خانواده و تربيت / آشنا در بزرگداشت سالگرد رحلت يادگار امام احمد امام، محمود امت - احمد امام، محمود امت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

احمد امام، محمود امت - نسخه متنی

غلامرضا گلی زواره

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





خانواده و تربيت / آشنا در بزرگداشت سالگرد رحلت يادگار امام احمد امام، محمود امت

نويسنده: غلامرضا گلي‏زواره

رايحه‏اي روح‏افزا




  • دلت به وصل گل اي بلبل سحر خوش باد
    كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه تُست



  • كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه تُست
    كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه تُست



حجت‏الاسلام و المسلمين حاج سيداحمد خميني در مكتب امام خميني به شكوفايي رسيد، در منزل آن روح قدسي راه رشد و كمال را در نورديد، در محفل پدر جرعه‏هاي جاويدان حكمت، خرد و معرفت را نوشيد و در مكتب آن انسان والا براي فداكاري، خدمت و گره‏گشايي از مشكلات جامعه اسلامي و امت مسلمان پرورش يافت، زندگي سراسر عشق و عرفان، مبارزه، اخلاص و وفاداريش به امام و نظام اسلامي بيانگر اين حقيقت است كه او خود را در حقيقت ذوب نموده بود، از حيات آميخته به رنج، ايثار و صداقت اين پارساي پايدار مي‏توان استنباط كرد كه وي همواره به عظمت مسلمانان و عزت مؤمنين مي‏انديشيد و عمر گرانبهاي خويش را در اين مسير سپري كرد. وي يكي از استوارترين محورهاي ارتباطي نيروهاي انقلابي و مبارز در تهران و قم و ساير نقاط بخصوص نيروهاي حوزوي و افراد بيرون حوزه به شمار مي‏رفت كه اين برنامه از هوش بالا، درايت، شجاعت و پايداري ايشان و نيز ارتباط ويژه‏اش با امام حكايت داشت و ويژگي مزبور نقش وي را بسيار ممتاز و مهم مي‏نماياند. آن عزيز تمامي عمر و جواني، شوق سوزان، گدازنده‏ترين ايمان و سوزان‏ترين اشتياق و همه حيثيت زندگي خويش را در وجودش در هم آميخت و نثار اعتلاي اسلام و قيام شيعيان به رهبري امام خميني نمود. او در بوستان باطراوت امام به عطرافشاني پرداخت و ابرهاي تباهي را از برابر چهره جام جهان‏نماي مينايي گنبد حماسه اسلامي زدود.

جوانه‏اي اميدبخش

در روز 26 اسفند 1324ه···.ش از دامان بانويي پرهيزگار و پارسا به نام خديجه ثقفي (قدس ايران) كودكي ديده به جهان گشود و نگاهش به چشمان پرجاذبه و سرشار از معنويت پدر افتاد. گويي كه از همان لحظات نخستين ولادت، سرنوشت اين نوزاد نيكوسرشت با سرنوشت شگفت‏انگيز پدر به طور انفكاك‏ناپذيري گره خورده بود. نخستين صوتي كه در اين جهان در گوش اين كودك نورسته طنين افكند، آواي ملكوتي اذان و اقامه بود كه از زبان روح‏اللّه‏ جاري گرديد و بدين گونه سرود يكتاپرستي و نغمه توحيد روح و روانش را سرشار از معنويت ساخت. نام احمد را برايش برگزيدند، قرة‏العين امام، محمود تمامي افرادي بود كه دل به امام خميني سپرده بودند.1 بانوي فداكار، خانم خديجه ثقفي ـ همسر حضرت امام خميني در خصوص ولادت احمد خاطرنشان نموده است:

«در آن زمان [هنگام تولد احمد [منزل ما در پارك اتابكي بود كه اكنون جزء مدرسه حجتيه است، احمدآقا در اين خانه به دنيا آمدند و بچه هفتم ما هستند كه البته يك دختر (به نام لطيفه) هم پس از او به دنيا آمد كه از دنيا رفت. كلاً سه تا از بچه‏هايم در دوران كودكي از دنيا رفته‏اند، علي، لطيفه و سعيده. احمدآقا چهار روز مانده به عيد نوروز (سال 1325ه···.ش) به دنيا آمدند كه درست در چنين روزي هم از دنيا رفتند. چهار ماهه بود كه به منزل جديد ـ در يخچال قاضي ـ رفتيم و آن را اجاره كرديم و احمدآقا در اين منزل كه بعدها بيروني امام شد، بزرگ شدند (در دوران كودكي) آرام و «پي حرف برو» بود كه گاهي من به دخترها مي‏گفتم: من در عرض ماه به اين پسر پنج شش ساله نبايد بگويم بكن يا نكن ولي به شما دخترها كه خيلي شيطان هستيد، روزي چند بار بايد امر و نهي كنم! احمدجان آرام و سرگرم كار و بازي خود بود ... (او) در كوچه بازي مي‏كرد، بخصوص كوچه ما كه هم بن‏بست بود و هم در ته آن باغ قلعه قرار داشت و جاي خوبي براي جمع شدن بچه‏هاي همسايه بود ...»2

در زمان ولادت احمد، حاج آقا روح‏اللّه‏ مجتهد برجسته‏اي بود كه مجلس درس او محفل انس دانشوراني چون شهيد مطهري بود. دوران كودكي احمد نيز در محيطي مي‏گذرد كه نيمه‏هاي شب زمزمه مناجات ملكوتي پدر و آواي قرآن از زبان آن عارف حماسه‏آفرين شنيده مي‏شود و روزها سخن از چگونگي نجات مردم مظلوم ايران از يوغ استبداد و استعمار است. با آنكه حاج آقا روح‏اللّه‏ نزد مشاهير حوزه موقعيتي بارز داشت و مشاور امين و تواناي آنان به شمار مي‏آمد و علم و معرفتش از وي چهره‏اي ممتاز ساخته بود كه اگر مي‏خواست مي‏توانست انواع امكانات معيشتي را براي اهل بيت خويش فراهم سازد، اما روح بلند آن انسان عارف و وارسته والاتر و برتر از آن بود كه دل به امور فناپذير بسپارد و ارزش پارسايي و زندگي توأم با زهد و قناعت را بر تنعّمات دنيوي ترجيح دهد.

احمد دوران كودكي را در محيطي مي‏گذرانيد كه مقدورات محدود مالي مادر و عايدي بسيار ناچيز موروثي پدر در شهرستان خمين به عنوان تنها منبع زندگي آنان براي تأمين احتياجات اوليه كافي نبود، اما امام خميني نه اين زمان و نه پيش از آن و نه حتي در عصري كه به عنوان رهبري مقتدر و محبوب بر ميليونها نفوس عاشق، حكومت مي‏كرد اندكي از شيوه زاهدانه خود عدول نكرد و همين خصال عالي و پسنديده به همراه آن مناجاتهاي شبانه و اذكار مداوم، آموزگار غير رسمي اما دائمي، يادگاري هميشه ماندگار گرديد كه احمد نام داشت كه ياد و نامش از اذهان و قلوب مردم محو نخواهد شد. دامني كه احمد در آن پرورش يافت از صداقت، تقوا و درستي موج مي‏زد و مادرش همان زن وارسته‏اي است كه به حق بايد او را بانوي بزرگ انقلاب اسلامي و اسوه صبر و استقامت بانوان لقب داد و همين خصوصيات بود كه لياقت آن را عطايش كرد تا همسر، همدم و انيس امام خميني گردد. بوستاني كه احمد در آن باليد و رشد يافت و به شكوفايي شكوهمندي رسيد از تحميلهاي توأم با اجبار والدين و نيز فرمانفرمايي مقتدرانه پدر در امور شخصي فرزند خبري نبود بلكه برخوردهاي تربيتي تابشي از سيره اهل بيت و نيز برگرفته از سخنان پيشوايان شيعه بود كه با عطوفت، محبت و مودت در آميخته و اين شيوه‏هاي شايسته شرايط مطلوبي را براي پرورشهاي پرمايه اين كودك به نحو احسن فراهم ساخته بود.

فضايي آكنده از صفا، ساده‏زيستي، مسؤوليت‏پذيري و آزادي عمل با رفتارهاي توأم با دلسوزي مربيان مؤمن و پارسا به عنوان معيارهاي تعليم و تربيت فراهم گرديد تا فرزند با توجه به مقتضيات و موقعيتهاي سني، رشد عقلاني و عاطفي، مسير آينده خويش را برگزيند و با احساس مسؤوليت خود را براي آينده‏اي خطير، مهم و نقش‏آفرين مهيا كند. البته پرتو پرتابش هدايتهاي خورشيدي چون امام و صلابت و نفوذ كلام او و جاذبه‏هاي معنوي معلمي چون امام خميني چنان بر روح و ذهن اين طفل نورافشاني كرد كه او را به سوي كمال‏يابي، وارستگي و خوش‏خويي سوق داد.3

احمد در سنين كودكي و نوجواني اشتياق زيادي به ورزش و جنبش و جوشش داشت. خودش در خاطره‏اي به اين دوران اشاره مي‏كند: از همان بچگي توپي را كه براي من خريده بودند در بغل مي‏گرفتم و حتي در شبهاي سرد زمستان آن را از خود جدا نمي‏كردم و در زير كرسي كنار خودم نگه مي‏داشتم، آن موقع شنيده بودم كه اگر چربي دنبه را بر روي جدار توپ چرمي بمالند دير خراب مي‏شود، من هم چنين كردم.4

دوران دانش‏اندوزي

سيداحمد در هفتمين بهار زندگي به دبستان اوحدي واقع در چهارراه بيمارستان فاطمي قم (ميدان شهداء كنوني) رفت. خودش خاطرات اين دوران را چنين ترسيم مي‏كند: اولين روزي كه به مدرسه‏ام فرستادند فرار كردم، بعد با كتك معلمم ناچار در كلاس حاضر مي‏شدم، تا ششم ابتدايي از خيلي معلمان كتك

دامني كه احمد
در آن پرورش يافت
از صداقت، تقوا و درستي
موج مي‏زد و مادرش
همان زن وارسته‏اي است كه
به حق بايد او را
بانوي بزرگ انقلاب اسلامي
و اسوه صبر و استقامت بانوان
لقب داد.

خوردم. يخ حوض مدرسه‏ام را مي‏شكستند و دستهايم را شايد نزديك به نيم ساعت توي آب يخ مي‏گذاشتند و بعد چوب، هرچه فكر مي‏كنم نمي‏دانم چرا اينقدر من را مي‏زدند ... چه مي‏شود كرد كه روش تربيتي قديم چنين اقتضا مي‏كرد، شيرين اينكه كلاس هفتم و هشتم و نهم را هم با كتك طي كردم. در كلاس سوم متوسطه عضو تيم فوتبال قم شدم. از همه كوچكتر بودم، به فوتبال هم عشق مي‏ورزيدم، در كلاس پنجم متوسطه كاپيتان تيم فوتبال قم شدم.5

از همبازيهاي او در دوران كودكي محمود معتمدي فرزند شيخ ابوالقاسم بود.6 از دوستانش در مقطع متوسطه آقاي كاظم رحيمي مي‏باشد كه خاطرات جالبي از تمرينهاي ورزشي ايشان دارد.7 حاج احمدآقا دوران دبستان و دبيرستان را در قم سپري نمود. حضرت امام از همان اوان كودكي در باره تربيت و تحصيل او دقت ويژه‏اي مبذول مي‏داشتند و متوجه بودند كه ايشان با چه افرادي رفت و آمد مي‏نمايد و دوستانش چه كساني هستند.8 فرزند ايشان حجت‏الاسلام سيدحسن خميني مي‏گويد: پدرم مي‏گفت: كوچك بودم آنقدر كه توان خواندن نداشتم و امام مرا در كنار خويش مي‏نشاند، خود مشغول خواندن بود و من با كتابهاي او بازي مي‏كردم، در چنين گستره‏اي است كه همدوش ديگر فرزندان امام از كانون پرفروغ آن عزيز روشني مي‏گيرد و از فيض پدر استفاده مي‏كند و در دل و ياد خود نقش عشق مي‏زند، آنچه را كه از

اولين روزي
كه به مدرسه‏ام فرستادند
فرار كردم
بعد با كتك معلمم
ناچار در كلاس حاضر مي‏شدم
يخ حوض مدرسه‏ام را
مي‏شكستند و دستهايم را
شايد نزديك به نيم ساعت
توي آب يخ مي‏گذاشتند
و بعد چوب، هرچه فكر مي‏كنم
نمي‏دانم چرا اينقدر من را
مي‏زدند ...

زبان امام جاري مي‏شود بر صفحه ذهن و دلش ترسيم مي‏گردد.9

حاج احمدآقا پس از اخذ مدرك ديپلم از دبيرستان حكيم نظامي قم، تحصيلات حوزوي را آغاز مي‏نمايد. حجت‏الاسلام و المسلمين سيدعلي‏اكبر محتشمي‏پور در اين باره گفته است: حاج احمدآقا سال 1345ه···.ش كه از نجف به قم برگشت به توصيه حضرت امام وارد سلك روحانيت گرديد و با جديت درس طلبگي را شروع نمود. البته آن مرحله‏اي كه ديگر به صورت رسمي وارد شد بعد از پيامي بود كه امام از نجف به قم دادند كه به احمد خبر دهيد و بگوييد: من نصيحتم به تو اين است كه طلبه بشوي و درس بخواني، اگر اين كار را كردي مخارج تو را مي‏پردازم ولي اگر طلبه نشدي و درس نخواندي خودت بايد بروي و به فكر خودت باشي و من هيچ گونه كمك مادي به تو نخواهم كرد.10 وي از همان آغاز تحصيلات حوزوي ساده و بي‏اعتنا به شأن آقازادگي مشغول فراگيري علوم اسلامي شد. آيت‏اللّه‏ طاهري خرم‏آبادي يادآور شده است: ضمن اينكه يك طلبه جدي بود و همانند ديگران درس مي‏خواند براي همه دوستان و علاقه‏مندان به امام، آن روز يك نقطه اميد بود، همه شاهد بوديم از اينكه فرزند امام با اينكه زير سايه پدر نيست مشغول به درس و بحث مثل ساير طلبه‏هاست در عين حال يك زندگي ساده داشت؛ در همان زمانها بنده مكرر منزل ايشان مي‏رفتم.11

فراست و تيزهوشي از جمله امتيازاتي است كه تمام آشنايان آن مرحوم به آن اعتراف دارند و به همين دليل با سرعت و در حد بسيار مطلوبي دوره‏هاي مقدماتي و سطح حوزه علميه را طي كرد و همزمان به تدريس سطوح قبلي اشتغال داشت، سپس دروس خارج فقه و اصول را نزد اعاظم آن زمان آموخت. مشوق و پشتوانه اصلي پيشرفتها و موفقيتهاي تحصيلي ايشان، نظارت دائمي پدر بزرگوارشان بوده است. حاج احمدآقا وقتي كه براي پيگيري امر مبارزه و كسب علم از محضر درس خارج فقه امام در سال 1356ه···.ش به نجف هجرت نمود در سطحي از علوم حوزوي قرار داشت كه در آنجا مكاسب و كفايه را درس مي‏داد، تسلط او بر مباني فقه و اصول در ضمن تدريس كاملاً مشهود بود. به علاوه او به مباحث فلسفي و عرفاني علاقه‏اي وافر داشت و سالها از محضر درس بزرگان، شرح منظومه و اسفار آموخته و به ديگران تعليم داده بود، در باب منطق و فلسفه غرب نيز مطالعات گسترده‏اي داشت و مكتبهاي فلسفي و سياسي معاصر اروپا را مي‏شناخت و آنها را نقد مي‏كرد. در ادبيات فارسي و متون منظوم و منثور ادبي مطالعه داشت و اشعار حافظ، سعدي و مولانا را به خوبي مي‏شناخت و سروده‏هاي زيادي از اين شاعران به حافظه سپرده بود. در تفسير معاني اشعار عرفاني بزرگان ادب فارسي نيز نظرات ارزنده‏اي ارائه مي‏داد كه گاه اهل فن را شگفت‏زده مي‏كرد، ذوقي لطيف و شاعرانه داشت و از هنر و رشته‏هاي هنري استقبال مي‏كرد. در وادي سياست به اعتراف دوست و دشمن، يكي از برجسته‏ترين نظريه‏پردازان سياسي نظام جمهوري اسلامي ايران و حتي جهان اسلام بود.12

اشتياق، عاطفه و اطمينان

حاج سيداحمد از دوران كودكي روابط متقابل عاطفي تنگاتنگي با والدين داشت كه در سنين نوجواني و جواني او، اين ويژگي گسترش و تعميق مي‏يابد. همسر حضرت امام يادآور شده‏اند:

«سفر آخري كه احمد همراه با همسر و حسن‏آقا ـ كه كوچك بود ـ به عراق آمده بودند و مي‏خواستند بعد از دو ماه برگردند امام هم علاقه داشتند كه احمدجان در عراق بماند، البته من بيشتر اصرار مي‏كردم. آقا به ايشان گفتند به خاطر مادرت تا چند ماه ديگر بمان كه بيست روز بعد شهادت آقامصطفي اتفاق افتاد و اين هم خواست خدا بود كه در آن برنامه آقا تنها نباشد و احمدآقا به خاطر امورات مختلف در نجف باشد. ولي بعد از انقلاب علاقه امام به احمدجان بسيار محرز و مشخص بود، به او اعتماد داشتند و بارها از خوبيها، ديانت و كياست احمدجان تعريف مي‏كردند. اصلاً امام به گونه‏اي بودند كه تا به كسي اعتماد از هر نظر نداشتند مسؤوليتي را به او نمي‏دادند و يا در مسايل مختلف مشورت نمي‏كردند. در مسايل مملكتي و برخي امور به احمدآقا نمايندگي داده بودند و به نظر او احترام مي‏گذاشتند و با دقت گوش مي‏دادند.»13

حاج سيدحسن خميني نيز متذكر گرديده است: در تنگناي حوادث تلخي كه در دفتر ايام انقلاب ثبت است، آنچه را گفتني نيست (پدرم) در دل دريايي خويش وا مي‏گذارد و مي‏گذرد تا آنگاه كه طليعه فجر فرا مي‏رسد و لطف خفي الهي در مرگ فرزند رشيد امام جلوه مي‏كند. از اين پس احمد نفس امام مي‏شود، جز امام نمي‏بيند و نمي‏شنود و نمي‏شناسد و جز بر امام بر هيچ كس حتي افكار خويش اقتدا نمي‏كند. پدرم بزرگترين مشاور و امين‏ترين و نزديكترين كس و خالص‏ترين مأموم امام بود. جالب اينجاست كه اين عشق دو سر دارد كه تمام عشقهاي حقيقي چنين است و لذاست كه امام نيز نزديكترين فرد براي احمد است و از همين جاست كه سينه اين دو يك گنجينه است، گنجينه‏اي به وسعت آسمانها، به فراخناي تمام قلبهاي عاشق كه هر گذري به قلب امام، گذري به جان احمد است و هر تفكري در فكر احمد، حضوري در پيشگاه امام است. به دور از هر اغراقي و با اطمينان خاطر مي‏گويم: پدرم بزرگترين لطف خدا به امام بود.14

ايشان در جاي ديگر فرازهايي از اين ارتباط عاطفي، صميمي و عاشقانه را چنين مطرح نموده است: رابطه امام و حاج آقا يك رابطه عاشقانه بود، از خود ايشان شنيدم كه (مي‏گفت) من تمام كارهايي را كه براي امام مي‏كنم براي اينكه پدرم است انجام مي‏دهم. امام هم بارها به من مي‏گفتند: حسن پدرداري را از بابايت ياد بگير. عاشق امام بود، در وصيت‏نامه‏شان هم كه نگاه بكنيم هست كه «پدر و مراد و محبوبم» واقعا بحث مراد و مريدي و عاشق و معشوقي بود. اين اواخر مي‏گفت: دلم براي امام تنگ شده است.15

احمدآقا از زمان پيروزي انقلاب تا رحلت امام لحظه لحظه عمرش را در كنار امام و همراه و همفكر و انيس رهبر فرزانه انقلاب سپري كرد. درك فيض حضور مردي كه هر نفسش عبادت و ذكر خدا بود و محضرش سرشار از معنويت و اخلاص و عبوديت و مجلسش جلسه هدايت امور امت اسلام، نعمت و افتخاري بود كه بيش از هر كس نصيب احمد شده بود. او مراقب حال و همدم كسي بود كه ميليونها انسان همه روزه دعا مي‏كردند كه خداوند تمام عمرشان را با لحظه‏اي از عمر او معاوضه كنند و چه سعادتي داشت آن يادگار نور. هر صبح چهره ملكوتي خميني را ديدن و بر دستي كه جز در برابر حق تسليم نشده بوسه عشق زدن و هر آنچه كه راه را براي اجراي كامل آرمانهاي امام هموار مي‏كرد فراهم آوردن، در سختيها و ميدانهاي پرمخاطره سپر بلاي او شدن، پيامگذار امانت او بودن و خلاصه از همه چيز خود گذشتن و تمام وقت هر روز و هر ساعت زندگي را در خدمت روح خدا و در اطاعت از آن رهبر سترگ سپري كردن افتخار و امتيازي است كه به فرموده مقام معظم رهبري از وي چهره‏اي بي‏بديل ساخته است.16

در دوران سياه اختناق و وحشت و پس از تبعيد امام و حاج آقا مصطفي، حضور حاج احمدآقا در قم و در منزلي كه كانون قيامش لقب داده‏اند سبب گرديد تا مشعل قيام در اين بيت شريف خاموش نگردد، چندي نمي‏گذرد كه مادر احمد به جمع آنان در نجف اشرف مي‏پيوندد تا رنج طولاني غربت و تبعيد را با رهبر نهضت و فرزند دلبندش تقسيم كند اما رنج فراق عزيزان، مشقت شنيدن زخم‏زبانهاي مغرضان و ايادي نفوذ رژيم پهلوي در حوزه علميه قم، تلخيِ ديدن نفاق، تحجر و بي‏تفاوتيها و از سوي ديگر سنگيني رسالت حفظ حرمت انقلاب امام خميني و انتقال پيام نهضت و مشتعل نگه داشتن كانون مبارزه سهمي است كه براي احمد تقدير كرده‏اند كه او از اين امتحان سربلند و سرافراز بيرون آمد.17

در كلاس سوم متوسطه
عضو تيم فوتبال قم شدم.
از همه كوچكتر بودم
به فوتبال هم عشق مي‏ورزيدم
در كلاس پنجم متوسطه
كاپيتان تيم فوتبال قم شدم.

در مكاتباتي كه امام با فرزندش دارد نكته‏اي جالب قابل مشاهده است و آن اينكه تمامي آنها با عنوان «احمد عزيزم» آغاز مي‏شوند. امام پيش‏بيني كرده بود كه بعدا به حاج سيداحمد تهمت مي‏زنند كه در يكي از نامه‏هاي خود اين موضوع را يادآور شده‏اند: پسرم خود را مهيا كن كه پس از من بر تو جفاها رود و نگرانيها كه از من دارند به حساب تو گذارند، اگر حساب خود را با خداي خود صاف كني و پناه به ذكر اللّه‏ بري، هراسي از خلق به خود راه مده كه حساب خلق زودگذر است و آنچه ازلي است حساب در پيشگاه حق است ... بار الها احمد و تبارش و متعلقاتش را كه از بندگان تو و تبار رسول اكرمند اينان را در دنيا و آخرت سعادتمند فرما و دست شيطان رجيم را از آسيب به آنها كوتاه فرما.18

در فراز نامه‏اي ديگر اين درايت و فراست امام در خصوص حوادث آينده چنين آمده است:

«[از آنجا كه] احتمال قوي مي‏دهم كه پس از من براي انتقامجويي از من به بعضي نزديكان و دوستانم، تهمتها كه من آنها را ناروا مي‏دانم بزنند و به آتشي كه بايد مرا بسوزانند آنان را بسوزانند و احيانا به صورت دفاع از من انتقام مرا از آنها بگيرند و اكنون در حيات من گفتگوها و زمزمه‏هايي به گوش مي‏خورد كه احتمال فوق را قوي مي‏كند لهذا من احساس وظيفه شرعيه نمودم براي رفع ظلم و تهمت، نظر خود را نزد ملت عزيز اظهار كنم كه از قِبَل من در اين خصوص تقصيري نباشد. يكي از آنان كه بيش از همه احتمال انتقامجويي از من در باره او مي‏رود احمد خميني فرزند اين جانب است. اين جانب در پيشگاه مقدس حق شهادت مي‏دهم كه از اول انقلاب تاكنون و از
پسرم خود را مهيا كن
كه پس از من بر تو جفاها رود
و نگرانيها كه از من دارند
به حساب تو گذارند.

پيش از انقلاب در زماني كه وارد اين نحو مسايل سياسي شده است از او رفتار يا گفتاري كه بر خلاف مسير انقلاب اسلامي ايران باشد نديده‏ام و در تمام مراحل از انقلاب پشتيباني نموده و در مرحله پيروزي شكوهمند انقلاب معين و كمك‏كار من بوده است و كاري كه بر خلاف نظر من است انجام نمي‏دهد و در امور مربوطه چه در اعلاميه‏ها يا ارشادها بدون مراجعه به من تصرف و دخالتي نمي‏كند حتي در الفاظ اعلاميه‏ها بدون مراجعه دخالت نمي‏كند و اگر در امري نظري دارد تذكر مي‏دهد كه تذكراتش نيز صادقانه و بر خلاف مسير انقلاب و مصلحت نيست ...»19

پيش‏بيني حضرت امام خميني در مورد نشر اكاذيب و اتهامات عليه حاج سيداحمد به وقوع پيوست. خانم دكتر زهرا مصطفوي در رنج‏نامه‏اي كه در روز شنبه 20 اسفند 1379 در همايش گراميداشت ياد مرحوم سيداحمد خميني قرائت گرديد خطاب به برادر مظلوم خويش نوشت:

«... امروز كه مي‏بينم مظلومانه مورد هجوم كينه‏ها و تهمتها قرار گرفته‏اي و آنان كه تو را مي‏شناختند و در جريان مسايل انقلاب بوده‏اند هر كدام به دليلي مدارا كرده‏اند و بر مظلوميت تو افزوده‏اند غربت تو را بيشتر احساس مي‏كنم. زندگي تو هميشه تلخ بود و امروز نيز تو را براي انتقام از امام و انقلاب به قربانگاه مي‏برند. به اسم حمايت از انقلاب و امام، امام را تخريب مي‏كنند و براي رسيدن به اين منظور تو را جفاكارانه هدف گرفته‏اند.»

ايشان در پايان اين رنج‏نامه جملات آرام‏بخش امام را خطاب به احمد يادآور شده است:

«پسرم تو با آنكه در هيچ شغلي از شغلهاي سران اسلامي ايدهم اللّه‏ تعالي وارد نيستي اين سيلي‏هاي طاقت‏فرسا را كه مي‏خوري براي آن است كه فرزند مني و به حسب فرهنگ غرب و شرق بايد من و هر كس به من نزديك و به ويژه تو كه از هر كس نزديكتري مورد تهمت و آزار و افترا واقع شود ...»20

تشكيل خانواده

حاج احمدآقا در سال 1348ه···.ش با فاطمه طباطبايي دختر آيت‏اللّه‏ سلطاني طباطبايي ازدواج كرد. نقش اصلي آشنايي و سپس ازدواج ايشان را خانم فريده مصطفوي (دختر امام) چنين شرح مي‏دهد: اگر بگويم كه در ازدواج حاج احمدآقا با خانم طباطبايي نقش عمده‏اي داشتم خيلي بيراه نگفته‏ام. من براي ياد گرفتن خياطي جايي مي‏رفتم، خانم حاج آقا در آن موقع يك دختر كم‏سن و سالي بود كه او را ديدم، از همان لحظه در ذهنم آمد كه او براي همسري برادرم مناسب است. بعدا سفري پيش آمد و ما به عراق رفتيم و در نجف خدمت حضرت امام رسيديم و در آنجا نظرم را با امام در ميان گذاشتم و گفتم دختري كه براي احمد در نظر گرفته‏ام صبيه حضرت آيت‏اللّه‏ آقاي سلطاني طباطبايي و دختر بسيار خوب و مناسبي براي احمد است. البته تا آن موقع كسان ديگري هم مورد نظر بودند اما حضرت امام خانواده آقاي سلطاني طباطبايي را پسنديدند و موضوع را تأييد كردند. ايشان ادامه مي‏دهد: ضمنا چون آيت‏اللّه‏ سيدمحمدباقر صدر هم باجناق آيت‏اللّه‏ سلطاني طباطبايي بودند و در عراق تشريف داشتند حضرت امام به اخوي بزرگمان شهيد حاج آقا مصطفي مأموريت دادند تا براي خواستگاري همسر آينده حاج احمدآقا بروند، آيت‏اللّه‏ سلطاني طباطبايي از اخوي پرسيده بود: اگر از شما راجع به بستگانتان و احمدآقا سؤال مي‏كردند چه جوابي مي‏داديد؟ حاج آقا مصطفي هم گفته بود من فوري موافقت مي‏كردم چون احمد از هر لحاظ شايسته است. بعد از آنكه ما به قم بازگشتيم موضوع را تعقيب كرديم و آمد و رفتهايي شروع شد و خانم (مادرم) هم از عراق به قم آمدند و كار ازدواج صورت گرفت.21

خانم فاطمه طباطبايي در باره اين وصلت گفته است: در مورد انتخاب ايشان، پدر بزرگوارم با من به تفصيل صحبت كردند. خصوصيات او را آن مقدار كه مي‏شناختند برايم توضيح دادند و بر اين نكته تأكيد كردند كه زندگي من با او يك زندگاني عادي نخواهد بود، حوادث ممكن‏الوقوع فراواني سر راه من و او قرار خواهد گرفت. زندان رفتن، تبعيد، شهادت و اسارت، همه و همه امكان بروز و وقوع دارد. من در آن زمان به اقتضاي سن (شانزده سالگي) شايد حقيقت و محتواي اين الفاظ را به تمامي درك نمي‏كردم ولي بر اين يقين داشتم كه همه اينها و نيز ديگر مصايب و مشكلات در راستاي تكامل انساني است، بعد از بررسي همه جوانب و پذيرفتن اين مسايل و آمادگي قلبي براي حركت در تشكيل يك چنين كانون خانوادگي، اعلام آمادگي كردم.22

خانم فاطمه طباطبايي در جاي ديگر در توضيح اين مطالب مي‏گويد: البته خواستگاري احمد از من مدتي پس از حادثه‏اي بود كه براي همسر مرحوم حاج آقا مصطفوي پيش آمده بود، يعني اينكه مأموران ساواك به خانه آنها ريخته بودند كه اين عمل موجب سقط جنين ايشان شده بود، اشاره پدرم به مسايلي از اين دست بود و مي‏خواستند مرا از هر جهت براي زندگي مشترك با احمد آماده سازند. ازدواج ما در زماني صورت گرفت كه حضرت امام در تبعيد بودند و اداره منزل امام در قم به عهده احمد بود كه اين كار را به بهترين وجهي انجام مي‏داد و نقش او در اين باره به گونه‏اي بود كه حتي نزديكان نيز از آن اطلاع كامل نداشتند.23

امام خميني در مكاتباتي كه با فرزند خود داشت، در دو نامه اين پيوند را تبريك گفته است:

«نامه بي‏تاريخ شما واصل شد همين قدر معلوم شد پس از نيمه شعبان بوده، ان شاءاللّه‏ تعالي عروسي مبارك بر شما و خانم محترمه شما باشد و سالهاي طولاني با سلامت و خوشي بگذرانيد. من هر وقت حرم مي‏روم به شماها دعا مي‏كنم. ان شاءاللّه‏ تعالي مستجاب شود.»24

خانم فاطمه طباطبايي علاوه بر ارتباط عاطفي با امام خميني، يك رابطه عرفاني و معنوي هم با آن روح قدسي پيدا كرد، ازدواج او با احمد در يازدهم مهر 1348 صورت گرفت ولي در سال 1352 با همسر و فرزند نه ماهه‏اش به عراق رفت. وي مي‏گويد خاطرم است وقتي پسر بزرگ من به دنيا آمد، حضرت امام در نجف اشرف در تبعيد بودند، خانم ايشان در همان دوران به ايران آمدند. ما در انتخاب اسم فرزندمان ترديد داشتيم، چند اسم پيشنهاد شده بود و مردد بوديم كه كدام را انتخاب كنيم به همين ترتيب دو ماه سپري شده بود. يك روزي خانم گفت: وقتي صحبت فرزند شما مي‏شد آقا مي‏گفتند: حسن اسم مناسب و خوبي است. اگر فرزند احمد پسر بود، انتخاب كند ولي به خودمان نگفته بود حتي پس از تولد در نامه تبريكي كه برايمان نوشته بودند راجع به اسم نوزاد ذكري نشده بود. با وجود اين وقتي از ميل و نظرشان باخبر شديم نام حسن را برايش انتخاب كرديم.25

ثمره وصلت مبارك مزبور علاوه بر فرزندي كه بدان اشاره شد يعني حجت‏الاسلام حاج سيدحسن خميني، دو فرزند ديگر به نامهاي سيدياسر و سيدعلي مي‏باشند كه اين عزيزان نور چشمان حضرت امام و مورد مهر و عطوفت آن حضرت بوده‏اند.

اين خانواده كاملاً با هم تفاهم داشتند و هر دو بر اين باور بودند كه براي يكديگر خلق شده‏اند، آنقدر روحياتشان به هم نزديك بود كه گاه با يك اشاره مطالب فراواني را به هم منتقل مي‏كردند. خانم طباطبايي در اين باره توضيح مي‏دهد: احمد معتقد بود دو نفر كه با هم زندگي مشترك تشكيل مي‏دهند اگر به هم علاقه‏مند باشند و از تفاهم فكري برخوردار گردند ـ كه اين هر دو، دو ركن مهم براي كانون وحدت زندگي زناشويي است ـ نبايد زياد در كارهاي همديگر مداخله كنند و به حريم آزاد يكديگر خدشه وارد سازند، دلهره از آزادي ديگري اگر معلول عدم اعتماد به يكديگر است كار را از اساس خراب مي‏كند و قهرا مجالي براي زندگي شيرين و سازنده نمي‏گذارد. گاه اتفاق مي‏افتاد كه مي‏دانستم او نسبت به امري مخالف است ولي مصلحت خودم و هدفم را در انجام آن مي‏دانستم، از او مي‏خواستم خودش را از عقيده‏اش (در اين باره) خالي كند و با من به عنوان يك مشاور پيرامون آن مسأله بحث كند و اهدافم را كه طبعا از زندگي مشترك جدا نبود در نظر آورد. جالب اينكه پس از شور و مشورت، هيچ گونه مخالفتي ابراز نمي‏كرد و يا حتي ذره‏اي اظهار دلتنگي و كدورت از انجام اين كار نشان نمي‏داد. هر دو يكسان و به يك اندازه به حريم آزادي طرف مقابل احترام مي‏گذارديم.26

تمامي اعضاي خانواده با حاج احمدآقا ارتباط عاطفي قوي داشتند و ايشان نيز نسبت به همه صميميت و فروتني نشان مي‏داد اما توصيه‏اش به همه اين بود كه رضايت خداوند را مد نظر داشته باشيد و اين تأكيدها در رفتار خودش تجلي داشت. سيدياسر خميني در خاطره‏اي گفته است ايشان به مناسبتهاي مختلف در جهت خودسازي و تزكيه نفس توصيه‏هاي زيادي به ما داشتند، در موقعيتهاي مختلف ما را نصيحت مي‏كردند و براي مثال به من مي‏گفتند: سعي كن خودت را براي تحمل مشكلات آماده كني و روحيه‏ات را طوري

يكي از آنان كه بيش از همه
احتمال انتقامجويي از من
در باره او مي‏رود
احمد خميني
فرزند اين جانب است.

اين جانب در پيشگاه مقدس حق
شهادت مي‏دهم كه
از اول انقلاب تاكنون
و از پيش از انقلاب
در زماني كه وارد اين نحو
مسايل سياسي شده است
از او رفتار يا گفتاري كه
بر خلاف مسير انقلاب
اسلامي ايران باشد نديده‏ام.

خانم طباطبايي:

پدر بزرگوارم با من

به تفصيل صحبت كردند.

خصوصيات او را آن مقدار كه

مي‏شناختند برايم توضيح دادند

و بر اين نكته تأكيد كردند كه

زندگي من با او

يك زندگاني عادي نخواهد بود.

بسازي كه با مصايب كنار بيايي، احترام به مادر را زياد توصيه مي‏كردند و در تمامي اين نصايح خودشان عامل بودند و نفس بودن با ايشان اين آموزشها را در بر داشت.27

احمدآقا با وجود آنكه در برنامه‏هاي سياسي اجتماعي گوناگوني حضور فعال داشت و تشكيل خانواده هم داده بود، از احترام به مادرش در هيچ زماني غافل نمي‏گرديد، چنانچه همسر امام اين نكته را متذكر شده‏اند: اولادهاي من به تبعيت از آقا، رفتارشان با من خيلي خوب بود و هست. البته آن بچه (آقا مصطفي) بسيار مهربان و احترامش به من فوق‏العاده بود، بعد از فوت ايشان اين خصوصيت در احمدجان نمايان شد. البته تا هنگامي كه امام زنده بودند بسيار مهربان و محترمانه بود، گاهي اوقات به من مي‏گفت اگر كاري داري به آقا نگو به من بگو تا برايتان انجام دهم. بعد از امام انگار تمام علاقه‏اي كه به آقا و به من داشت يك جا در من جمع شد، بسيار مهربانتر و متواضع‏تر و باتوجه‏تر شد. ابراز علاقه شديدي به من مي‏كرد و هر روز به من سر مي‏زد. پايش كه درد مي‏كرد و نمي‏توانست از پله‏ها بالا بيايد از پايين احوالپرسي مي‏كرد و با تأكيد مي‏گفت مادر كاري نداريد؟ هرچه شما بگوييد تا آنجا كه از دستم برآيد انجام مي‏دهم.

حاج احمدآقا به دليل احترام به نظر مادرش مسؤوليت اميرالحاج را كه مقام معظم رهبري به ايشان پيشنهاد كرده بود، نپذيرفت.28

با خواهران و فرزندان آنان نيز رفتاري حاكي از مودت و عطوفت داشت. آقاي دكتر بروجردي، داماد حضرت امام در اين باره مي‏گويد: هر كدام از بچه‏هاي كوچك و يا خواهران فكر مي‏كردند كه ايشان او را بيشتر از همه دوست دارد و كوشش آنان بر اين بود كه خصوصا بعد از رحلت حضرت امام با تمامي اعضاي بيت به گونه‏اي رفتار كند كه هيچ كس احساس كمبود ننمايد.29

حجت‏الاسلام و المسلمين محتشمي‏پور در اين باره گفته است: در ارتباط با مسايل داخلي و خانوادگي و روشهاي اخلاقي ايشان بايد عرض كنم كه همان روحيات و حالات حضرت امام را حالا با يك شعاع خاص ديگري داشتند. يعني خيلي كم پيدا مي‏شود يك فردي فرض كنيد انقلابي باشد، مبارز باشد و به شدت هم عاطفي و برخوردهاي بسيار محبت‏آميز نسبت به اطرافيان و بخصوص اهل خانه خودش داشته باشد. اين يك ويژگي است كه اگر فرض كنيد يك فرد عاطفي بود نمي‏تواند يك شخصيت سياسي باشد. آن كس كه جنبه جهادي و انقلابي‏اش قوي است نمي‏تواند عاطفي باشد براي اينكه خصوصيات مزبور در جاهايي با هم اصطكاك پيدا مي‏كنند، اما حالا امام تمام اين ابعاد را در وجود مقدس خودشان جمع كرده بودند و يك شعاع خاصي از اين ابعاد مختلف را حضرت حاج احمدآقا از امام به ارث بردند.30

حاج احمدآقا براي پيروزي نهضت اسلامي و پيروي از پدر بزرگوارش سلامتي خويش را در طبق اخلاص نهاد و زندگي سراسر دلهره و توأم با تعقيب و گريز را برگزيد كه عوارض اين فشارها و مشقات به صورت ناراحتي‏هاي جسمي و برخي بيماريها از آن دوران تا آخر همراهش بود و هيچ زماني فرصت معالجه اين دردها را نيافت. وي در دو سال آخر عمر فرصتي را به دست آورد و از آن كمال معنوي را برد و در اين مقطع هر از چندگاه به خانه‏اي دور افتاده در بياباني كويري (در منطقه كوشك نصرت بين تهران و قم) مي‏رفت و به مطالعه كتب عرفاني و راز و نياز با خالق خويش مي‏پرداخت.31

در روز 23 رمضان المبارك سال 1415هـ.ق مطابق با 4 اسفند 1373هـ.ش عده‏اي از دانش‏آموزان شاهد به حسينيه جماران آمده بودند. ايشان خطاب به آنان نكاتي در باره تقوا گفتند و افزودند: ديگر از ما گذشته و من ديگر نزديك مردنم است و پنجاه سال دارم.32 و سرانجام به دنبال عارضه‏اي قلبي تنفسي كه در شامگاه بيستم اسفند 1373 براي ايشان پيش آمد به رغم تلاش مداوم و مستمر پزشكان در شامگاه 25 اسفند 1373 دعوت حق را لبيك گفت و با تشييع شگفت‏انگيز مردم، پيكر پاكش در كنار مرقد والد ماجدش دفن گرديد.33 درود و رحمت خدا بر او و بر پدر بزرگوارش باد.

همسر محترم امام:

گاهي اوقات به من مي‏گفت
اگر كاري داري به آقا نگو
به من بگو تا برايتان انجام دهم.

بعد از امام انگار
تمام علاقه‏اي كه به آقا
و به من داشت
يك جا در من جمع شد
بسيار مهربانتر و متواضع‏تر
و باتوجه‏تر شد.


1 ـ مهاجر قبيله ايمان، حميد انصاري، ص10 ـ 11.

2 ـ مصاحبه با همسر گرامي حضرت امام خميني، فصلنامه حضور، يادمان سالگرد رحلت يادگار امام، شماره 14، ص52 ـ 53 و نيز نك: پا به پاي آفتاب، ج دوم، ص208، فصلنامه ندا، شماره اول؛ روزنامه همشهري، 13 خرداد 1372، ص7، فرازهاي فروزان، از نگارنده، ص33.

3 ـ اقتباس و مأخوذ از كتاب مهاجر قبيله ايمان، ص11 ـ 18.

4 ـ مجموعه آثار يادگار امام، ج اول، ص512 ـ 513؛ دليل آفتاب، ص13.

5 ـ دليل آفتاب، ص2 ـ 3.

6 ـ مصاحبه با همسر گرامي حضرت امام خميني، مجله حضور، ص53.

7 ـ گنجينه دل (مجموعه خاطرات ياران در وصف حاج سيداحمد خميني)، ص419.

8 ـ مصاحبه با خانم فريده مصطفوي (خواهر حاج احمدآقا)، گنجينه دل، ص95.

9 ـ احمد امام، حجت‏الاسلام و المسلمين سيدحسن خميني، مجله حضور، شماره 14، ص151.

10 ـ گنجينه دل، ص421.

11 ـ يادگار آفتاب، ضميمه روزنامه اطلاعات، شماره 22156.

12 ـ مهاجر قبيله ايمان، ص254 ـ 256.

13 ـ فصلنامه حضور، شماره 14، ص56 ـ 57.

14 ـ احمد امام، همان، ص151 ـ 152؛ روزنامه قدس، شماره 3815، ص8.

15 ـ فصلنامه ندا، شماره 15، ص21.

16 ـ مهاجر قبيله ايمان، ص200.

17 ـ همان، ص25.

18 ـ فرازي از نامه امام خميني به احمدآقا در 23 ربيع‏الاول 1405ه···.ق، 25 آذر 1363.

19 ـ فرازي از نامه امام خميني در تاريخ 23 آبان 1361 مطابق 27 محرم‏الحرام 1403ه···.ق.

20 ـ روزنامه اطلاعات، شماره 22152؛ روزنامه قدس، شماره 3815.

21 ـ آشناي غريب، رحيم نيكبخت، ويژه‏نامه يادگار آفتاب، ص6.

22 ـ فصلنامه ندا، شماره 15، ص15.

23 ـ گنجينه دل، ص54 ـ 55.

24 ـ وعده ديدار (نامه‏هاي امام خميني به حاج احمدآقا)، ص21.

25 ـ پا به پاي آفتاب، ج اول، ص171.

26 ـ او چون ماه در كنار آفتاب بود (گفتگو با خانم فاطمه طباطبايي همسر حاج احمدآقا)، فصلنامه ندا، شماره 15، ص15 ـ 16.

27 ـ فصلنامه ندا، همان، ص22.

28 ـ فصلنامه حضور، شماره 14، ص57 ـ 58.

29 ـ روزنامه همشهري، شماره 669، 7 ارديبهشت 1374، ص9.

30 ـ يادگار آفتاب، ويژه‏نامه روزنامه اطلاعات، شماره 22156.

31 ـ مهاجر قبيله ايمان، ص251.

32 ـ خاطرات و خطرات (گفتگو با دكتر محمود بروجردي) روزنامه همشهري، هفتم ارديبهشت 1374، ص9.

33 ـ مهاجر قبيله ايمان، ص281 و 286.

/ 1