انقلاب اسلامی را از طریق گفتگوی تمدن ها به همه جا صادر کنید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انقلاب اسلامی را از طریق گفتگوی تمدن ها به همه جا صادر کنید - نسخه متنی

احمد هوبر، فتانه صفایان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انقلاب اسلامي رااز طريق گفتگوي تمدنهابه همه جا صادر كنيد

احمد هوبر

فتانه صفايان

برادر رئيس،

علماي محترم،

خواهران و برادران عزيز،

در اواخر قرن بيستم، طبق تقويم غربي‏ـمطابق تقويم اسلامي ما، قرن چهاردهم (شمسي) يا پانزدهم(قمري) ـ شاهد دو پديده هستيم: تلاش براي "جهاني كردن" كرؤ زمين از نظر سياسي ، اقتصادي و فرهنگي (جهاني شدن به معناي امريكايي شدن و صهيونيست شدن است) و در عين‏حال شاهد ترقي اسلام، آسيا و جناح راست جديد غربي هستيم.

از بركت پيروزي انقلاب اسلامي در ايران در سال 1979، و از بركت تاثيرات روز افزون تعاليم امام خميني در تمامي امت‏اسلامي، اسلام به تدريج به صورت رقيب سرسختي در مقابل امريكايي شدن و صهيونيست شدن درآمده است. همينطور آسيا و جناح راست نو.

امريكا و صهيونيست متوجه خطر شده‏اند و با مسلمانان در همه جا در نزاع هستند و آنها را مي‏كشند. سعي دارند تا آسيا را از نظر سياسي و اقتصادي تحت كنترل درآورند و برضد جناح راست نو روزانه تبليغات وسيعي دربارؤ "همه سوزي" در مطبوعات، كتب، فيلمها و تلويزيون به راه مي‏اندازند.

در سخنراني خويش، سعي خواهم كرد راجع به نقش اسلام در "برخورد" تمدنها بحث كنم ـ واينكه چگونه اين گفتگوي بين تمدنها مي‏تواند گفتگويي بسيار موثر باشد و در واقع يك پيروزي براي تمدن راستين بشر محسوب مي‏شود، قرن بيستم توسط افراد زيادي قرن امريكايي خوانده مي‏شود ـ عطف به يك مقالؤ معروف از هنري لوس Henry luceدر مجله Life ـ. اما در عين حال تاريخ‏نويسان برجستؤ غربي اين قرن امريكايي را بدترين دوره از تاريخ شناخته‏شده مي‏دانند: هرگز در هيچ قرن و عصري چنين قتل عامها و جنگهاي بزرگ و فجيع وجود نداشته است، هرگز چنين قحطي‏هاي"سازمان يافته" وجود نداشته، هرگز چنين شكنجؤ متداول، بردگي واقعي، جنايت، فساد اخلاقي،انحطاط فرهنگي وجود نداشته است.

صهيونيستها، ماركسيستها و امريكاييها تلاش كرده‏اند ـ طي يك عمليات تبليغاتي سازمان يافته در تمامي دنيا از سال 1945ـ ثابت كنند كه در قرن بيستم دو پديدؤ هولناك بوقوع پيوست. و آن فاشيسم و مخصوصاً سوسياليسم ملي(نازيسم) است. هر روز دنيا مجبور به شنيدن و ديدن داستانهاي مهيب دربارؤ "همه‏سوزي" فجايع نازيها و غيره مي‏باشد. و در برخي از كشورهاي اروپايي (مانند كشور خود من سوئيس) صهيونيستها، چپ‏گرايان و ليبرالهاي ابله قوانيني وضع كرده‏اند كه تحقيقات آزادانه تاريخي درباره دورؤ فاشيست ـ نازي را ممنوع مي‏سازند. به عبارت ديگر در بسياري از كشورهاي غربي شما مي‏توانيد وجود خدا را منكر شويد و قهرمانان ملي گذشته را به سخره بگيريد ـ اما اگر "اتاقهاي گاز"، شش ميليون يهودي كشته شده توسط هيتلر را زير سوال ببريد و اگر اسرائيل را مسخره كنيد، زنداني مي‏شويد يا مجبور به پرداخت جريمه‏هاي كلاني خواهيد شد.

در سال 1997، گروهي از تاريخ نويسان فرانسوي ـ و در ميان آنان برخي از كمونيستهاي برجستؤ سابق ـ كتاب تحقيقي بزرگي را تحت عنوان "كتاب سياه كمونيسم " LE LIVRE NOIRE DU COMMUNISMEچاپ كردند. آنها در اين كتاب ثابت كردند عامل واقعي كشتار دسته جمعي، جنگ‏افروزي، اردوگاه كار اجباري، بردگي و غيره در قرن بيستم فاشيسم و نازيسم نبوده، بلكه ماركسيسم و لنينيسم بوده است يا به عبارتي كمونيسم ـ بلشويسم. اين تاريخ نويسان نشان دادند كه سلطؤ فاشيسم ـ نازيسم در كل منجر به قرباني شدن 25 ميليون نفر شده در حالي كه سلطه كمونيسم مستقيماً مسئول قرباني شدن 100 تا 150 ميليون نفر بود.

يك اعتراض همگاني صهيونيستي ـ ماركسيستي ـ ليبرالي به ضد كتاب سياه كمونيسم برپا شد. اما اين كتاب كه هرگز صحت مطالب آن تكذيب نشده است در حال حاضر در حال صعود در ليست كتابهاي پر فروش است. از آنجايي كه جناح راست نو ـ كه شامل برخي متفكران صالح محافظه كار و مذهب شناس در غرب مي‏باشند ـ تمام رواياتي را كه توسط صهيونيستها و ماركسيستها راجع به نازيسم و جنگ جهاني دوم گفته مي‏شود قبول ندارند ـ و همچنين از آنجايي كه اين جناح راست از كتاب سياه حمايت مي‏كند، امروز به عناوين "نئونازي"، "ضد يهود" و "راستيهاي افراطي" متهم مي‏شوند.

چند جمله معترضه در اينجا خواهم آورد.

افراد زيادي از جناح راست نو ـ كه من هم با آنها موافق هستم ـ معتقدند كه در قرن حاضر خداوند سه هشدار به بشر داد. دو اخطار منفي و يك اخطار مثبت . اولين هشدار منفي، پيروزي "محدود" كمونيسم، در سال 1917، در روسيه بود. ماركسيسم ـ لنينيسم ، ديوسرشتي بي‏خدا و توهيني ضد بشر به فطرت و عقل سليم، عامل بدترين قتل عامها در دنيا بود. اين مكتب بر پايؤ "تمايز طبقاتي" و نفرت طبقاتي استوار بود. در تمام جوانب در جهت مخالف اسلام بود. دومين هشدار منفي، در سال 1922 در ايتاليا و در سال 1923 در آلمان، همان پيروزي فاشيسم ـ نازيسم بود. هر دوي اين مكاتب فكري، مخصوصاً سوسياليسم ملي، ماركسيسم، ليبراليسم غربي،انحطاط فرهنگي و نقشه بزرگ يهود ـ صهيونيست را براي سلطه جهاني سياسي ـ اقتصادي ـ فرهنگي مورد انتقاد قرار دادند. آدولف هيتلر حتي از آنها به عنوان "سه شيطان بزرگ" سخن گفت: هرچند نازي‏ها رسماً به خدااعتقاد داشتند و بسياري از نظراتشان به شريعت سياسي، اقتصادي و فرهنگي نزديك بود، اما ماترياليسم بيولوژيك دارويني و اعتقادات نژادي‏شان(نژادپرستي و نفرت نژادي) آنان را به سوي جنگ و كشتار دسته جمعي سوق داد. و بالاخره هم كارشان به شكست و نابودي انجاميد. سومين هشدار خداوند ـ كه هشدار مثبتي بود ـ در قرن بيستم در سال 1979 پيروزي انقلاب اسلامي ايران بود. آدولف هيتلر قدرتهاي استعماري اروپاي سفيد را شكست داده بود كه اين به معناي پايان سلطؤ جهاني استعمار غربي بود. اما خود هيتلر توسط يك جنگ جهاني شكست خورد و كارش به خودكشي رسيد. اما امام خميني كه قلب و دستانش پاك بودند و كسي كه انقلابش و مبارزؤ مسلحانه‏اش خداشناسانه و در راه خدا بود و از او الهام مي‏گرفت از يك جنگ جهاني ـ در واقع جنگ جهاني سوم ـ جنگ تحميلي، جان سالم به در برد و توانست كه به مردمش ، امت اسلامي و تمامي بشر تصوير واقع گرايانه‏اي از صلح، عدالت اجتماعي و گفتگوي بين مذاهب و فرهنگها را ارائه دهد. بنابراين، در آخرين ثلث از قرن بيستم، آنچه كه از ايران آغاز شد، آنچه كه از قلب مردي بزرگ و از قلب زنان و مردان صالح شروع شد در واقع يك "هشدار مثبت" بود ـ اعلام خطر نسبت به راههاي غلط و هدايتي به سمت راههاي درست ـ امام خميني(ره) بارها و بارها اعلام كرد كه روح جهاني انقلاب اسلامي ـ روحي كه به خدا، فطرت و عقل سليم تكيه دارد ـ به تمامي جهان اسلامي "صادر "خواهد شد و جهان غير مسلمان را نيز تحت تاثير قرار خواهد داد. غرب و شرق در مقابل اين "خطر" متحد شدند، و يك پروفسور امريكايي به نام ساموئل هانتينگدون Samuel Hunting donدر كتابي كثيرالانتشار نسبت به "برخورد تمدنها" هشدار داد. منظور او برخورد در حال وقوع بين ارزشها و علائق غربي ـ امريكايي با اسلام در حال پيشرفت و ترقي بود. هشدار هانتينگدون هشداري عجيب و رياكارانه بود.زيرا امريكا از سال 1945 به بعد كاري جز تحميل سيستمها و "ارزشهاي" فرهنگي، اقتصادي و سياسي خود به تمام دنيا ندارد. اما اين رئيس جمهور ايران آقاي محمد خاتمي بود كه در مجمع عمومي سازمان ملل"گفتگوي بين تمدنها" در قرن آينده را به تمامي دنيا پيشنهاد داد. البته رسانه‏هاي غربي تحت نفوذ صهيونيست سعي كردند كه نقش مهم ميانجيگري رئيس جمهور ايران را كم جلوه كنند، ولي اين گفتگوي بين تمدنها در دستور جلسه بين‏المللي است. گرچه برخي از برنامه ريزان سياسي صهيونيست ـ امريكايي به خوبي خطرات اين طرح ايراني را حس مي‏كنند.

در روزگار ما يك مسلمان در برابر همه اينها چه دارد كه بگويد؟

من به عنوان يك مسلمان سوئيسي ـ از كشوري كوچك در قلب اروپا ـ نظراتي دارم:

براي بيشتر از 700 سال، سوئيس در نتيجؤ جنگهاي قومي و مذهبي و جنگهايي كه به تحريك خارجي‏ها بوده، راههايي براي گفتگوي مردم از اقوام، زبانها و مذاهب مختلف يافته است. از آنجا كه ما سوئيسي‏ها معتقد به گفتگوي واقعي و نه گفتگويي كه توسط غير، كنترل و مورد مداخله قرار بگيرد، هستيم. در سال 1987 از ملحق شدن به سازمان ملل و در سال 1992 از ملحق شدن به اتحاديؤ اروپا(اتحاديؤ اقتصادي اروپا) سرباز زديم. زماني كه امريكايي‏ها، صهيونيستها، ماركسيستها و ليبرالهاي شيوه امريكايي از "جامعؤ باز"، "باز بودن"، "اتفاق نظر"، "دمكراسي"، "حقوق بشر" و البته از "آزادي" و "ارزشهاي جهاني" دم مي‏زنند، آنگاه اكثر سوئيسي‏ها بطور غريزي مي‏دانند، كه اين كلمات زيبا در واقع به معناي سلطه صهيونيست ـ امريكا است. اسلام و مسلمانان روشن انديش ـ يعني مسلماناني كه واقعاً قرآن و سنت را مي‏شناسند ـ هرگز در جدي گرفتن مذاهب ديگر، درگفتگوي با آنها و قايل شدن ارزش انساني و حقوق بشر براي پيروان آنان مشكلي نداشته‏اند. در گذشته عليرغم جنگهاي بين مردم با مذاهب مختلف ـ اين گفتگو خيلي دشوار نبود : مردم در كل از محيط و با زمينه‏اي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي بودند كه آكنده از مذهب بود . اين به آن معناست كه حتي زماني كه آنها عقايد و اعتقاداتشان با هم به‏شدت متفاوت بود، در مورد مشكلات و مسائل بشر يك ديد مذهبي و يك زمينؤ مشترك داشتند. امروزه، در غرب مسائل بطور كلي متفاوت هستند: در آنجا مذهب فقط براي اقليت كوچكي از اهميت برخوردار است. كلمات خدا، ايمان، وحي، پيامبران، آخرت، رستاخيز و غيره معنا و تاثير خود را براي بسياري از مردم از دست داده‏اند. همه از اين كلمات "ارتجاعي" و "غير مدرن" پرهيز مي‏كنند.

در واقع، در غرب ـ و در هر جاي ديگر ـ يك "مذهب" جديد بوجود آورده است و آن مذهب "پول" است. اين از امريكا سرچشمه مي‏گيرد و از طريق "جهاني شدن" ـ كه در واقع براي آنان جنبؤ يك ماموريت و مبارزؤ جدي را دارد ـ در تمامي دنيا گسترده مي‏شود. اين مذهب جديد كه برخي از مسلمانان آن را دين رجال يا (مذهب ضد مسيح) مي‏نامند همانند كاريكاتوري از اسلام است. اين مذهب جديد همانند اسلام يك دين است، يك روش زندگي و نظمي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي است. همانند اسلام و همؤ مذاهب اصلي، پنج ركن دارد كه در واقع كاريكاتوري از اصول پنجگانه اسلام است.

1 ـ تعريف ايمان

در اسلام تشهد اين است: "خدايي جز اللّه نيست ـ محمد پيامبر خداست". يعني تمامي مفاهيمي كه توسط بشر براي خدا ابداع شد، غلط هستند. تنها يك الوهيت، اللّه، كه بزرگتر(اكبر) و فراتر از دانش بشري است، وجود دارد. "محمد" كلمه‏اي رمزي و دوجانبه است يكي آخرين پيام آور كامل خدا و ديگري تمامي پيامبران و رسولان در طول زمان و مكان.تشهد مذهب جديد غربي اين است: "خدايي جز پول وجود ندارد(لا اله الا الدلار) آزادي(يعني خودپرستي و بي‏مسئوليتي مطلق) فرستاده و پيامبر خداي"پول" است. اين ايدؤ "پول" به عنوان خداي جديد غرب با توسعؤ ايدؤ "خدا مرده است". از "نيچه" توسعه يافت. اگر خدا"مرده" است و اگر دنياي آخرت و قيامتي وجود ندارد. پس تنها اهداف زندگي"لذت بردن از زندگي" و "قدرت" است. و خداي پول دقيقاً، قدرت و ابزار لذت بردن از زندگي را در اختيارمان قرار مي‏دهد.

2ـ پرستش خداوند

در اسلام ما صلاة داريم يعني نمازهاي پنجگانؤ روزانه، در مذهب جديد غرب ، هزار يا ده هزار نماز ـ و ذكر ـ روزانه وجود دارد، وآن تبليغات و آگهي‏هاي تجاري گسترده‏اي هستند كه تمامي رسانه‏ها را فرا گرفته و به روي بسياري از ساختهاي عمومي ديده مي‏شوند ـ اينها نماز و ذكر به درگاه خداي پول هستند.

3ـ وحدت اجتماعي

در اسلام زكاة وجود دارد، يعني مالياتي كه براي فقرا جمع آوري مي‏شود. در مذهب جديد درست جهت مخالف زكاة، يعني "ربا" وجود دارد. اين ربا امروزه چيزي بسيار بالاتر از صرف"بهره" يا "رباخواري" است. بلكه موتور سرمايه و اقتصاد غربي (امريكايي‏ـ صهيونيست) است. امروزه ربا به‏معناي بدست آوردن سودهاي هنگفت بدون كار مفيد، معاملات بورس اوراق بهادار ـ كه مشاغل را نابود مي‏كند ـ استراتژي‏هاي ارزش سهامداري در تمام بازارها مي‏باشد.

4 ـ تهذيب نفس براي پاكسازي روح و جسم

در اسلام ما صوم داريم يعني روزه گرفتن در طول يكماه رمضان. در مذهب جديد، درست برخلاف اين است. نه يك ماه بلكه در طول 12 ماه نوعي از مصرف‏گرايي زائد از طريق تمام رسانه‏ها تبليغ و اعمال مي‏شود اين همان تكاثر است همانطور كه دقيقاً در سوره 102 از قرآن كريم توصيف شده است.

5 ـ مناسك و آئين والاي مربوط به راز و سرّ معناي وجود بشر

در اسلام اين به شكل مراسم حج وجود دارد يعني يكبار در طول زندگي.

در مذهب جديد غرب اين آئين و مراسم سالي يكبار يا چند بار انجام مي‏شود: و آن توريسم( جهانگردي) است. جهانگردي انبوه كه در آن سكس، موادمخدر، مشروبات الكلي، قمار، كلوپهاي شبانه و ديسكوتكها نقش دارند.

اما همانند اسلام، اين دين جديد غرب ـكه مسلمانان مي‏توانند آنرا دين رجال بنامندـ تنها يك "مذهب" نيست، بلكه يك شيوه زندگي و يك نظم اجتماعي است(از نظر سياست، اقتصاد، فرهنگ و ارتباطات اجتماعي). اما اين شيوه زندگي براي آنها به يك خداي واقعي، به مخلوقاتش و انسانهاي همنوع(جامعه) تمركز نيافته، بلكه بر اشخاص انفرادي، پول، شغل، خود ارضايي و خودخواهي مطلق تمركز يافته است.

نظم اجتماعي بر طبق آموخته‏هاي مذهب جديد اينگونه است: از نظر سياسي يك "دمكراسي" برپايه خدمت پول از راه فساد است؛ از نظر اقتصادي، سرمايه‏داري جنگل برپايه سود محض است؛ از نظر فرهنگي، انحطاط حكومت مي‏كند، دين زشتي، دروغ و شيطان رواج دارد؛ از نظر اجتماعي در جامعه سيستم جديد منحطي از ارتباط بين زن و مرد، كودك و والدين، جوان و پير، فرقه‏هاي عشق آزاد، همجنس بازي و غيره رواج دارد. تمامي اينها را در تمدنهاي"الگو و نمونه" اروپايي و تمدنهاي صهيونيست امريكايي "مدرن" شاهد هستيم. و همينطور در بسياري مناطق ديگر دنيا.

واضح است كه پيروان مذهب جديد غرب به شدت دشمن اسلام هستند. اين دشمني بعضي اوقات شكلهاي مسخره‏اي به خود مي‏گيرد. مثلاً زماني كه دختران كوچك مدرسه‏اي مسلمان درفرانسه"تهديدي براي نظام غيرمذهبي جمهوري" ناميده مي‏شوند، چرا كه اين دختران با حجاب به مدرسه مي‏روند... از اين رو، گفتگو با پيروان مذهب جديد قطعاً بسيار دشوار است، اما غيرممكن نيست ـ و اين فقط به خاطر سه علت بسيار ساده است:

اول، سيستم جديد(سيستم دجال) خودبيمار و مملو از عيوب است. در مورد مذهب مي‏توان گفت كه تعداد افزوني از مردم در غرب نه تنها از كليساهاي سنتي و احكام و اعتقاداتشان بلكه از اين مذهب جديد صهيونيست ـ امريكايي(پول مطلق) نا اميد شده‏اند . تعداد بيشتري از مردم در جستجوي پاسخهايي راز و رمزدار يا آئين‏هاي غيراروپايي و حتي اسلام هستند. نظم جديد اجتماعي يعني"دمكراسي" به شيوه صهيونيست ـ امريكايي مرتباً و حتي توسط محققان غربي نيز مورد انتقاد قرار مي‏گيرد. در مورد سرمايه‏داري جديد جنگل سقوطي قريب‏الوقوع پيش‏بيني مي‏شود؛ و اين "فرهنگ" امريكايي، فرهنگ زوال، بطور روزافزون و حتّي توسط جوانان در غرب مورد مخالفت قرار مي‏گيرد.

دوم، مذهب جديد غرب ـ كه در واقع سيستم صهيونيست ـ امريكايي براي سلطه جهاني است ـ در جهان اسلام، آسيا و در جناح راست نو غربي با مقاومت روز افزوني روبرو مي‏شود. بعد از وقوع انقلاب اسلامي در ايران، تعداد بيشتري از مسلمانان دنيا به شيطاني بودن جوانب اصلي"تمدن" به شيوه امريكايي ـ صهيونيستي پي برده‏اند، يعني دقيقاً هماني كه امام خميني(ره) بارها براي امت اسلامي تشريح كرده است ـ و از سال 1979 به بعد غرب تحت نفوذ امريكا عملاً در تمامي نقشه‏هاي بزرگش براي تحميل "نظم جهاني يهودي جديد" به دنيا شكست خورده است. اما بسياري از كشورهاي مهم آسيا نيز اكنون به خطر صهيونيست ـ امريكا پي برده‏اند. تلاش صهيونيست ـ امريكا براي به كنترل درآوردن اقتصاد آسيا از طريق نابودي اقتصاد در هنگ كنگ، مالزي، ژاپن و چين با شكست مواجه شده است. و در ميان روشنفكران غربي جناح راست نو طرفداران زيادي پيدا كرده است؛ مردان و زنان تحصيلكرده به شكلي غريب و "اسلامي" به خدا روي مي‏آورند، احكام كليسا را قبول نمي‏كنند، فطرت، خلقت، عقل سليم و ارزشهاي متعالي را از نو در مي‏يابند. و از اينرو مخالف جهاني شدن امريكايي و كنترل دنيا توسط امريكا هستند.

سوم، ما مسلمانان از فطرت، بُعد اسلامي و خداشناسانه همه چيز، همه مخلوقات و تمامي خلقت آگاهيم. مي‏دانيم كه دين دجال كاملاً غلط است و بنابراين محكوم به فناست. شايد برخي از ما شاهد اين نابودي در آغاز قرن 21 باشيم. انشأ اللّه.

بنا به اين سه دليل بالا، گفتگوي با تمدنها مخصوصاً گفتگو با مذهب جديد غرب نه تنها ممكن بلكه مفيد است و براي اسلام از اهميت فوق‏العاده‏اي برخوردار است.

چرا؟

چهارده قرن پيش، در اعماق عربستان، فردي ساده، امّي يك وحي از جانب پروردگار دريافت كرد. آخرين وحي، كه با آن و توسط آن انتهاي زمان آغاز شد. مقدر اين بود كه اين وحي از طريق قرآن كريم شناخته شود، از طريق اين قرآن پرعظمت ـ كتابي براي آينده ـ پيشرفته‏ترين كتاب تمام زمانها(كتابي كه در تمام زمانها قابل استفاده است). و چهارده قرن پيش آن مرد، محمد(ص)، همراه با زنان و مردان، نخستين حكومت اسلامي را بر روي زمين بنا كرد ـ جامعه‏اي كه در تمام زمانها الگويي براي تمام بشريت است ـ و اين اولين مسلمانان اصول سياسي، اقتصادي، فرهنگي، رفتار اجتماعي و افكار و پرستش مذهبي را بسط و گسترش دادند بطوريكه در تمامي زمانها و مكانها بر روي كره زمين معتبر وموجه هستند.

امروزه، مسلمانان در گفتگويشان با غرب، نبايستي بحثهاي مذهبي بزرگي را كه بسياري از غربيها آنها را درك نمي‏كنند به ميان بياورند، بلكه بايستي به آن اصولي كه چهارده قرن پيش در جامعه نمونه اسلامي در مدينه؛ مورد اجرا درآمد اشاره كنند.

يك مثال:

امروزه رسانه‏هاي صهيونيستي ـ امريكايي مرتباً به تمام دنيا "دمكراسي" را مي‏آموزند. در جواب آن مسلمانان مي‏توانند به سادگي بگويند:

پيامبر و مردمش، براي تمام زمانها و براي تمام جوامع، چهار اصل را بسط دادند و اجرا كردند:

ـ قانون اللّه(كه عدالت مطلق است) ـ كه اروپاييها در قرن 17 و 18 آنرا "قانون طبيعي" ناميدند ـ قانوني كه فراتر از همه قوانين ساخته بشر است(چراكه اين قوانين اغلب ناعادلانه هستند).

بنابراين، تمام قوانين بشري بايستي بر مبناي قانون اللّه جهت يابي شوند.

ـ قـدرت سيـاسي، مقام و نفوذ سياسي نمي‏تواند به ارث برسد يا به زور غصب شود، بلكه بايستي توسط اجتماع زنان و مردان به زنان يا مرداني كه داراي صلاحيت و توانايي هستند سپرده شود.

ـ آنان كه قدرت و اختيار قانوني دريافت كرده‏اند بايستي در گفتگوي مداوم(شورا) با مردمشان باشند.

ـ اگر آنان كه قدرت قانوني دارند "از راه خدا منحرف شوند"(يعني اگر ناعادلانه حكومت كنند يا فاسد و ناتوان شوند) بايد توسط مردم يا نمايندگانشان تذكر داده شوند، اگر به تذكر توجه نكردند بايستي از قدرت خلع شوند، و اگر نتوان آنها را از كار بركنار كرد(زيرا مستبد و ستمكار گشته‏اند) مي‏توان آنها را به قتل رساند.

اين قوانين ساده براي سازمانهاي سياسي يك جامعه بشري همه جا و در هر زماني معتبر هستند. آنها با آنچه كه مردم"مدرن" آنرا نظم دمكراتيك مي‏نامند، مطابقت مي‏كنند.

از زمان انقلاب اسلامي در ايران، كتابهاي تحقيقي و مورد توجه بسياري در تمامي دنيا به چاپ رسيده است كه در آنها اصول سياست ـ اقتصاد، رفتارهاي فرهنگي و اجتماعي اجرا شده در اولين حكومت اسلامي ـ كه خداوند در قرآن آنرا "بهترين نوع جامعه" ناميده است ـ توضيح داده شده است. گفتگوي تمدنها مي‏تواند اين اصول را كه مطابق فطرت و عقل سليم است پيش بكشد و اين خود به نظر من بهترين راه "صادر كردن انقلاب" است ـ انقلابي كه به قلب و روح مردم مي‏نشيند ـ صادر كردن چنين انقلاب خداجويانه و اسلامي در نهايت قوي‏تر از هرگونه تبليغات رسانه‏هاي صهيونيستي ـ امريكايي درباره عظمت و قدرت جهاني امريكا خواهد بود. چرا كه آن عظمت و قدرت بيمار است و فناپذير.

/ 1