم. اعراف: 137

33- نصرت الهي و نعمت پيروزي را پيوسته به ياد آوريد و آن را پاس داريد

و نعمتي را كه خدا بر شما ارزاني داشته و نيز پيماني را كه شما را به عمل به آن متعهد گردانيده به ياد آوريد، آن گاه كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم؛ و از خدا پروا كنيد كه خداوند به آنچه درون سينه هاست آگاه است. مائده:7

34- هوشياري و آمادگي با تمام قوا لازمه مسلماني و موجب بقاي پيروزي

و هر چه در توان داريد، از نيرو و اسبهاي ورزيده، آماده كنيد تا به وسيله آن، دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد و دشمنان ديگري را غير اينها، كه شما آنها را نمي شناسيد و خداوند آنان را مي شناسد، و هر چيزي در راه خدا انفاق كنيد پاداشش تماماً به خود شما بازگردانده مي شود و بر شما ستم نخواهد رفت. انفال:60

35- بيداري اسلامي امت: عاملي ديگر در بقاي دولت

آيا براي كساني كه ايمان آورده اند وقت آن نرسيده كه دلهايشان به ياد خدا و آن حقيقتي كه نازل شده نرم و فروتن گردد و مانند كساني نباشند كه از پيش بدانها كتاب داده شده، پس (عمر و) انتظار بر آنان به درازا كشيد و دلهايشان سخت گرديد و بسياري از آنها نافرمان بودند. حديد:16

36- امت بايد همچون رهبر با بصيرت و بينايي و آگاهي كافي به تكاليف الهي خود عمل كند

بگو اين راه من است كه من و هر كس كه پيرو من است با بصيرت (همه مردم را) به سوي خدا دعوت مي كنيم و منزه است خدا و من از مشركان نيستم. يوسف:108

37- اعتماد و توكل به خدا و رضا به قضاي او پشتوانه توحيدي انقلاب

بگو هرگز ما را جز آنچه خدا برايمان نوشته نخواهد رسيد. او سرپرست ماست؛ و همه مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند. بگو آيا براي ما جز يكي از اين دو نيكي را انتظار مي بريد؟ (پيروزي يا شهادت) در حالي كه ما انتظار مي كشيم كه خدا از جانب خود يا به دست ما عذابي به شما برساند. پس انتظار بكشيد كه ما هم با شما انتظار مي كشيم! توبه: 51-52

38- برپايي واجبات فردي و جمعي الهي: وظيفه اولي نظام و عامل بقاي دولت اسلام

همان كساني كه چون در زمين به آنان قدرت بخشيديم، نماز را برپا مي دارند و زكات مي دهند و به كارهاي پسنديده وا مي دارند و از كارهاي ناپسند باز مي دارند؛ و فرجام همه كارها از آن خداست. حج:41

39- انطباق حكومت با معيار حق و حقيقت وظيفه اي ديگر براي نظام اسلامي

اي داوود، ما تو را در زمين خليفه (و جانشين) قرار داديم. پس ميان مردم به حق داوري كن و از هواي نفس پيروي مكن كه تو را از راه خدا گمراه سازد. مسلماً كساني كه از راه خدا گمراه مي شوند. به سزاي آنكه روز حساب را فراموش كرده اند، عذابي سخت خواهند داشت! ص:26

40- فرمان الهي بر رعايت حقوق مردم و حركت بر مدار عدالت

خدا به شما فرمان مي دهد كه امانتها را به صاحبانشان باز گردانيد و هنگامي كه ميان مردم داوري مي كنيد، به عدالت داوري كنيد. حقاً كه خداوند شما را به نيكو اندرزي موعظه مي كند. همانا خداوند همواره شنوا و بيناست

/ 1