ادبيات انقلاب اسلامى
دكتر محمدرحيم عيوضى (1) چكيده
در اين مقاله، نويسنده سعى دارد تا با تعمق در مفهوم ادب و ادبيات، به موضوع ادبيات انقلاب اسلامى بپردازد و نقش ادبيات را بعد از انقلاب، با توجه به شكلگيرى خاص آن، در محتوا و صورت اشعار و نيز در متون بررسى و تحليل نمايد. وى در اين نوشتار، به شاعران انقلابى و اشعار آنان نيز اشاراتى مختصر نموده و معتقد است؛ اشعارى كه از درون انقلاب زاده شدهاند، تنها به لفظ و معانى زمينى نمىپردازد و شاعر تنها براى دل خود و خوشايند عموم شعرى نمىسرايد، بلكه از سرودن اشعار و بيان متون ادبى، پيامى دارد كه در پس آن معنا نهفته است. پس لازمه چنين معانى پربار و غنى، قوت و استحكام در صناعات لفظى و معنوى بوده كه در اين دوران نيز بسيار شكوفا گرديده است. همچنين در بخشهايى از اين مقاله، مؤلف به غزلياتى نغز و پر مغز از امام(ره) اشاره نموده كه در نوع خود به لحاظ شخصيت والاى آن بزرگوار، درخور تأمل و تعمق بيشتر است. در پايان نويسنده اين گونه نتيجه گرفته است كه ادبيات انقلاب اسلامى، با توجه به ويژگيهاى مبرهن و خاص خود، ادبياتى است متعهد، از مردم، براى مردم و در راستاى بيان مسائل مردم. بنابراين، چنين ادبياتى نمىتواند براى تفنن و عارى از پيام و رسالت باشد، و پويايى اين نوع ادبيات، آن را در خدمت تعالى انسان اجتماعى و انسان متعالى در مىآورد. مقدمه
تقريبا حدود بيست ماه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، كشور ما درگير جنگى شد كه از لحاظ طول زمان و كيفيت، كم نظير بود. سلحشورى، جانبازى، ايثار در راه خدا و در يك كلام جهاد با مال و جان، حقايقى است كه همگان آنها را با چشم ديده و با تمام وجود لمس كردهاند. پيداست كه انقلابى با اين كيفيت، ادبياتى هم فراخور خود نيز خواهد داشت. محال است ملتى با چنان سابقهاى از ادبيات و با چنين فرهنگ پربار دينى، انقلابى بدين سان عظيم بنمايد و به پيروزى برساند و همچنين مقاومت تحسين برانگيزى در طول جنگ و بعد از جنگ داشته باشد، اما شعر و شعار، نثر و سرود، فرهنگ و كتابت و پيام برخاسته و تبلور يافته از آن را نداشته باشد! روشن است كه از جويبار زلال اين انقلاب دينى ـ كه در سراسر كشور جارى بوده است ـ ادبياتى با همان گستردگى و عمق و صفا و پاكيزگى، نشأت گرفته و به بار نشسته است و چنين ادبياتى مايه تداوم انقلاب نيز شده است. مفهوم ادب و ادبيات
ادبيات از واژه ادب اخذ شده و به نوشتههايى اطلاق مىشود كه «ادبى» باشند. پس براى روشن شدن مفهوم ادبيات، مىبايست معناى ادب را مشخص كرد. پژوهشگران زبان فارسى، ادب را از دو ديدگاه مورد بررسى قرار دادهاند. برخى معتقدند كه ادب كلمهاى است فارسى كه از ريشه «دو» يا «اديپ»، در زبان پهلوى اخذ شده است. «دو» يا «ديپ» به معنى نوشته است و هر آنچه با آن مرتبط باشد. به طورى كه واژگانى چون دبير، ديوان، دبستان، دبيرستان و حتى دوات و شايد دفتر نيز از اين ريشه باشند و دى پى ( dipi ) در زبان پهلوى، به معنى نوشته است. خوب است بدانيم اين مفهوم با مفهوم كلمه ( Literature ) در زبان انگليسى مطابقت مىكند و ادبيات به اين مفهوم؛ در هر دو زبان فارسى و انگليسى، به كليه آثار مكتوب و حتى روايات شفاهى اطلاق مىشود كه در حوزهاى بسيار گسترده، تمام آثار ادبى و غير ادبى را نيز در بر مىگيرد، به طورى كه بر اين مبنا هر نوشتهاى كه محصول قلم تلقى گردد مىتواند در محدوده ادبيات قابل طرح و بررسى باشد، از طرف ديگر، عدهاى را عقيده بر اين است كه (ادب) ريشه عربى دارد و مفهوم ادبيات را بايد در معنى اين ريشه و در حوزه زبان عربى جستوجو كرد. بر اين اساس؛ ادب به معنى تعليم و تعلم و داراى مفهوم تربيت كردن و رام نمودن است. چنانكه در حديث نبوى آمده است: «أدَّبنى رَبّى فَأحْسَنَ تَأديبي» اما درباره مفهوم ادبيات، بايد اذعان داشت كه هر مكتبى از زاويه خاصى به مقوله ادبيات مىنگرد و بر اساس جهانبينى و تلقى خاص خود به تبيين و تعريف آن مىپردازد. در اينجا چند تعريف از مفهوم ادبيات را كه كليت و اشتراك معنايى بيشترى دارند، ذكر مىكنيم: (الف) ادبيات آميزهاى است از قال و حال،يعنى آميزش و تلفيق احساس و انديشه. (ب) ادبيات آئينه تمام نماى روح يك ملت يا يك قوم است كه مواريث ذوقى و ذخاير فكرى جامعه را مشخص مىكند، به طورى كه از يك طرف تاريخ و فرهنگ را شامل مىشود، و از طرف ديگر راهنماى تكاملى بشر است. (ج) ادبيات مجموعه آثار مكتوبى است كه بلندى افكار و تخيلات را در عاليترين و بهترين صورت نمايش مىدهد. (د) ادبيات سخنان برترى است كه از حد سخنان عادى فراتر مىرود و مردم نيز براى آن سخنان ارزش قائل شده و آنها را جمع آورى، تدوين و ترويج مىكنند. در ادامه بايد ديد ادبيات ـ در مجموع ـ قادر به ايفاى چه فوايد و نقشهاى مثبتى است. در اين خصوص بايد گفت: ادبيات در مرحله اول به مثابه يك مقوله هنرى در تأمين نيازهاى روانى و تلطيف روح انسان و به هنجار نمودن ناهنجاريهاى روحى، نقش و كاربرد مهمى دارد و اين عامل، خود از انگيزههايى است كه انسان را به گونهاى ناخودآگاه مجذوب ادبيات مىكند و حتى اخيرا در درمان بيماران روانى از شيوه ( Poemtrapy )(شعر درمانى) استفاده مىشود. چون ادبيات با خصوصيت ويژه و لطافت آرام بخش خود رنجهاى روحى را تقليل مىدهد و خشونتهاى روانى را از ميان برمىدارد. خلق آثارى كه در طبيعت موجود نيست، باعث آرامش و رضايت روح انسان مىشود و خلاقيت نيز در عرصه ادبيات، براى تقويت مبانى روحى، موثر و كارساز است. در مرحله دوم چنان كه مشاهده مىشود، ادبيات بخش عظيمى از تلاشها و كوششهاى جدى بشرى براى حفظ و گسترش و انتقال فرهنگ را تشكيل مىدهد. فرهنگ هر مرز و بوم نه تنها توانسته است به وسيله ادبيات، بسيارى از مسائل علمى، اجتماعى، فكرى، تاريخى و ذوقى خود را حفظ نمايد، بلكه امكان آن را داشته تا به وسيله آثار ادبى در گسترش و تكامل خويش، نهايت استفاده را از آن ببرد. به طورى كه ادبيات جزء جدايىناپذير فرهنگ هر ملتى به حساب مىآيد. در مرحله سوم بايد گفت تكامل يافتن هر دانش و فنى، نيازمند ادبيات مىباشد. حتى در خوشنويسى و نقاشى و فراتر از آن در علوم تجربى محض نيز، بىنياز از ادبيات نيستيم؛ چرا كه ادبيات انديشه و تفكر را عمق مىبخشد و با گسترش بينش، ديدگاههاى گوناگونى را در افق ديد ما مىگشايد. تاريخ علم و فرهنگ گواهى مىدهد كه بزرگان علوم و فنون مختلف از ذوقى ادبى و دانشهاى مربوط به اين فن نيز، بهرهمند بودهاند، به خصوص انديشمندان و سياستمداران موفق گذشته و امروز ما كه با شناخت و علاقهمندى و همچنين با توجه به علوم و فنون ادبى و به كارگيرى آنها در آثار خود، جلوهاى خاص به شخصيت خويش بخشيدهاند، چنانكه مقام ادبى امام راحل (ره) و همچنين تسلط استادانه و اديبانه مقام معظم رهبرى به متون مختلف ادبى، بر صاحب نظران پوشيده نيست، و تنها از خطابهها و مقالههاى ايشان مىشود استنباط كرد كه ادبيات چه نقش مهمى در اين مقوله داشته است. عناصر ويژه سبكى ادبيات انقلاب
همانگونه كه با ظهور انقلاب اسلامى، ملت ما در تمامى شئون زندگى خود، با بازگشت به خويشتن خويش، به سوى سرچشمه زلال فرهنگ اسلامى روى آوردند، شاعرى هم كه برخاسته از درون جامعه بوده است، بنا به مقتضيات انقلاب، اشعارش را متحول ساخت. ارزشها و معيارهاى گذشته، با جايگزين شدن ارزشهاى اصيل اسلامى، يا به طور كلى متروك گرديد و يا مفاهيم تازهاى به خود گرفت. با شروع جنگ تحميلى و پديد آمدن انگيزههاى جديد، جهشى بزرگ در ادبيات فارسى بوجود آمد. «تأثيرپذيرى شاعران از معارف و فرهنگ اسلامى، نمود صبغهها و جلوههاى اسلامى و مذهبى در عناصر و واژگان شعرى به حدى است كه بايد گفت: دوره انقلاب از اين حيث يكى از بارورترين و غنىترين دورههاى شعرى است.» (2) بارزترين ويژگىهاى سبك شعر انقلاب اسلامى از لحاظ طرز سخن و اداى مقصود به قرار ذيل است: (3) 1ـ تمامى قالبهاى شعرى گذشتگان مورد توجه شاعران انقلاب اسلامى است و با استفاده از تجربيات يك هزار و صد و چند ساله ادب فارسى، سعى گويندگان بر اين است كه همه زيبايىها را چه از جهت قالب و چه از جهت محتوا در يك جا جمع كنند. 2ـ شعر نو و كهن هر دو وجود دارد و هيچ گروهى بىدليل و از روى تعصب بر شعر كهن يا نو ـ به صرف آن كه خودش يكى از آن دو را ترجيح مىدهد ـ نمىتازد. 3ـ شاعر در صورت لزوم مديحه سرايى مىكند، ولى نه براى خود شخص ممدوح، بلكه به سبب روح اسلام و عقيده و شخصيت والاى كسى كه مورد مدح او قرار مىگيرد. به همين سبب، موسوى گرمارودى خطاب به حضرت امام مىسرايد:
«گر نبودى رهبر دينم خدا داند هرگز
اينك اما چون مرا در دين و آيين رهبرى
مىستايم تا ستايم با تو دين خويش را
در تو من قرآن و حق را مىستايم نى تو را
و اندر آن از حد قرآنى نرفتم راست تر
لب نمىكردم مديحت را به عمر خويش تر»
مدح مىگويم تو را و خود بدانم مفتخر
تا بدان يابم به روز حشر از آتش مفر
و اندر آن از حد قرآنى نرفتم راست تر
و اندر آن از حد قرآنى نرفتم راست تر
ايهام:
پى يك غمزه اشراقى چشمت بزند
گرچه صد مرحله تحصيل اشارات كنند
گرچه صد مرحله تحصيل اشارات كنند
گرچه صد مرحله تحصيل اشارات كنند
تشبيه
راوى بگو به كودك ما قصهاى درست
زان سروها كه بر لب جوى وفا شكست
زان سروها كه بر لب جوى وفا شكست
زان سروها كه بر لب جوى وفا شكست
تضاد و مراعات النظير:
اختر روشنى بخش شبهاى اندوه و ظلمت
شوق بيدارى آفتاب از سراپرده خواب
شوق بيدارى آفتاب از سراپرده خواب
شوق بيدارى آفتاب از سراپرده خواب
«رزمنده مسلمان، آن شير دشت و صحرا
در هر شفق نويسد، تفسير سرخ گلگون
در اوج آتش عشق، با قهر آتش خشم
آتش زند به خيل دشمن زهر كرانه
ان سان كه گفته قرآن: «فَالْموريات قَدْحا»
بر كوه و رود و جلگه، بر صحن آب دريا
بر حرف حرف قولِ: «وَالْعادياتِ ضَبْحا»
فرياد آتشينش، درگير و دار غوغا
ان سان كه گفته قرآن: «فَالْموريات قَدْحا»
ان سان كه گفته قرآن: «فَالْموريات قَدْحا»
«با هرچه دهان زخم در تن مىگفت
آن روز لبان بسته چشمانش
با من سخن از چگونه رفتن مىگفت»
از راز عروج خويش با من مىگفت
با من سخن از چگونه رفتن مىگفت»
با من سخن از چگونه رفتن مىگفت»
اذان عشق به بام ستاره مىخواند
تو در كجاى جهانى، بزرگ بىآغاز
كه مير عشق تو را بهر چاره مىخواند
كسى كه سوره خون در شراره مىخواند
كه مير عشق تو را بهر چاره مىخواند
كه مير عشق تو را بهر چاره مىخواند
به خون گر كِشى خاك من دشمن من
تنم گر بسوزى، به تيرم بدوزى
جدا سازى اى خصم، سر از تن من
بجوشد گل اندر گل از گلشن من
جدا سازى اى خصم، سر از تن من
جدا سازى اى خصم، سر از تن من
ديدنش فتنهها به دل مىكرد
گر كه مىديد روى او بىشك
آفتابى كه در نگاهش بود
گريه با خنده، اشك با فرياد
او چو خورشيد بود و من فانوس
حالت قطره بود و اقيانوس
صورتش ماه را خجل مىكرد
گل سرش را به زير گِل مىكرد
چشم خورشيد را كِسل مىكرد
با نگاهش مرا دودل مىكرد
حالت قطره بود و اقيانوس
حالت قطره بود و اقيانوس
آنچه در سوگ تو اى پاكتر از پاك گذشت
چشم تاريخ در آن حادثه تلخ چه ديد
سر خورشيد بر آن نيزه خونين مىگفت:
جلوه روح خدا در افق خون تو ديد
مرگ، هرگز به حريم حرمت راه نيافت
هر كجا ديد نشانى ز تو چالاك گذشت
نتوان گفت كه هر لحظه چه غمناك گذشت
كه زمان، مويه كنان از گذر خاك گذشت
كه چها بر سر آن پيكر صد چاك گذشت
آن كه با پاى دل از قله ادراك گذشت
هر كجا ديد نشانى ز تو چالاك گذشت
هر كجا ديد نشانى ز تو چالاك گذشت
بيار مركب بىزين و جوشن بىپشت
ازين مدافعه بىفتح برنمىگرديم
اگرچه مركب ما بىسوار برگردد
كه مرد نيست كه از كارزار برگردد
اگرچه مركب ما بىسوار برگردد
اگرچه مركب ما بىسوار برگردد
«لحظه معراجتان آغاز شد تا باز شد
اين نشيمن كرده در بزم «مليك مقتدر»
بر شما باد مبارك مسند اعجازتان»
با سرانگشت شهادت پاى گردون تازتان
بر شما باد مبارك مسند اعجازتان»
بر شما باد مبارك مسند اعجازتان»
آنكه خود مست شراب است و خمار افيون
چه اثر در سخنش يافت تواند هشيار
چه اثر در سخنش يافت تواند هشيار
چه اثر در سخنش يافت تواند هشيار
واژگان ادبيات انقلاب
يكى از ويژگىهاى بارز ادبيات انقلاب، بروز معانى جديد در قالبهاى كهن و نيز ظهور واژگان بديع در زبان جديد است. يعنى بهرهگيرى از سنت ديرين ادبيات به نحو خلاق، و همچنين آفرينش معانى تازه در همان قالبها. علت موفقيت اين زبان آزمايى و كارآمدى سنتى ادبيات در تركيبهاى جديد، بيش از هر علتى، در اثر زنده بودن مضامين ادبى و حضور فعال و كاربردى در آثار است، به عبارت ديگر، شاعر و اديب امروز نه تنها نيازمند اسطوره و روايت تاريخى ادب خويش نيست، بلكه حتى متعالىترين مضامين ـ ادب عاشورايى ـ خويش را به گونهاى حاضر و زنده مشاهده مىكند و خود نيز در متن حادثه قرار دارد و بنابراين، پيش از آن كه بخواهد با استعاره و كنايه و به زبان نمادين احساس خويش را با مضمون و اسوه ادب پيوند زند، همان واقعيت را تصوير مىكند، گويا نمادها را تجسم بخشيده و مضمونها را در عرصه بيرونى اثر خويش حاضر ساخته است. در زير نمونههايى از واژگان و تركيبهاى جديدى را كه غالبا نماينده واقعگرايى و مردمى بودن ادبيات انقلاب اسلامى است و قبلاً كاربرد اندكى داشته و يا به كلى مهجور بودهاند، ذكر مىكنيم: تركيباتى چون؛ عطر تكبير، سجاده گلبرگ، نماز ياران، جام أكملت لكم، دست جبرئيل، سوره سوگ، عطش مزرعه، تاوان عشق، گل آفتاب... و واژگانى چون: بسيج، لاله، عطر، نسيم، زلال، ستاره، آئينه، شهادت، تشهد، سلام، سنگر، كوير، شقايق، زمزم، خاك، تشنه، دريا و... مثلاً در شيوه سخنورى حضرت امام، گاه با واژگان و تركيباتى مواجه مىشويم كه پيش از آن سابقه نداشته و يا اندك بوده است. براى نمونه با واژهها و تركيبات: خم خم، دك، مندك و... آشنا مىشويم و اين نشاندهنده آن است كه در پديد آوردن اين واژگان نه تنها تصنعى در كار نبوده، بلكه بارقه روانى و سادگى از ظاهر كلمات به خوبى نمايان است: تارى ز زلف خم خم خود در رهم بنه فارغ ز علم و مسجد و درس و نماز كن(4) پيوسته خطاب لن ترانى شنوى فانى شو تا خود از تو منفك نكند(5) بگذار چراغ، صبح گرديدخورشيد جهانمدار آمد (6) خرقه درويش همچون تاج شاهنشاهى استتاجدار و خرقهدار از رنگ و بو افتاده نيست (7) عاقلان از سرّ سودايى ما بىخبرندما ز بيهودگى هوشوران بىخبريم (8) ورود واژگان عربى و رواج آن در زبان فارسى، از ويژگىهاى سبك عراقى به شمار مىرود و بىشك سرودههاى حضرت امام نيز مشمول اين قاعده است و ما در شعر معظم له تركيباتى از قبيل دارالجنون، رب الارباب و... و لغاتى همچون جيش، طير، نمله و... را مىبينيم كه ذيلاً به ابياتى در اين باره اشاره مىشود: بساط چون تو سليمان و كلبه درويش نعوذ باللّه گويى ز اشتباه تو شد(9) دار السلام روى سلامت نشان ندادبگذشت جان از آن و به دارالعجب رسيد(10) همه خوبان بر زيباييت اى مايه حسنفىالمثل در بر درياىخروشان چو خس است (11) به مىبرند راه عقل را از خانقاه دل كه اين دارالجنون هرگز نباشد جاى عاقلها (12) چشم تو و خورشيد جهان تاب كجاياد رخ دلدار و دل خواب كجا با اين تن خاكى ملكوتى نشوىاى دوست تراب و ربالارباب كجا (13) حاش للّه كه جز اين ره ره ديگر پويم عشق روى تو، سرشته به گل و آب من است (14) پاره كن سبحه و بشكن در اين دير خوابگر كه خواهى شوى آگاه ز سرالاسرار (15) ذرهاى نيست به عالم كه در آن عشقى نيستبارك اللّه كه كران تا به كران حاكم اوست (16) الا يا ايهاالساقى برون بر حسرت دلهاكه جامت حل نمايد يكسره اسرار مشكلها (17) در جرگه طير آسمانمدر حلقه نمله زمينم (18) واژهها و مضامين قرآنى و احاديث نيز فراوان در كلام امام به چشم مىخورد. واژه هاى قرآنى:
زاده اسماء را با جنةالمأوى چه كارى در چم فردوس مىماندم اگر شيطان نبودى(19) هجرت از خويش كنم، خانه به محبوب دهمتا به اسماء معلم شوم اما نشدم(20) قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنندقصه علّم الاسماء به زبان است هنوز (21) گر تو آدمزاده هستى علمالأسماء چه شدقاب قوسينت كجا رفته است و اَوْاَدنى چه شد (22) سوره بقره آيه 31: «وَعَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءَ كَلَّهاثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَىَ الْمَلئِكَةَ فَقالَ انْبِؤُنى بِاَسْماءِ هآؤْلآءِ اِنْ كُنْتُم صادِقين» دل درويش بدست آر كه از سرّ الست پرده برداشته، آگاه ز تقديرم كرد(23) عشق جانان ريشه دارد در دل از زور الستعشق را انجام نبود چون ورا آغاز نيست اين پريشان حالى از جام «بلى» نوشيدهاماين «بلى» تا وصل دلبر بىبلا دمساز نيست (24) هوشيارى من بگير و مستم بنماسرمست زباده الستم بنما (25) سوره اعراف آيه 172 «و اِذ اخَذُ رَبُّك من بَنى آدَمَ ظهورِهِم ذُرَّيَتِهِم وَ اَشْهدَهُم على اَنْفُسِهِم اَلَسْت بِربّكُم قالوا بلى شَهْدِنا ان تقولُوا يوم القيامَة اِنّا كُنّا عن هذا غافلين» ايمنى نيست در اين وادى ايمن ما را من در اين وادى ايمن شجرى مىجويم(26) موسى اگر نديد به شاخ شجر رخشبىشك درخت معرفتش را ثمر نبود(27) اى اصل شجر ظهورى از تودر پرتو سر سرمدانى (28) سوره قصص آيه 30: «فلمّا اتيهانُودِىَ مِن شطىء الْوادِ الايْمَنِ فى البُقعَة المبارَكَةِ من الشَجَرة اَنْ يا موسى اِنّى انا اللّهُ ربُّ العالَمين» دنباله صبح ليلة القدر
خور با رخ آشكار آمد(29) اى دوست هر آنچه هست تور رخ توستفريادرس دل نظر فرخ توست طى شد شب هجر و مطلع فجر نشديا را دل مرده تشنه پاسخ توست (30) سوره قدر: «اِنّا انزَلناهُ فى ليلةِ الْقَدر، وَ ما ادريكَ مْا لَيْلَةُ الْقَدر، لَيلَةُ القَدْر خَيْرٌ مِنْ الف شَهر، تَنَزَّلُ الملائِكةُ و الروح فيها بأذْنِ ربِّهم مِنْ كلّ اَمرٍ، سلامٌ هِىَ حتّى مطْلَعِ الْفَجْر». مضامين قرآنى هر طرف روكنم تو اى قبله قبله قبله نما نمىخواهم(31) بر در ميكده و مسجد و ديرسجده آرم كه تو شايد نظرى بنمايى(32) سوره بقره، آيه 115: «وللّه اَلْمَشْرِق وَ المَغْرب فَأيْنَما تولّوا فثَمَّ وجه اللّه اِنَّ اللّه واسِعٌ عَليم»
واى اگر پرده ز اسرار بيفتد روزى
فاش گردد كه چه در خرقه اين مهجور است(33)
فاش گردد كه چه در خرقه اين مهجور است(33)
فاش گردد كه چه در خرقه اين مهجور است(33)
با موبدان بگو ره ما و شما جداست
ما با اياز خويش و شما با نماز خويش (34)
ما با اياز خويش و شما با نماز خويش (34)
ما با اياز خويش و شما با نماز خويش (34)
گر عيان گردد روزى رخش از پرده غيب
همه بينند كه در غيب و عيان حاكم اوست(35)
همه بينند كه در غيب و عيان حاكم اوست(35)
همه بينند كه در غيب و عيان حاكم اوست(35)
يا رب اين پرده پندار كه در ديده ماست
باز كن تا كه ببينم همه عالم، نور است(36)
باز كن تا كه ببينم همه عالم، نور است(36)
باز كن تا كه ببينم همه عالم، نور است(36)
شيطان عالم شدى اگر بدين نور
ناگفتى آدم است و خاك و من آذر(37)
ناگفتى آدم است و خاك و من آذر(37)
ناگفتى آدم است و خاك و من آذر(37)
ما پى سايه سروش به تلاشيم همه
او ز پندار من خسته نهان است هنوز(38)
او ز پندار من خسته نهان است هنوز(38)
او ز پندار من خسته نهان است هنوز(38)
اين عبادتها كه ما كرديم خوبش كاسبى است
دعوى اخلاص با اين خود پرستىها چه شد(43)
دعوى اخلاص با اين خود پرستىها چه شد(43)
دعوى اخلاص با اين خود پرستىها چه شد(43)
مژده فروردين نه نو بنمود گيتى را مسخر
رايتش افراشت پرچم، زين مقرنس چرخ اخضر
گشت از فرمان وى، در خدمتش گردون مقرر
جيشش از مغرب زمين بگرفت تا مشرق سراسر
گشت از فرمان وى، در خدمتش گردون مقرر
گشت از فرمان وى، در خدمتش گردون مقرر
كاش روزى به سر كوى توام منزل بود
كاش از حلقه زلفت گرهى در كف بود
دوش كز هجر تو دل حالت ظلمتكده داشت
دوستان مىزده و مست و ز هوش افتاده
آنكه بشكست همه قيد، ظلوم است و جهول
در بر دلشدگان علم حجاب است حجاب
عاشق از شوق به درياى فنا غوطهور است
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود
كه در آن شادى و اندوه، مراد دل بود
كه گره باز كن عقده هر مشكل بود
ياد تو شمع فروزنده آن محفل بود
بىنصيب، آنكه درين جمع، چو من عاقل بود
آنكه از خويش و همه كون و مكان غافل بود
از حجاب آنكه برون رفت، به حق جاهل بود
بىخبر آنكه به ظلمتكده ساحل بود
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود
آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود
همى گويم و گفتهام بارها
پرستش به مستى است در كيش مهر
به شادى و آسايش و خواب و خور
به جز اشك چشم و به جز داغ دل
كشيدند در كوى دلدادگان
چه فرهادها مرده در كوهها
چه دارد جهان جز دل و مهر يار
ولى رادمردان و وارستگان
مهين مهرورزان كه آزادهاند
بهاران كه شاباش ريزد سپهر
به دامان گلشن زرگبارها
بود كيش من مهر دلدارها
برونند زين جرگه هوشيارها
ندارند كارى، دل افگارها
نباشد به دست گرفتارها
ميان دل و كام، ديوارها
چه حلاّجها رفته بر دارها
مگر تودههايى ز پندارها
نيازند هرگز به مردارها
بريزند از دام جان تارها
به دامان گلشن زرگبارها
به دامان گلشن زرگبارها
اى بر سرير ملك ازل تا ابد خدا
تنها تويى كه هستى و غير از تو هيچ نيست
بار امانتى كه نهادى به دوش من
روزى كه كِلك دوست «بلالِلْولا» نوشت
اى پرتو عيان نهان در ظهور خويش
جام محبت تو به صهباى معرفت
يا رب تجلى تو به غيب و شهود چيست
جز جان و تن نواختن از هديه هدى
وصف تو از كجا و بيان من از كجا؟
اى هرچه هست و نيست به تنهاييت گوا
بارى بود كه پشت فلك مىكند دوتا
طى شد حساب كار شهيدان كربلا
«يا من لفرط نوره فى نوره اختفا»
بر تشنگان وادى حيرت زند صلا
جز جان و تن نواختن از هديه هدى
جز جان و تن نواختن از هديه هدى
تأثير فرهنگ عاشورا بر شعر پس از انقلاب
اگر در حادثه خونبار عاشورا، جان انسانهاى آزاده به درد آمد و در سوگ سالار شهيدان اشك ريختند، و اگر گويندگان و شاعران آگاه و ژرف انديش، در رثاى حسين (ع) و مظلوميت او و ياران شهيدش آثار ارزشمندى نگاشتند و سرودند و فرياد اين مظلومان هميشه تاريخ را به گوش جهانيان رسانيد، امروز نيز شاعران و نويسندگان دردآشنا، هوشمند و آگاه، ظلم و ستم بيداد طاغوتيان و مقاومت مردانه و جاودانه امت اسلامى و رهبرى بىنظير امام خمينى(ره) را در قالب شعر و سرود و كلماتى آهنگين و اديبانه با بيانى شيوا به گوش تمام انسانهاى آزاده مىرسانند. مشتركات دو حادثه عظيم عاشورا و انقلاب اسلامى ايران فراوان است و شاعران و گويندگان نيز، از اين همانندىها به خوبى استفاده كردند و تأثيرپذيرى امت حقيقت جوى ايران اسلامى را در قالب شعر بيان نمودند و در اين راه به توفيقهاى بزرگى دست يافتند. فرهنگ ايثار و شهادت، مضمون متعالى ديگرى است كه ارمغان مكتب ادب عاشوراست. فرهنگ ايثار و سيره شهادت است كه در ادب انقلاب اسلامى نيز انديشههاى لطيف شاعران و نويسندگان و عزمهاى استوار پروردگان مكتب مبارزه را به خود جذب كرده است. شهيد و شهادت البته مضمون جديدى در ادبيات ما نيست، اما حضور و وفور آن در عصر انقلاب و به ويژه در دوران جنگ، احساس تازهاى ايجاد كرد و الفتى نزديك با عواطف عاشقان برقرار ساخت؛ چنانكه بلند آوازهترين شعر زندگى بوده و مضمون پردازترين قالبهاى انديشه نيز گشت.
بيا در خدا خويش را گم كنيم
بيا با گل لاله بيعت كنيم
كه آلالهها را حمايت كنيم
به رسم شهيدان تكلم كنيم
كه آلالهها را حمايت كنيم
كه آلالهها را حمايت كنيم
در روز جزا جرأت برخاستنش نيست
قسمت نشود روى مزارم بگذارند
سنگى كه گل لاله بر آن نقش نبسته
پايى كه بر آن زخم عبورى ننشسته
سنگى كه گل لاله بر آن نقش نبسته
سنگى كه گل لاله بر آن نقش نبسته
زير شمشير شهادت، سحر آن سان رفتى
عندليبا! سفر عرش تو خوش باد برو
خوش قد و قامتى، اما به خدا روز حساب
خواهمت ديد در آن منظره زيباتر از اين
كه نرفتند از اين دايره زيباتر از اين
نرود كس سوى آن كنگره زيباتر از اين
خواهمت ديد در آن منظره زيباتر از اين
خواهمت ديد در آن منظره زيباتر از اين
روزى كه در جام شفق مل كرد خورشيد
شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم
خورشيد را بر نيزه گويى خواب ديدم
بر خشك چوب نيزهها گل كرد خورشيد
خورشيد را بر نيزه گويى خواب ديدم
خورشيد را بر نيزه گويى خواب ديدم
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
گويند كه از هيبت درياى دلت
كس چون تو طريق پاكبازى نگرفت
زين پيش دلاورا، كسى چون تو شگفت
حيثيت مرگ را به بازى نگرفت
زحمت به روان دردمند آمده بود
آن روز زبان آب بند آمده بود
با زخم نشان سرفرازى نگرفت
حيثيت مرگ را به بازى نگرفت
حيثيت مرگ را به بازى نگرفت
با زمزمه بلند توحيد آمد
از زخم عميق خويش سر زد زينب
چون صاعقه در غيبت خورشيد آمد
بالاى سر شهيد جاويد آمد
چون صاعقه در غيبت خورشيد آمد
چون صاعقه در غيبت خورشيد آمد
افراشت به كوى عشق پرچم عباس
بىآب از او گلشن دين شد سيراب
بىدست گرفت دست عالم عباس
در جبهه فشرده پاى محكم عباس
بىدست گرفت دست عالم عباس
بىدست گرفت دست عالم عباس
دشت مىبلعيد كم كم پيكر خورشيد را
آسمان كو تا بشويد با گلاب اشكها
بوريايى نيست در اين دشت تا پنهان كند
نيمى از خورشيد در سيلاب خون افتاده بود
كاروان بود و گلوى زخمى زنگولهها
ساربان دزيده بود انگشتر خورشيد را
بر فراز نيزه مىديدم سر خورشيد را
گيسوان خفته در خاكستر خورشيد را
پيكرى از بوريا عريانتر از خورشيد را
كاروان مىبرد نيم ديگر خورشيد را
ساربان دزيده بود انگشتر خورشيد را
ساربان دزيده بود انگشتر خورشيد را
نتيجه گيرى
انقلاب اسلامى با شكوه و اصيل ايران را بايد از حوادث و جريانات بىنظيرى دانست كه با تكيه بر آرمانهاى معنوى و الهى، بيشترين تغيير و دگرگونى را در بنيادهاى فرهنگى و فكرى جامعه تحت تأثير خود به وجود آورده و حتى فراتر از آن نيز تأثيرات جهانى هم داشته است. اين تحول بنيادين كه خود متأثر از يك انقلاب درونى و فرهنگى عميق بوده است، در تاريخ چند صد ساله فرهنگ اسلامى اين مرز و بوم، كه از ادبياتى غنى بهرهمند است، ريشه دارد. ادبيات به عنوان يك شاخه مهم از درخت تناور فرهنگ ما و به مثابه يك شعبه مهم، گسترده و فراگير هنر يك سرزمين، نقش عمدهاى در حفظ گسترش، و انتقال فرهنگ دارد و همواره حربهاى موثر براى ترويج افكار و عقايد بوده است. ادبيات از موارد مهمى است كه تحت تأثير شديد ابعاد مختلف انقلاب واقع شده و اساسا، مسير و روال قبلى خود را تغيير داده است. به طورى كه هم اكنون پديده «ادبيات انقلاب اسلامى» با ويژگىها و كيفيت خاص خود مطرح و تا حد زيادى تثبيت شده است. ادبيات انقلاب اسلامى، گذشته از زمينههاى فكرى و جريانهاى سياسى، كه مطمئنا از سالها پيش آغاز شده بود، در دوران انقلاب با «شعار» وارد ميدان مىشود، شعارى كه از مذهب و راه و روش دينى و الهى الهام گرفته بود. در اين زمان، شعار ارتباط اسلام با مظاهر اجتماعى و مسائل سياسى را نمودار ساخت. شعارها مبين جهتگيرىها بودند و برآمده از دل و جان و همراه با احساسات خالصانه و بىپيرايه مردم. هيچ عنصر ساختگى و تحميلى در آنها نبود و همين مسأله باعث تأثير شگرف آنها در مردم شد. «ادبيات انقلاب اسلام» ادبياتى است در خدمت تعهد، از مردم و براى مردم و بيان مسائل مردم. اين نوع ادبيات؛ تفنّنى، روشنفكر مآبانه و خالى از وظيفه و رسالت نيست، براى بيان آرزوهاى نفسانى و نيازهاى آنچنانى هم نيست كه نويسنده و شاعر براى دل خود و خوشايند ديگران بنويسد و بسرايد، بلكه بيان خشم و طوفان روحى شاعران و نويسندگانى است كه از ميان تودهها برخاسته و در كوره داغ حماسهآفرينىها و ايثارها صيقل يافتهاند. لذا پيامى نو و سخنى دگرگونه دارند. هدف آنان ابلاغ ارزشهاى والاى انسانى و برخوردار از مكتب اسلامى است.» به بيانى ديگر: ادبيات انقلاب اسلامى چون شمشير دو سرى است كه با يك سوى آن به جنگ كفر و نفاق و ارتداد بايد رفت و با سوى ديگر آن به جنگ با شيطان درون. (46) طوفان انقلاب و سيل خروشان ادبيات پويا، ادبيات فريادگر، ادبيات مقاومت، ادبيات شيعى و عاشورايى و كربلايى، انديشههايى چون هنر براى هنر را به كنارى نهاد و ادبيات را در خدمت تعالى انسان اجتماعى و انسان متعالى درآورد، به شعر آبرو بخشيد و آن را از حد يك وسيله براى ابراز صرف احساسهاى عاشقانه و توصيفهاى شهوانى و... فراتر برد و در كوثرى از قداست و طهارت نهاد. فهرست منابع
1. مجموعه مقالههاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب اسلامى، انتشارات سمت، سال 1373 2. مجله حضور، سخنرانى دكتر اسماعيل حاكمى در سمينار جمعيت زنان، شماره پنجم و ششم. 3. مصاحبه با آقاى عبدالجبار كاكائى. 4. مصاحبه با آقاى دكتر منوچهر اكبرى. 5 . مصاحبه با آقاى دكتر جليل تجليل. 6 . كيهان فرهنگى، سال نهم، خرداد 1370، 7. پژوهشى در شيوههاى ادبى آثار امام خمينى (قدس سره)، تأليف محمدرضا اسدى. 1. عضو هيئت علمى دانشگاه بينالمللى امام خمينى(ره) 2. اكبرى، منوچهرى. نگاهى به شعر انقلاب نور. مجموعه مقالههاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب اسلامى. انتشارات سمت، سال 1370. 3. محموعه مقالههاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب، ص 44 تا ص 57. انتشارات سمت، سال 70. 4. ديوان امام، ص 171. 5. ديوان امام، ص 210. 6. ديوان امام، ص 95. 7. ديوان امام، ص 70. 8. ديوان امام، ص 165. 9. ديوان امام، ص 92. 10. ديوان امام، ص 119. 11. ديوان امام، ص 53. 12. ديوان امام، ص 46. 13. ديوان امام، ص 191. 14. ديوان امام، ص 57. 15. ديوان امام، ص 124. 16. ديوان امام، ص 62. 17. ديوان امام، ص 46. 18. ديوان امام، ص 287. 19. ديوان امام، ص 180. 20. ديوان امام، ص 145. 21. ديوان امام، ص 127. 22. ديوان امام، ص 94. 23. ديوان امام، ص 83. 24. ديوان امام، ص 65. 25. ديوان امام، ص 192. 26. همان منبع، ص 169. 27. همان منبع، ص 107. 28. همان منبع، ص 289. 29. همان منبع، ص 95. 30. همان منبع، ص 196. 31. ديوان امام، ص 160. 32. ديوان امام، ص 186. 33. همان منبع،ص 52. 34. همان منبع،ص 132. 35. همان منبع،ص 62. 36. همان منبع،ص 52. 37. ديوان امام، ص 254. 38. ديوان امام، ص 127. 39. نهج البلاغه (فيض الاسلام) ص 22. 40. ديوان امام، ص 86. 41. ديوان امام ص 122. 42 سفينة البحار، ج 2 ص 378. 43. ديوان امام، ص 94. 44. نهج البلاغه (فيض الاسلام) ص 1192. 45. ديوان امام، ص 104. 46. مجموعه مقالههاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب اسلامى. انتشارات سمت ـ سال 70. ص 184