اصلاح گرایان طالب دینی هستند که در عرصه نظارت ها و سیاست ها نباشد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصلاح گرایان طالب دینی هستند که در عرصه نظارت ها و سیاست ها نباشد - نسخه متنی

محمد مددپور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اصلاح‏گرايان طالب دينى هستند كه در عرصه نظارتها و سياستها نباشد

گفتگو با محمد مددپور

رسالت، 7و 8/6/79

چكيده:

اصلاحات دو نظريه مختلف داشته است. نخست، گروهى از علما هستند كه سعى مى‏كنند دين را از پيرايه‏ها پاك و آن را احيا كنند و دوم، گروهى از روشنفكران هستند كه با الهام از فرهنگ و تحولات غرب، تحت عنوان پيرايه‏زدايى، دين‏زدايى مى‏كنند. اينان با دينى درگير هستند كه دعوى حضور در حيات عمومى بشر را دارد و اتفاقا طالب دينى هستند كه در كار عمومى جامعه و در سياست‏گذارى‏ها، نظارتها و ارزشيابى‏هاى اجتماعى دخالت نكند. در تاريخ ايران، هرگاه دين و دولت‏با هم تركيب شده است، آثار مثبت فراوان بر جاى گذاشته است. اصلاح‏طلبان در عصر مشروطه و در وضعيت كنونى جامعه به دنبال غربى كردن جامعه بوده‏اند و حتى برخى علما ناخواسته با تفسير اسلام به رسم غرب به اين جريان كمك كرده‏اند.

خطر اساسى، غربى كردن دين است. چند مفهوم است كه در اين صد ساله اخير تحت عنوان اصلاحات مطرح شده است. در واقع اصلاحات دو نظريه مختلف داشته است. نخست، گروهى از علما هستند (نظير ميرزاى شيرازى و امام خمينى) كه سعى مى‏كنند دين را زنده كنند و ديگرى، روشنفكرانى هستند كه خارج از حوزه‏هاى علميه سعى مى‏كنند به احياگرى بپردازند. گروه اخير غالبا تحت تاثير فرهنگ غربى هستند و با الهام از پروتستانها و فلاسفه غربى تحت عنوان پيرايه‏زدايى، دين‏زدايى مى‏كنند. اين جريان شاخه‏هاى متعددى دارد. عده‏اى تحت عنوان علمى كردن اسلام، پديده‏اى به نام ساينتيسم، (scientism) را مطرح مى‏كنند و بعضى مى‏گويند براى اينكه دين صدمه نبيند بايد دين را از حوزه عمومى جامعه جدا كرد و ميان دين و دنيا تفكيك قائل شد. ادامه اين جريان گاهى اوقات به نفى كلى دين منجر مى‏شود كه در امثال كسروى و شريعت‏سنگلجى نظير آن را ديديم. البته آنچه گفتيم تنها جنبه سلبى نظريه اين گروه بود; مشكل اينها بيشتر در اثبات است كه وقتى مى‏خواهند چيزى را به عنوان جايگزين دين معرفى كنند، غرب را مطرح مى‏كنند. اين ايده را بايد وسترنيزاسيون، يعنى غربى شدن و غربى كردن جامعه بناميم كه در واقع ذيل مفاهيم وسيعتر ديگرى انجام مى‏شود كه يكى از آنها مدرنيزاسيون (نوسازى، نوگرايى، تجدد) است و ديگرى سكولاريزاسيون كه به معناى دنيايى شدن و جدا شدن دين از سياست است. البته سكولاريزاسيون فقط مفهوم جدا شدن دين از سياست را ندارد، بلكه در صورت وقوع اين پديده، دين از علم، هنر و اقتصاد هم جدا مى‏شود كه همه اينها در غرب تحت عنوان «جهانى شدن‏» و يكسان‏سازى جهان مطرح است. شما در بيست‏سال اخير اين جريان را در شكلهاى مدرن‏ترى مى‏بينيد كه تحت تاثير پوپر و نئوليبرالهاى غربى هستند و باعث فروپاشى سوسياليسم شدند.

جريان اصلاح‏طلب در وضعيت كنونى كشور به دنبال غربى كردن جامعه است. نفى‏شان ولايت فقيه است تحت عناوينى چون پدرسالارى و فاشيسم و امثال آنها و در مقام اثبات از يك نوع عرفان‏گرايى وارفته كه هيچ خاصيتى ندارد، دفاع مى‏كنند. مى‏گويند: دين جوهرش ايمان و اخلاق است، نه سياست. اينها مى‏خواهند دين را از عرصه عمومى جامعه حذف كنند و وقتى حذف كردند چيزى از دين باقى نمى‏ماند; در آن صورت ديگر نه از آن عرفان‏گرايى خبرى خواهد بود و نه از آن اخلاق‏گرايى.

اينان با دينى درگير هستند كه دعوى حضور در حيات عمومى بشر را دارد و اتفاقا طالب آن دينى هستند كه در كار عمومى جامعه و در سياست‏گذارى‏ها، نظارتها و ارزشيابى‏هاى اجتماعى دخالت نكند. اينها مى‏گويند چون دين در عرصه جامعه دچار صدمه مى‏شود، پس بياييم دين را خصوصى كنيم، در حالى‏كه اساسا همين جدا كردن دين از عرصه عمومى حيات انسان موجب صدماتى بر دين مى‏شود. برخلاف آنچه سكولارها تبليغ مى‏كنند، هر زمانى كه در ايران، دين و سياست‏با هم تركيب شدند جواب مثبت داده است. ما دو دولت‏بزرگ در تاريخ ايران داشته‏ايم كه يكى از آنها دولت‏شيعه و ديگرى دولت‏سنى بوده است. الان شما به هر شهرى برويد (از جمله اصفهان) مى‏بينيد آثار به جا مانده از اين دو دوره پابرجاست. اساسا وحدت ملى ما مديون دوره صفويه است كه نتيجه نزديكى علما به دولت صفويه مى‏باشد.

اين گروه اسلام را در كليتش درك نمى‏كنند. حقيقت اين است كه دين هم شريعت دارد، هم طريقت و هم حقيقت. عرفا و فقها و متفكرين بودند كه اين سه ساحت دين را صيانت مى‏كردند، ولى روزگارى مى‏شود كه هر سه را مى‏بينيم كه نفى مى‏شود و به حاشيه رانده مى‏شود. اين عرفان‏گرايى مدرنيته كه الان هست‏يك عرفان‏گرايى حقيقى نيست.

بنابراين همه انديشمندان اصلاح‏طلب در اين نظريه مشترك‏القول‏اند كه به تدريج‏به دين پيرايه‏هايى بسته شده و آن گوهر اصيل به تدريج گم شده است. جنبه سلبى اصلاحگرى مشترك بين همگى است; مهم جنبه اثبانى آن است كه اصلاحات بايد موجب هدايت مردم به سوى خير و صلاح باشد. اگر اصلاحات حقيقى انجام شود جامعه بايد اخلاقى‏تر، عرفانى‏تر و شرعى‏تر بشود; اما اگر من كارى كردم كه كفار از من ستايش كردند، اين چه اصلاحى است؟

امروز چالش بين دو انديشه (يعنى اسلامى و غربى) است. آينده اين چالش به همت مسلمانان بستگى دارد. اسلام‏گرايان بايد سعى كنند در همين پديده‏هاى مدرن (كه بنابر اضطرار و تحت تاثير جهانى شدن فرهنگ به كشورهاى اسلامى نيز راه مى‏يابد) تصرف كنند و آن قدر تصرف كنند كه جوهره انسانى و ايمانى اينها را نابود نكنند و بين خودشان و فرهنگ غرب فاصله‏گذارى كنند. بعضى فكر مى‏كنند اين صنعتى شدن و مدرن شدن جزء اسلام است; ولى عده‏اى فكر مى‏كنند كه جزء ذات اسلام نيست ولى مى‏شود مهارش كرد و در آن به صورت اصولى تصرف كرد. بنده به نظريه اخير معتقدم. هم‏اكنون غرب از مرحله انقلابها گذشته است و در مرحله استحاله است; يعنى تبديل كردن جوامع غيرغربى به غربى كه تحت عنوان مدرنيزاسيون و سكولاريزاسيون و امثال آن اتفاق مى‏افتد. جامعه ما در انقلاب مشروطه غربى شد اما غربى شدنش نيمه و ناقص ماند، حتى مى‏توان گفت كه علماى مشروطه ناخواسته در اين رويداد مؤثر بودند. آنها با قرائت و تفسير اسلام به رسم غرب (مثل همان كارى كه مرحوم نائينى در تنبيه الامه و بسيارى از علماى نجف و اصفهان مثل حاج آقا نورالله و آخوند خراسانى كردند) به غربى شدن جامعه كمك كردند.

مشروطيت‏بالذات اسلامى نبود، نه اينكه مشروطيت منحرف شد; مشروطيت از اول منحرف بود منتهى علماى اسلامى نمى‏دانستند چه كار مى‏كنند و در واقع موتور محرك براى كشاندن مردم به فضا شدند. مى‏خواستند اصلاحاتى بكنند اما ديديم‏عدالت‏خانه تبديل به پارلمان شد و بعد مساله حقوق جديد و بالاخره حذف علما صورت گرفت. البته چون كشورهاى اسلامى آن استعداد لازم را براى غربى شدن تمام عيار نداشتند و هنوز هم ندارند، يك نوع مقاومت ذاتى در درونشان هستند. با توجه به خصلت ايرانيان و مسلمانان تلاش براى غربى شدن و حذف كامل دين از صحنه جامعه موفق نمى‏شود. هم اكنون نيز مى‏گويم بسيارى از اصلاح‏طلبان قلبشان مؤمن است، اما عقلشان كافر است. اينها خودشان هم نمى‏دانند چه مى‏خواهند؟ براى مثال، حتى وقتى من نوشته‏هاى آقاى محبيان و آقاى جواد لاريجانى را مى‏خوانم و با نوشته‏هاى اصلاح‏طلبان مقايسه مى‏كنم مى‏بينم كه اينها در يك جا با هم وحدت دارند و آن تجدد است. اينها در امر صنعتى كردن جامعه وحدت نظر دارند، اما اختلافشان در اخلاق و سياست است.

به هر حال، اصلاحات فعلى اولين بار نيست كه رخ مى‏دهد. اگر اصلاح‏طلبان دينى توانستند تحليل كنند و پاسخ آنها را بدهند و آراء مردم را جلب كنند، اينها كارى نمى‏توانند بكنند. مسلمانان يك برگ برنده‏اى دارند و آن شهادت‏طلبى و نترسيدن و زدن به موج مرگ است. چيزى كه اصلاح‏طلبها آن را ندارند.

اشاره

1. ايشان در آغاز گفتگو از دو گونه اصلاح‏طلبى سخن مى‏گويد اما در ادامه بيشتر از نوع دوم از اصلاح‏طلبى (اصلاح‏طلبى روشنفكرى) بحث مى‏شود و از ديدگاه نخست (اصلاح‏طلبى) كمتر سخن به ميان مى‏آيد. جا داشت‏با نشان دادن ويژگى‏هاى اصلاح‏طلبى دينى، تفاوتهاى اين دو نظريه به طور مشخص بيان مى‏گرديد. اين ابهام خواننده را تا پايان با پرسشهاى گوناگون بر جاى مى‏گذارد.

وانگهى، به نظر مى‏رسد كه جريان اصلاح‏گرى از چنان تنوع و پيچيدگى برخوردار بوده است كه با اين تقسيم دو وجهى هرگز نمى‏توان از زواياى آن پرده برداشت. اتخاذ موضع صريح در موضوع اصلاح‏گرى نياز به اطلاعات بيشتر و تحليلهاى خردتر دارد.

2. جناب آقاى مددپور اظهار داشته است كه فرايند مدرن شدن را «مى‏توان مهار كرد و به طور اصولى در آن تصرف كرد» ولى تا آنجا كه مى‏دانيم تاكنون نه در اين گفتگو و نه در ديگر آثار خود به طور مشخص تصوير روشنى از اين نحوه تصرف به‏دست نداده‏اند. بايد دانست كه علامه نائينى و بسيارى ديگر نيز با همين اعتقاد كه بايد در عناصر فرهنگ غربى تصرف كرد، به تعديل در نظريه مشروطيت دست زدند و با همين نگاه برخى از دانشوران مسلمان بر اين عقيده‏اند كه با حضور اخلاق و سياست در صحنه جامعه، مى‏توان مدرنيزاسيون را از صورت غربى آن جدا كرد. اينكه نظر گوينده محترم با اينان چه تفاوت جوهرى دارد، در اين گفتگو تبيين نشده است.

در مجموع، به نظر مى‏رسد كه گفتمان اصلاح‏طلبى و روشنفكرى در سالهاى اخير به آستانه‏اى رسيده است كه نياز به مباحث جزئى‏تر و دقيقترى دارد و انتظار مى‏رود كه ايشان و ساير نويسندگان فرهيخته كشور در عمق بخشيدن به اين‏گونه مباحث همت والاى خويش را مصروف دارند.

/ 1