اصلاح طلبان مسلمان، حاملان جامعه دربر گیرنده در زمینه ایرانی آن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصلاح طلبان مسلمان، حاملان جامعه دربر گیرنده در زمینه ایرانی آن - نسخه متنی

حمیدرضا جلایی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حميدرضا جلايى پور

عصر آزادگان، 20/1/79

چكيده: مقاله حاضر، توسط نويسنده در كنفرانس برلين ارائه شده است. وى با وام گيرى نظريه «جامعه دربرگيرنده» از آنتونى گيدنز، جامعه شناس معروف معاصر، آن را بر آرمان اصلاح طلبان در ايران تطبيق مى كند. از نظر نويسنده، پس از انقلاب اسلامى، اسلام گرايان با تأكيد بر «اسلامى كردن سياست و جامعه» عملا به طرد ديدگاه هاى رقيب پرداختند و منابع علمى و كارشناسان غيردينى را در اصلاح نابسامانى هاى اجتماعى ناديده گرفتند. در حالى كه اصلاح طلبان مسلمان با تأكيد بر قانون و پايبندى به سازو كارهاى دموكراتيك و جامعه مدنى، به حل و فصل آسيب هاى سياسى ـ اجتماعى باور دارند.

اصلاح طلبان مسلمان در مقطع كنونى صرفاً به دنبال تقويت جامعه مدرن در ايران نيستند; زيرا اين موضوع چندان تازه نيست و قريب به يك صد سال است كه اصلاح طلبان ايرانى از طريق ترويج انديشه هاى جديد و اجراى پروژه هاى نوسازى، در پى تقويت جامعه مدرن هستند. بلكه آنها مخالف جامعه طردكننده (exclusive society) و به دنبال تقويت جامعه اى دربرگيرنده (iclusive society) هستند.

مفهوم «جامعه دربرگيرنده» در زمينه غربى آن، به منظور توجه به پيامدهاى اجتماعى راهبردهاى نوليبرالى (تاچريسم / ريگانيسم) كه طى دو دهه در جوامع آنگلوساكسون معمول بوده، تدوين شده است. نوليبرالها با تأكيد بر اصل شايسته سالارى، در برابر اصل عدالت طلبى(برابرطلبى) كه چپها مطرح مى كردند، عملا به طرد قشر عظيمى از جامعه پرداختند; به اين معنا كه در جامعه مدرن، اعتقاد به اصل پايه اى برابرى انسانها، به وضعيت برابر انسانها در برخوردارى از مواهب زندگى منجر نشده است و نابرابرى ساختارى همچنان ادامه دارد; منتها، ادعاى جامعه مدرن (يا نوليبرالها) اين است كه اگرچه افراد از وضعيت برابر برخوردار نيستند، ولى به جاى آن، برابرى در استفاده از فرصتها بر اساس شايستگى افراد در جامعه تضمين شده است.

اما سخن اصلى نظريه جامعه دربرگيرنده اين است كه حتى اگر فرض كنيم سازوكارهاى شايسته سالارى در جامعه صد در صد عمل مى كند، ولى پيامد ناخواسته آن، طرد پاره اى از اقشار جامعه است. صعودكنندگان به سبب امكانات ويژه اى كه به دست مى آورند به طور ارادى خود را از متن جامعه طرد مى كنند و در مقابل، اقشار پايين رفته به طور غيرارادى و به دليل ناتوانى در رقابت طرد مى شوند. در اين نظريه به موازات تكيه بر شايسته سالارى، بر راهبرد «آموزش، آموزش و باز هم آموزش» تأكيد مى شود.

اما مفهوم جامعه دربرگيرنده در زمينه ايران، داستان ديگرى دارد. اين مفهوم به اقشار اجتماعى طرد شده ناشى از هژمونى اسلام گرايان سياسى ] پس از انقلاب اسلامى[ كه حول اصل «اسلامى كردن سياست و جامعه» شكل گرفته است، اشاره دارد. به بيان ديگر، در نزد اسلام گرايان، آسيبهاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى جامعه دوران پهلوى بيش از آن كه پيامدهاى ناخواسته جامعه مدرن(يا جامعه در حال گذر) باشد و سعى شود از دريچه مفاهيم و نظريه هاى علوم انسانى تجزيه و تحليل شود، از دريچه مفاهيم و ارزشهاى دينى نگريسته مى شد و اسلام، همانند كتاب دايرة المعارفى فرض مى شد كه با مراجعه به آن، پاسخ هر مشكل ريز و درشت جامعه پيدا مى شد.

قدرت اسلام گرايان بعدها با دو قدرت ديگر تركيب شد و هژمونى سياسى ـ مذهبى نيرومندى را در عرصه سياست جامعه ايران به وجود آورد: اول، قدرت اجتماعى ناشى از بسيج توده هاى مردم تحت رهبرى فرهمند امام خمينى; دوم، قدرت سياسى ناشى از استقرار حكومت اسلامى.

اما طرد اقشار اجتماعى (و تكوين تدريجى جمعيت محذوف) از زمانى شكل آشكار پيدا كرد كه جنگ پايان پذيرفت و رهبر فرهمند وفات كرد. در چنين شرايطى، بخشى از اسلام گرايان همچنان علاقه داشتند راهبرد اسلامى كردن سياست و جامعه را دنبال كنند; لذا كليه افراد و اقشارى كه با قرائت رسمى اسلام گرايان هماهنگ نبودند، غيرخودى به حساب مى آمدند. از اين رو، زمينه ظهور فعاليتهاى اصلاح طلبان مسلمان را كه حكايت از جامعه دربرگيرنده مى كند، بايد در توجه آنها به همين وضعيت «طرد» جستجو كرد.

استقرار جمهورى اسلامى طرد شدند.(2) اصلاح طلبان مسلمان براى حل و فصل نابسامانى هاى اجتماعى(يا به قول اسلام گرايان: مبارزه با فساد) فقط رجوع به منابع و كارشناسان دينى را كافى نمى دانند، بلكه به علوم تجربى و انسانى و كارشناسان غيردينى اهميت مى دهند. آنها «دليل محور» هستند; نه «شخصيت محور». در اينجا به دو نمونه آشكار از اين تفاوت در قلمرو حكومت و عرصه عمومى اشاره مى شود:

نخست آنكه اصلاح طلبان مسلمان نسبت به عملكرد حكومت از سه جهت حساسيت دارند:

1. حكومت بايد نسبت به همه شهروندان بى طرف باشد و بر طبق قانون عمل كند. البته قانون نبايد مخالف مسلمات اسلام باشد.

2. تنها راه حفظ پستهاى سياسى نزد مسلمانان، پاى بندى آنان به ساز و كارهاى دموكراتيك است.

3. آنان در گسترش تبليغات دينى، «حكومت محور» نيستند; بلكه «جامعه مدنى محور» هستند.

نمونه دوم، توجه اصلاح طلبان مسلمان به اهميت «عرصه عمومى» است. اسلام گرايان در قلمرو امور سياسى ـ اجتماعى، تابع نظر شخصيتهاى رسمى هستند; ولى اصلاح طلبان معتقدند كه صاحب نظران هر فن بايد بتوانند بدون ترس از حكومت و گروه هاى سياسى، نقدهاى كارشناسانه و روشمندانه خود را از طريق چاپ مطالب يا شركت در اجتماعات كارشناسى اعلام كنند. آنها معتقدند كه تفسيرهاى دينى هم بايد در معرض نقد و ارزيابى كارشناسان دينى در عرصه عمومى قرار گيرد.

بنا بر آنچه گفته شد، تمام جوامع، حتى جوامع مدرن با بحران و روندهاى طرد اجتماعى روبه رو هستند. در جوامع غربى، «هژمونى نوليبرالها» و در جامعه ايرانى «هژمونى اسلام گرايان» به تكوين پديده اى به نام «جمعيت محذوف» منجر شده است.

اشاره

1. نكته قابل توجه در اين مقاله، اعتراف نويسنده به پيامدهاى ايدئولوژى ليبراليسم و وجود نابرابرى هاى ساختارى در جوامع مدرن كنونى است. البته بايد خاطرنشان ساخت كه بحران دنياى مادى غرب بسى بيشتر از آن چيزى است كه نويسنده به تصوير كشيده است و ريشه هاى اين بحران در نظام سرمايه دارى چنان استوار و نهادينه است كه با راه كارهاى ساده انديشانه اى چون «آموزش، آموزش و باز هم آموزش» حل و فصل نمى گردد.

2. نويسنده، نظريه خود (جامعه دربرگيرنده) را در مقابل گروهى به نام «اسلام گرايان» (Islamists) مطرح مى كند كه معلوم نيست به چه كسانى اشاره دارد و آيا اين گروه اساساً وجود خارجى داشته اند يا مخلوق پندار نويسنده است. از كلام ايشان برمى آيد كه منظور از اسلام گراها، امام خمينى(ه) و رهبران بلندپايه انقلاب در دو دهه اخير هستند. اما با اندكى تأمل مى توان دريافت كه بيشتر صفاتى كه نويسنده به اسلام گراها نسبت داده است، در هيچ يك از شخصيتهاى اصلى انقلاب ديده نمى شود. براى مثال، نويسنده ادعا مى كند كه اسلام گرايان «اسلام را همانند كتاب دايرة المعارفى مى پندارند كه پاسخ هر مشكل ريز و درشت را ارائه مى دهد»، «براى اصلاح امور اجتماعى به كارشناسان امور غير دينى مراجعه نمى كنند»، «شخصيت محور هستند; نه دليل محور»، «معتقد به دينى كردن جامعه از طريق قوه قهريه حكومت هستند، نه وفاق در عرصه عمومى» و... .

3. نويسنده از طرد برخى از روشنفكران از بدنه نظام، تحليلى ارائه مى دهد كه دور از واقعيت است. خوب بود نويسنده با صراحت مطرح مى كرد كه گروه هاى مطرود (كه نام اصلاح طلبان مسلمان بر خود نهاده اند) چگونه با تجديدنظرطلبى و ترديد در اصول بنيادين اسلام و انقلاب، به تدريج راه خود را از مردم و نظام جدا ساختند و آنها كه خود در آغاز پيروزى انقلاب، تندترين اقدامات را عليه آمريكا و اسرائيل صورت مى دادند و از اقتصاد سوسياليستى سخت دفاع مى كردند، چگونه در يك چرخش آشكار به تبليغ فرهنگ ليبرالى پرداختند و خواهان مذاكره مستقيم با آمريكا و اسرائيل شدند.

4. نظريه «جامعه دربرگيرنده» كه به زعم نويسنده به عنوان راه حل نابسامانى هاى ايران ارائه شده است، ظاهراً هم در تبيين مشكل و هم در ارائه راه حل چندان توفيقى ندارد و در واقع دچار نوعى كليشه بردارى از الگوهاى غربى است. بايد پرسيد: آيا مشكل اساسى نابسامانى هاى كشور، جدا ماندن برخى از روشنفكران از بدنه نظام اسلامى است؟ آيا شعارهاى مبهم و كلى، مانند عمل به قانون، توجه به ساز و كار دموكراتيك و... مى تواند پاسخگوى مشكلات كشور و تضمين كننده سلامت فرهنگى جامعه در مقابل سيل انديشه ها و ارزشهاى فاسد و بنيان برانداز مادى باشد؟ به نظر مى رسد كه نويسنده محترم با فرافكنى، مشكل خود و همفكرانش را به كل جامعه ايرانى توسعه داده است.

/ 1