ادبیات انقلاب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ادبیات انقلاب اسلامی - نسخه متنی

محمد رحیم عیوضی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ادبيات انقلاب اسلامى

دكتر محمدرحيم عيوضى (1)

چكيده

در اين مقاله، نويسنده سعى دارد تا با تعمق در مفهوم ادب و ادبيات، به موضوع ادبيات انقلاب اسلامى بپردازد و نقش ادبيات را بعد از انقلاب، با توجه به شكلگيرى خاص آن، در محتوا و صورت اشعار و نيز در متون بررسى و تحليل نمايد.

وى در اين نوشتار، به شاعران انقلابى و اشعار آنان نيز اشاراتى مختصر نموده و معتقد است؛ اشعارى كه از درون انقلاب زاده شده‏اند، تنها به لفظ و معانى زمينى نمى‏پردازد و شاعر تنها براى دل خود و خوشايند عموم شعرى نمى‏سرايد، بلكه از سرودن اشعار و بيان متون ادبى، پيامى دارد كه در پس آن معنا نهفته است. پس لازمه چنين معانى پربار و غنى، قوت و استحكام در صناعات لفظى و معنوى بوده كه در اين دوران نيز بسيار شكوفا گرديده است.

همچنين در بخش‏هايى از اين مقاله، مؤلف به غزلياتى نغز و پر مغز از امام(ره) اشاره نموده كه در نوع خود به لحاظ شخصيت والاى آن بزرگوار، درخور تأمل و تعمق بيشتر است.

در پايان نويسنده اين گونه نتيجه گرفته است كه ادبيات انقلاب اسلامى، با توجه به ويژگيهاى مبرهن و خاص خود، ادبياتى است متعهد، از مردم، براى مردم و در راستاى بيان مسائل مردم. بنابراين، چنين ادبياتى نمى‏تواند براى تفنن و عارى از پيام و رسالت باشد، و پويايى اين نوع ادبيات، آن را در خدمت تعالى انسان اجتماعى و انسان متعالى در مى‏آورد.

مقدمه

تقريبا حدود بيست ماه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، كشور ما درگير جنگى شد كه از لحاظ طول زمان و كيفيت، كم نظير بود. سلحشورى، جانبازى، ايثار در راه خدا و در يك كلام جهاد با مال و جان، حقايقى است كه همگان آنها را با چشم ديده و با تمام وجود لمس كرده‏اند. پيداست كه انقلابى با اين كيفيت، ادبياتى هم فراخور خود نيز خواهد داشت.

محال است ملتى با چنان سابقه‏اى از ادبيات و با چنين فرهنگ پربار دينى، انقلابى بدين سان عظيم بنمايد و به پيروزى برساند و همچنين مقاومت تحسين برانگيزى در طول جنگ و بعد از جنگ داشته باشد، اما شعر و شعار، نثر و سرود، فرهنگ و كتابت و پيام برخاسته و تبلور يافته از آن را نداشته باشد! روشن است كه از جويبار زلال اين انقلاب دينى ـ كه در سراسر كشور جارى بوده است ـ ادبياتى با همان گستردگى و عمق و صفا و پاكيزگى، نشأت گرفته و به بار نشسته است و چنين ادبياتى مايه تداوم انقلاب نيز شده است.

مفهوم ادب و ادبيات

ادبيات از واژه ادب اخذ شده و به نوشته‏هايى اطلاق مى‏شود كه «ادبى» باشند. پس براى روشن شدن مفهوم ادبيات، مى‏بايست معناى ادب را مشخص كرد.

پژوهشگران زبان فارسى، ادب را از دو ديدگاه مورد بررسى قرار داده‏اند. برخى معتقدند كه ادب كلمه‏اى است فارسى كه از ريشه «دو» يا «اديپ»، در زبان پهلوى اخذ شده است. «دو» يا «ديپ» به معنى نوشته است و هر آنچه با آن مرتبط باشد. به طورى كه واژگانى چون دبير، ديوان، دبستان، دبيرستان و حتى دوات و شايد دفتر نيز از اين ريشه باشند و دى پى ( dipi ) در زبان پهلوى، به معنى نوشته است.

خوب است بدانيم اين مفهوم با مفهوم كلمه ( Literature ) در زبان انگليسى مطابقت مى‏كند و ادبيات به اين مفهوم؛ در هر دو زبان فارسى و انگليسى، به كليه آثار مكتوب و حتى روايات شفاهى اطلاق مى‏شود كه در حوزه‏اى بسيار گسترده، تمام آثار ادبى و غير ادبى را نيز در بر مى‏گيرد، به طورى كه بر اين مبنا هر نوشته‏اى كه محصول قلم تلقى گردد مى‏تواند در محدوده ادبيات قابل طرح و بررسى باشد، از طرف ديگر، عده‏اى را عقيده بر اين است كه (ادب) ريشه عربى دارد و مفهوم ادبيات را بايد در معنى اين ريشه و در حوزه زبان عربى جست‏وجو كرد. بر اين اساس؛ ادب به معنى تعليم و تعلم و داراى مفهوم تربيت كردن و رام نمودن است.

چنانكه در حديث نبوى آمده است: «أدَّبنى رَبّى فَأحْسَنَ تَأديبي»

اما درباره مفهوم ادبيات، بايد اذعان داشت كه هر مكتبى از زاويه خاصى به مقوله ادبيات مى‏نگرد و بر اساس جهان‏بينى و تلقى خاص خود به تبيين و تعريف آن مى‏پردازد.

در اينجا چند تعريف از مفهوم ادبيات را كه كليت و اشتراك معنايى بيشترى دارند، ذكر مى‏كنيم:

(الف) ادبيات آميزه‏اى است از قال و حال،يعنى آميزش و تلفيق احساس و انديشه.

(ب) ادبيات آئينه تمام نماى روح يك ملت يا يك قوم است كه مواريث ذوقى و ذخاير فكرى جامعه را مشخص مى‏كند، به طورى كه از يك طرف تاريخ و فرهنگ را شامل مى‏شود، و از طرف ديگر راهنماى تكاملى بشر است.

(ج) ادبيات مجموعه آثار مكتوبى است كه بلندى افكار و تخيلات را در عاليترين و بهترين صورت نمايش مى‏دهد.

(د) ادبيات سخنان برترى است كه از حد سخنان عادى فراتر مى‏رود و مردم نيز براى آن سخنان ارزش قائل شده و آنها را جمع آورى، تدوين و ترويج مى‏كنند.

در ادامه بايد ديد ادبيات ـ در مجموع ـ قادر به ايفاى چه فوايد و نقشهاى مثبتى است.

در اين خصوص بايد گفت: ادبيات در مرحله اول به مثابه يك مقوله هنرى در تأمين نيازهاى روانى و تلطيف روح انسان و به هنجار نمودن ناهنجاريهاى روحى، نقش و كاربرد مهمى دارد و اين عامل، خود از انگيزه‏هايى است كه انسان را به گونه‏اى ناخودآگاه مجذوب ادبيات مى‏كند و حتى اخيرا در درمان بيماران روانى از شيوه ( Poemtrapy )(شعر درمانى) استفاده مى‏شود. چون ادبيات با خصوصيت ويژه و لطافت آرام بخش خود رنج‏هاى روحى را تقليل مى‏دهد و خشونت‏هاى روانى را از ميان برمى‏دارد.

خلق آثارى كه در طبيعت موجود نيست، باعث آرامش و رضايت روح انسان مى‏شود و خلاقيت نيز در عرصه ادبيات، براى تقويت مبانى روحى، موثر و كارساز است. در مرحله دوم چنان كه مشاهده مى‏شود، ادبيات بخش عظيمى از تلاش‏ها و كوشش‏هاى جدى بشرى براى حفظ و گسترش و انتقال فرهنگ را تشكيل مى‏دهد. فرهنگ هر مرز و بوم نه تنها توانسته است به وسيله ادبيات، بسيارى از مسائل علمى، اجتماعى، فكرى، تاريخى و ذوقى خود را حفظ نمايد، بلكه امكان آن را داشته تا به وسيله آثار ادبى در گسترش و تكامل خويش، نهايت استفاده را از آن ببرد. به طورى كه ادبيات جزء جدايى‏ناپذير فرهنگ هر ملتى به حساب مى‏آيد. در مرحله سوم بايد گفت تكامل يافتن هر دانش و فنى، نيازمند ادبيات مى‏باشد. حتى در خوشنويسى و نقاشى و فراتر از آن در علوم تجربى محض نيز، بى‏نياز از ادبيات نيستيم؛ چرا كه ادبيات انديشه و تفكر را عمق مى‏بخشد و با گسترش بينش، ديدگاههاى گوناگونى را در افق ديد ما مى‏گشايد.

تاريخ علم و فرهنگ گواهى مى‏دهد كه بزرگان علوم و فنون مختلف از ذوقى ادبى و دانش‏هاى مربوط به اين فن نيز، بهره‏مند بوده‏اند، به خصوص انديشمندان و سياستمداران موفق گذشته و امروز ما كه با شناخت و علاقه‏مندى و همچنين با توجه به علوم و فنون ادبى و به كارگيرى آنها در آثار خود، جلوه‏اى خاص به شخصيت خويش بخشيده‏اند، چنانكه مقام ادبى امام راحل (ره) و همچنين تسلط استادانه و اديبانه مقام معظم رهبرى به متون مختلف ادبى، بر صاحب نظران پوشيده نيست، و تنها از خطابه‏ها و مقاله‏هاى ايشان مى‏شود استنباط كرد كه ادبيات چه نقش مهمى در اين مقوله داشته است.

عناصر ويژه سبكى ادبيات انقلاب

همانگونه كه با ظهور انقلاب اسلامى، ملت ما در تمامى شئون زندگى خود، با بازگشت به خويشتن خويش، به سوى سرچشمه زلال فرهنگ اسلامى روى آوردند، شاعرى هم كه برخاسته از درون جامعه بوده است، بنا به مقتضيات انقلاب، اشعارش را متحول ساخت. ارزش‏ها و معيارهاى گذشته، با جايگزين شدن ارزش‏هاى اصيل اسلامى، يا به طور كلى متروك گرديد و يا مفاهيم تازه‏اى به خود گرفت. با شروع جنگ تحميلى و پديد آمدن انگيزه‏هاى جديد، جهشى بزرگ در ادبيات فارسى بوجود آمد.

«تأثيرپذيرى شاعران از معارف و فرهنگ اسلامى، نمود صبغه‏ها و جلوه‏هاى اسلامى و مذهبى در عناصر و واژگان شعرى به حدى است كه بايد گفت: دوره انقلاب از اين حيث يكى از بارورترين و غنى‏ترين دوره‏هاى شعرى است.» (2)

بارزترين ويژگى‏هاى سبك شعر انقلاب اسلامى از لحاظ طرز سخن و اداى مقصود به قرار ذيل است: (3)

1ـ تمامى قالب‏هاى شعرى گذشتگان مورد توجه شاعران انقلاب اسلامى است و با استفاده از تجربيات يك هزار و صد و چند ساله ادب فارسى، سعى گويندگان بر اين است كه همه زيبايى‏ها را چه از جهت قالب و چه از جهت محتوا در يك جا جمع كنند.

2ـ شعر نو و كهن هر دو وجود دارد و هيچ گروهى بى‏دليل و از روى تعصب بر شعر كهن يا نو ـ به صرف آن كه خودش يكى از آن دو را ترجيح مى‏دهد ـ نمى‏تازد.

3ـ شاعر در صورت لزوم مديحه سرايى مى‏كند، ولى نه براى خود شخص ممدوح، بلكه به سبب روح اسلام و عقيده و شخصيت والاى كسى كه مورد مدح او قرار مى‏گيرد. به همين سبب، موسوى گرمارودى خطاب به حضرت امام مى‏سرايد:




  • «گر نبودى رهبر دينم خدا داند هرگز
    اينك اما چون مرا در دين و آيين رهبرى
    مى‏ستايم تا ستايم با تو دين خويش را
    در تو من قرآن و حق را مى‏ستايم نى تو را
    و اندر آن از حد قرآنى نرفتم راست تر



  • لب نمى‏كردم مديحت را به عمر خويش تر»
    مدح مى‏گويم تو را و خود بدانم مفتخر
    تا بدان يابم به روز حشر از آتش مفر
    و اندر آن از حد قرآنى نرفتم راست تر
    و اندر آن از حد قرآنى نرفتم راست تر



4ـ شاعر نيز مانند بيشتر مردم، يك بسيجى است كه در سنگر سخن، خود را در حال جهاد احساس مى‏كند. اگر چه گاه و بيگاه تفنگ به دست مى‏گيرد، تا در كنار ديگر رزمندگان اسلام از حريم دين خدا پاسدارى كند، برّنده‏ترين سلاح او همان قلم و زبان است كه از نيام بركشيده بر دشمن دين و انقلاب مى‏تازد و چنين مى‏گويد:

منافق! گر تو پندارى بدين رفتار و اين شيوه

توانى راه سرخ انقلاب ما بگردانى

تو نتوانى، تو نتوانى، ره اين ملت پر خشم و جوشان را، كنى سدّ

تا مسير انقلابش را بگردانى،

كه اين نور فروزان، نيست از شمع و چراغى

يا ستاره، يا كه نور ماه،

خورشيد است و خورشيد است،

و تو خفاش شرمت باد كز خورشيد مى‏ترسى

5 ـ صلابت سخن و استوارى لفظ نيز يكى ديگر از محسنات شعر انقلاب است، بنابراين شاعران در به كار بردن قافيه‏ها بشدت سختگيرند و از تكرار آن بيزار، در عين حال سخن آنان روان است و سليس.

6ـ زبان شاعر و اصطلاحاتى كه بكار مى‏گيرد براى مردم مأنوس و آشناست و در عين حال عالى‏ترين مفاهيم فرهنگ اسلامى را در بر دارد.

7ـ شاعر از رواج واژه‏ها و اصطلاحاتى كه مهجور و دور از ذهن و يا نشانه لاابالى‏گرى غرب و موجب تكلف خود و ديگران است، به شدت دورى مى‏كند و مى‏كوشد كلام امروزش هم از جهت لفظ و هم از لحاظ معنى و محتوى بهتر از سخن ديروز او باشد.

8ـ شعر اين دوره، از لحاظ صناعات لفظى و معنوى بى‏نهايت غنى و پربار است، هم طرز سخن‏سرايى فردوسى و فرخى و عنصرى را داراست و هم شيوه كلام سعدى و مولوى و حافظ را دربرمى‏گيرد، به علاوه ظرافت و باريك‏انديشى و نازك‏خيالى صائب را به ياد مى‏آورد و سرشار از گونه‏هاى مختلف ايهام، تشبيه، تضاد، و مراعات النظير است، بى‏آنكه زياده‏روى يا تكلف و پيچيدگى در كار باشد.

ايهام:




  • پى يك غمزه اشراقى چشمت بزند
    گرچه صد مرحله تحصيل اشارات كنند



  • گرچه صد مرحله تحصيل اشارات كنند
    گرچه صد مرحله تحصيل اشارات كنند



(زكريا اخلاقى)

كاربرد كلمه اشارات از بار معنايى ايهامى برخوردار است، زيرا هم به اشارت‏هاى عرفانى و سلوك برمى‏گردد و هم به اشارات، كه نام كتاب بوعلى سيناست.

تشبيه




  • راوى بگو به كودك ما قصه‏اى درست
    زان سروها كه بر لب جوى وفا شكست



  • زان سروها كه بر لب جوى وفا شكست
    زان سروها كه بر لب جوى وفا شكست



قادر طهماسبى (فريد)

شكست سروهاى لب جوى وفا، تشبيهى است براى مردم.

سروها: مردم (مشبه)؛ شكست: شهيد شده، مجروح شده (مشبه به)؛ سبزى و راست قامتى: سرو قامتان جاودانه؛

تاريخ از جهت ايمان و اعتقاد به اسلام و انقلاب (وجه شبه)؛ ادات تشبيه: مثل، مانند، چون و... كه حذف شده است.

تضاد و مراعات النظير:




  • اختر روشنى بخش شب‏هاى اندوه و ظلمت
    شوق بيدارى آفتاب از سراپرده خواب



  • شوق بيدارى آفتاب از سراپرده خواب
    شوق بيدارى آفتاب از سراپرده خواب



(سلمان هراتى)

بين كلمات شوق و اندوه، بيدارى و خواب، تضاد به‏كار رفته است.

بين كلمات اختر، روشنى و آفتاب، مراعات النظير به‏كار رفته است.

9ـ قصيده به وسيله افرادى نظير «حميد» و «اوستا» و «جذبه» و ديگر شاعران شور و حالى خاص يافته است و از نظر تعداد ابيات، قصايد بلندى (نظير سروده‏هاى محمد على مردانى) كه بى‏سابقه مى‏باشد، ساخته شده است.

10ـ اقتباس از قرآن نيز، چون مزين به آيات الهى است، از عظمتى خاص برخوردار است. اينك نمونه‏اى از آن:




  • «رزمنده مسلمان، آن شير دشت و صحرا
    در هر شفق نويسد، تفسير سرخ گلگون
    در اوج آتش عشق، با قهر آتش خشم
    آتش زند به خيل دشمن زهر كرانه
    ان سان كه گفته قرآن: «فَالْموريات قَدْحا»



  • بر كوه و رود و جلگه، بر صحن آب دريا
    بر حرف حرف قولِ: «وَالْعادياتِ ضَبْحا»
    فرياد آتشينش، درگير و دار غوغا
    ان سان كه گفته قرآن: «فَالْموريات قَدْحا»
    ان سان كه گفته قرآن: «فَالْموريات قَدْحا»



11ـ رباعى فراوان است، ولى در آن، سخن از پوچى و بى‏اعتبارى دنيا و يا از مستى آب انگور نيست، بلكه سخن از جاودانگى و حيات و ثبت لحظات تاريخ است، اينك نمونه‏اى از آن:




  • «با هرچه دهان زخم در تن مى‏گفت
    آن روز لبان بسته چشمانش
    با من سخن از چگونه رفتن مى‏گفت»



  • از راز عروج خويش با من مى‏گفت
    با من سخن از چگونه رفتن مى‏گفت»
    با من سخن از چگونه رفتن مى‏گفت»



(قيصر امين پور)

12ـ غزل از محدوده شناخت شده خود مى‏گذرد و با حماسه در هم مى‏آميزد و از آن گذشته با ناشناخته‏اى فراتر از مرز انديشه همراه مى‏شود، لذا هم عاشقانه است، و هم عارفانه، هم حماسى، هم سياسى، هم اجتماعى و هم تعليمى.




  • اذان عشق به بام ستاره مى‏خواند
    تو در كجاى جهانى، بزرگ بى‏آغاز
    كه مير عشق تو را بهر چاره مى‏خواند



  • كسى كه سوره خون در شراره مى‏خواند
    كه مير عشق تو را بهر چاره مى‏خواند
    كه مير عشق تو را بهر چاره مى‏خواند



13ـ بيشتر شعراى اين طرز سخن، از تكبر و فخر فروشى بيزارند و براى خودسازى و صفاى بيشتر در تلاش. آنان بر اين عقيده‏اند كه كارشان در دستگاه عظيم آفرينش، براى هميشه ثبت و ضبط است.

14ـ زنان شاعره در انقلاب اسلامى با عشقى عميق به اسلام و انقلاب، سخن مى‏گويند،

مانند:




  • به خون گر كِشى خاك من دشمن من
    تنم گر بسوزى، به تيرم بدوزى
    جدا سازى اى خصم، سر از تن من



  • بجوشد گل اندر گل از گلشن من
    جدا سازى اى خصم، سر از تن من
    جدا سازى اى خصم، سر از تن من



(سپيده كاشانى)

15ـ در ادبيات انقلاب اسلامى، كلام جوانان از حكمت پيرانه برخوردار است. ترجيع بند زيباى زير از «افشين علاء» كه هنگام سرودن آن هنوز هجده بهار از عمرش نگذشته بود، به خوبى بيانگر آن است كه چه خوب حضرت امام(ره) را شناخته است.

«قطره و اقيانوس»




  • ديدنش فتنه‏ها به دل مى‏كرد
    گر كه مى‏ديد روى او بى‏شك
    آفتابى كه در نگاهش بود
    گريه با خنده، اشك با فرياد
    او چو خورشيد بود و من فانوس
    حالت قطره بود و اقيانوس



  • صورتش ماه را خجل مى‏كرد
    گل سرش را به زير گِل مى‏كرد
    چشم خورشيد را كِسل مى‏كرد
    با نگاهش مرا دودل مى‏كرد
    حالت قطره بود و اقيانوس
    حالت قطره بود و اقيانوس



16ـ شاعر وقتى از بزرگان دين ياد مى‏كند، حريم آنان را نگر مى‏دارد، لذا در مرثيه شعرى نمى‏سرايد كه با روح اسلام و عظمت مقام معصوم منافات داشته باشد، سخنى نمى‏گويد كه دون شأن رفيع آن بزرگان باشد و از بى‏كسى و ذلت حكايت كند، بلكه چيزى را مى‏گويد، كه بايد گفت و مرثيه را با حق گويى به صورت حماسه‏اى جاودانه در مى‏آرود. مانند اين شعر:




  • آنچه در سوگ تو اى پاك‏تر از پاك گذشت
    چشم تاريخ در آن حادثه تلخ چه ديد
    سر خورشيد بر آن نيزه خونين مى‏گفت:
    جلوه روح خدا در افق خون تو ديد
    مرگ، هرگز به حريم حرمت راه نيافت
    هر كجا ديد نشانى ز تو چالاك گذشت



  • نتوان گفت كه هر لحظه چه غمناك گذشت
    كه زمان، مويه كنان از گذر خاك گذشت
    كه چها بر سر آن پيكر صد چاك گذشت
    آن كه با پاى دل از قله ادراك گذشت
    هر كجا ديد نشانى ز تو چالاك گذشت
    هر كجا ديد نشانى ز تو چالاك گذشت



17ـ شاعر، روح انقلاب را به خوبى درك كرده است و مى‏داند چرا در مقابل تجاوز بايد پايدارى كرد و حيات واقعى را چه پايگاهى است، لذا مى‏گويد:




  • بيار مركب بى‏زين و جوشن بى‏پشت
    ازين مدافعه بى‏فتح برنمى‏گرديم
    اگرچه مركب ما بى‏سوار برگردد



  • كه مرد نيست كه از كارزار برگردد
    اگرچه مركب ما بى‏سوار برگردد
    اگرچه مركب ما بى‏سوار برگردد



(فريد اصفهانى)

18ـ اگر حافظ با مأنوس بودن با قرآن و نماز شب، سخنش تلفيقى است از كلام سعدى و مولوى، و ناشناخته‏اى از ظرافت‏هاى دنياى ادب، شاعران سحرخيز و شب‏زنده‏دار سلاح به دست انقلاب اسلامى نيز، همان راه را مى‏پيمايند.

19ـ در شعر انقلاب اسلامى، حماسه، جايگاه خود را داراست، با اين تفاوت كه در اينجا؛ از كاه، كوهى ساخته نمى‏شود بلكه؛ سخن شاعر تجسم واقعيتى است كه كلام و قلم از بيان آن عاجز است و اين حقيقت تاريخى نه سينه به سينه به او رسيده و نه ساخته و پرداخته خيال اوست، بلكه از واقعيتى سخن به ميان مى‏آورد كه در زمان حيات وى اتفاق افتاده و احتمالاً به چشم خويش شاهد آن بوده است و آنچه مى‏گويد، از ژرفاى درونش برخاسته است.

20ـ شاعر براى گروهى خاص و به منظور دست يافتن به ديگدان نقره و ظروف طلا شعر نمى‏گويد، چرا كه چنين اهداف ناچيزى، از همتى ناچيز ناشى مى‏شود. شاعر از چيزى سخن مى‏گويد كه مردم زمانش شيفته آن هستند.از اين جهت، جامعه سحر بيان شاعر را در تجسم واقعيت‏هاى عينى زمان تحسين مى‏كند و چون بلنداى همت شاعر مافوق زمان و مكان است و به وسعت فرهنگ اسلامى كرانه ناپيداست، عظمت شعر او نيز چونان اسلام فراتر از مرز زمان و مكان است.

21ـ تنوع شعر نيز از ويژگى‏هاى ديگر اين سبك است و سروده‏هاى انقلابى گفته شده در تاريخ ادبيات ما نيز، بى‏سابقه است.

22ـ واژگان در سبك شعر انقلاب اسلامى، داراى مفاهيم معنوى و بار فرهنگى خاصى هستند كه از ژرفاى اسلام ناب محمدى ( صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ) و تشيع سرخ علوى ( عليهاالسلام ) سرچشمه مى‏گيرد، همين طور است اصطلاحات و حتى استعاره‏ها و كنايه‏ها. به عنوان مثال:




  • «لحظه معراجتان آغاز شد تا باز شد
    اين نشيمن كرده در بزم «مليك مقتدر»
    بر شما باد مبارك مسند اعجازتان»



  • با سرانگشت شهادت پاى گردون تازتان
    بر شما باد مبارك مسند اعجازتان»
    بر شما باد مبارك مسند اعجازتان»



(حميد سبزوارى)

23ـ شاعر در سايه بيد و كنار گل و سبزه و مست از آب انگور و يا خمار افيون، به سرودن شعر نمى‏پردازد:




  • آنكه خود مست شراب است و خمار افيون
    چه اثر در سخنش يافت تواند هشيار



  • چه اثر در سخنش يافت تواند هشيار
    چه اثر در سخنش يافت تواند هشيار



بلكه زير رگبار آتش دشمن و در كنار پيكر زخمى يا بيجان همسنگران خويش شعر مى‏سرايد و تاريخ را ثبت مى‏كند، بنابراين هم فضاى شعر او فضايى متفاوت است، و هم سخنش تا اعماق روح آدمى اثر مى‏كند، زيرا «سخن كز دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند»

24ـ در هيچ دوره‏اى از ادوار تاريخ ادبيات فارسى، جوانان مؤمن و متدين و خودساخته به اين اندازه به شعر روى نياورده‏اند، جالب توجه اين كه همه اين جوانان، طرفدار انقلاب و فدايى آن هستند و به دور از تنگ چشمى و حسادت، در فكر اصلاح خود و ديگرانند.

25ـ شاعران انقلاب اسلامى، براى خدا از نظام جمهورى اسلامى خويش دفاع مى‏كنند و زمامداران نيز مشوق صادق استعدادهايند. در طول تاريخ بشر، تا اين لحظه چنين پيوندى، صادقانه بين حكومت و شاعران وجود نداشته است و اين تعداد شعر خوانى‏ها و كنگره‏هاى ادبى را تاريخ جهان سراغ ندارد.

واژگان ادبيات انقلاب

يكى از ويژگى‏هاى بارز ادبيات انقلاب، بروز معانى جديد در قالب‏هاى كهن و نيز ظهور واژگان بديع در زبان جديد است. يعنى بهره‏گيرى از سنت ديرين ادبيات به نحو خلاق، و همچنين آفرينش معانى تازه در همان قالب‏ها. علت موفقيت اين زبان آزمايى و كارآمدى سنتى ادبيات در تركيب‏هاى جديد، بيش از هر علتى، در اثر زنده بودن مضامين ادبى و حضور فعال و كاربردى در آثار است، به عبارت ديگر، شاعر و اديب امروز نه تنها نيازمند اسطوره و روايت تاريخى ادب خويش نيست، بلكه حتى متعالى‏ترين مضامين ـ ادب عاشورايى ـ خويش را به گونه‏اى حاضر و زنده مشاهده مى‏كند و خود نيز در متن حادثه قرار دارد و بنابراين، پيش از آن كه بخواهد با استعاره و كنايه و به زبان نمادين احساس خويش را با مضمون و اسوه ادب پيوند زند، همان واقعيت را تصوير مى‏كند، گويا نمادها را تجسم بخشيده و مضمون‏ها را در عرصه بيرونى اثر خويش حاضر ساخته است. در زير نمونه‏هايى از واژگان و تركيبهاى جديدى را كه غالبا نماينده واقع‏گرايى و مردمى بودن ادبيات انقلاب اسلامى است و قبلاً كاربرد اندكى داشته و يا به كلى مهجور بوده‏اند، ذكر مى‏كنيم:

تركيباتى چون؛ عطر تكبير، سجاده گلبرگ، نماز ياران، جام أكملت لكم، دست جبرئيل، سوره سوگ، عطش مزرعه، تاوان عشق، گل آفتاب... و واژگانى چون: بسيج، لاله، عطر، نسيم، زلال، ستاره، آئينه، شهادت، تشهد، سلام، سنگر، كوير، شقايق، زمزم، خاك، تشنه، دريا و... مثلاً در شيوه سخنورى حضرت امام، گاه با واژگان و تركيباتى مواجه مى‏شويم كه پيش از آن سابقه نداشته و يا اندك بوده است. براى نمونه با واژه‏ها و تركيبات: خم خم، دك، مندك و... آشنا مى‏شويم و اين نشان‏دهنده آن است كه در پديد آوردن اين واژگان نه تنها تصنعى در كار نبوده، بلكه بارقه روانى و سادگى از ظاهر كلمات به خوبى نمايان است:

تارى ز زلف خم خم خود در رهم بنه

فارغ ز علم و مسجد و درس و نماز كن(4) پيوسته خطاب لن ترانى شنوى فانى شو تا خود از تو منفك نكند(5)

بگذار چراغ، صبح گرديدخورشيد جهان‏مدار آمد (6)

خرقه درويش همچون تاج شاهنشاهى استتاجدار و خرقه‏دار از رنگ و بو افتاده نيست (7)

عاقلان از سرّ سودايى ما بى‏خبرندما ز بيهودگى هوشوران بى‏خبريم (8)

ورود واژگان عربى و رواج آن در زبان فارسى، از ويژگى‏هاى سبك عراقى به شمار مى‏رود و بى‏شك سروده‏هاى حضرت امام نيز مشمول اين قاعده است و ما در شعر معظم له تركيباتى از قبيل دارالجنون، رب الارباب و... و لغاتى همچون جيش، طير، نمله و... را مى‏بينيم كه ذيلاً به ابياتى در اين باره اشاره مى‏شود:

بساط چون تو سليمان و كلبه درويش

نعوذ باللّه گويى ز اشتباه تو شد(9) دار السلام روى سلامت نشان ندادبگذشت جان از آن و به دارالعجب رسيد(10)

همه خوبان بر زيباييت اى مايه حسنفى‏المثل در بر درياى‏خروشان چو خس است (11)

به مى‏برند راه عقل را از خانقاه دل كه اين دارالجنون هرگز نباشد جاى عاقل‏ها (12)

چشم تو و خورشيد جهان تاب كجاياد رخ دلدار و دل خواب كجا

با اين تن خاكى ملكوتى نشوىاى دوست تراب و رب‏الارباب كجا (13)

حاش للّه كه جز اين ره ره ديگر پويم عشق روى تو، سرشته به گل و آب من است (14)

پاره كن سبحه و بشكن در اين دير خوابگر كه خواهى شوى آگاه ز سرالاسرار (15)

ذره‏اى نيست به عالم كه در آن عشقى نيستبارك اللّه كه كران تا به كران حاكم اوست (16)

الا يا ايهاالساقى برون بر حسرت دلهاكه جامت حل نمايد يكسره اسرار مشكل‏ها (17)

در جرگه طير آسمانمدر حلقه نمله زمينم (18)

واژه‏ها و مضامين قرآنى و احاديث نيز فراوان در كلام امام به چشم مى‏خورد.

واژه ‏هاى قرآنى:

زاده اسماء را با جنة‏المأوى چه كارى

در چم فردوس مى‏ماندم اگر شيطان نبودى(19) هجرت از خويش كنم، خانه به محبوب دهمتا به اسماء معلم شوم اما نشدم(20)

قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنندقصه علّم الاسماء به زبان است هنوز (21)

گر تو آدم‏زاده هستى علم‏الأسماء چه شدقاب قوسينت كجا رفته است و اَوْاَدنى چه شد (22)

سوره بقره آيه 31:

«وَعَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءَ كَلَّهاثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَىَ الْمَلئِكَةَ فَقالَ انْبِؤُنى بِاَسْماءِ هآؤْلآءِ اِنْ كُنْتُم صادِقين»

دل درويش بدست آر كه از سرّ الست

پرده برداشته، آگاه ز تقديرم كرد(23) عشق جانان ريشه دارد در دل از زور الستعشق را انجام نبود چون ورا آغاز نيست

اين پريشان حالى از جام «بلى» نوشيده‏اماين «بلى» تا وصل دلبر بى‏بلا دمساز نيست (24)

هوشيارى من بگير و مستم بنماسرمست زباده الستم بنما (25)

سوره اعراف آيه 172

«و اِذ اخَذُ رَبُّك من بَنى آدَمَ ظهورِهِم ذُرَّيَتِهِم وَ اَشْهدَهُم على اَنْفُسِهِم اَلَسْت بِربّكُم قالوا بلى شَهْدِنا ان تقولُوا يوم القيامَة اِنّا كُنّا عن هذا غافلين»

ايمنى نيست در اين وادى ايمن ما را

من در اين وادى ايمن شجرى مى‏جويم(26) موسى اگر نديد به شاخ شجر رخشبى‏شك درخت معرفتش را ثمر نبود(27)

اى اصل شجر ظهورى از تودر پرتو سر سرمدانى (28)

سوره قصص آيه 30:

«فلمّا اتيهانُودِىَ مِن شطى‏ء الْوادِ الايْمَنِ فى البُقعَة المبارَكَةِ من الشَجَرة اَنْ يا موسى اِنّى انا اللّهُ ربُّ العالَمين»

دنباله صبح ليلة القدر

خور با رخ آشكار آمد(29) اى دوست هر آنچه هست تور رخ توستفريادرس دل نظر فرخ توست

طى شد شب هجر و مطلع فجر نشديا را دل مرده تشنه پاسخ توست (30)

سوره قدر: «اِنّا انزَلناهُ فى ليلةِ الْقَدر، وَ ما ادريكَ مْا لَيْلَةُ الْقَدر، لَيلَةُ القَدْر خَيْرٌ مِنْ الف شَهر، تَنَزَّلُ الملائِكةُ و الروح فيها بأذْنِ ربِّهم مِنْ كلّ اَمرٍ، سلامٌ هِىَ حتّى مطْلَعِ الْفَجْر».

مضامين قرآنى

هر طرف روكنم تو اى قبله

قبله قبله نما نمى‏خواهم(31) بر در ميكده و مسجد و ديرسجده آرم كه تو شايد نظرى بنمايى(32)

سوره بقره، آيه 115: «وللّه اَلْمَشْرِق وَ المَغْرب فَأيْنَما تولّوا فثَمَّ وجه اللّه اِنَّ اللّه واسِعٌ عَليم»




  • واى اگر پرده ز اسرار بيفتد روزى
    فاش گردد كه چه در خرقه اين مهجور است(33)



  • فاش گردد كه چه در خرقه اين مهجور است(33)
    فاش گردد كه چه در خرقه اين مهجور است(33)



سوره طارق، آيه 9: «يوم تبلى السرائر»




  • با موبدان بگو ره ما و شما جداست
    ما با اياز خويش و شما با نماز خويش (34)



  • ما با اياز خويش و شما با نماز خويش (34)
    ما با اياز خويش و شما با نماز خويش (34)



سوره كافرون، آيه 6: «لكم دينكم ولى دين»




  • گر عيان گردد روزى رخش از پرده غيب
    همه بينند كه در غيب و عيان حاكم اوست(35)



  • همه بينند كه در غيب و عيان حاكم اوست(35)
    همه بينند كه در غيب و عيان حاكم اوست(35)



سوره زمر، آيه 46: «قُل اللّهم فاطر اَلْسماواتِ وَ الارْضِ عالِمَ الغَيْبَ وَ الشَهادَة انتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عبادِكَ فى ماكانوا فيهِ يَختَلِفون».




  • يا رب اين پرده پندار كه در ديده ماست
    باز كن تا كه ببينم همه عالم، نور است(36)



  • باز كن تا كه ببينم همه عالم، نور است(36)
    باز كن تا كه ببينم همه عالم، نور است(36)



سوره بقره، آيه 7: «خَتَمَ اللّه على قلوبِهِم وَ على سَمْعِهِم وَ على اَبْصارِهِم غِشاوَة وَ لهم عذابٌ عظيمٌ»




  • شيطان عالم شدى اگر بدين نور
    ناگفتى آدم است و خاك و من آذر(37)



  • ناگفتى آدم است و خاك و من آذر(37)
    ناگفتى آدم است و خاك و من آذر(37)



سوره اعراف، آيه 11ـ12: «وَ لَقَد خَلقناكُم ثُمَّ صَوَّرنا كُم ثُمَّ قُلنا للملائِكَةِ اسجُدُوا لآدَمَ فسجُدوا إلا اِبليس لَم يَكُن مِن الساجدين» و «قالَ ما مَنعك اذْ اَمَرتكَ قالَ انا خيرٌ منهُ خلقتني من نارٍ وَ خلْقتهُ من طين».

احاديث:




  • ما پى سايه سروش به تلاشيم همه
    او ز پندار من خسته نهان است هنوز(38)



  • او ز پندار من خسته نهان است هنوز(38)
    او ز پندار من خسته نهان است هنوز(38)



حضرت على(ع):

«لايُدْركَهُ بعد الْهِمَمِ و لايَناله غَوْصَ الفِطَن» (39)

فقر فخر است، اگر فارغ از عالم باشد

آن كه از خويش گذر كرد، چه‏اش غم باشد(40) كشكول فقر شد سبب افتخار مااى يار دلفريب بيفزاى افتخار(41)

پيامبر اكرم(ص) :

«الفَقْر فَخْرى وَ اَنا اَفْتَخرُ بِه» (42)




  • اين عبادت‏ها كه ما كرديم خوبش كاسبى است
    دعوى اخلاص با اين خود پرستى‏ها چه شد(43)



  • دعوى اخلاص با اين خود پرستى‏ها چه شد(43)
    دعوى اخلاص با اين خود پرستى‏ها چه شد(43)



حضرت على (ع):

«اِن قوما عَبدوااللّهَ رَغْبَة فَتِلْكَ عبادَة الْتُّجار وَ اِنَّ قوما عبدوااللّه رهبةً فَتِلْكَ عبادَة الْعَبيد وَ اِنَّ قوما عبدوااللّه شُكرا فَتِلْكَ عبادَة الأحرار» (44)

عرفان در شعر پس از انقلاب اسلامى:

يكى از موضوعات شعرى انقلاب اسلامى ايران (عرفان اسلامى) است. و آثار بزرگانى همچون امام خمينى(ره)، علامه طباطبايى رحمة‏اللّه عليه، مرحوم اميرى فيروزكوهى، مرحوم شهريار، مرحوم مهرداد اوستا، استاد حسن‏زاده آملى، و امثال آنان از صبغه خاص و چاشنى عرفان برخوردار هستند. در آثار ديگر شاعران نيز، كم و بيش همين ويژگى به چشم مى‏خورد.

امام خمينى(ره) در جوانى اشعار و قصايد جالب و زيبايى در امور ادبى، اخلاقى، اجتماعى و نيز سياسى سروده است كه مورد تمجيد و تحسين و شگفتى كسانى كه آن را خوانده يا شنيده‏اند قرار گرفت. مسمطى از ايشان در مدح امام زمان (عج) كه سراسر ذوق و عرفان است و در آن منتهاى فن و هنر شعر سازى و ترانه نوازى بكار رفته است، در مجلد دوم كتاب آثارالحجة به چاپ رسيده است كه بند اول اين مسمط از اين قرار است.




  • مژده فروردين نه نو بنمود گيتى را مسخر
    رايتش افراشت پرچم، زين مقرنس چرخ اخضر
    گشت از فرمان وى، در خدمتش گردون مقرر



  • جيشش از مغرب زمين بگرفت تا مشرق سراسر
    گشت از فرمان وى، در خدمتش گردون مقرر
    گشت از فرمان وى، در خدمتش گردون مقرر



بر جهان و هر چه اندر اوست يكسر حكمران شد

در غزل‏هاى امام(ره)، واژه‏ها و تركيبات عرفانى فراوانى وجود دارد از قبيل: صومعه، درويش، خرقه، رهرو، منزل، صوفى، عرفان، خرابات، پيرصومعه، خلوتگه رندان، شيخ، شاهد، ميكده و...

نمونه‏اى از غزلهاى حضرت امام (ره): (45)




  • كاش روزى به سر كوى توام منزل بود
    كاش از حلقه زلفت گرهى در كف بود
    دوش كز هجر تو دل حالت ظلمتكده داشت
    دوستان مى‏زده و مست و ز هوش افتاده
    آنكه بشكست همه قيد، ظلوم است و جهول
    در بر دلشدگان علم حجاب است حجاب
    عاشق از شوق به درياى فنا غوطه‏ور است
    چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم
    آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود



  • كه در آن شادى و اندوه، مراد دل بود
    كه گره باز كن عقده هر مشكل بود
    ياد تو شمع فروزنده آن محفل بود
    بى‏نصيب، آنكه درين جمع، چو من عاقل بود
    آنكه از خويش و همه كون و مكان غافل بود
    از حجاب آنكه برون رفت، به حق جاهل بود
    بى‏خبر آنكه به ظلمتكده ساحل بود
    آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود
    آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود



فيلسوف و عارف فرزانه، علامه طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه) در اشعار عارفانه خود به مسائل و اصطلاحات عرفانى اشارات فراوانى دارند، از قبيل: مستى، جام، ميخواره، مهر، دلدار و مانند اينها. نمونه‏اى از اشعار عرفانى ايشان غزل بلند «هنر عشق» است:




  • همى گويم و گفته‏ام بارها
    پرستش به مستى است در كيش مهر
    به شادى و آسايش و خواب و خور
    به جز اشك چشم و به جز داغ دل
    كشيدند در كوى دلدادگان
    چه فرهادها مرده در كوهها
    چه دارد جهان جز دل و مهر يار
    ولى رادمردان و وارستگان
    مهين مهرورزان كه آزاده‏اند
    بهاران كه شاباش ريزد سپهر
    به دامان گلشن زرگبارها



  • بود كيش من مهر دلدارها
    برونند زين جرگه هوشيارها
    ندارند كارى، دل افگارها
    نباشد به دست گرفتارها
    ميان دل و كام، ديوارها
    چه حلاّج‏ها رفته بر دارها
    مگر توده‏هايى ز پندارها
    نيازند هرگز به مردارها
    بريزند از دام جان تارها
    به دامان گلشن زرگبارها
    به دامان گلشن زرگبارها



شاعر فقيد استاد محمد حسين شهريار پيش از پيروزى انقلاب اسلامى و پس از آن در اشعار خود به عرفان توجه خاص مبذول داشته و در ضمنِ توحيديه‏ها، غزل‏ها، قطعات و مثنوى‏هاى خويش، به دقايق عرفان اسلامى، اشاراتى نيز نموده است. در ذيل چند بيت از قصيده توحيديه وى نقل مى‏شود:




  • اى بر سرير ملك ازل تا ابد خدا
    تنها تويى كه هستى و غير از تو هيچ نيست
    بار امانتى كه نهادى به دوش من
    روزى كه كِلك دوست «بلالِلْولا» نوشت
    اى پرتو عيان نهان در ظهور خويش
    جام محبت تو به صهباى معرفت
    يا رب تجلى تو به غيب و شهود چيست
    جز جان و تن نواختن از هديه هدى



  • وصف تو از كجا و بيان من از كجا؟
    اى هرچه هست و نيست به تنهاييت گوا
    بارى بود كه پشت فلك مى‏كند دوتا
    طى شد حساب كار شهيدان كربلا
    «يا من لفرط نوره فى نوره اختفا»
    بر تشنگان وادى حيرت زند صلا
    جز جان و تن نواختن از هديه هدى
    جز جان و تن نواختن از هديه هدى



تأثير فرهنگ عاشورا بر شعر پس از انقلاب

اگر در حادثه خونبار عاشورا، جان انسان‏هاى آزاده به درد آمد و در سوگ سالار شهيدان اشك ريختند، و اگر گويندگان و شاعران آگاه و ژرف انديش، در رثاى حسين (ع) و مظلوميت او و ياران شهيدش آثار ارزشمندى نگاشتند و سرودند و فرياد اين مظلومان هميشه تاريخ را به گوش جهانيان رسانيد، امروز نيز شاعران و نويسندگان دردآشنا، هوشمند و آگاه، ظلم و ستم بيداد طاغوتيان و مقاومت مردانه و جاودانه امت اسلامى و رهبرى بى‏نظير امام خمينى(ره) را در قالب شعر و سرود و كلماتى آهنگين و اديبانه با بيانى شيوا به گوش تمام انسانهاى آزاده مى‏رسانند.

مشتركات دو حادثه عظيم عاشورا و انقلاب اسلامى ايران فراوان است و شاعران و گويندگان نيز، از اين همانندى‏ها به خوبى استفاده كردند و تأثيرپذيرى امت حقيقت جوى ايران اسلامى را در قالب شعر بيان نمودند و در اين راه به توفيق‏هاى بزرگى دست يافتند.

فرهنگ ايثار و شهادت، مضمون متعالى ديگرى است كه ارمغان مكتب ادب عاشوراست. فرهنگ ايثار و سيره شهادت است كه در ادب انقلاب اسلامى نيز انديشه‏هاى لطيف شاعران و نويسندگان و عزم‏هاى استوار پروردگان مكتب مبارزه را به خود جذب كرده است. شهيد و شهادت البته مضمون جديدى در ادبيات ما نيست، اما حضور و وفور آن در عصر انقلاب و به ويژه در دوران جنگ، احساس تازه‏اى ايجاد كرد و الفتى نزديك با عواطف عاشقان برقرار ساخت؛ چنانكه بلند آوازه‏ترين شعر زندگى بوده و مضمون پردازترين قالب‏هاى انديشه نيز گشت.




  • بيا در خدا خويش را گم كنيم
    بيا با گل لاله بيعت كنيم
    كه آلاله‏ها را حمايت كنيم



  • به رسم شهيدان تكلم كنيم
    كه آلاله‏ها را حمايت كنيم
    كه آلاله‏ها را حمايت كنيم






  • در روز جزا جرأت برخاستنش نيست
    قسمت نشود روى مزارم بگذارند
    سنگى كه گل لاله بر آن نقش نبسته



  • پايى كه بر آن زخم عبورى ننشسته
    سنگى كه گل لاله بر آن نقش نبسته
    سنگى كه گل لاله بر آن نقش نبسته



(عليرضا قزوه)




  • زير شمشير شهادت، سحر آن سان رفتى
    عندليبا! سفر عرش تو خوش باد برو
    خوش قد و قامتى، اما به خدا روز حساب
    خواهمت ديد در آن منظره زيباتر از اين



  • كه نرفتند از اين دايره زيباتر از اين
    نرود كس سوى آن كنگره زيباتر از اين
    خواهمت ديد در آن منظره زيباتر از اين
    خواهمت ديد در آن منظره زيباتر از اين



و اينك نمونه‏هايى از اشعار شعراى متعهد انقلاب اسلامى كه درباره حماسه مقدس حسينى سروده شده است.

ـ على معلم دامغانى: يكى از شاعران پيشكسوت و صاحب سبك انقلاب اسلامى است كه اهميت و شهرتش به خاطر مثنوى‏هاى استوار، فخيم و جذابى است كه تاكنون سروده است. به كارگيرى بحور سنگين عروضى از شاخصهاى بارز اين مثنويهاست. براى مثال؛ يكى از مثنوى‏ها كه شهرت بيشترى دارد درباره (غروب عاشورا) است. اين مثنوى زيبا و حماسى با وزن دل انگيزى كه دارد مورد استقبال و تقليد بسيارى از شاعران معاصر قرار گرفت. از ويژگى‏هاى اين مثنوى، آوردن تصاوير بكر حماسى و شكوهمند از حادثه كربلا و غروب عاشوراست، همچنين بار عاطفى قوى، زبان فخيم، انديشه ناب شيعى، آهنگ و وزن محرك و سيلاب‏هاى پر كشش و تپنده و پيام و بيان تعميم و اندوه، توأم با خشمى مقدس، از ويژگى‏هاى بارز اين مثنوى است.

و اينك ابياتى از اين مثنوى:




  • روزى كه در جام شفق مل كرد خورشيد
    شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم
    خورشيد را بر نيزه گويى خواب ديدم



  • بر خشك چوب نيزه‏ها گل كرد خورشيد
    خورشيد را بر نيزه گويى خواب ديدم
    خورشيد را بر نيزه گويى خواب ديدم



ـ سيد حسن حسينى: يكى ديگر از محققان و مترجمان و شاعران بنام انقلاب اسلامى است، كه در شعر نو و غزل و به ويژه در رباعى شهرت دارد. شايد بتوان گفت: نامبرده يكى از بنيانگذاران رباعى به سبك جديد است، روح حماسى و در عين حال توأم با احساس و عاطفه، از ويژگى‏هاى اشعار وى، به ويژه رباعيات اوست براى نمونه به دو رباعى ذيل كه درباره تشنگى و شهادت امام حسين (ع) است، اشاره مى‏شود:




  • هرچند ز غربتت گزند آمده بود
    گويند كه از هيبت درياى دلت
    كس چون تو طريق پاكبازى نگرفت
    زين پيش دلاورا، كسى چون تو شگفت
    حيثيت مرگ را به بازى نگرفت



  • زحمت به روان دردمند آمده بود
    آن روز زبان آب بند آمده بود
    با زخم نشان سرفرازى نگرفت
    حيثيت مرگ را به بازى نگرفت
    حيثيت مرگ را به بازى نگرفت



همان‏طور كه ملاحظه گرديد، نگرشى نو و حماسى به مظلوميت، تنهايى و زخم‏هاى جسمى و روحى و عطش و تشنگى حضرت سيد الشهدا(ع) را، در اين ابيات مى‏توان ديد. در رباعى دوم نيز شاعر با توجه به شعارها و سخنان حماسى حضرت مانند: (هَيْهات مِنّا الذِلّه) (اِنّى لا أرَى الموتَ أِلاّ سَعادة) نشان داده است كه آن حضرت و يارانش با اشتياق به مرگ و عشق به شهادت و پاكباختگى در راه حق، ابهت و هيبت مرگ را كه به هر حال براى عموم انسان‏ها چون ما بسيار عظيم است، از بين برده‏اند.

ـ مرحوم سلمان هراتى: عندليبى ديگر در گلزار ادبيات انقلاب اسلامى است كه متأسفانه شعله و آوازش فرو كشيد، اما هميشه عطر خوش طنين آوازش كه بوى درد و حماسه را مى‏دهد در لاله‏زار ادبيات انقلاب خواهد ماند. و اينك دو رباعى عاشورايى از او:




  • با زمزمه بلند توحيد آمد
    از زخم عميق خويش سر زد زينب
    چون صاعقه در غيبت خورشيد آمد



  • بالاى سر شهيد جاويد آمد
    چون صاعقه در غيبت خورشيد آمد
    چون صاعقه در غيبت خورشيد آمد



شاعر در اين رباعى، حضرت زينب را به خورشيد تشبيه كرده كه از پس زخم عميق روحى خود طلوع كرده و در گودال قتلگاه پس از غيبت خورشيد يعنى شهادت حضرت ابا عبدالله، مانند صاعقه، با صلابت و درخشش، در آسمان سياه ابرهاى فتنه ظاهر مى‏شود.

در رباعى اول نيز به شهادت و قطع شدن دستان حضرت ابوالفضل العباس؛ پرچمدار كربلا، اشارت دارد و قطع شدن دستان سردار كربلا را، به افتادن پرنده‏اى بى‏قرار تشبيه كرده است كه مى‏توان گفت: اشاره‏اى نيز دارد به اين حديث كه: خداوند در بهشت دو بال به آن سردار شهيد مى‏دهد كه مى‏تواند با آن به هر جاى بهشت كه بخواهد، پرواز كند.

ـ استاد محمود شاهرخى: در رباعى محكم و استوار خود درباره علمدار عشق، با بيان درس وفادارى، مروت و حماسه غيرت و سخاوت از علمدار عشق، اشارت تلميحى نيز به باب‏الحوايج بودن آن حضرت در دنيا و شفيع بودن آن شهيد بى‏دست در عالم ديگر دارد:




  • افراشت به كوى عشق پرچم عباس
    بى‏آب از او گلشن دين شد سيراب
    بى‏دست گرفت دست عالم عباس



  • در جبهه فشرده پاى محكم عباس
    بى‏دست گرفت دست عالم عباس
    بى‏دست گرفت دست عالم عباس



ـ سعيد بيابانكى: يكى از شاعران جوان انقلاب است كه در غزلى زيبا، توانسته است با زبانى صميمى و تصويرى بكر، اندوه و خشم و مرثيه و حماسه را در هم آميزد. گرچه خورشيد كه رديف اين غزل دلنشين مى‏باشد، استعاره‏اى تكرارى براى امام حسين (ع) است، ولى در مجموع به كارگيرى اين استعاره در بعضى از ابيات اين غزل، تصاوير بديع و شكوهمندى را ارائه داده است. هر بيت از اين غزل اشارت به حادثه‏اى در غروب عاشورا دارد و در مجموع يادآور اين فراز از زيارت عاشورا است كه :

«يا ابا عبداللّه، لَقَد عَظُمَتِ الرَّزيَّة وَ جلَّت وَ عَظُمَت الْمُصيبةُ بِكَ عَلَينا وَ على جميعِ اَهلِ الاسلام...».

و اينك گزيده‏اى از ابيات اين غزل:




  • دشت مى‏بلعيد كم كم پيكر خورشيد را
    آسمان كو تا بشويد با گلاب اشك‏ها
    بوريايى نيست در اين دشت تا پنهان كند
    نيمى از خورشيد در سيلاب خون افتاده بود
    كاروان بود و گلوى زخمى زنگوله‏ها
    ساربان دزيده بود انگشتر خورشيد را



  • بر فراز نيزه مى‏ديدم سر خورشيد را
    گيسوان خفته در خاكستر خورشيد را
    پيكرى از بوريا عريان‏تر از خورشيد را
    كاروان مى‏برد نيم ديگر خورشيد را
    ساربان دزيده بود انگشتر خورشيد را
    ساربان دزيده بود انگشتر خورشيد را



ـ على موسوى گرمارودى: يكى از پيشگامان شعر انقلاب اسلامى است كه به سبك كهنه و نو شعر مى‏سرايد. بعضى از سروده‏هايش در مدح و مرثيت خاندان نبوت (ع) و حادثه عاشوراست.

اينك فرازهايى از شعر «خط خون» كه در مدح و رثاى حضرت اباعبدالله (ع) مى‏باشد و به راستى از حيث انديشه و پيام و مايه‏ورى و اسلوب و استحكام و احساس و عاطفه و حماسه در نوع خود كم نظير است و شايد بتوان گفت: يكى از شعرهايى است كه شاخص سبك شاعرى اوست و نگرش تازه و مضمون بديع درباره حماسه مقدس حسينى؛ از بارزترين ويژگى اين شعر است:

ـ درختان را دوست مى‏دارم

كه به احترام تو قيام كرده‏اند

ـخون تو شرف را سرخگون كرده استو آب را

شفق آينه‏دار نجابتت كه مهر مادر توست

ـ در فكر آن گودالم و فلق محرابى

كه خون تو را مكيده است

كه تو در آن نماز صبح شهادت گزارده‏اى

ـ شمشيرى كه بر گلوى تو آمد

هيچ گودالى را چنين رفيع نديده بودم

هر چيز و همه چيز را در كائنات

در حضيض هم مى‏توان عزيز بود، از گودال بپرس

به دوپاره كرده:

هرچه در سوى تو حسينى شد

و ديگر سوى يزيدى.

نتيجه ‏گيرى

انقلاب اسلامى با شكوه و اصيل ايران را بايد از حوادث و جريانات بى‏نظيرى دانست كه با تكيه بر آرمان‏هاى معنوى و الهى، بيشترين تغيير و دگرگونى را در بنيادهاى فرهنگى و فكرى جامعه تحت تأثير خود به وجود آورده و حتى فراتر از آن نيز تأثيرات جهانى هم داشته است.

اين تحول بنيادين كه خود متأثر از يك انقلاب درونى و فرهنگى عميق بوده است، در تاريخ چند صد ساله فرهنگ اسلامى اين مرز و بوم، كه از ادبياتى غنى بهره‏مند است، ريشه دارد. ادبيات به عنوان يك شاخه مهم از درخت تناور فرهنگ ما و به مثابه يك شعبه مهم، گسترده و فراگير هنر يك سرزمين، نقش عمده‏اى در حفظ گسترش، و انتقال فرهنگ دارد و همواره حربه‏اى موثر براى ترويج افكار و عقايد بوده است. ادبيات از موارد مهمى است كه تحت تأثير شديد ابعاد مختلف انقلاب واقع شده و اساسا، مسير و روال قبلى خود را تغيير داده است. به طورى كه هم اكنون پديده «ادبيات انقلاب اسلامى» با ويژگى‏ها و كيفيت خاص خود مطرح و تا حد زيادى تثبيت شده است.

ادبيات انقلاب اسلامى، گذشته از زمينه‏هاى فكرى و جريان‏هاى سياسى، كه مطمئنا از سال‏ها پيش آغاز شده بود، در دوران انقلاب با «شعار» وارد ميدان مى‏شود، شعارى كه از مذهب و راه و روش دينى و الهى الهام گرفته بود. در اين زمان، شعار ارتباط اسلام با مظاهر اجتماعى و مسائل سياسى را نمودار ساخت. شعارها مبين جهت‏گيرى‏ها بودند و برآمده از دل و جان و همراه با احساسات خالصانه و بى‏پيرايه مردم. هيچ عنصر ساختگى و تحميلى در آنها نبود و همين مسأله باعث تأثير شگرف آنها در مردم شد.

«ادبيات انقلاب اسلام» ادبياتى است در خدمت تعهد، از مردم و براى مردم و بيان مسائل مردم. اين نوع ادبيات؛ تفنّنى، روشنفكر مآبانه و خالى از وظيفه و رسالت نيست، براى بيان آرزوهاى نفسانى و نيازهاى آنچنانى هم نيست كه نويسنده و شاعر براى دل خود و خوشايند ديگران بنويسد و بسرايد، بلكه بيان خشم و طوفان روحى شاعران و نويسندگانى است كه از ميان توده‏ها برخاسته و در كوره داغ حماسه‏آفرينى‏ها و ايثارها صيقل يافته‏اند. لذا پيامى نو و سخنى دگرگونه دارند. هدف آنان ابلاغ ارزش‏هاى والاى انسانى و برخوردار از مكتب اسلامى است.» به بيانى ديگر:

ادبيات انقلاب اسلامى چون شمشير دو سرى است كه با يك سوى آن به جنگ كفر و نفاق و ارتداد بايد رفت و با سوى ديگر آن به جنگ با شيطان درون. (46)

طوفان انقلاب و سيل خروشان ادبيات پويا، ادبيات فريادگر، ادبيات مقاومت، ادبيات شيعى و عاشورايى و كربلايى، انديشه‏هايى چون هنر براى هنر را به كنارى نهاد و ادبيات را در خدمت تعالى انسان اجتماعى و انسان متعالى درآورد، به شعر آبرو بخشيد و آن را از حد يك وسيله براى ابراز صرف احساس‏هاى عاشقانه و توصيف‏هاى شهوانى و... فراتر برد و در كوثرى از قداست و طهارت نهاد.

فهرست منابع

1. مجموعه مقاله‏هاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب اسلامى، انتشارات سمت، سال 1373

2. مجله حضور، سخنرانى دكتر اسماعيل حاكمى در سمينار جمعيت زنان، شماره پنجم و ششم.

3. مصاحبه با آقاى عبدالجبار كاكائى.

4. مصاحبه با آقاى دكتر منوچهر اكبرى.

5 . مصاحبه با آقاى دكتر جليل تجليل.

6 . كيهان فرهنگى، سال نهم، خرداد 1370،

7. پژوهشى در شيوه‏هاى ادبى آثار امام خمينى (قدس سره)، تأليف محمدرضا اسدى.

1. عضو هيئت علمى دانشگاه بين‏المللى امام خمينى(ره)

2. اكبرى، منوچهرى. نگاهى به شعر انقلاب نور. مجموعه مقاله‏هاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب اسلامى. انتشارات سمت، سال 1370.

3. محموعه مقاله‏هاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب، ص 44 تا ص 57. انتشارات سمت، سال 70.

4. ديوان امام، ص 171.

5. ديوان امام، ص 210.

6. ديوان امام، ص 95.

7. ديوان امام، ص 70.

8. ديوان امام، ص 165.

9. ديوان امام، ص 92.

10. ديوان امام، ص 119.

11. ديوان امام، ص 53.

12. ديوان امام، ص 46.

13. ديوان امام، ص 191.

14. ديوان امام، ص 57.

15. ديوان امام، ص 124.

16. ديوان امام، ص 62.

17. ديوان امام، ص 46.

18. ديوان امام، ص 287.

19. ديوان امام، ص 180.

20. ديوان امام، ص 145.

21. ديوان امام، ص 127.

22. ديوان امام، ص 94.

23. ديوان امام، ص 83.

24. ديوان امام، ص 65.

25. ديوان امام، ص 192.

26. همان منبع، ص 169.

27. همان منبع، ص 107.

28. همان منبع، ص 289.

29. همان منبع، ص 95.

30. همان منبع، ص 196.

31. ديوان امام، ص 160.

32. ديوان امام، ص 186.

33. همان منبع،ص 52. 34. همان منبع،ص 132. 35. همان منبع،ص 62. 36. همان منبع،ص 52. 37. ديوان امام، ص 254. 38. ديوان امام، ص 127.

39. نهج البلاغه (فيض الاسلام) ص 22.

40. ديوان امام، ص 86.

41. ديوان امام ص 122.

42 سفينة البحار، ج 2 ص 378.

43. ديوان امام، ص 94.

44. نهج البلاغه (فيض الاسلام) ص 1192.

45. ديوان امام، ص 104.

46. مجموعه مقاله‏هاى سمينار بررسى ادبيات انقلاب اسلامى. انتشارات سمت ـ سال 70. ص 184

/ 1