اصلاحات آمریکائی در سیاست خارجی، رابطه ایران و امریکا؛ مذاکره یا مقابله؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصلاحات آمریکائی در سیاست خارجی، رابطه ایران و امریکا؛ مذاکره یا مقابله؟ - نسخه متنی

منوچهر محمدی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌ ‌اصلاحات‌ آمريكائي‌ در سياست‌ خارجي‌

‌ ‌رابطه‌ ايران‌ و امريكا؛ مذاكره‌ يا مقابله

‌ ‌دكتر منوچهر محمدي‌

‌ ‌خلاصه‌ :

برخي‌ مد‌عيان‌ اصلاح‌طلبي‌ كه‌ گرايشات‌ سكولار و نزديكي‌ به‌ آمريكا را جزء اهداف‌ استراتژيك‌ بلكه‌ ايدئولوژيك‌ خود قرار داده‌اند، موضوع‌ اصلي‌ اين‌ مقاله‌اند و نويسنده‌ بررسي‌ مي‌كند كه‌ حتي‌ با چرتكه‌اندازي‌ سياسي‌ (گذشته‌ از موانع‌ ارزشي)، سازش‌ با آمريكا، مقرون‌ به‌صرفه‌ نيز نمي‌باشد.

در دورة‌ رياست‌ جمهوري‌ جناب‌ آقاي‌ خاتمي‌ و طرح‌ مسائلي‌ از قبيل‌ گفتگوي‌ تمدن‌ها و ايجاد جامعه‌ مدني‌ بدون‌ توجه‌ به‌ توضيحات‌ تكميلي‌ ايشان، اميدهايي‌ در آمريكا و ايران‌ براي‌ نزديكي‌ و آغاز دوره‌اي‌ از مذاكرات‌ جهت‌ برقراري‌ روابط‌ ديپلماتيك‌ كه‌ با اشغال‌ سفارت‌ آمريكا در تهران‌ قطع‌ شده‌ بود، ايجاد شده‌ و به‌ زعم‌ برخي‌ از ناظرين‌ دولت‌ امريكا نيز به‌ويژه‌ در سخنراني‌ خانم‌ آلبرايت، چراغ‌ سبزهايي‌ در تغيير سياست‌ خارجي‌ كشورش‌ نشان‌ داده‌ است.

با مطالعه‌ اجمالي‌ آنچه‌ تا كنون‌ گفته‌ و نوشته‌ شده‌ است، مي‌توان‌ راه‌هاي‌ توصيه‌ شده‌ را در مورد برقراري‌ ارتباط‌ ميان‌ دو كشور، به‌ دو دسته‌ تقسيم‌ كرد:

عده‌اي‌ با مطالعه‌ زمينه‌هاي‌ تاريخي‌ روابط‌ دو كشور و با توجه‌ به‌ فراز و نشيب‌ اين‌ روابط‌ اعم‌ از سابقه‌ حمايت‌هاي‌ امريكا از رژيم‌ پهلوي‌ و معارضه‌ با انقلاب‌ اسلامي‌ و از طرف‌ ديگر منافع‌ اقتصادي‌ ايران‌ در اين‌ روابط، توصيه‌هايي‌ به‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ارائه‌ داده، به‌ نوعي‌ آينده‌ روابط‌ دو كشور را پيش‌بيني‌ و ترسيم‌ مي‌كنند. اين‌ توصيه‌ها بعضاً‌ تشويقي‌ و بعضاً‌ تحذيري‌ است.

عده‌اي‌ ديگر بدون‌ توجه‌ به‌ سابقة‌ تاريخي، صرفاً‌ با لحاظ‌ منافع‌ سياسي‌ خود و اد‌عاي‌ مصلحت‌انديشي‌ براي‌ ايران، مسئله‌ را بررسي‌ كرده، توصيه‌هايي‌ در مورد آن‌ مطرح‌ نموده‌اند.

اما برخورد هيچيك‌ از اين‌ دو گروه‌ با اين‌ مسئله‌ مهم‌ واقع‌بينانه‌ و علمي‌ نبوده‌ است‌ و تنها آتش‌ خشم‌ و كشمكش‌ مخالفين‌ و موافقين‌ را دامن‌ زده‌ است. در اين‌ مقاله‌ سعي‌ خواهيم‌ كرد در عين‌ پرهيز از كلي‌ گوئي‌ و برخوردهاي‌ شعارگونه‌ و با استفاده‌ از چارچوبه‌هاي‌ تئوريكي‌ كه‌ به‌ تصميم‌گيري‌ در سياست‌ خارجي‌ و بررسي‌ روابط‌ ميان‌ كشورها اعم‌ از منازعه‌ و يا تفاهم‌ و نزديكي، مربوط‌ مي‌شوند و در غرب‌ به‌ويژه‌ در امريكا رايجند، موضوع‌ روابط‌ ميان‌ اين‌ دو كشور مورد بررسي‌ و تجزيه‌ و تحليل‌ قرار دهيم.

از ديدگاه‌ علوم‌ سياسي‌ و روابط‌ بين‌الملل، مذاكره، برقراري‌ روابط‌ ديپلماتيك‌ و نهايتاً‌ تحكيم‌ روابط‌ سياسي‌ ميان‌ دو كشور، سه‌ مقوله‌ جداگانه‌ مي‌باشند ولي‌ در مورد اين‌ دو كشور اين‌ سه‌ مقوله‌ چنان‌ با يكديگر گره‌ خورده‌اند كه‌ تفكيك‌ يكي‌ از ديگري‌ حداقل‌ در شرايط‌ فعلي‌ مقدور نيست‌ و بايد آنها را در يك‌ مجموعه‌ مورد بررسي‌ و تجزيه‌ و تحليل‌ قرار داد.

در اين‌ مقاله‌ با استفاده‌ از تئوري‌ بازي‌هاو تكيه‌ بر مفاهيم‌ اساسي‌ اين‌ نظريه‌ سعي‌ خواهد شد تصوير روشن‌ و واقع‌بينانه‌اي‌ از امكان‌ يا عدم‌ امكانِ‌ مذاكره‌ و تفاهم‌ و برقراري‌ روابط‌ سياسي‌ و ديپلماتيك‌ ميان‌ دو كشور ارائه‌ شود. به‌ منظور تجزيه‌ و تحليل‌ جامع‌ و سيستماتيك‌ و با استفاده‌ از چارچوب‌ تئوريك‌ فوق، لازم‌ است‌ نمونه‌هاي‌ رفتاري‌ اين‌ دو بازيگر را در نظام‌ بين‌الملل‌ و هم‌چنين‌ عواملي‌ كه‌ به‌ صورت‌ مستقيم‌ و يا غيرمستقيم‌ در تصميم‌گيري‌ آنها دخالت‌ دارد مورد بررسي‌ قرار دهيم.

در اينجا ذكر اين‌ نكته‌ نيز لازم‌ است‌ كه‌ اگرچه‌ همه‌ نظريه‌پردازانِ‌ تئوري‌ بازي‌ها، بر عقلانيت‌ بازيگران‌ تكيه‌ مي‌كنند، اما بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ عقلانيت‌ تنها زماني‌ معنا پيدا مي‌كند كه‌ با سيستم‌هاي‌ ارزشي‌ بازيگران‌ مرتبط‌ باشد و از آنجا كه‌ در اين‌ بررسي‌ مسئله‌ دو دولت‌ مطرح‌ است، اهداف‌ سياسي‌ آن‌ دو دولت‌ مبنا و پايه‌ محاسبه‌ عقلانيت‌ آنها خواهد بود.

به‌ منظور اعمال‌ اين‌ چارچوبه‌ تئوريك، عناصر زير بايد بررسي‌ و مشخص‌ گردند:

-1 بازيگران‌ اين‌ صحنه‌ چه‌ كساني‌ هستند و سيستم‌ ارزشي‌ آنها چگونه‌ است؟

-2 انتظارات‌ و پيش‌شرطهاي‌ هر يك‌ از دو بازيگر براي‌ برقراري‌ رابطه‌ چيست؟

-3 توانائي‌ و قدرت‌ هر يك‌ از دو بازيگر و ابزاري‌ كه‌ براي‌ اعمال‌ نفوذ در طرف‌ مقابل‌ در اختيار دارند چيست‌ و با چه‌ امكاناتي‌ درصدد پيشبرد نظرات‌ و خواسته‌هاي‌ خود مي‌باشند؟

-4 استراتژي‌ها هر يك‌ در پيشبرد اهداف‌ خود چگونه‌ است؟

-5 تصميم‌ گيرندگان‌ واقعي‌ و اساسي‌ در هر يك‌ از دو كشور، اعم‌ از مقامات‌ رسمي‌ و غيررسمي‌ چه‌ افراد يا نهادهائي‌ مي‌باشند؟

‌ ‌الف) ايالات‌ متحده‌ امريكا

اگرچه‌ از عمر اين‌ دولت‌ بيش‌ از دو قرن‌ نمي‌گذرد ولي‌ با آغاز قرن‌ بيستم‌ و انتشار اعلاميه‌ سياست‌ درهاي‌ بازدر سال‌ 1900، اين‌ كشور به‌عنوان‌ يكي‌ از بازيگران‌ قدرتمند در صحنه‌ روابط‌ بين‌الملل‌ ظاهر شد و درصدد توسعه‌ سلطه‌ خود بر اقطار عالم‌ برآمد و در اين‌ خصوص‌ با دولت‌هاي‌ امپرياليستي‌ اروپا به‌ رقابت‌ پرداخت. اگرچه‌ بعد از جنگ‌ جهاني‌ اول‌ پيروزي‌ انزواگراياندر امريكا برنامه‌ دولتمردان‌ اين‌ كشور را براي‌ دو دهه‌ به‌ چالش‌ كشيده‌ و به‌ تعويق‌ انداخت‌ ولي‌ بعد از جنگ‌ جهاني‌ دوم، پيروزي‌ متفقين‌ و اقتدار نظامي‌ و اقتصادي‌ فزاينده‌ امريكا اين‌ كشور را به‌عنوان‌ يكي‌ از دو ابرقدرت‌ جهاني‌ و به‌ عبارت‌ ديگر بزرگترين‌ ابرقدرت‌ جهان، در صحنه‌ روابط‌ بين‌الملل‌ ظاهر نمود و به‌ اين‌ ترتيب‌ نظامي‌ دو قطبي‌ در جهان‌ شكل‌ گرفت‌ كه‌ يكي‌ از قطب‌هاي‌ آن‌ ايالات‌ متحده‌ امريكا و ديگري‌ اتحاد جماهير شوروي‌ بود.

جامعه‌ جهاني‌ نيز سلطه‌ و برتري‌ اين‌ دو ابرقدرت‌ را پذيرفت‌ و به‌ واقع‌ تصميم‌ها و رفتارهاي‌ خود را در قالب‌ تصميم‌ها و رفتارهاي‌ اين‌ نظام‌ تنظيم‌ مي‌كردند و تابعي‌ از اين‌ دو متغير بودند. فروپاشي‌ اتحاد جماهير سوسياليستي‌ شوروي‌ در اواخر دهه‌ هشتاد، خلائي‌ را به‌وجود آورد كه‌ موجب‌ درهم‌ ريختگي‌ نظام‌ دو قطبي‌ شد و امريكا مدعي‌ رهبري‌ نظام‌ جهاني‌ جديدي‌ گرديد كه‌ نظام‌ تك‌ قطبي‌ و يا سلسله‌ مراتبيناميده‌ مي‌شود. دولتمردان‌ امريكا مدعي‌ شدند كه‌ با كناره‌گيري‌ و استعفاي‌ يكي‌ از دو ابرقدرت، رهبري‌ نظام‌ جهاني‌ برعهده‌ ايالات‌ متحده‌ امريكا خواهد بود و هر دولتي‌ بايد بر اساس‌ ميزان‌ توانايي‌ و قدرت‌ خود، در نظام‌ سلسله‌ مراتبي‌ جايگاهي‌ بيابد. اين‌ نظريه‌ در عمل‌ براي‌ مدت‌ كوتاهي‌ در دوران‌ جنگ‌ خليج‌ فارس‌ اعمال‌ گرديد ولي‌ نهايتاً‌ با به‌ چالش‌ كشيده‌ شدن‌ آن‌ توسط‌ ساير دولت‌ها و كشورها، معلوم‌ شد كه‌ نظامي‌ مستاجل‌ است‌ و دوام‌ ندارد.

اگرچه‌ امريكايي‌ها مايل‌ نيستند به‌ شكست‌ خود در برقراري‌ نظام‌ تك‌ قطبي‌ اقرار نمايند ولي‌ با طرح‌ نظريه‌ جديد ساموئل‌ هانتينگتونتحت‌ عنوان‌ برخورد تمدن‌ها، به‌طور ضمني‌ پذيرفته‌اند كه‌ چون‌ نظريه‌ نظام‌ تك‌ قطبي‌ كارآيي‌ نداشته‌ است، براي‌ حفظ‌ سلطه‌ و برتري‌ خود و جلوگيري‌ از فروپاشي‌ اتحاد دول‌ غربي‌ موضوع‌ برخورد تمدن‌ها را مطرح‌ كنند و خود را به‌عنوان‌ حافظ‌ و منادي‌ تمدن‌ غرب‌ كه‌ به‌وسيله‌ ساير تمدن‌ها به‌ويژه‌ تمدن‌ اسلام‌ به‌ چالش‌ كشيده‌ شده‌ است، مطرح‌ نمايند. امريكا در تداوم‌ سياست‌ توسعه‌طلبي‌ و سلطه‌جويي‌ خود كه‌ از آغاز قرن‌ بيستم‌ شروع‌ شده، همچنان‌ مصر‌ است‌ و عليرغم‌ اينكه‌ نظام‌ جهاني‌ درواقع‌ به‌ سمت‌ نظامي‌ چند قطبي‌ پيش‌ مي‌رود، حاضر به‌ قبول‌ اين‌ واقعيت‌ نبوده‌ و اصرار دارد كه‌ ساير دولت‌ها به‌ويژه‌ دولت‌هاي‌ جهان‌ سوم‌ كه‌ از موقعيت‌ ضعيف‌تري‌ برخوردار هستند، جايگاه‌ ابرقدرتي‌ اين‌ كشور را پذيرفته، در مقابل‌ آن‌ تمكين‌ نمايند و اين‌ امر حتي‌ در برخورد امريكا با كشورهاي‌ صنعتي‌ همچون‌ انگلستان‌ و فرانسه‌ نيز مشهود است‌ كه‌ نمونه‌ آن‌ مخالفت‌ شديد با تشكيل‌ جامعه‌ اروپا بود. امريكا طبيعتاً‌ در برخورد با جمهوري‌ اسلامي‌ نيز همچون‌ گذشته‌ از چنين‌ موضعي‌ برخورد مي‌نمايد و به‌نظر نمي‌رسد حتي‌ با وجود اعترافات‌ آلبرايت‌ به‌ دخالت‌هاي‌ نارواي‌ امريكا در امور داخلي‌ ايران، تغيير خاصي‌ در اين‌ زمينه‌ بوجود آمده‌ باشد.

‌ ‌ب) جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌

اين‌ دولت‌ كه‌ در سال‌ 1357 و بعد از پيروزي‌ انقلاب‌ عظيم‌ و تاريخ‌ساز اسلامي‌ و برخلاف‌ قوانين‌ حاكم‌ بر نظام‌ جهاني‌ و عليرغم‌ منافع‌ آنان، به‌ پيروزي‌ رسيد، ارزش‌ها و معيارهاي‌ جديدي‌ ارائه‌ نمود كه‌ با معيارها و ارزش‌هاي‌ رايج‌ و حاكم‌ در جهان‌ متفاوت‌ و مغاير بود. اين‌ انقلاب‌ نه‌تنها نظام‌ تحت‌ سلطه‌ پهلوي‌ را سرنگون‌ كرد، بلكه‌ به‌ سرعت‌ به‌عنوان‌ يك‌ بازيگر مدعي‌ و جديد، با برخورداري‌ از امكانات‌ و اهرم‌هاي‌ مادي‌ و معنوي‌ متفاوت، در صحنه‌ روابط‌ بين‌الملل‌ ظهور پيدا كرد و به‌ تأثيرگذاري‌ در ماوراي‌ مرزهاي‌ رسمي‌ اقدام‌ نمود. اين‌ كشور بطور كلي‌ نظام‌ جهاني، را هم‌ در صحنه‌ عمل‌ و هم‌ در صحنه‌ نظر به‌ چالش‌ طلبيد و در مواردي‌ توانست‌ بر نظام‌ جهاني‌ تأثير گذارد. انقلاب‌ اسلامي‌ في‌نفسه‌ چالشي‌ براي‌ نظام‌ دو قطبي‌ بود كه‌ عليرغم‌ حمايت‌ دو ابرقدرت‌ و ديگر قدرت‌هاي‌ بزرگ‌ جهاني‌ از رژيم‌ پهلوي‌ به‌ پيروزي‌ رسيد و توطئه‌ها و ترفندهاي‌ جهاني‌ نتوانست‌ در پيروزي‌ و تداوم‌ آن‌ خدشه‌اي‌ ايجاد كند. اشغال‌ مركز جاسوسي‌ امريكا، جنگ‌ تحميلي‌ و فتواي‌ امام‌ در مورد سلمان‌ رشدي‌ از مواردي‌ بود كه‌ هم‌ نظام‌ دوقطبي‌ و هم‌ نظام‌ تك‌قطبي‌ را به‌ چالش‌ طلبيد و ناكارآمدي‌ آنها را در صحنه‌ عمل‌ به‌ اثبات‌ رساند. در عين‌ حال‌ اين‌ انقلاب‌ با تكيه‌ بر ارزش‌هاي‌ اسلامي‌ و بازگشت‌ به‌ ايده‌هاي‌ ديني‌ و اينكه‌ تنها راه‌ سعادت‌ بشريت‌ را در توسل‌ و پيروي‌ از آئين‌ الهي‌ اسلام‌ مي‌توان‌ ديد، نه‌تنها ماركسيسم‌ و سوسياليزم‌ را به‌عنوان‌ نظريه‌هاي‌ انقلابي‌ از صحنه‌ خارج‌ كرد بلكه‌ جهانِ‌ سكولاريزم‌ و لائيسيزم‌ را نيز به‌ مقابله‌ طلبيد. ادعا مي‌شد كه‌ جامعه‌ جهاني‌ در حال‌ حركت‌ فزاينده‌ به‌ طرف‌ سكولاريزم‌ مي‌باشد و دوره‌هاي‌ مدرنيزمو پسامدرنيزمآخرين‌ حلقه‌ از تحولات‌ جهاني‌ امروز هستند و به‌ گفته‌ فوكوياما اين‌ عصر پايان‌ تاريخ‌ مي‌باشد اما عليرغم‌ اين‌ ادعا انقلاب‌ اسلامي‌ خيزش‌ عظيمي‌ در بازگشت‌ به‌ دين‌ و خدا در جهان‌ اسلام‌ ايجاد نمود و به‌ علاوه‌ موجب‌ شد كه‌ ساير ملت‌هاي‌ دربند نيز با تكيه‌ بر الهيات‌ رهائي‌بخش، براي‌ خروج‌ از سلطه‌ و يوغ‌ امپرياليزم‌ جهاني‌ تلاش‌ نمايند.

‌ ‌انتظارات‌ و پيش‌ شرط‌هاي‌ هر يك‌ از دو بازيگر

بر مبناي‌ نظريه‌ عقلانيت، طبيعتاً‌ هر يك‌ از دو دولت‌ تحت‌ شرايط‌ و انتظاراتي‌ مايل‌ به‌ ورود به‌ صحنه‌ مذاكره‌ براي‌ برقراري‌ رابطه‌ مي‌باشند. در اينجا با تكيه‌ بر نوشته‌ها و اظهار نظرهاي‌ كارگزاران‌ سياست‌ خارجي‌ دو كشور ميتوان‌ به‌ اين‌ شرايط‌ دسترسي‌ پيدا كرد.

‌ ‌-1 ايالات‌ متحده‌ امريكا:

اگرچه‌ در بعضي‌ از اظهار نظرهاي‌ كارگزاران‌ سياست‌ خارجي‌ امريكا مسئله‌ مذاكره‌ مستقيم‌ و بدون‌ پيش‌شرط‌ مطرح‌ شده‌ است‌ اما با توجه‌ به‌ تعيين‌ موضوع‌هاي‌ مورد علاقه‌ امريكا و در حقيقت‌ ارائه‌ دستور جلسه‌ مذاكرات، دولت‌ امريكا چهار شرط‌ اساسي‌ براي‌ برقراري‌ رابطه‌ و به‌ عبارت‌ ديگر ترك‌ مخالفت‌ با ايران‌ تعيين‌ نموده‌ است.

اول) رسميت‌ يافتن‌ حقوق‌ بشر به‌ تقرير آمريكا در ايران:

دولت‌ امريكا بارها ادعأ نموده‌ است‌ كه‌ در جمهوري‌ اسلامي‌ حقوق‌ بشر رعايت‌ نمي‌گردد و هر ساله‌ نام‌ دولت‌ جمهوري‌ اسلامي‌ را در ليست‌ كشورهاي‌ ناقض‌ حقوق‌ بشر درج‌ مي‌نمايد. تجربه‌ عيني‌ از سياست‌ خارجي‌ امريكا، نشان‌ مي‌دهد كه‌ هدف‌ سران‌ اين‌ كشور از طرح‌ موضوعاتي‌ هم‌چون‌ رعايت‌ حقوق‌ بشر حتي‌ از لحاظ‌ معيارهاي‌ غربي‌ نيز امري‌ واقع‌بينانه‌ و جدي‌ نيست‌ بلكه‌ دست‌آويزي‌ براي‌ اعمال‌ سياست‌هاي‌ بين‌المللي‌ و منطقه‌اي‌ اين‌ كشور است. در روابط‌ امريكا با دولت‌ ايران‌ قبل‌ از انقلاب‌ كه‌ پايمال‌ كننده‌ همه‌ حقوق‌ انساني‌ بود، حرفي‌ از حقوق‌ بشر در ميان‌ نبود. امروز نيز بسياري‌ از كشورهاي‌ دوست‌ امريكا حقوق‌ بشر را رعايت‌ نمي‌نمايند. مثلاً‌ در عربستان‌ سعودي، نه‌ انتخابات‌ دموكراتيكي‌ وجود دارد و نه‌ زنان‌ از حقوق‌ اوليه‌ منجمله‌ حق‌ رانندگي‌ برخوردار هستند. البته‌ ناگفته‌ نماند زماني‌ كه‌ امريكاييها از رعايت‌ حقوق‌ بشر در ايران‌ دم‌ مي‌زنند هدف‌ ديگري‌ را دنبال‌ مي‌كنند. آنها از اعمال‌ و رعايت‌ ارزش‌هاي‌ اسلامي‌ نگران‌ هستند و به‌ عبارتي‌ ديگر از ايران‌ مي‌خواهند كه‌ در اجراي‌ موازين‌ اسلامي‌ سياست‌ تساهل‌ و تسامح‌ را پيش‌ گيرد تا به‌ اين‌ طريق‌ امكان‌ حضور ليبرال‌ها، سكولارها، و غرب‌زده‌ها كه‌ امكان‌ سازش‌ با آنها به‌مراتب‌ بيشتر است، در صحنه‌ تحولات‌ سياسي‌ - اجتماعي‌ ايران‌ و به‌ويژه‌ در حاكميت‌ نظام‌ فراهم‌ گردد.

دوم) عدم‌ حمايت‌ از تروريزم:

يكي‌ از پيش‌ شرط‌هاي‌ دولت‌ امريكا اين‌ است‌ كه‌ جمهوري‌ اسلامي‌ از حمايت‌ خود از گروه‌هاي‌ مقاومت‌ اسلامي‌ كه‌ مشخصاً‌ امريكا آنها را تروريست‌ مي‌داند دست‌ بردارد. در اينجا نيز موضوع‌ مقابله‌ با تروريزم‌ بين‌المللي‌ حتي‌ با مفهوم‌ پذيرفته‌ شده‌ آن‌ در غرب‌ مطرح‌ نيست‌ بلكه‌ هدف‌ اين‌ است‌ كه‌ جمهوري‌ اسلامي‌ از نهضت‌هاي‌ آزادي‌بخش‌ بالاخص‌ در لبنان‌ و فلسطين‌ كه‌ موجب‌ شكست‌هاي‌ اساسي‌ براي‌ امريكا و اسرائيل‌ شده، دست‌ بردارد و اين‌ پديده‌ جديد كه‌ بر پايه‌ دو اصل‌ تكيه‌ بر شعائر اسلامي‌ و ايثار و شهادت‌ به‌وجود آمده‌ است‌ و به‌ عبارتي‌ ديگر از آثار و بازتاب‌هاي‌ برون‌مرزي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ مي‌باشد با از دست‌ دادن‌ حمايت‌ مادي‌ و معنوي‌ خود رنگ‌ باخته‌ و اين‌ مشكل‌ و دغدغه‌ خاطر كه‌ براي‌ امريكا و اسرائيل‌ فراهم‌ شده‌ است‌ حل‌ شود.

سوم) عدم‌ مخالفت‌ با روند سازش‌ خاورميانه:

به‌ دنبال‌ پيمان‌ كمپ‌ ديويد، روند سازش‌ و تسليم‌پذيري‌ كه‌ در جهان‌ عرب‌ آغاز شد و نهايتاً‌ نيز منجر به‌ عقد پيمان‌ خفت‌بار اسلو ميان‌ سازمان‌ آزادي‌ بخش‌ فلسطين‌ و اسرائيل‌ گرديد، نوعي‌ تسليم‌ و موج‌ سازشكاري‌ در كشورهاي‌ اسلامي‌ و عربي‌ به‌وجود آورد. تنها مانع‌ اجراي‌ اين‌ سياست‌ كه‌ بر پايه‌ پايمال‌ شدن‌ حقوق‌ مردم‌ فلسطين‌ و تثبيت‌ اقتدار و سلطه‌ اسرائيل، نه‌تنها بر فلسطين‌ بلكه‌ بر منطقه‌ خاورميانه‌ بنا شده، جمهوري‌ اسلامي‌ بود كه‌ با اعلام‌ مخالفت‌ علني‌ خود، آثار زيانبار اين‌ صلح‌ ننگين‌ را براي‌ مردم‌ فلسطين‌ و جهان‌ اسلام‌ برملا كرد و تنها نقطه‌ اميد مبارزات‌ ملت‌ فلسطين‌ شد. نگراني‌ امريكا و اسرائيل‌ اين‌ است‌ كه‌ از همين‌ زاويه‌ اسناد صلح‌ پوشالي‌ اعراب‌ و اسرائيل‌ باطل‌ گردد و آرزوها و آمال‌ دولت‌ امريكا بر باد رود.

هرچند به‌نظر نمي‌رسد مخالفت‌ يك‌ دولت، آن‌ هم‌ دولتي‌ كه‌ هيچگونه‌ مرز مشتركي‌ با رژيم‌ صهيونيستي‌ اسرائيل‌ ندارد، اين‌ چنين‌ نگراني‌ و دغدغه‌ خاطري‌ براي‌ امريكائي‌ها و اسرائيلي‌ها فراهم‌ كند. معهذا با وحشتي‌ كه‌ آنها از قيام‌ مردم‌ فلسطين‌ كه‌ به‌ مردم‌ مسلمان‌ و انقلابي‌ ايران‌ اقتدا كرده‌اند دارند، به‌ويژه‌ اكنون‌ كه‌ مقاومت‌ اسلامي‌ در لبنان‌ به‌ دنبال‌ شكست‌ و عقب‌نشيني‌ مفتضحانه‌ اسرائيل‌ آثار عملي‌ خود را نشان‌ داده‌ است، دولت‌ امريكا از جمهوري‌ اسلامي‌ مي‌خواهد كه‌ علاوه‌بر شرط‌ قبلي‌ يعني‌ عدم‌ حمايت‌ از تروريزم‌ كه‌ همانا مراد از آن،

حمايت‌ مادي‌ و معنوي‌ رزمندگان‌ فلسطيني‌ و لبناني‌ مي‌باشد، از روند صلح‌ خاورميانه‌ حمايت‌ كند و چنانچه‌ لفظاً‌ روند صلح‌ را تائيد نمي‌كند با آن‌ مخالفت‌ ننموده‌ و سكوت‌ پيش‌ گيرد.

چهارم) عدم‌ تلاش‌ براي‌ دستيابي‌ به‌ سلاح‌هاي‌ كشتار جمعي:

با وجود آن‌كه‌ دولت‌ ايران‌ قراردادهاي‌ منع‌ ايجاد و تكثير سلاح‌هاي‌ كشتار جمعي، اعم‌ از شيميايي، ميكروبي‌ و هسته‌اي‌ را امضا نموده‌ و نظارت‌ سازمان‌ انرژي‌ اتمي‌ جهاني‌ را بر تاسيسات‌ اتمي‌ خود پذيرفته‌ است، معهذا امريكايي‌ها با توجه‌ به‌ هوش‌ و استعداد ايراني‌ها مي‌ترسند كه‌ روزي‌ ايران‌ به‌ تكنولوژي‌ سلاح‌هاي‌ هسته‌اي‌ دست‌ پيدا كند و موازنه‌ قوا را به‌گونه‌اي‌ كه‌ امريكا تعريف‌ كرده‌ است‌ در خاورميانه‌ بر هم‌ زند و با امكانات‌ و اقتدار بيشتري‌ در صحنه‌ روابط‌ بين‌الملل‌ حاضر شود و اهداف‌ و خواسته‌هاي‌ خود را تعقيب‌ نمايد. اين‌ در شرايطي‌ است‌ كه‌ رژيم‌ صهيونيستي‌ به‌ قراردادهاي‌ فوق‌الذكر نپيوسته‌ و ترديدي‌ وجود ندارد كه‌ از تكنولوژي‌ سلاح‌هاي‌ هسته‌اي‌ برخوردار است. به‌ عبارت‌ ديگر دولت‌ امريكا از ايران‌ مي‌خواهد كه‌ در جهت‌ تقويت‌ موقعيت‌ نظامي‌ خود كه‌ موجبات‌ نگراني‌ اسرائيل‌ و امريكا را فراهم‌ مي‌نمايد تلاش‌ نكند. اين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ طبيعتاً‌ با فرامين‌ و دستورات‌ اسلامي‌ به‌ويژه‌ آيه‌ شريفه: «و اعدوا لهم‌ مااستطعتم‌ من‌ قوه...» منافات‌ و مباينت‌ دارد.

‌ ‌ب) جمهوري‌ اسلامي‌

دولتمردان‌ اين‌ كشور از آغاز پيروزي‌ انقلاب، پيش‌ شرطهايي‌ را براي‌ مذاكره‌ مطرح‌ كرده‌اند. امام(ره) فرمود: «ما تا آخر ايستاده‌ايم‌ و با آمريكا روابط‌ ايجاد نخواهيم‌ كرد. مگر آنكه‌ آدم‌ شود و از ظلم‌ كردن‌ دست‌ بردارد.»

آقاي‌ هاشمي‌ اظهار كرد: «تا زماني‌ كه‌ امريكا حسن‌ نيت‌ خود را ثابت‌ نكند، امكان‌ مذاكره‌ و برقراري‌ ارتباط‌ نيست.»

آقاي‌ خاتمي‌ معتقداست‌ كه: «بايد ديوار بي‌اعتمادي‌ فرو ريخته‌ شود تا بتوان‌ وارد گفتگو و مذاكره‌ شد.»

و همان‌ طور كه‌ در ابتداي‌ بحث‌ اشاره‌ شد، از آنجا كه‌ عقلانيت‌ بازيگرها براساس‌ سيستم‌ ارزشي‌ و اهداف‌ آنها تعيين‌ مي‌شود، روشن‌ است‌ كه‌ ارزش‌هاي‌ دو كشور كاملاً‌ متفاوتند و نمي‌توان‌ اين‌ دو سيستم‌ ارزشي‌ را با يكديگر جمع‌ كرد. چرا قبول‌ پيش‌شرط‌هاي‌ آمريكا براي‌ ايران‌ مستلزم‌ دور شدن‌ از اهداف‌ انقلاب‌ اسلامي‌ است. در هر صورت‌ ايران‌ براي‌ انجام‌ مذاكره‌ دو پيش‌شرط‌ تعيين‌ كرده‌ است:

اول) ايالات‌ متحده‌ امريكا بايد در قلم‌ و قدم، انقلاب‌ اسلامي‌ را به‌عنوان‌ يك‌ واقعيت‌ انكارناپذير قبول‌ نمايد و براي‌ آرمان‌ها و ارزش‌هايي‌ كه‌ ملت‌ ايران‌ براي‌ آن‌ ايثار و فداكاري‌ نموده‌اند، احترام‌ قائل‌ شود و از هرگونه‌ توطئه‌ بر عليه‌ اين‌ نظام‌ و يا دخالت‌ در امور داخلي‌ كشور اجتناب‌ نمايد و بپذيرد كه‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ نظامي‌ مستقل‌ است‌ و تصميم‌گيري‌هاي‌ آن‌ در قالب‌ اهداف، مصالح‌ و منافع‌ كشور صورت‌ مي‌گيرد و اصل‌ برابري‌ دولت‌ها را به‌ صورتي‌ واقع‌بينانه‌ در روابط‌ خود با جمهوري‌ اسلامي‌ محترم‌ شمارد.

دوم) ايالات‌ متحده‌ امريكا بايد براي‌ نشان‌ دادن‌ حسن‌ نيت‌ خود، دارائي‌هاي‌ ايران‌ را كه‌ اينك‌ در امريكا است‌ و بهاي‌ آن‌ قبل‌ از انقلاب‌ پرداخت‌ شده‌ و بدون‌ هيچ‌ دليلي‌ توقيف‌ و از ارسال‌ آن‌ها به‌ ايران‌ خودداري‌ شده‌ است، آزاد نموده‌ و به‌ ايران‌ مسترد دارد.

‌ ‌توانائي‌ و اقتدار دو بازيگر

ظاهراً‌ در نظر اول، در يك‌ محاسبه‌ اقتصادي‌ و نظامي‌ به‌نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ دو دولت‌ از نظر قدرت‌ و توانايي‌ و هم‌چنين‌ اهرم‌هاي‌ موجود براي‌ پيشبرد اهداف‌ سياست‌ خارجي‌ خود از توازن‌ و تشابهي‌ برخوردار نيستند. ايالات‌ متحده‌ امريكا به‌عنوان‌ يك‌ ابرقدرت‌ نظامي‌ و اقتصادي، داراي‌ چنان‌ توانمندي‌ است‌ كه‌ با امكانات‌ و توانايي‌هاي‌ دهها كشور برابري‌ مي‌كند و تاريخ‌ قرن‌ بيستم‌ بعد از جنگ‌ جهاني‌ دوم‌ نشان‌ داده‌ كه‌ امريكا عملاً‌ با استفاده‌ از اين‌ امكانات‌ توانسته‌ است‌ اهداف‌ سياست‌ خارجي‌ خود را متحقق‌ نمايد. در عين‌ حال‌ مواردي‌ كه‌ با ملت‌هايي‌ مانند ملت‌ ويتنام‌ روبرو شده‌ است‌ كه‌ آماده‌ ايثار و فداكاري‌ و از خود گذشتگي‌ بوده‌اند، با همه‌ اقتدار خود، ناتوان‌ و ذليل‌ گرديده‌ و به‌ صورتي‌ خفت‌بار شكست‌ و هزيمت‌ را پذيرا گشته‌ است.

جمهوري‌ اسلامي‌ به‌ بركت‌ انقلاب‌ عظيم‌ الهي‌ و پشتوانه‌ مردمي‌ و به‌ويژه‌ استقبالي‌ كه‌ مردم‌ از مقابله‌ با مستكبران‌ نموده‌ و آماده‌ ايثار و شهادت‌ بوده‌ و آن‌ را براي‌ خود فوزي‌ عظيم‌ مي‌دانند از اين‌ نظر از اقتدار و توانايي‌ بيشتري‌ نسبت‌ به‌ ملت‌هائي‌ هم‌ چون‌ مردم‌ ويتنام‌ برخوردار است‌ و در طول‌ اين‌ دو دهه‌ نيز با تكيه‌ بر همين‌ قدرت، شكست‌هاي‌ نظامي‌ و ديپلماتيك‌ جدي‌ براي‌ غرب‌ و امريكا فراهم‌ آورده‌ است. در عين‌ حال‌ جمهوري‌ اسلامي‌ با توجه‌ به‌ موقعيت‌ استراتژيك‌ خود در منطقه‌ حساس‌ خاورميانه، منابع‌ و ذخائر عظيم‌ زيرزميني‌ و برخورداري‌ از ملتي‌ با هوش‌ و با استعداد توانسته‌ و مي‌تواند در مقابل‌ برخوردهاي‌ امريكا مقاومت‌ كند و توطئه‌ها را خنثي‌ نمايد. اينكه‌ امريكا در اعمال‌ فشار بر جمهوري‌ اسلامي‌ در دو دهه‌ گذشته‌ در اجراي‌ انواع‌ طرح‌هاي‌ خود اعم‌ از تحريم‌هاي‌ گوناگون، كودتا، جنگ‌ و... نه‌تنها نتيجه‌اي‌ نگرفته‌ بلكه‌ موجبات‌ آبديدگي‌ و استحكام‌ بيشتر اين‌ نظام‌ را فراهم‌ كرده‌ است، خود دليلي‌ بر اين‌ مدعا است.

‌ ‌توقعات‌ و انتظارات‌ دو بازيگر

از آنجا كه‌ ايالات‌ متحده‌ امريكا به‌ويژه‌ كارگزاران‌ سياست‌ خارجي‌ اين‌ كشور به‌مراتب‌ بيش‌ از دولتمردان‌ ايران‌ براي‌ برقراري‌ رابطه‌ از طريق‌ انجام‌ مذاكرات‌ هيجان‌ نشان‌ مي‌دهند و دولتمردان‌ ايراني‌ و به‌ويژه‌ تصميم‌گيرندگان‌ سطوح‌ عاليه‌ نظام‌ برخلاف‌ امريكايي‌ها، با نوعي‌ خونسردي‌ و بي‌اعتنايي‌ با اين‌ قضيه‌ برخورد مي‌كنند، محرز است‌ كه‌ آن‌ چه‌ هر يك‌ از دو بازيگر از شروع‌ مذاكرات‌ انتظار دارند متفاوت‌ مي‌باشد زيرا با شروع‌ مذاكرات‌ در شرايط‌ موجود، اسطوره‌ انقلاب‌ اسلامي‌ شكسته‌ مي‌شود و انقلابي‌ كه‌ الهام‌ بخش‌ همه‌ مردم‌ محروم‌ و زجر كشيده‌ جهان‌ مستضعفين‌ به‌طور عموم‌ و جهان‌ اسلام‌ به‌طور خاص‌ مي‌باشد، در كنار ميز مذاكره‌ با يك‌ دولت‌ مستكبر جهاني‌ از گذشته‌ خود توبه‌ كرده، تسليم‌ امپرياليسم‌ مي‌گردد و اين‌ امر يقيناً‌ براي‌ اين‌ مردم‌ محروم‌ و دلبسته‌ به‌ انقلاب‌ اسلامي‌ در شرايط‌ موجود خوشايند نخواهد بود. در عين‌ حال‌ اين‌ مذاكرات‌ براي‌ امريكا دست‌آورد روحي‌ عظيمي‌ در جهت‌ تثبيت‌ موقعيت‌ آن‌ كشور مي‌باشد.

آن‌ چه‌ را جمهوري‌ اسلامي‌ در قبال‌ از دست‌ دادن‌ چنين‌ موقعيتي‌ بدست‌ خواهد آورد، احتمالاً‌ عبارت‌ خواهد بود از حذف‌ تحريم‌هاي‌ اقتصادي‌ و برقراري‌ روابط‌ تجاري‌ كه‌ دربرگيرنده‌ منافع‌ طرفين‌ به‌ويژه‌ امريكا خواهد بود. زيرا جمهوري‌ اسلامي‌ با استفاده‌ از ساير منافع‌ و جايگزيني‌ امريكا با ساير مشتريان‌ خارجي‌ در طول‌ بيست‌ و يك‌ سال‌ گذشته، دچار مشكل‌ اساسي‌ و جدي‌ نشده‌ است‌ و اين‌ امريكاست‌ كه‌ يك‌ بازار مهم‌ را در منطقه‌ خاورميانه‌ از دست‌ داده‌ و به‌ رقيبان‌ تجاريش‌ واگذار كرده‌ است.

‌ ‌استراتژي‌ طرفين‌

مشكل‌ امريكايي‌ها اين‌ است‌ كه‌ با پديده‌ انقلاب‌ اسلامي‌ و فرهنگ‌ شرقي‌ آشنايي‌ ندارند و عمدتاً‌ در تجزيه‌ و تحليل‌ مسائل‌ و تحولات‌ سياسي‌ - اجتماعي‌ اين‌ كشورها دچار اشتباه‌ محاسباتي‌ مي‌گردند. آنها نه‌ شناخت‌ درستي‌ از پيچيدگي‌هاي‌ جامعه‌ اسلامي‌ ايران‌ دارند و نه‌ ارزيابي‌ درستي‌ از تحولات‌ آن‌ برايشان‌ مقدور است. امريكايي‌ها معمولاً‌ با استفاده‌ از ابزارها و چارچوبه‌هاي‌ تئوريك‌ غربي‌ به‌ سراغ‌ پديده‌هاي‌ شرقي‌ و اسلامي‌ مي‌آيند و ناكام‌ مي‌شوند.

يك‌ مطالعه‌ اجمالي‌ از تحليل‌هاي‌ آنها در گذشته‌ و پيش‌بيني‌هاي‌ غلط‌ آنها گواه‌ خوبي‌ بر صدق‌ ادعاي‌ ما است. زماني‌ دولت‌ آقاي‌ رفسنجاني‌ را دولتي‌ پراگماتيست‌ و ميانه‌رو مي‌دانند كه‌ آمادگي‌ دارد ارزش‌هاي‌ انقلاب‌ را فداي‌ مصالح‌ و منافع‌ ملي‌ كشور بنمايد و روزي‌ ديگر دولت‌ جناب‌ آقاي‌ خاتمي‌ را با دولت‌ گورباچف‌ مقايسه‌ مي‌نمايند و پيش‌بيني‌ مي‌كنند كه‌ اين‌ دولت‌ پايان‌ بخش‌ انقلاب‌ اسلامي‌ خواهد بود.

به‌ اين‌ ترتيب‌ استراتژي‌ امريكايي‌ها عبارت‌ است‌ از بهره‌برداري‌ از هر موقعيتي‌ براي‌ نفوذ در ساختار تصميم‌گيري‌ جمهوري‌ اسلامي‌ مي‌باشد. آنها تلاش‌ مي‌كنند عوامل‌ و امكاناتي‌ را كه‌ به‌ زعم‌ خود در راستاي‌ گرايش‌ به‌ امريكا مي‌بينند تقويت‌ و حمايت‌ نمايند. البته‌ گاهي‌ موضع‌گيري‌ها و نظرات‌ ارائه‌ شده‌ از ناحيه‌ بعضي‌ از جناح‌هاي‌ سياسي‌ براي‌ امريكايي‌ها گمراه‌ كننده‌ بوده‌ و آنها را بيشتر دچار اشتباه‌ محاسبه‌ كرده‌ و خواهد كرد. استراتژي‌ جمهوري‌ اسلامي‌ در قبال‌ امريكا تا كنون‌ بر يك‌ بي‌اعتنايي‌ و استغنا استوار بوده‌ است‌ كه‌ في‌نفسه‌ موجبات‌ شگفتي‌ و در عين‌ حال‌ سرگشتگي‌ را براي‌ امريكايي‌ها و ساير دول‌ غربي‌ فراهم‌ كرده‌ است.

‌ ‌تصميم‌گيرندگان‌ واقعي‌ در دو دولت‌

اگرچه‌ ظاهراً‌ به‌نظر مي‌رسد ساختار رسمي‌ دولت‌ امريكا يعني‌ رياست‌ جمهوري، وزارت‌ خارجه‌ و كنگره‌ نهادهاي‌ اصلي‌ تصميم‌گيري‌ در روابط‌ خارجي‌ هستند، اما نبايد فراموش‌ كرد كه‌ نفوذ صهيونيسم‌ در ساختار تصميم‌گيري‌ دولت‌ امريكا به‌ويژه‌ در مسائل‌ مربوط‌ به‌ خاورميانه‌ فوق‌العاده‌ زياد و انكارناپذير است. اين‌ گروه‌ فشار اجازه‌ نخواهد داد كه‌ در دولت‌ امريكا تصميمي‌ اتخاذ شود كه‌ مصالح‌ و منافع‌ دولت‌ صهيونيستي‌ اسرائيل‌ را در بر نداشته‌ باشد، به‌ويژه‌ از ملاحظه‌ شرايط‌ چهارگانه‌ امريكا مي‌توان‌ به‌ راحتي‌ به‌ اين‌ جمع‌بندي‌ رسيد كه‌ بيشترين‌ توجه‌ كارگزاران‌ سياست‌ خارجي‌ دولت‌ امريكا در منطقه‌ خاورميانه‌ بر حفظ‌ منافع‌ دولت‌ اسرائيل‌ معطوف‌ مي‌باشد و در شرايطي‌ كه‌ جمهوري‌ اسلامي‌ خود را منادي‌ حقوق‌ مردم‌ فلسطين‌ دانسته‌ و از نابودي‌ دولت‌ اسرائيل‌ دم‌ مي‌زند بايد ديد چگونه‌ مي‌توان‌ با امريكا و يا به‌ صورت‌ غيرمستقيم‌ با اسرائيل‌ مذاكره‌ كرد و از مذاكره‌ چه‌ چيزي‌ حاصل‌ مي‌شود؟ اما در جمهوري‌ اسلامي‌ از آنجا كه‌ اين‌ موضوع‌ از تصميم‌گيري‌هاي‌ كلان‌ سياسي‌ است، در حوزه‌ اختيارات‌ رهبري‌ و ولايت‌ فقيه‌ بوده‌ و نقش‌ ايشان‌ در تائيد مصوبات‌ شوراي‌ عالي‌ امنيت‌ ملي‌ بسيار كليدي‌ و اساسي‌ است.اگرچه‌ صرف‌ برقراري‌ ارتباط‌ با امريكا عملي‌ ضدارزشي‌ بطور مطلق‌ نمي‌باشد و حتي‌ ممكن‌ است‌ همانگونه‌ كه‌ با كشورهايي‌ همانند انگليس‌ و فرانسه‌ رابطه‌ ايجاد شد زماني‌ با امريكا نيز اين‌ رابطه‌ برقرار شود، با اين‌ حال‌ توجه‌ به‌ اين‌ نكات‌ ضروري‌ است:

الف) استكبار ستيزي‌ جزو اهداف‌ و ارزش‌هاي‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ مي‌باشد و امريكا در شرايط‌ حاضر مظهر استكبار جهاني‌ است.

ب) يكي‌ از اهداف‌ برقراري‌ حكومت‌ جمهوري‌ اسلامي‌ تحقق‌ شعائر اسلام‌ است‌ و اين‌ امر عموماً‌ با اهداف‌ اقتصادي‌ - سياسي‌ امريكا منافات‌ دارد.

ج) براساس‌ توصيه‌ اكيد اسلام‌ مبني‌ بر قوت‌ امت‌ اسلامي، جمهوري‌ اسلامي‌ موظف‌ است‌ از هر شرايطي‌ براي‌ نيرومند شدن‌ در صحنه‌ جهاني‌ استفاده‌ كند كه‌ اين‌ مساله‌ با اهداف‌ سياست‌ امريكا منافات‌ دارد.

مي‌توان‌ پيش‌بيني‌ نمود تا زماني‌ كه‌ دولت‌ امريكا بر مواضع‌ فعلي‌ خود ثابت‌ قدم‌ باشد و نخواهد مانند ساير دول‌ غربي‌ از سلطه‌جويي‌ و كينه‌توزي‌ دست‌ بردارد و جمهوري‌ اسلامي‌ نيز بر حفظ‌ ارزش‌ها و دست‌ آورده‌هاي‌ انقلاب‌ اسلامي‌ مصر باشد، نه‌تنها امكان‌ برقراري‌ رابطه‌ وجود ندارد بلكه‌ آغاز مذاكره‌اي‌ كه‌ يقيناً‌ منجر به‌ شكست‌ خواهد شد فوق‌العاده‌ بعيد به‌نظر مي‌رسد. به‌ اين‌ ترتيب‌ جمهوري‌ اسلامي‌ بايد هم‌ چنان‌ آمادگي‌ خود را براي‌ مقابله‌ و رودرروئي‌ با اين‌ نظام‌ مستكبر حفظ‌ نموده‌ و سعي‌ نمايد همانطور كه‌ تا كنون‌ با ايستادگي‌ و مقاومت‌ و با عزت‌ و اقتدار موجبات‌ تحقير و تخفيف‌ مكرر امريكا را فراهم‌ نموده‌ است، بر اين‌ سياست‌ براساس‌ عزت، حكمت‌ و مصلحت، پافشاري‌ نمايد و تحت‌ تأثير جنگ‌ رواني‌ آمريكا و وابستگانش‌ قرار نگيرد و پرچم‌ مبارزات‌ ضد آمريكائي‌ و ضد صهيونيستي‌ را بر زمين‌ نگذارد.

/ 1