خانواده و تربيت / آشنا در بزرگداشت سالگرد رحلت يادگار امام احمد امام، محمود امت
نويسنده: غلامرضا گليزوارهرايحهاي روحافزا
دلت به وصل گل اي بلبل سحر خوش باد
كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه تُست
كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه تُست
كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه تُست
جوانهاي اميدبخش
در روز 26 اسفند 1324ه···.ش از دامان بانويي پرهيزگار و پارسا به نام خديجه ثقفي (قدس ايران) كودكي ديده به جهان گشود و نگاهش به چشمان پرجاذبه و سرشار از معنويت پدر افتاد. گويي كه از همان لحظات نخستين ولادت، سرنوشت اين نوزاد نيكوسرشت با سرنوشت شگفتانگيز پدر به طور انفكاكناپذيري گره خورده بود. نخستين صوتي كه در اين جهان در گوش اين كودك نورسته طنين افكند، آواي ملكوتي اذان و اقامه بود كه از زبان روحاللّه جاري گرديد و بدين گونه سرود يكتاپرستي و نغمه توحيد روح و روانش را سرشار از معنويت ساخت. نام احمد را برايش برگزيدند، قرةالعين امام، محمود تمامي افرادي بود كه دل به امام خميني سپرده بودند.1 بانوي فداكار، خانم خديجه ثقفي ـ همسر حضرت امام خميني در خصوص ولادت احمد خاطرنشان نموده است:«در آن زمان [هنگام تولد احمد [منزل ما در پارك اتابكي بود كه اكنون جزء مدرسه حجتيه است، احمدآقا در اين خانه به دنيا آمدند و بچه هفتم ما هستند كه البته يك دختر (به نام لطيفه) هم پس از او به دنيا آمد كه از دنيا رفت. كلاً سه تا از بچههايم در دوران كودكي از دنيا رفتهاند، علي، لطيفه و سعيده. احمدآقا چهار روز مانده به عيد نوروز (سال 1325ه···.ش) به دنيا آمدند كه درست در چنين روزي هم از دنيا رفتند. چهار ماهه بود كه به منزل جديد ـ در يخچال قاضي ـ رفتيم و آن را اجاره كرديم و احمدآقا در اين منزل كه بعدها بيروني امام شد، بزرگ شدند (در دوران كودكي) آرام و «پي حرف برو» بود كه گاهي من به دخترها ميگفتم: من در عرض ماه به اين پسر پنج شش ساله نبايد بگويم بكن يا نكن ولي به شما دخترها كه خيلي شيطان هستيد، روزي چند بار بايد امر و نهي كنم! احمدجان آرام و سرگرم كار و بازي خود بود ... (او) در كوچه بازي ميكرد، بخصوص كوچه ما كه هم بنبست بود و هم در ته آن باغ قلعه قرار داشت و جاي خوبي براي جمع شدن بچههاي همسايه بود ...»2در زمان ولادت احمد، حاج آقا روحاللّه مجتهد برجستهاي بود كه مجلس درس او محفل انس دانشوراني چون شهيد مطهري بود. دوران كودكي احمد نيز در محيطي ميگذرد كه نيمههاي شب زمزمه مناجات ملكوتي پدر و آواي قرآن از زبان آن عارف حماسهآفرين شنيده ميشود و روزها سخن از چگونگي نجات مردم مظلوم ايران از يوغ استبداد و استعمار است. با آنكه حاج آقا روحاللّه نزد مشاهير حوزه موقعيتي بارز داشت و مشاور امين و تواناي آنان به شمار ميآمد و علم و معرفتش از وي چهرهاي ممتاز ساخته بود كه اگر ميخواست ميتوانست انواع امكانات معيشتي را براي اهل بيت خويش فراهم سازد، اما روح بلند آن انسان عارف و وارسته والاتر و برتر از آن بود كه دل به امور فناپذير بسپارد و ارزش پارسايي و زندگي توأم با زهد و قناعت را بر تنعّمات دنيوي ترجيح دهد.احمد دوران كودكي را در محيطي ميگذرانيد كه مقدورات محدود مالي مادر و عايدي بسيار ناچيز موروثي پدر در شهرستان خمين به عنوان تنها منبع زندگي آنان براي تأمين احتياجات اوليه كافي نبود، اما امام خميني نه اين زمان و نه پيش از آن و نه حتي در عصري كه به عنوان رهبري مقتدر و محبوب بر ميليونها نفوس عاشق، حكومت ميكرد اندكي از شيوه زاهدانه خود عدول نكرد و همين خصال عالي و پسنديده به همراه آن مناجاتهاي شبانه و اذكار مداوم، آموزگار غير رسمي اما دائمي، يادگاري هميشه ماندگار گرديد كه احمد نام داشت كه ياد و نامش از اذهان و قلوب مردم محو نخواهد شد. دامني كه احمد در آن پرورش يافت از صداقت، تقوا و درستي موج ميزد و مادرش همان زن وارستهاي است كه به حق بايد او را بانوي بزرگ انقلاب اسلامي و اسوه صبر و استقامت بانوان لقب داد و همين خصوصيات بود كه لياقت آن را عطايش كرد تا همسر، همدم و انيس امام خميني گردد. بوستاني كه احمد در آن باليد و رشد يافت و به شكوفايي شكوهمندي رسيد از تحميلهاي توأم با اجبار والدين و نيز فرمانفرمايي مقتدرانه پدر در امور شخصي فرزند خبري نبود بلكه برخوردهاي تربيتي تابشي از سيره اهل بيت و نيز برگرفته از سخنان پيشوايان شيعه بود كه با عطوفت، محبت و مودت در آميخته و اين شيوههاي شايسته شرايط مطلوبي را براي پرورشهاي پرمايه اين كودك به نحو احسن فراهم ساخته بود.فضايي آكنده از صفا، سادهزيستي، مسؤوليتپذيري و آزادي عمل با رفتارهاي توأم با دلسوزي مربيان مؤمن و پارسا به عنوان معيارهاي تعليم و تربيت فراهم گرديد تا فرزند با توجه به مقتضيات و موقعيتهاي سني، رشد عقلاني و عاطفي، مسير آينده خويش را برگزيند و با احساس مسؤوليت خود را براي آيندهاي خطير، مهم و نقشآفرين مهيا كند. البته پرتو پرتابش هدايتهاي خورشيدي چون امام و صلابت و نفوذ كلام او و جاذبههاي معنوي معلمي چون امام خميني چنان بر روح و ذهن اين طفل نورافشاني كرد كه او را به سوي كماليابي، وارستگي و خوشخويي سوق داد.3احمد در سنين كودكي و نوجواني اشتياق زيادي به ورزش و جنبش و جوشش داشت. خودش در خاطرهاي به اين دوران اشاره ميكند: از همان بچگي توپي را كه براي من خريده بودند در بغل ميگرفتم و حتي در شبهاي سرد زمستان آن را از خود جدا نميكردم و در زير كرسي كنار خودم نگه ميداشتم، آن موقع شنيده بودم كه اگر چربي دنبه را بر روي جدار توپ چرمي بمالند دير خراب ميشود، من هم چنين كردم.4دوران دانشاندوزي
سيداحمد در هفتمين بهار زندگي به دبستان اوحدي واقع در چهارراه بيمارستان فاطمي قم (ميدان شهداء كنوني) رفت. خودش خاطرات اين دوران را چنين ترسيم ميكند: اولين روزي كه به مدرسهام فرستادند فرار كردم، بعد با كتك معلمم ناچار در كلاس حاضر ميشدم، تا ششم ابتدايي از خيلي معلمان كتك دامني كه احمددر آن پرورش يافت
از صداقت، تقوا و درستي
موج ميزد و مادرش
همان زن وارستهاي است كه
به حق بايد او را
بانوي بزرگ انقلاب اسلامي
و اسوه صبر و استقامت بانوان
لقب داد.خوردم. يخ حوض مدرسهام را ميشكستند و دستهايم را شايد نزديك به نيم ساعت توي آب يخ ميگذاشتند و بعد چوب، هرچه فكر ميكنم نميدانم چرا اينقدر من را ميزدند ... چه ميشود كرد كه روش تربيتي قديم چنين اقتضا ميكرد، شيرين اينكه كلاس هفتم و هشتم و نهم را هم با كتك طي كردم. در كلاس سوم متوسطه عضو تيم فوتبال قم شدم. از همه كوچكتر بودم، به فوتبال هم عشق ميورزيدم، در كلاس پنجم متوسطه كاپيتان تيم فوتبال قم شدم.5از همبازيهاي او در دوران كودكي محمود معتمدي فرزند شيخ ابوالقاسم بود.6 از دوستانش در مقطع متوسطه آقاي كاظم رحيمي ميباشد كه خاطرات جالبي از تمرينهاي ورزشي ايشان دارد.7 حاج احمدآقا دوران دبستان و دبيرستان را در قم سپري نمود. حضرت امام از همان اوان كودكي در باره تربيت و تحصيل او دقت ويژهاي مبذول ميداشتند و متوجه بودند كه ايشان با چه افرادي رفت و آمد مينمايد و دوستانش چه كساني هستند.8 فرزند ايشان حجتالاسلام سيدحسن خميني ميگويد: پدرم ميگفت: كوچك بودم آنقدر كه توان خواندن نداشتم و امام مرا در كنار خويش مينشاند، خود مشغول خواندن بود و من با كتابهاي او بازي ميكردم، در چنين گسترهاي است كه همدوش ديگر فرزندان امام از كانون پرفروغ آن عزيز روشني ميگيرد و از فيض پدر استفاده ميكند و در دل و ياد خود نقش عشق ميزند، آنچه را كه از اولين روزي
كه به مدرسهام فرستادند
فرار كردم
بعد با كتك معلمم
ناچار در كلاس حاضر ميشدم
يخ حوض مدرسهام را
ميشكستند و دستهايم را
شايد نزديك به نيم ساعت
توي آب يخ ميگذاشتند
و بعد چوب، هرچه فكر ميكنم
نميدانم چرا اينقدر من را
ميزدند ...زبان امام جاري ميشود بر صفحه ذهن و دلش ترسيم ميگردد.9حاج احمدآقا پس از اخذ مدرك ديپلم از دبيرستان حكيم نظامي قم، تحصيلات حوزوي را آغاز مينمايد. حجتالاسلام و المسلمين سيدعلياكبر محتشميپور در اين باره گفته است: حاج احمدآقا سال 1345ه···.ش كه از نجف به قم برگشت به توصيه حضرت امام وارد سلك روحانيت گرديد و با جديت درس طلبگي را شروع نمود. البته آن مرحلهاي كه ديگر به صورت رسمي وارد شد بعد از پيامي بود كه امام از نجف به قم دادند كه به احمد خبر دهيد و بگوييد: من نصيحتم به تو اين است كه طلبه بشوي و درس بخواني، اگر اين كار را كردي مخارج تو را ميپردازم ولي اگر طلبه نشدي و درس نخواندي خودت بايد بروي و به فكر خودت باشي و من هيچ گونه كمك مادي به تو نخواهم كرد.10 وي از همان آغاز تحصيلات حوزوي ساده و بياعتنا به شأن آقازادگي مشغول فراگيري علوم اسلامي شد. آيتاللّه طاهري خرمآبادي يادآور شده است: ضمن اينكه يك طلبه جدي بود و همانند ديگران درس ميخواند براي همه دوستان و علاقهمندان به امام، آن روز يك نقطه اميد بود، همه شاهد بوديم از اينكه فرزند امام با اينكه زير سايه پدر نيست مشغول به درس و بحث مثل ساير طلبههاست در عين حال يك زندگي ساده داشت؛ در همان زمانها بنده مكرر منزل ايشان ميرفتم.11فراست و تيزهوشي از جمله امتيازاتي است كه تمام آشنايان آن مرحوم به آن اعتراف دارند و به همين دليل با سرعت و در حد بسيار مطلوبي دورههاي مقدماتي و سطح حوزه علميه را طي كرد و همزمان به تدريس سطوح قبلي اشتغال داشت، سپس دروس خارج فقه و اصول را نزد اعاظم آن زمان آموخت. مشوق و پشتوانه اصلي پيشرفتها و موفقيتهاي تحصيلي ايشان، نظارت دائمي پدر بزرگوارشان بوده است. حاج احمدآقا وقتي كه براي پيگيري امر مبارزه و كسب علم از محضر درس خارج فقه امام در سال 1356ه···.ش به نجف هجرت نمود در سطحي از علوم حوزوي قرار داشت كه در آنجا مكاسب و كفايه را درس ميداد، تسلط او بر مباني فقه و اصول در ضمن تدريس كاملاً مشهود بود. به علاوه او به مباحث فلسفي و عرفاني علاقهاي وافر داشت و سالها از محضر درس بزرگان، شرح منظومه و اسفار آموخته و به ديگران تعليم داده بود، در باب منطق و فلسفه غرب نيز مطالعات گستردهاي داشت و مكتبهاي فلسفي و سياسي معاصر اروپا را ميشناخت و آنها را نقد ميكرد. در ادبيات فارسي و متون منظوم و منثور ادبي مطالعه داشت و اشعار حافظ، سعدي و مولانا را به خوبي ميشناخت و سرودههاي زيادي از اين شاعران به حافظه سپرده بود. در تفسير معاني اشعار عرفاني بزرگان ادب فارسي نيز نظرات ارزندهاي ارائه ميداد كه گاه اهل فن را شگفتزده ميكرد، ذوقي لطيف و شاعرانه داشت و از هنر و رشتههاي هنري استقبال ميكرد. در وادي سياست به اعتراف دوست و دشمن، يكي از برجستهترين نظريهپردازان سياسي نظام جمهوري اسلامي ايران و حتي جهان اسلام بود.12
اشتياق، عاطفه و اطمينان
حاج سيداحمد از دوران كودكي روابط متقابل عاطفي تنگاتنگي با والدين داشت كه در سنين نوجواني و جواني او، اين ويژگي گسترش و تعميق مييابد. همسر حضرت امام يادآور شدهاند:«سفر آخري كه احمد همراه با همسر و حسنآقا ـ كه كوچك بود ـ به عراق آمده بودند و ميخواستند بعد از دو ماه برگردند امام هم علاقه داشتند كه احمدجان در عراق بماند، البته من بيشتر اصرار ميكردم. آقا به ايشان گفتند به خاطر مادرت تا چند ماه ديگر بمان كه بيست روز بعد شهادت آقامصطفي اتفاق افتاد و اين هم خواست خدا بود كه در آن برنامه آقا تنها نباشد و احمدآقا به خاطر امورات مختلف در نجف باشد. ولي بعد از انقلاب علاقه امام به احمدجان بسيار محرز و مشخص بود، به او اعتماد داشتند و بارها از خوبيها، ديانت و كياست احمدجان تعريف ميكردند. اصلاً امام به گونهاي بودند كه تا به كسي اعتماد از هر نظر نداشتند مسؤوليتي را به او نميدادند و يا در مسايل مختلف مشورت نميكردند. در مسايل مملكتي و برخي امور به احمدآقا نمايندگي داده بودند و به نظر او احترام ميگذاشتند و با دقت گوش ميدادند.»13حاج سيدحسن خميني نيز متذكر گرديده است: در تنگناي حوادث تلخي كه در دفتر ايام انقلاب ثبت است، آنچه را گفتني نيست (پدرم) در دل دريايي خويش وا ميگذارد و ميگذرد تا آنگاه كه طليعه فجر فرا ميرسد و لطف خفي الهي در مرگ فرزند رشيد امام جلوه ميكند. از اين پس احمد نفس امام ميشود، جز امام نميبيند و نميشنود و نميشناسد و جز بر امام بر هيچ كس حتي افكار خويش اقتدا نميكند. پدرم بزرگترين مشاور و امينترين و نزديكترين كس و خالصترين مأموم امام بود. جالب اينجاست كه اين عشق دو سر دارد كه تمام عشقهاي حقيقي چنين است و لذاست كه امام نيز نزديكترين فرد براي احمد است و از همين جاست كه سينه اين دو يك گنجينه است، گنجينهاي به وسعت آسمانها، به فراخناي تمام قلبهاي عاشق كه هر گذري به قلب امام، گذري به جان احمد است و هر تفكري در فكر احمد، حضوري در پيشگاه امام است. به دور از هر اغراقي و با اطمينان خاطر ميگويم: پدرم بزرگترين لطف خدا به امام بود.14ايشان در جاي ديگر فرازهايي از اين ارتباط عاطفي، صميمي و عاشقانه را چنين مطرح نموده است: رابطه امام و حاج آقا يك رابطه عاشقانه بود، از خود ايشان شنيدم كه (ميگفت) من تمام كارهايي را كه براي امام ميكنم براي اينكه پدرم است انجام ميدهم. امام هم بارها به من ميگفتند: حسن پدرداري را از بابايت ياد بگير. عاشق امام بود، در وصيتنامهشان هم كه نگاه بكنيم هست كه «پدر و مراد و محبوبم» واقعا بحث مراد و مريدي و عاشق و معشوقي بود. اين اواخر ميگفت: دلم براي امام تنگ شده است.15احمدآقا از زمان پيروزي انقلاب تا رحلت امام لحظه لحظه عمرش را در كنار امام و همراه و همفكر و انيس رهبر فرزانه انقلاب سپري كرد. درك فيض حضور مردي كه هر نفسش عبادت و ذكر خدا بود و محضرش سرشار از معنويت و اخلاص و عبوديت و مجلسش جلسه هدايت امور امت اسلام، نعمت و افتخاري بود كه بيش از هر كس نصيب احمد شده بود. او مراقب حال و همدم كسي بود كه ميليونها انسان همه روزه دعا ميكردند كه خداوند تمام عمرشان را با لحظهاي از عمر او معاوضه كنند و چه سعادتي داشت آن يادگار نور. هر صبح چهره ملكوتي خميني را ديدن و بر دستي كه جز در برابر حق تسليم نشده بوسه عشق زدن و هر آنچه كه راه را براي اجراي كامل آرمانهاي امام هموار ميكرد فراهم آوردن، در سختيها و ميدانهاي پرمخاطره سپر بلاي او شدن، پيامگذار امانت او بودن و خلاصه از همه چيز خود گذشتن و تمام وقت هر روز و هر ساعت زندگي را در خدمت روح خدا و در اطاعت از آن رهبر سترگ سپري كردن افتخار و امتيازي است كه به فرموده مقام معظم رهبري از وي چهرهاي بيبديل ساخته است.16در دوران سياه اختناق و وحشت و پس از تبعيد امام و حاج آقا مصطفي، حضور حاج احمدآقا در قم و در منزلي كه كانون قيامش لقب دادهاند سبب گرديد تا مشعل قيام در اين بيت شريف خاموش نگردد، چندي نميگذرد كه مادر احمد به جمع آنان در نجف اشرف ميپيوندد تا رنج طولاني غربت و تبعيد را با رهبر نهضت و فرزند دلبندش تقسيم كند اما رنج فراق عزيزان، مشقت شنيدن زخمزبانهاي مغرضان و ايادي نفوذ رژيم پهلوي در حوزه علميه قم، تلخيِ ديدن نفاق، تحجر و بيتفاوتيها و از سوي ديگر سنگيني رسالت حفظ حرمت انقلاب امام خميني و انتقال پيام نهضت و مشتعل نگه داشتن كانون مبارزه سهمي است كه براي احمد تقدير كردهاند كه او از اين امتحان سربلند و سرافراز بيرون آمد.17در كلاس سوم متوسطهعضو تيم فوتبال قم شدم.
از همه كوچكتر بودم
به فوتبال هم عشق ميورزيدم
در كلاس پنجم متوسطه
كاپيتان تيم فوتبال قم شدم.در مكاتباتي كه امام با فرزندش دارد نكتهاي جالب قابل مشاهده است و آن اينكه تمامي آنها با عنوان «احمد عزيزم» آغاز ميشوند. امام پيشبيني كرده بود كه بعدا به حاج سيداحمد تهمت ميزنند كه در يكي از نامههاي خود اين موضوع را يادآور شدهاند: پسرم خود را مهيا كن كه پس از من بر تو جفاها رود و نگرانيها كه از من دارند به حساب تو گذارند، اگر حساب خود را با خداي خود صاف كني و پناه به ذكر اللّه بري، هراسي از خلق به خود راه مده كه حساب خلق زودگذر است و آنچه ازلي است حساب در پيشگاه حق است ... بار الها احمد و تبارش و متعلقاتش را كه از بندگان تو و تبار رسول اكرمند اينان را در دنيا و آخرت سعادتمند فرما و دست شيطان رجيم را از آسيب به آنها كوتاه فرما.18در فراز نامهاي ديگر اين درايت و فراست امام در خصوص حوادث آينده چنين آمده است:«[از آنجا كه] احتمال قوي ميدهم كه پس از من براي انتقامجويي از من به بعضي نزديكان و دوستانم، تهمتها كه من آنها را ناروا ميدانم بزنند و به آتشي كه بايد مرا بسوزانند آنان را بسوزانند و احيانا به صورت دفاع از من انتقام مرا از آنها بگيرند و اكنون در حيات من گفتگوها و زمزمههايي به گوش ميخورد كه احتمال فوق را قوي ميكند لهذا من احساس وظيفه شرعيه نمودم براي رفع ظلم و تهمت، نظر خود را نزد ملت عزيز اظهار كنم كه از قِبَل من در اين خصوص تقصيري نباشد. يكي از آنان كه بيش از همه احتمال انتقامجويي از من در باره او ميرود احمد خميني فرزند اين جانب است. اين جانب در پيشگاه مقدس حق شهادت ميدهم كه از اول انقلاب تاكنون و از
پسرم خود را مهيا كن
كه پس از من بر تو جفاها رود
و نگرانيها كه از من دارند
به حساب تو گذارند.پيش از انقلاب در زماني كه وارد اين نحو مسايل سياسي شده است از او رفتار يا گفتاري كه بر خلاف مسير انقلاب اسلامي ايران باشد نديدهام و در تمام مراحل از انقلاب پشتيباني نموده و در مرحله پيروزي شكوهمند انقلاب معين و كمككار من بوده است و كاري كه بر خلاف نظر من است انجام نميدهد و در امور مربوطه چه در اعلاميهها يا ارشادها بدون مراجعه به من تصرف و دخالتي نميكند حتي در الفاظ اعلاميهها بدون مراجعه دخالت نميكند و اگر در امري نظري دارد تذكر ميدهد كه تذكراتش نيز صادقانه و بر خلاف مسير انقلاب و مصلحت نيست ...»19پيشبيني حضرت امام خميني در مورد نشر اكاذيب و اتهامات عليه حاج سيداحمد به وقوع پيوست. خانم دكتر زهرا مصطفوي در رنجنامهاي كه در روز شنبه 20 اسفند 1379 در همايش گراميداشت ياد مرحوم سيداحمد خميني قرائت گرديد خطاب به برادر مظلوم خويش نوشت:«... امروز كه ميبينم مظلومانه مورد هجوم كينهها و تهمتها قرار گرفتهاي و آنان كه تو را ميشناختند و در جريان مسايل انقلاب بودهاند هر كدام به دليلي مدارا كردهاند و بر مظلوميت تو افزودهاند غربت تو را بيشتر احساس ميكنم. زندگي تو هميشه تلخ بود و امروز نيز تو را براي انتقام از امام و انقلاب به قربانگاه ميبرند. به اسم حمايت از انقلاب و امام، امام را تخريب ميكنند و براي رسيدن به اين منظور تو را جفاكارانه هدف گرفتهاند.»ايشان در پايان اين رنجنامه جملات آرامبخش امام را خطاب به احمد يادآور شده است:«پسرم تو با آنكه در هيچ شغلي از شغلهاي سران اسلامي ايدهم اللّه تعالي وارد نيستي اين سيليهاي طاقتفرسا را كه ميخوري براي آن است كه فرزند مني و به حسب فرهنگ غرب و شرق بايد من و هر كس به من نزديك و به ويژه تو كه از هر كس نزديكتري مورد تهمت و آزار و افترا واقع شود ...»20
تشكيل خانواده
حاج احمدآقا در سال 1348ه···.ش با فاطمه طباطبايي دختر آيتاللّه سلطاني طباطبايي ازدواج كرد. نقش اصلي آشنايي و سپس ازدواج ايشان را خانم فريده مصطفوي (دختر امام) چنين شرح ميدهد: اگر بگويم كه در ازدواج حاج احمدآقا با خانم طباطبايي نقش عمدهاي داشتم خيلي بيراه نگفتهام. من براي ياد گرفتن خياطي جايي ميرفتم، خانم حاج آقا در آن موقع يك دختر كمسن و سالي بود كه او را ديدم، از همان لحظه در ذهنم آمد كه او براي همسري برادرم مناسب است. بعدا سفري پيش آمد و ما به عراق رفتيم و در نجف خدمت حضرت امام رسيديم و در آنجا نظرم را با امام در ميان گذاشتم و گفتم دختري كه براي احمد در نظر گرفتهام صبيه حضرت آيتاللّه آقاي سلطاني طباطبايي و دختر بسيار خوب و مناسبي براي احمد است. البته تا آن موقع كسان ديگري هم مورد نظر بودند اما حضرت امام خانواده آقاي سلطاني طباطبايي را پسنديدند و موضوع را تأييد كردند. ايشان ادامه ميدهد: ضمنا چون آيتاللّه سيدمحمدباقر صدر هم باجناق آيتاللّه سلطاني طباطبايي بودند و در عراق تشريف داشتند حضرت امام به اخوي بزرگمان شهيد حاج آقا مصطفي مأموريت دادند تا براي خواستگاري همسر آينده حاج احمدآقا بروند، آيتاللّه سلطاني طباطبايي از اخوي پرسيده بود: اگر از شما راجع به بستگانتان و احمدآقا سؤال ميكردند چه جوابي ميداديد؟ حاج آقا مصطفي هم گفته بود من فوري موافقت ميكردم چون احمد از هر لحاظ شايسته است. بعد از آنكه ما به قم بازگشتيم موضوع را تعقيب كرديم و آمد و رفتهايي شروع شد و خانم (مادرم) هم از عراق به قم آمدند و كار ازدواج صورت گرفت.21خانم فاطمه طباطبايي در باره اين وصلت گفته است: در مورد انتخاب ايشان، پدر بزرگوارم با من به تفصيل صحبت كردند. خصوصيات او را آن مقدار كه ميشناختند برايم توضيح دادند و بر اين نكته تأكيد كردند كه زندگي من با او يك زندگاني عادي نخواهد بود، حوادث ممكنالوقوع فراواني سر راه من و او قرار خواهد گرفت. زندان رفتن، تبعيد، شهادت و اسارت، همه و همه امكان بروز و وقوع دارد. من در آن زمان به اقتضاي سن (شانزده سالگي) شايد حقيقت و محتواي اين الفاظ را به تمامي درك نميكردم ولي بر اين يقين داشتم كه همه اينها و نيز ديگر مصايب و مشكلات در راستاي تكامل انساني است، بعد از بررسي همه جوانب و پذيرفتن اين مسايل و آمادگي قلبي براي حركت در تشكيل يك چنين كانون خانوادگي، اعلام آمادگي كردم.22خانم فاطمه طباطبايي در جاي ديگر در توضيح اين مطالب ميگويد: البته خواستگاري احمد از من مدتي پس از حادثهاي بود كه براي همسر مرحوم حاج آقا مصطفوي پيش آمده بود، يعني اينكه مأموران ساواك به خانه آنها ريخته بودند كه اين عمل موجب سقط جنين ايشان شده بود، اشاره پدرم به مسايلي از اين دست بود و ميخواستند مرا از هر جهت براي زندگي مشترك با احمد آماده سازند. ازدواج ما در زماني صورت گرفت كه حضرت امام در تبعيد بودند و اداره منزل امام در قم به عهده احمد بود كه اين كار را به بهترين وجهي انجام ميداد و نقش او در اين باره به گونهاي بود كه حتي نزديكان نيز از آن اطلاع كامل نداشتند.23امام خميني در مكاتباتي كه با فرزند خود داشت، در دو نامه اين پيوند را تبريك گفته است:«نامه بيتاريخ شما واصل شد همين قدر معلوم شد پس از نيمه شعبان بوده، ان شاءاللّه تعالي عروسي مبارك بر شما و خانم محترمه شما باشد و سالهاي طولاني با سلامت و خوشي بگذرانيد. من هر وقت حرم ميروم به شماها دعا ميكنم. ان شاءاللّه تعالي مستجاب شود.»24خانم فاطمه طباطبايي علاوه بر ارتباط عاطفي با امام خميني، يك رابطه عرفاني و معنوي هم با آن روح قدسي پيدا كرد، ازدواج او با احمد در يازدهم مهر 1348 صورت گرفت ولي در سال 1352 با همسر و فرزند نه ماههاش به عراق رفت. وي ميگويد خاطرم است وقتي پسر بزرگ من به دنيا آمد، حضرت امام در نجف اشرف در تبعيد بودند، خانم ايشان در همان دوران به ايران آمدند. ما در انتخاب اسم فرزندمان ترديد داشتيم، چند اسم پيشنهاد شده بود و مردد بوديم كه كدام را انتخاب كنيم به همين ترتيب دو ماه سپري شده بود. يك روزي خانم گفت: وقتي صحبت فرزند شما ميشد آقا ميگفتند: حسن اسم مناسب و خوبي است. اگر فرزند احمد پسر بود، انتخاب كند ولي به خودمان نگفته بود حتي پس از تولد در نامه تبريكي كه برايمان نوشته بودند راجع به اسم نوزاد ذكري نشده بود. با وجود اين وقتي از ميل و نظرشان باخبر شديم نام حسن را برايش انتخاب كرديم.25ثمره وصلت مبارك مزبور علاوه بر فرزندي كه بدان اشاره شد يعني حجتالاسلام حاج سيدحسن خميني، دو فرزند ديگر به نامهاي سيدياسر و سيدعلي ميباشند كه اين عزيزان نور چشمان حضرت امام و مورد مهر و عطوفت آن حضرت بودهاند.اين خانواده كاملاً با هم تفاهم داشتند و هر دو بر اين باور بودند كه براي يكديگر خلق شدهاند، آنقدر روحياتشان به هم نزديك بود كه گاه با يك اشاره مطالب فراواني را به هم منتقل ميكردند. خانم طباطبايي در اين باره توضيح ميدهد: احمد معتقد بود دو نفر كه با هم زندگي مشترك تشكيل ميدهند اگر به هم علاقهمند باشند و از تفاهم فكري برخوردار گردند ـ كه اين هر دو، دو ركن مهم براي كانون وحدت زندگي زناشويي است ـ نبايد زياد در كارهاي همديگر مداخله كنند و به حريم آزاد يكديگر خدشه وارد سازند، دلهره از آزادي ديگري اگر معلول عدم اعتماد به يكديگر است كار را از اساس خراب ميكند و قهرا مجالي براي زندگي شيرين و سازنده نميگذارد. گاه اتفاق ميافتاد كه ميدانستم او نسبت به امري مخالف است ولي مصلحت خودم و هدفم را در انجام آن ميدانستم، از او ميخواستم خودش را از عقيدهاش (در اين باره) خالي كند و با من به عنوان يك مشاور پيرامون آن مسأله بحث كند و اهدافم را كه طبعا از زندگي مشترك جدا نبود در نظر آورد. جالب اينكه پس از شور و مشورت، هيچ گونه مخالفتي ابراز نميكرد و يا حتي ذرهاي اظهار دلتنگي و كدورت از انجام اين كار نشان نميداد. هر دو يكسان و به يك اندازه به حريم آزادي طرف مقابل احترام ميگذارديم.26تمامي اعضاي خانواده با حاج احمدآقا ارتباط عاطفي قوي داشتند و ايشان نيز نسبت به همه صميميت و فروتني نشان ميداد اما توصيهاش به همه اين بود كه رضايت خداوند را مد نظر داشته باشيد و اين تأكيدها در رفتار خودش تجلي داشت. سيدياسر خميني در خاطرهاي گفته است ايشان به مناسبتهاي مختلف در جهت خودسازي و تزكيه نفس توصيههاي زيادي به ما داشتند، در موقعيتهاي مختلف ما را نصيحت ميكردند و براي مثال به من ميگفتند: سعي كن خودت را براي تحمل مشكلات آماده كني و روحيهات را طوري يكي از آنان كه بيش از همهاحتمال انتقامجويي از من
در باره او ميرود
احمد خميني
فرزند اين جانب است.اين جانب در پيشگاه مقدس حق
شهادت ميدهم كه
از اول انقلاب تاكنون
و از پيش از انقلاب
در زماني كه وارد اين نحو
مسايل سياسي شده است
از او رفتار يا گفتاري كه
بر خلاف مسير انقلاب
اسلامي ايران باشد نديدهام.خانم طباطبايي:پدر بزرگوارم با منبه تفصيل صحبت كردند.خصوصيات او را آن مقدار كهميشناختند برايم توضيح دادندو بر اين نكته تأكيد كردند كهزندگي من با اويك زندگاني عادي نخواهد بود.بسازي كه با مصايب كنار بيايي، احترام به مادر را زياد توصيه ميكردند و در تمامي اين نصايح خودشان عامل بودند و نفس بودن با ايشان اين آموزشها را در بر داشت.27احمدآقا با وجود آنكه در برنامههاي سياسي اجتماعي گوناگوني حضور فعال داشت و تشكيل خانواده هم داده بود، از احترام به مادرش در هيچ زماني غافل نميگرديد، چنانچه همسر امام اين نكته را متذكر شدهاند: اولادهاي من به تبعيت از آقا، رفتارشان با من خيلي خوب بود و هست. البته آن بچه (آقا مصطفي) بسيار مهربان و احترامش به من فوقالعاده بود، بعد از فوت ايشان اين خصوصيت در احمدجان نمايان شد. البته تا هنگامي كه امام زنده بودند بسيار مهربان و محترمانه بود، گاهي اوقات به من ميگفت اگر كاري داري به آقا نگو به من بگو تا برايتان انجام دهم. بعد از امام انگار تمام علاقهاي كه به آقا و به من داشت يك جا در من جمع شد، بسيار مهربانتر و متواضعتر و باتوجهتر شد. ابراز علاقه شديدي به من ميكرد و هر روز به من سر ميزد. پايش كه درد ميكرد و نميتوانست از پلهها بالا بيايد از پايين احوالپرسي ميكرد و با تأكيد ميگفت مادر كاري نداريد؟ هرچه شما بگوييد تا آنجا كه از دستم برآيد انجام ميدهم.حاج احمدآقا به دليل احترام به نظر مادرش مسؤوليت اميرالحاج را كه مقام معظم رهبري به ايشان پيشنهاد كرده بود، نپذيرفت.28با خواهران و فرزندان آنان نيز رفتاري حاكي از مودت و عطوفت داشت. آقاي دكتر بروجردي، داماد حضرت امام در اين باره ميگويد: هر كدام از بچههاي كوچك و يا خواهران فكر ميكردند كه ايشان او را بيشتر از همه دوست دارد و كوشش آنان بر اين بود كه خصوصا بعد از رحلت حضرت امام با تمامي اعضاي بيت به گونهاي رفتار كند كه هيچ كس احساس كمبود ننمايد.29حجتالاسلام و المسلمين محتشميپور در اين باره گفته است: در ارتباط با مسايل داخلي و خانوادگي و روشهاي اخلاقي ايشان بايد عرض كنم كه همان روحيات و حالات حضرت امام را حالا با يك شعاع خاص ديگري داشتند. يعني خيلي كم پيدا ميشود يك فردي فرض كنيد انقلابي باشد، مبارز باشد و به شدت هم عاطفي و برخوردهاي بسيار محبتآميز نسبت به اطرافيان و بخصوص اهل خانه خودش داشته باشد. اين يك ويژگي است كه اگر فرض كنيد يك فرد عاطفي بود نميتواند يك شخصيت سياسي باشد. آن كس كه جنبه جهادي و انقلابياش قوي است نميتواند عاطفي باشد براي اينكه خصوصيات مزبور در جاهايي با هم اصطكاك پيدا ميكنند، اما حالا امام تمام اين ابعاد را در وجود مقدس خودشان جمع كرده بودند و يك شعاع خاصي از اين ابعاد مختلف را حضرت حاج احمدآقا از امام به ارث بردند.30حاج احمدآقا براي پيروزي نهضت اسلامي و پيروي از پدر بزرگوارش سلامتي خويش را در طبق اخلاص نهاد و زندگي سراسر دلهره و توأم با تعقيب و گريز را برگزيد كه عوارض اين فشارها و مشقات به صورت ناراحتيهاي جسمي و برخي بيماريها از آن دوران تا آخر همراهش بود و هيچ زماني فرصت معالجه اين دردها را نيافت. وي در دو سال آخر عمر فرصتي را به دست آورد و از آن كمال معنوي را برد و در اين مقطع هر از چندگاه به خانهاي دور افتاده در بياباني كويري (در منطقه كوشك نصرت بين تهران و قم) ميرفت و به مطالعه كتب عرفاني و راز و نياز با خالق خويش ميپرداخت.31در روز 23 رمضان المبارك سال 1415هـ.ق مطابق با 4 اسفند 1373هـ.ش عدهاي از دانشآموزان شاهد به حسينيه جماران آمده بودند. ايشان خطاب به آنان نكاتي در باره تقوا گفتند و افزودند: ديگر از ما گذشته و من ديگر نزديك مردنم است و پنجاه سال دارم.32 و سرانجام به دنبال عارضهاي قلبي تنفسي كه در شامگاه بيستم اسفند 1373 براي ايشان پيش آمد به رغم تلاش مداوم و مستمر پزشكان در شامگاه 25 اسفند 1373 دعوت حق را لبيك گفت و با تشييع شگفتانگيز مردم، پيكر پاكش در كنار مرقد والد ماجدش دفن گرديد.33 درود و رحمت خدا بر او و بر پدر بزرگوارش باد.همسر محترم امام:گاهي اوقات به من ميگفت
اگر كاري داري به آقا نگو
به من بگو تا برايتان انجام دهم.بعد از امام انگار
تمام علاقهاي كه به آقا
و به من داشت
يك جا در من جمع شد
بسيار مهربانتر و متواضعتر
و باتوجهتر شد.
1 ـ مهاجر قبيله ايمان، حميد انصاري، ص10 ـ 11.
2 ـ مصاحبه با همسر گرامي حضرت امام خميني، فصلنامه حضور، يادمان سالگرد رحلت يادگار امام، شماره 14، ص52 ـ 53 و نيز نك: پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص208، فصلنامه ندا، شماره اول؛ روزنامه همشهري، 13 خرداد 1372، ص7، فرازهاي فروزان، از نگارنده، ص33.
3 ـ اقتباس و مأخوذ از كتاب مهاجر قبيله ايمان، ص11 ـ 18.
4 ـ مجموعه آثار يادگار امام، ج اول، ص512 ـ 513؛ دليل آفتاب، ص13.
5 ـ دليل آفتاب، ص2 ـ 3.
6 ـ مصاحبه با همسر گرامي حضرت امام خميني، مجله حضور، ص53.
7 ـ گنجينه دل (مجموعه خاطرات ياران در وصف حاج سيداحمد خميني)، ص419.
8 ـ مصاحبه با خانم فريده مصطفوي (خواهر حاج احمدآقا)، گنجينه دل، ص95.
9 ـ احمد امام، حجتالاسلام و المسلمين سيدحسن خميني، مجله حضور، شماره 14، ص151.
10 ـ گنجينه دل، ص421.
11 ـ يادگار آفتاب، ضميمه روزنامه اطلاعات، شماره 22156.
12 ـ مهاجر قبيله ايمان، ص254 ـ 256.
13 ـ فصلنامه حضور، شماره 14، ص56 ـ 57.
14 ـ احمد امام، همان، ص151 ـ 152؛ روزنامه قدس، شماره 3815، ص8.
15 ـ فصلنامه ندا، شماره 15، ص21.
16 ـ مهاجر قبيله ايمان، ص200.
17 ـ همان، ص25.
18 ـ فرازي از نامه امام خميني به احمدآقا در 23 ربيعالاول 1405ه···.ق، 25 آذر 1363.
19 ـ فرازي از نامه امام خميني در تاريخ 23 آبان 1361 مطابق 27 محرمالحرام 1403ه···.ق.
20 ـ روزنامه اطلاعات، شماره 22152؛ روزنامه قدس، شماره 3815.
21 ـ آشناي غريب، رحيم نيكبخت، ويژهنامه يادگار آفتاب، ص6.
22 ـ فصلنامه ندا، شماره 15، ص15.
23 ـ گنجينه دل، ص54 ـ 55.
24 ـ وعده ديدار (نامههاي امام خميني به حاج احمدآقا)، ص21.
25 ـ پا به پاي آفتاب، ج اول، ص171.
26 ـ او چون ماه در كنار آفتاب بود (گفتگو با خانم فاطمه طباطبايي همسر حاج احمدآقا)، فصلنامه ندا، شماره 15، ص15 ـ 16.
27 ـ فصلنامه ندا، همان، ص22.
28 ـ فصلنامه حضور، شماره 14، ص57 ـ 58.
29 ـ روزنامه همشهري، شماره 669، 7 ارديبهشت 1374، ص9.
30 ـ يادگار آفتاب، ويژهنامه روزنامه اطلاعات، شماره 22156.
31 ـ مهاجر قبيله ايمان، ص251.
32 ـ خاطرات و خطرات (گفتگو با دكتر محمود بروجردي) روزنامه همشهري، هفتم ارديبهشت 1374، ص9.
33 ـ مهاجر قبيله ايمان، ص281 و 286.