اسلام و مردم دو ركن اساسي جمهوري اسلامي - اسلام و مردم دو رکن اساسی جمهوری اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلام و مردم دو رکن اساسی جمهوری اسلامی - نسخه متنی

مصاحبه شونده: سید محمد موسوی بجنوردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





اسلام و مردم دو ركن اساسي جمهوري اسلامي

اشاره:

حضرت آيت‏اللّه بجنوردي حدود 14 سال در نجف اشرف در درسهاي امام خميني حضور داشته‏اند و در زمان هجرت حضرت امام و بعد از پيروزي انقلاب نيز تا پايان عمر پربركت امام در خدمت ايشان بوده‏اند و در شمار معدود علمايي محسوب مي‏شوند كه با سيره نظري و عملي بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران دقيقاً آشنايي دارند. اين گفتگو پاسخي است به مقالات و اظهارنظرهاي كساني كه بدون دليل و با القأ شبهات مي‏خواهند امام را از مردم بزرگ ايران جدا كنند.

حضور: ضمن تشكر از شركت حضرتعالي در اين مصاحبه، همان‏طور كه مي‏دانيد بحث "ولايت‏فقيه" يكي از مباحث مطرح جامعه است و مطالب و مقالاتي در جرايد مختلف در اين مورد نوشته مي‏شود و گاه اين نوشته‏ها القاكننده ابهامات و شبهات گوناگون است. شما كه سالها در درسهاي امام بوديد و در نجف، در پاريس و در ايران در كنار امام حضور داشتيد بفرماييد اولاً نظر و مشرب امام درباره ولايت‏فقيه و حكومت اسلامي تغيير و جهت‏گيري متفاوتي در طول زمان داشته يا نه و اساساً لب نظر ايشان درباره حكومت و جمهوري اسلامي چيست؟

آيت‏اللّه موسوي بجنوردي: اَعوذُ بِاللّه مِنَ الشَيطانِ الرّجيم. بِسمِ اللّهِ الرّحمانِ الرّحيم. از حدود 60 سال پيش كه امام در درسهاي خود و در نوشته‏هاي خود بحث ولايت‏فقيه و حكومت اسلامي را مطرح كرد مبني و مشربي داشت كه تا آخر باقي بود. ايشان بر اين عقيده بود كه اساساً اسلام داراي نظام حكومتي است و چنين نيست كه نظام و سيستمي براي حكومت نداشته باشد و با هر سيستمي سازگار باشد.

مرحوم ميرزاي نائيني كه در ابتداي دوران مشروطه كتاب "تنبيه الامه" را نوشت مي‏خواست حكومت اسلامي را در سيستم سلطنت مشروطه پياده كند. ايشان ضوابطي را بيان مي‏كند و مي‏گويد چنين چيزي شدني است. امّا امام اعتقادشان اين بود كه خود اسلام نظام حكومتي دارد و آن عبارت است از حكومت قانون بر مردم. البته اين حكومت قانون بر مردم بايد به صورت و شكل و به اصطلاح مدلهايي پياده شود كه قابل اعمال باشد. امروز بهترين تجلي حكومت قانون بر مردم در جمهوريت است. در جمهوريت حاكم امكان ديكتاتوري و استبداد ندارد. زيرا ملت او را انتخاب مي‏كند و ملت هم بر او نظارت دارد. در نظام جمهوري نهادهاي مدني و قانوني مجراي اداره و مديريت است. هركسي در حد خودش مديريت مي‏كند و نمي‏تواند از حد خود تجاوز كند و فرامديريت داشته باشد. در نطامهاي جمهوري صحيح، وضع اين‏گونه است. بنابراين چون بهترين راه پياده كردن حكومت قانون در مدل جمهوري است پس بايد قهراً پسوندي به آن بزنيم و بگوييم "جمهوري اسلامي".

امام اعتقاد داشت در اسلام حكومت بايد باشد كه اين جزو احكام اوّليه است. اضافه بر آن نظام حكومت در اسلام، نظام حكومت قانون بر مردم است.قهراً در اين جامعه بايد نهادهاي مدني ايجاد شود. نهادهاي مدني قانوني كه از مجراي آنها نظارت به صورت دقيق اعمال شود. از طرف ديگر امام مي‏گويد همه در مقابل قانون مساوي‏اند. هيچگونه تبعيضي وجود ندارد. از آن شخص اوّل تا فردي كه در جامعه هيچ قدرت و مديريتي ندارد، همه در برابر قانون مساوي‏اند. اين موضوع در اسلام، در حكومت پيامبر اكرم(ص)، در حكومت اميرالمومنين(ع) اين‏طوري بود. ما مي‏بينيم در احكام اسلام هيچگونه تبعيضي بين رسول گرامي اسلام(ص) و سايرين نبود. تبعيضي بين مهاجر و انصار نبود. بين كساني كه در آغاز اسلام، اسلام آوردند و در قرآن تعبير مي‏كند "الّذين اتّبَعوكَ في ساعةِ العُسْرَة" آنهايي كه در آن شدت عسرت ايمان آوردند و اسلام آوردند كه داراي ارزش بسيار زيادي هست و اينهايي كه بعد از هجرت اسلام آوردند، همه در برابر قانون مساوي‏اند.

در حكومت اميرالمومنين نيز همين‏طور است. هيچ فرقي بين سفيد و سياه، بين عبد و مولا، بين عرب و غيرعرب در تطبيق احكام اسلام نبود. همه در برابر قانون اسلام مساوي بودند. پس هم در اسلام اين‏گونه است و هم در جامعه دموكراسي مورد نظر عقلا تقريباً چنين است.

مسئله ديگر، ولايت فقيه است. ولايت‏فقيه يك امر عقلايي است. اگر بنا شد حكومتي مبتني بر يك مكتب و ايدئولوژي و مذهبي استوار باشد و تمام قوانين و مقررات آن بر اساس آن مكتب و ايدئولوژي باشد، بايد در راس مخروط يك ايدئولوگ قرار گيرد، يعني يك متخصص و كارشناس شماره يك در آن مكتب و ايدئولوژي. در راس حكومت اسلامي طبعاً بايد يك اسلامشناس متخصص باشد و او بر كل مجموعه نظارت داشته باشد. ما اسم اين را مي‏گذاريم ولايت‏فقيه. يعني فقيه جامع‏الشرايط، كسي كه ملكه اجتهاد دارد. اجتهاد فعلي دارد و عادل است. مسئله عدالت بسيار مهم است. ولي‏فقيه بايد ملكه عدالت داشته باشد. يعني حالتي در انسان پيدا مي‏شود كه مرتكب كبائر نمي‏شود و اصراري بر انجام صغاير ندارد. اضافه بر اينها او بايد كسي باشد كه آگاه به امور زمان باشد، از سياست خبر داشته باشد، سياست به معناي صحيح، يعني مديريت درست جامعه. چنين فردي بايد شجاع باشد، ترسو نباشد كه از يك حمله يا تهديد مختصر بهراسد. او بايد مانند كوه در برابر مشكلات بايستاد. بايد شكيبايي داشته باشد، بايد مدير باشد، مدبر باشد، تدبير داشته باشد، عقل تدبيري داشته باشد. ممكن است فردي ملاّ باشد، عادل باشد ولي تدبير در امور نداشته باشد. چنين كسي نمي‏تواند از عهده كار برآيد. با جمع اين ويژگيها شايستگي رهبري جامعه اسلامي تحقق مي‏يابد.

حضور: نقش مردم در اين حكومت يا جمهوري اسلامي چيست؟ نظر و راي مردم چه جايگاهي در برابر ولايت‏فقيه دارد؟

آيت‏اللّه بجنوردي: اصل حكومت اسلامي و مديريت جامعه مبتني بر آرأ ملت است. ملت بايد مديران جامعه و حتّي رهبر را تعيين كند، يا به صورت انتخاب يا به صورت بيعت. بعد از انتخاب هم بر همه مسئولان و مديران جامعه نظارت دارد، نمي‏تواند نظارت نداشته باشد. ملت در امر حكومت و مديريت جامعه حدوثاً و بقائاً نظارت دارد، چه در مرحله انتخاب مديران جامعه و چه در ادامه مديريت آنان. امّا درباره ولي فقيه، آيا با داشتن آن ويژگيهايي كه عرض كردم فرد مي‏شود ولي فقيه؟ يا خير چيز ديگري هم مي‏خواهد. زيرا ممكن است عده زيادي چنان ويژگيهايي را داشته باشند. در اينجا نقش مردم ظاهر مي‏شود. آنچه فرد را با داشتن چنان خصوصياتي در جايگاه ولايت‏فقيه مي‏نشاند مقبوليت و بيعت مردم است.

البته در اينجا دو نظر فقهي هست: يك نظر اين است كه هر فقيه جامع‏الشرايط، مدير و مدبر و شجاع و آگاه به امور زمان ولي فقيه محسوب مي‏شود و ممكن است در جامعه اسلامي صد تا ولي‏فقيه داشته باشيم. امّا ملت با هر كسي بيعت كرد و هر كدام را انتخاب كرد او مي‏شود حاكم مبسوطاليد. يعني قدرت دارد و اداره كشور با اوست و بقيه فقها بايد از او اطاعت كنند و حق مخالفت با او را ندارند. يك نظر اين است. يك نظر ديگر اين است كه ولي فقيه علاوه بر شرايط گفته شده بايد يك جزء مكمل ديگر داشته باشد و آن بيعت مردم است و انتخاب و مقبوليت مردم است. در اينجا نظر و راي مردم از عناصر اصلي تشكيل‏دهنده ولايت‏فقيه است. لذا بقاي ولايت هم بستگي به اين مقبوليت دارد. يعني انتخاب و بيعت مردم همواره بايد باقي باشد.

قانون اساسي ما اين نظر دوّم را تثبيت كرده است. حضرت امام (قدس‏اللّه نفسه الزّكيه) به قانون اساسي راي داد و اين نظر دوم را پذيرفت. نظام ما بر اساس اين نظر است يعني مقبوليت و انتخاب مردم يكي از اركان اساسي ولايت‏فقيه است.

ممكن است در اينجا شبهاتي پيش بيايد. يعني مثلاً بعضي‏ها بگويند وقتي ايشان در نجف بودند و درس ولايت‏فقيه را مي‏گفتند، اين نظر دوّم را ايشان قبول نداشت. يعني مقبوليت و بيعت و انتخاب مردم را ذيمدخل در ولايت ولي نمي‏دانست و نظرشان اين بود كه بيعت و انتخاب مردم اين ولي‏فقيه را مبسوطاليد مي‏كند. بنده اينجا مي‏خواهم عرض كنم، آنچه بنده خودم درنجف از ايشان شنيدم كه براي آن استدلال هم مي‏كردند اين بود كه ولايت‏فقيه و حكومت اسلامي بر دو ركن استوار است: اسلام و مردم.

عده‏اي از اين موضوع غفلت مي‏كنند. در بحث حكومت اسلامي اصلاً غلط است بگوييم كه مردم و ملت هيچگونه دخالتي ندارند. چرا؟ چون اصل حكومت يك امر عقلايي است. چيزي نيست كه اديان آن را اختراع كرده باشند. از روزي كه جامعه شكل گرفته حكومت وجود داشته است. حكومت قبيله‏اي، حكومت استبدادي، حكومت اشراف و. تا برسد به بهترين مدلي كه بشر به آن رسيده و آن حكومت جمهوري است كه مبتني بر آرأ مردم است و مردم مستقيماً در آن دخالت و مشاركت فعّال دارند. اين يك واقعيت عقلايي است. حكومت را نمي‏شود از مردم جدا كرد. زيرا حكومت كه همان مديريت جامعه است بدون قدرت محال است. من يك مثال جزيي بزنم: اگر كسي در خانه خودش بخواهد مديريت كند بايد ساير اعضاي خانواده به حرف او ترتيب اثر دهند و از او حرف‏شنوي داشته باشند. يعني شما را به عنوان پدر و مسئول خانواده بپذيرند. همين معنا را توسعه بدهيد تا حد يك شهر و يك مملكت. مديريت بدون قدرت نمي‏شود و قدرت بدون مقبوليت بدست نمي‏آيد. مقبوليت يعني چه؟ يعني بيعت مردم، انتخاب مردم و مشاركت فعّال مردم. بنابراين اگر كسي بگويد جمهوري اسلامي ارتباطي با مردم ندارد و جدا از راي مردم است، غلط است، خلاف حكم عقل است. خلاف بداهت است.

امام بر اين نكته بسيار اهميت مي‏داد. اينجا باصطلاح مزّال اقدام است. يعني جايي است كه لغزشي بوجود مي‏آيد. بعضي خيال مي‏كنند كه امام نظرش اين بود كه خداوند فقيه را نصب كرده است و مردم هيچ دخالتي ندارند. ببينيد بياييد خلط مبحث نكنيم. شخص وليّ فقيه باشد ولي مسئله حكومت را داريم مطرح مي‏كنيم. حكومت بايد با مقبوليت مردم باشد. عرض كردم طبق نظر مورد پذيرش امام انتخاب و دخالت مردم در ولايت وليّ دخالت دارد، حدوثاً و بقائاً. من از مشرب فقهي امام اين معنا را استنباط مي‏كنم چون اين معنا را مكرر از ايشان شنيده‏ام.

امام خيلي به احكام عقلايي اهميت مي‏داد. ايشان هيچگاه از دايره عقلا خارج نمي‏شد. بنده غير از آنچه در نجف از ايشان شنيدم، در پاريس هم كه خدمت ايشان بودم وقتي مجله فيگارو آمد با ايشان مصاحبه كرد، يادم است در آبانماه سال 1357 بود، خبرنگار از امام پرسيد كه سيستم حكومتي شما بعد از پيروزي چيست و امام فرمود: جمهوري اسلامي.

خبرنگار پرسيد: جمهوري به كدام مفهوم؟ آيا مردم خود مستقيماً رئيس‏جمهور را انتخاب مي‏كنند؟ يا ملت پارلمان را انتخاب مي‏كند و آنها رئيس‏جمهور را و يا نوع ديگر؟

امام فرمود كه به همان مفهوم عقلايي خودش ملت رئيس‏جمهور را انتخاب مي‏كند. و سپس توضيح داد كه ما اسلام كه مي‏گوييم يعني تمام قوانين و مقررات بايد مطابق اسلام باشد و بر اساس اسلام باشد. چون مردم مسلمانند طبعاً مي‏خواهند قوانين حاكم بر ما اسلامي باشد، خلاف كتاب و سنت نباشد و جمهوريت يعني مردم و انتخاب مردم، بيعت و مقبوليت مردم. اين مطلب را امام گفت و مجله فيگارو آن را منتشر كرد. بعد هم كه ايران تشريف آوردند مكرر بر اين مسئله تاكيد مي‏كردند. امام تعارف نمي‏كرد. او عقيده فقهي خود را بيان مي‏كرد. آن را كه اعتقاد داشت بيان مي‏كرد. مي‏گفت اساس راي مردم است. همه چيز مبتني بر راي مردم است.

همان روز اوّل در بهشت زهرا ـ كه ملت ايران مكرر اين صحنه را از تلويزيون ديده‏اند و شنيده‏اند ـ فرمود من به پشتوانه ملت، دولت تعيين مي‏كنم. من به پشتوانه ملت توي دهن اين دولت مي‏زنم. وقتي مي‏تواند توي دهن دولت فاسد بزند كه قدرت و مقبوليت مردمي داشته باشد. خلاصه اينكه در مشرب فقهي و مبناي فقهي امام (قدس‏اللّه نفسه الزّكيه) اضافه بر اينكه وليّ فقيه بايد شرايط خاصي داشته باشد اساساً ولايت‏فقيه جزء متمّمي هم دارد و آن مقبوليت و انتخاب و بيعت مردم است. و اين جزء همان‏طور كه ساير اجزاي آن حدوثاً و بقائاً در ولايت فقيه اثر دارد، مقبوليت هم همين‏طور است.

اميرالمومنين (سلام‏اللّه عليه)، اين امام معصوم منصوب از طرف خداوند ـ كه ولايت او ديگر ولايت فقيه نيست كه بگوييم جزء متمم آن مقبوليت و انتخاب مردم است ـ كه در غدير خم صريحاً آيه نازل شد و پيامبر اكرم(ص) براي او بيعت گرفت، خود ايشان در خطبه شقشقيه بعد از تشريح اوضاع و احوال بعد از پيامبر گرامي اسلام(ص) تصريح مي‏كند كه مردم آمدند و با من بيعت كردند و بعد مي‏گويد: لَوْ لاَ حضوُر الحاضِر و قيام الحجه بوجود الناصر. الي آخر، مي‏گويد حجت وقتي بر من تمام است كه بيايم حكومت و زمام امور مسلمين را بدست بگيرم كه ناصر و معين داشته باشم، بايد مردم مرا قبول كنند و با من بيعت كنند. بعد از اينكه عثمان را كشتند، مردم ريختند و با اميرالمومنين(ع) بيعت كردند و ايشان قدرت پيدا كرد. وقتي قدرت پيدا كرد حكومت تشكيل داد و به اداره امور كشور پرداخت. خلاصه اين يك امر عقلايي است. اين مسئله يك مسئله شرعي و تعبدي نيست كه ما بياييم در روايات بررسي كنيم كه آيا مردم حق دخالت در حكومت دارند يا نه. اين امر جزء بديهيات است. بديهي است يعني از فيلسوف و عامي و هر كه بپرسي همين را مي‏گويد، نياز به صغرا و كبرا ندارد.

حضور: متاسفانه بعضي قلمهاي مسموم با نقاب كار علمي و بررسي و تحقيق انتقادي تاكيدهاي مكرر امام بر نظر و راي مردم را، بدون هيچ دليلي نوعي سياست و به لحاظ جدل و اسكات افكار عمومي مطرح مي‏سازند.

آيت‏اللّه بجنوردي: امام اهل اين حرفها نبود. اهل تعارف نبود كه بيايد مماشات كند. امام انسان صريحي بود. پيرو اميرالمومنين عليه‏السلام بود. همان‏طور كه درباره اميرالمومنين(ع) مي‏گوييم "لا تَاخُذُهُ في‏اللّه لَوْمَةَ لائِم"، امام پيرو همان امام معصوم بود. همان خطمشي را داشت. دنبال اين نبود كه حرفي بزند تا مردم خوششان بيايد. او وقتي وظيفه مي‏ديد نظر خود را بيان مي‏كرد. اگر كسي پيدا شود كه اين حرف را بزند متاسفانه امام را نشناخته است. متاسفانه يكي از بدبختي‏هاي ما الان در جامعه اين است كه امام آن‏طور كه بايد شناخته نشده است. آن فضل و كمال او را همه اطلاع ندارند. شخصيت انقلابي ايشان شخصيت علمي ايشان را پنهان كرد. اگر افراد فضيلت و كمالات امام را در فقه، اصول، كلام، عرفان، رجال، ادبيات و. بدانند، اين‏گونه نمي‏گويند و نمي‏نويسند. امام شخصيت مظلومي است. خواص و شايد خاص‏الخاص اين معاني را مي‏دانند. اگر كسي واقعاً از شخصيت تقوايي و علمي امام اطلاع داشته باشد هرگز به خود اجازه نمي‏دهد اين صحبت‏ها را بكند. متاسفانه عذر آنها جهل است. آنها جهل به امام‏شناسي دارند.

حضور: درباره مشاركت و نظارت مردم بر حكومت در جمهوري اسلامي از ديدگاه حضرت امام اشاراتي داشتيد. بفرماييد با توجه به قانون اساسي اين نظارت و مشاركت مردمي چه نسبتي يا تطبيقي با دموكراسي دارد؟

آيت‏اللّه بجنوردي: خدمتتان عرض بكنم وقتي گفتيم حكومت امري عقلايي است كه بدون قدرت نمي‏شود و قدرت همان مقبوليت و بيعت مردم است بنابراين ملت همواره در حكومت مشاركت دارد. وقتي سرنوشت حكومت را حدوثاً و بقائاً ملت تعيين مي‏كند پس در امر حكومت نظارت و مشاركت دارد. لازمه نظارت دائمي ملت وجود نهادهاي قانوني مدني است كه از طريق آنها نحوه نظارت بر حكومت در همه ابعاد مشخص شود، در بعد اجرايي، در بعد قضايي، در بعد سياست داخلي، در بعد سياست خارجي و.

قانون اساسي ما قانون بسيار جامعي است و همه موارد را پيش‏بيني كرده. مثلاً مجلس شوراي اسلامي كه امام از آن به "خانه ملت" تعبير كرد مجموعه‏اي از نمايندگان ملت است كه به فرمايش امام عصاره تمام قدرتهاست. اين را من در پاريس هم از ايشان شنيدم. مي‏فرمودند بايد سيستم حكومت را جوري تشكيل دهيم كه همه قدرت در مجلس جمع شود. چرا، زيرا اينها نماينده ملت هستند و آنچه بگويد يعني ملت مي‏گويد. وقتي نهادهاي مدني قانوني تشكيل شد، نظارت بر حكومت ـ حكومت يعني همه نظام نه فقط قوه مجريه ـ شكل مي‏گيرد. حتّي بر شخص رهبر كه در راس نظام قرار دارد، باز نظارت هست كه از طريق مجلس خبرگان رهبري كه نمايندگان مردم هستند صورت مي‏گيرد. يكي از وظايف مجلس خبرگان رهبري نظارت بر رهبر است كه بايد ببينند اين شرايطي كه براي رهبر در حدوث معتبر است آيا همواره بقا دارد يا نه. پس ببينيد قانون اساسي ما خيلي مترقي است. واقعاً بهترين نوع دموكراسي در آن لحاظ شده است. همچنان كه شرع و اسلام در آن مراعات شده، در عين‏حال راي و نظارت و مشاركت فعّال ملت هم در آن منظور است و در آئين‏نامه مجلس هم كه حكم قانون دارد اين مسايل در آنجا هم هست و همه اينها ملهم از اسلام و احكام اسلام است.

در اينجا من عقده‏اي در دل دارم كه مي‏خواهم بيان كنم و آن درباره حكومت مولا اميرالمومنين(ع) است. به خدا سوگند مي‏خورم كه هيچ حكومتي در بشر مثل حكومت علي‏بن ابي‏طالب عليه‏السلام اين مقدار دموكراسي نداشته است كه اين‏قدر براي راي و نظر مردم ارزش قايل شده باشد. مثل مولا اميرالمومنين وجود ندارد. اين پنج سال و خورده‏اي را كه ايشان حكومت كرد ببينيد چقدر به راي مردم و تصميمات مردم اهميت مي‏داد. چقدر توصيه‏هاي متعدد به نمايندگان خودش در كشورها و شهرها مي‏كند كه هميشه راي مردم را در نظر داشته باشيد، هيچوقت مقابل مردم نيايستيد. ولي نعمت شما مردم هستند. مردم هستند كه بايد سرنوشت خود را تعيين كنند. بايد به خواست مردم توجه كنيد نه اينكه خواست خود را ببينيد، البته در چارچوب احكام و مقررات اسلام. حضرت اين معنا را هميشه در نظر داشت. امام خميني پيرو همين امام معصوم است. آرزو دارم همه، اين صحيفه امام را ملاحظه كنند كه چقدر امام به راي و نظر مردم تاكيد دارد. ايشان غير از اينكه رهبر بود، مرجع تقليد جهان اسلام بود. نه فقط در ايران بلكه در بسياري از كشورهاي ديگر از او تقليد مي‏كردند. چنين شخصي مي‏آيد مي‏گويد من خادم ملت هستم، خدمتگزار ملت هستم. اين كلمه را بنده تا به حال از هيچ مرجعي و شخصيتي نشنيده‏ام. اين براي چيست؟ چون اعتقادش اين بود. اعتقاد داشت كه اساس راي مردم است، اساس خواست ملت است، ما بايد دنباله‏رو آنها باشيم. البته همان‏طور كه عرض كردم كنارش دستورات و قواعد اسلام را داريم.

حضور: از بيانات شما اين‏طور استنباط مي‏شود كه چنانچه راي مردم و مقبوليت مردمي نبود حضرت امام حكومتي تشكيل نمي‏داد و اگر اين مقبوليت و بيعت مردم ادامه نمي‏يافت، عملكرد امام به نحو ديگر بود.

آيت‏اللّه بجنوردي: چرا امام رفراندوم كرد؟ سوال من اين است. اگر به نظر مردم توجه نداشت و مي‏گفت حكومت بايد اسلامي باشد و من هم ولي فقيه هستم ديگر به رفراندوم چه نيازي بود؟ عرض مي‏كنم ـ علي‏فرض محال ـ اگر مردم به جمهوري اسلامي راي نمي‏دادند ايشان به قم عزيمت مي‏كرد و ديگر مداخله نمي‏كرد و نمي‏آمد حكومت اسلامي تشكيل دهد. مثل قبل از انقلاب ـ در زمان شاه ـ كه مردم هنوز بيدار نشده بودند. ولي وقتي رفراندوم كرد و بيش از 98 درصد راي دهندگان آن زمان به جمهوري اسلامي راي دادند ديگر حجت برايشان تمام بود. همان‏طور كه اميرالمومنين عليه‏السلام فرمود: "لَوْلا حضُور الحاضِر و قيامُ الحُجه." امام آمد حكومت تشكيل داد و تمام نهادهاي قانون مدني را نيز تاسيس كرد. حدود هر يك را مشخص نمود. اينها واقعيتهايي است كه ما مي‏بينيم. من واقعاً خواهش مي‏كنم، تمنا مي‏كنم از انديشه‏مندان و فرهيختگان كه در نقل آثار و انديشه‏هاي امام امانت را رعايت كنند. اگر واقعاً نظر امام را ـ كما هو حقه ـ نمي‏دانند مطالعه كنند و بدون‏توجه اظهارنظر نكنند. اگر كسي واقعاً سيره عملي و نظري امام را مي‏داند بر او واجب است عين نظر ايشان را بگويد. نبايد سليقه‏هاي شخصي خودمان را به اسم امام بگوييم. اگر كسي چنين كند خيانت كرده است. امام يك فرد نيست، يك امت است. اگر كسي چيزي را برخلاف نظر امام به او نسبت دهد خيانت به امت كرده است. چطور موظفيم كه شريعت را آنچنان كه هست بيان كنيم و به دروغ چيزي به شريعت نبنديم، همان‏طور در مورد امام بايد صحيح و مطابق واقع بگوييم و بنويسيم. والسلام‏عليكم.

/ 1