مبانى نظرى توزيع عادلانه
دكتر محمد شوقى الفنجرى ترجمه: يوسف محمدى چكيده
استاد محمد شوقىالفنجرى از استادان معروف اقتصاد اسلامى دانشگاه «الازهر» قاهره و دانشگاه ملك سعود رياض است و تاكنون كتابها و مقالات متعددى در اين زمينه نوشته است . مقاله حاضر كه از آثار برجسته او بهشمار مىآيد، يكى از چهارده مقاله كنفرانس اقتصاد اسلامى بغداد است كه در جمع صاحبنظران مشهور اقتصاد اسلامى از كشورهاى مصر، سوريه، اردن، عربستان، عراق، امارات و كويت، به وسيله نويسنده ارائه شده; سپس در مجموعه مقالات كنفرانس به چاپ رسيده است . نويسنده در اين مقاله با نقد مبانى اقتصادهاى بشرى غرب و شرق نشان مىدهد كه آنها نمىتوانند نيازهاى مادى و معنوى بشر را پاسخگو باشند و يگانه نظامى كه مىتواند متناسب با شان و كرامت انسان، نيازهاى اقتصادى او را به صورت عادلانه تامين كند، اقتصاد اسلامى است . از نكات برجسته اين مقاله، تبيين علمى و روشن از مسؤوليت دولت و مردم در برابر مساله فقر و توازن اقتصادى است كه از ديرزمان تا امروز از مشكلات مهم جوامع بهشمار مىآيد . مقدمه
هر فعاليت توليدى، با فعاليت ديگرى به نام توزيع همراه است . توزيع، يعنى تقسيم محصول ميان كسانى كه در توليد آن سهيمند . مشكل تقسيم دارايىها بين مردم بهويژه در عصر حاضر، از مهمترين مشكلات بهشمار مىرود; زيرا موجب تقسيم جامعه به دو قطب مىشود: گروههاى ثروتمند كه توان برآوردن نيازها و رسيدن به تمايلات گوناگون خود را دارند و گروههاى فقير كه اين توانايى را ندارند . ثروتمندان نه تنها نيازهاى خود را برمىآوردند، بلكه به دليل ثروت و امكاناتى كه دارند، از قدرت و نفوذ نيز برخوردار مىشوند; از اين رو، مكتبها و نظامهاى اقتصادى، در راهحلهايى كه براى مشكل توزيع درآمد ارائه مىكنند، اختلاف اساسى مىيابند . راهحلهاى متفاوت نظامهاى اقتصادى به اختلاف ايدئولوژيكى و مكتبى آنان در مبانى توزيع در اصل پرداخت، به عوامل توليد و تعيين مقدار پرداختبه هر كدام از عوامل بر مىگردد; بنابراين، توزيع در دو محور بحث مىشود: 1 . نظرى كه به مبانى فلسفى نظام اقتصادى مربوط است . اين ديدگاه نظرى را مىتوان با اصطلاح توزيع مكتبى يا ايدئولوژيكى ياد كرد، كه اقتصاددانان كلاسيك آن را توزيع شخصى (1) مىنامند . 2 . عملى كه به پاداش عوامل توليد، يعنى نظريه قيمت عوامل توليد مربوط است . اقتصادانان، اصطلاح توزيع عملى (2) را در اين مورد بهكار مىبرند و اقتصاددانان كلاسيك از اصطلاح «توزيع وظيفهاى» استفاده مىكنند و بهطور كلى، توزيع، عملى مبتنى بر توزيع نظرى استيا آنچه ما آن را توزيع مكتبى ناميديم . در اين نوشتار، توزيع نظرى يا مبانى نظرى توزيع محور بحث و بررسى است . مبانى نظرى توزيع (توزيع مكتبى)
1 . اقتصاد سرمايهدارى
اين اقتصاد از اساس بر پايه مالكيتخصوصى استوار است; از اين رو توزيع نيز بر مبناى مالكيت قرار دارد; پس مالكيتخصوصى، هم ابزار توليد و هم ابزار توزيع به شمار مىرود . در چنين نظام اقتصادى، به دليل تفاوت فاحش در مالكيت ابزار توليد مهمترين پديده، اختلاف شديد درآمدها است . طبيعى است كه در چنين نظام اقتصادى، اقليتى ميلياردر در رفاه و اشرافيتخواركننده زندگى كنند و در افزايش تورم و گسترش توليد كالاهاى لوكس بكوشند; در حالى كه اكثريتى زحمتكش به سختى زندگى كنند و برخى از آنان، زير فشار محروميت و فقر خفتبار پايمال شوند . 2 . اقتصاد سوسياليستى
قوام اين اقتصاد بر پايه مالكيت عمومى است; حال چه به صورت مالكيت دولتى، چنانكه در روسيه (شوروى سابق) بود و چه به صورت مالكيت جمعى يا گروهى، چنانكه در يوگسلاوى (سابق) وجود داشت; يعنى مالكيت منابع و مزارع در انحصار كسانى باشد كه در آن صنايع و مزارع كار مىكنند; بنابراين، توزيع سوسياليستى بر كار مبتنى است; يعنى كار، هم ابزار توليد و هم ابزار توزيع است . در چنين اقتصادى نيز به سبب اختلاف استعدادهاى فكرى و جسمى (نه به سبب مالكيت) اختلاف درآمد وجود دارد و ممكن است اين اختلاف، شديد باشد; البته اختلاف شديد غير طبيعى است; چنانكه در روسيه و دولتهاى شرقى چنين بود كه عدهاى از سران احزاب سوسياليستى در سطح بالا و مترفانه زندگى مىكردند; در حالى كه اكثريتى زحمتكش با رنج و زحمت روزگار مىگذراندند . 3 . اقتصاد كمونيستى
كمونيزم، مرحله نهايى و بلوغ مكتب سوسياليزم بهشمار مىآيد . اين اقتصاد، بر توليد انبوه مبتنى است; يعنى در اين مرحله، توليدات جامعه به حد وفور رسيده (مانند آب و هوا) به گونهاى كه همه نيازهاى انسانها برآورده مىشود; بنابراين، اساس توزيع در اين نظام، نياز انسان است; پس به هر كس به اندازه نيازش داده مىشود . 4 . اقتصاد اسلامى
اين اقتصاد، بر سه پايه استوار است: نخست تضمين «حد كفايت» «نه حد كفاف» براى همه افرادى كه در جامعه اسلامى (با قطعنظر از جنسيت و دين آنان) زندگى مىكنند . تضمين «حد كفايت» مانند حقى الاهى است كه دولت وظيفه دارد آن را براى همه افراد تضمين كند . پايه دوم و سوم اين اقتصاد كار و مالكيت است; بنابراين، توزيع اسلامى در ابتدا بر اساس تضمين «حد كفايت» ، سپس كسب درآمد از طريق كار و مالكيت است . در چنين اقتصادى، هيچ فردى به واسطه امرى خارج از اراده خودش گرسنه و محروم نمىماند; البته تفاوت در درآمدها بهسبب تفاوت در استعدادها و توانايىهاى جسمى و روحى كه نمود آن در كار و مالكيت است، وجود خواهد داشت; اما اين تفاوت و اختلاف به گونهاى قانونمند است كه در توازن اقتصادى ميان افراد جامعه خللى پديد نمىآورد و اجازه نمىدهد جامعه، طبقاتى شود يا افراد مورد ستم قرار گيرند . به دليل اهميت موضوع (مبانى نظرى توزيع) يا آنچه ما آن را توزيع ايدئولوژيكى (مكتبى) ناميديم و براى روشنشدن مكتب اقتصادى اسلام، بهطور مختصر موارد ذيل را بررسى مىكنيم . 1 . مشكل اقتصادى از ديدگاه اسلام; 2 . سبب و علت مشكل اقتصادى از ديدگاه اسلام; 3 . راه حل اسلام براى حل مشكل اقتصادى . 1 . مشكل اقتصادى از ديدگاه اسلام
مشكل اقتصادى، مشكل نيازهاى فراوان و تمركز منابع درآمدها است . در تفكر اقتصادى رايج، مشكل فقر در محروميت و گرسنگى يا ناتوانى از برآوردن نيازهاى اساسى مجسم و خلاصه مىشود كه در اصطلاح صاحبان اين انديشه از آن به حد كفاف (3) تعبير مىشود; يعنى حداقلى از سطح زندگى كه انسان بتواند زنده بماند . به بيان ديگر، فرد هنگامى فقير شمرده مىشود كه با كار و توليد نتواند نيازهاى ضرور را براى ادامه حياتش فراهم سازد; اما در انديشه اقتصادى اسلام، فقر و عدم دستيابى به سطح زندگى شرافتمندانه، به حسب عرف جامعه است كه به طور طبيعى اين سطح زندگى به حسب زمان و مكان تفاوت دارد . فقيهان متقدم اسلام از آن با اصطلاح «حد كفايت» (4) تعبير مىكردند; يعنى حداقلى كه انسان بتواند زندگى با كرامتى داشته باشد . و گاهى نيز از اصطلاح «حد غنا» استفاده مىكنند; يعنى تا هنگامى كه انسان نتواند نيازهايش را تامين كند و از ديگران بىنياز باشد، فقير است . يك . مشكل فقر، در صدر مسائل
اسلام بهسبب اينكه واپسين دين الاهى است، راه و روش كاملى براى زندگى دارد . همانقدر كه براى جنبه معنوى و اعتقادى بشر اهميت قائل است، به جنبه مادى و معيشتى او را نيز توجه كرده است; به دليل اينكه هيچكدام از اين دو جنبه، بدون جنبه ديگر نمىتواند قوام و دوام يابد، و هر دو جنبه از يكديگر متاثرند . همانطور كه انسان فقط با نان (بعد مادى) نمىتواند ادامه حيات دهد، بدون نان نيز توان ادامه حيات نخواهد داشت; به همين دليل، پيش از اينكه تحولات و پديدههاى زندگى به فقر بينجامد، اسلام اين مساله را پيشبينى و واجب كرده كه در صدر مسائل قرار داده شود; چنانكه مال را زينت زندگى دنيا و مايه قوام جامعه بهشمار آورده و آن را بهترين كمك براى رسيدن به تقوا ذكر كرده است و طلب آن را واجب و جهاد در راه خدا مىداند . (5) افزون بر اين، اسلام فقر و كفر را مساوى هم دانسته و پيامبر خدا به چيزى بيشتر از فقر به خدا پناه نبرده است; چنانكه فرمود: كادالفقر ان يكون كفرا . (6) اعوذبك منالكفر والفقر . وقتى از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم پرسيدند كه آيا آن دو، معادل (مساوى) يكديگرند، فرمود: بلى . (7) اسلام هنگامى كه از مردم مىخواهد خدا را عبادت كنند و ذكر خدا گويند، علت مىآورد كه خدا شما را از گرسنگى نجات داد: فليعبدوا رب هذا البيت الذي اطعمهم من جوع وآمنهم من خوف; (8) به همين دليل، در اسلام، شخصى كه گرسنه در حال مرگ را مىبيند و او را رها مىكند، تكذيب كننده دين بهشمار مىرود: ارايت الذي يكذب بالدين فذلك الذي يدع اليتيم ولا يحض على طعام المسكين . (9) دو . مفهوم فقر از ديدگاه اسلام
از آنچه گذشت، روشن شد كه فقير به مفهوم اسلامى به فرد يا دولتى گفته مىشود كه وضعيت زندگىاش با زندگى متعارف و متداول جامعه يا دولتهاى ديگر فاصله بسيارى داشته باشد . به بيان ديگر، فقير كسى است كه سطح زندگى شايسته و شرافتمندانهاى بهحسب زمان و مكان ندارد و به اصطلاح انديشه اقتصادى اسلام، فقير كسى است كه «حد كفايت» «نه كفاف» برايش فراهم نيست . روشن است كه «حد كفاف» ، پايينترين سطح از غذا، لباس و مسكن براى زندگى است كه بدون آنها نمىتوان به زندگى ادامه داد; پس اين حد كفاف، قابل كم كردن نيست و به واسطه تغيير قدرت خريد در زمانها و مكانهاى گوناگون تغيير نمىكند . برخلاف «حد كفايت» يا «حد غنا» كه سطح بالاترى از زندگى است و به همين دليل سطح آن در زمانها و مكانهاى گوناگون متفاوت مىشود . (10) از آنچه گذشت، حقيقتى مهم و محورى نتيجهگيرى مىشود و آن اينكه مشكل اقتصادى از ديدگاه اسلام، با هدف تامين ضروريات اساسى زندگى ربطى ندارد . هدف اسلام، بالابردن سطح زندگى عمومى و تعالى آن بوده; يعنى همان چيزى كه تفكر اقتصادى جديد، پس از چهارده قرن به آن رسيده است كه از آن به اقتصاد رفاه تعبير مىكنند; البته در اسلام، فقط رفاه مادى هدف نيست; بلكه ماديات، وسيلهاى براى سعادت انسان است تا بتواند به حقيقت، خليفه خدا بر روى زمين باشد . سه . اصطلاح «حد كفايت» يا «حد غنا» (11) اگرچه اصطلاح «حد كفايت» يا «حد غنا» بهطور صريح در نصوص قرآنى و روايى نيامده، روح اين نصوص، بيانگر حد كفايت و حد غنا است . اين دو واژه بهطور صريح در تعبيرات بسيارى از عالمان اسلام و در كتابهاى فقهى گذشته آمده است; بهويژه در بحثهاى زكات كه از آن، با اصطلاح جديد (سازمان تامين اجتماعى در اسلام) تعبير مىكنند . (12) خليفه دوم مىگويد: هنگامى كه به كسى عطا كرديد، او را بىنياز كنيد . (13) علىبنابىطالب مىفرمايد: ان الله فرض علىالاغنياء فى اموالهم بقدر ما يكفى فقرائهم . (14) خداوند بر اغنياء واجب كرده كه از اموالشان به اندازهاى كه فقيران را بىنياز كند، به آنان بدهند . ماوردى در كتاب الاحكام سلطانيه مىگويد: از زكات آن قدر به فقير و مسكين بايد داده شود تا از مرتبه فقر و مسكنت درآيد و به حداقلى از درجه غنا برسد . (15) او مىگويد: اندازه عطا به اندازه كفايت است . (16) سرخسى در كتاب مبسوط مىنويسد: بر امام واجب است كه از خدا بترسد و اموال را در جاى خودش به مصرف برساند; پس فقيرى را از خود دور نكند، مگر اين كه از زكات، آن قدر به او بدهد تا او و خانوادهاش را بىنياز سازد و اگر برخى از مسلمانان نيازمند باشند و در بيتالمال، چيزى از زكات موجود نباشد، امام بايد از موارد ديگر بيتالمال به اندازه نياز فقير به او بدهد . (17) شاطبى در كتاب موافقات مىنويسد: حد كفايتبا تغيير زمانها و شرايط و حالات گوناگون تغيير مىكند . (18) 2 . سبب مشكل اقتصادى از ديدگاه اسلام
ديدگاه اسلام درباره علت و منشا مشكل اقتصادى با ديدگاه سرمايهدارى و سوسياليزم متفاوت است; ودر نتيجه، راه حل اسلام براى حل مشكل نيز متفاوت خواهد بود . در اقتصاد سرمايهدارى، منشا مشكل اقتصادى، خود فقيران به شمار مىآيند كه با به دليل تنبلى آنان يا به دليل بدبهرهبردار ى كردن از طبيعت كمياب يا كمى منابع درآمد است; پس مساله فقر از اين ديدگاه از اساس به كمبود توليد مربوط مىشود . بر همين اساس، تفكر اقتصاد سرمايهدارى، دولت را موظف مىكند كه آزادى مطلق را براى همه افراد تامين كند تا همه بتوانند از هر فرصتى بدون قيد و شرط استفاده توليد و درآمد كسب كنند، و هر كس نتوانست از چنين فرصتى استفاده كند، بايد به همان مقدار راضى باشد كه همان مقدار را خدا براى او خواسته است . در مقابل، نظام اقتصادى سوسياليستى، علت و منشا مشكل اقتصادى را ثروتمندان مىداند; به دليل اين كه آنان اموال و امكانات جامعه را به خود اختصاص داده، خود را بر اكثريت و قشر زحمتكش جامعه مقدم مىدارند; در نتيجه، سبب ايجاد تضاد ميان نيروهاى توليد و روابط توزيع مىشوند; بنابراين، مساله فقر در اين ديدگاه به بدى توزيع بر مىگردد . بر اين اساس، رفع فقر و حل مشكل توزيع، نظريههاى مبارزات طبقاتى و تمركز بر تغيير اشكال و وسايل توليد يا از بين بردن مالكيتخصوصى شكل مىگيرد و با سرمايهداران بزرگ و كوچك برخورد مىشود . از ديدگاه اسلام، منشا مشكل اقتصادى نه در كمبود منابع و مالكيتخصوصى، بلكه اولا كوتاهى در بهرهبردارى از منابع طبيعت است: وان تعدوا نعمت الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار . (19) و اگر بخواهيد نعمتهاى الاهى را محاسبه كنيد، به اين كار توانا نيستيد . به درستى كه انسان بسيار ستمگر و ناسپاس است . ثانيا، در زيادهطلبى ثروتمندان و توزيع نادرست است: واذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله قال الذين كفروا للذين آمنوا انطعم من لو يشاء الله اطعمه ان انتم الا في ضلال مبين . (20) و هنگامى كه به آنان گفته مىشود، از آنچه خدا به شما روزى داده است، انفاق كنيد، آنان كه كافر شدند، به آنان كه ايمان آوردند مىگويند: آيا كسانى را اطعام كنيم كه اگر خدا مىخواست، آنان را روزى مىداد؟ شما بهطور قطع در گمراهى آشكار بهسر مىبريد . از مولاى ما على بن ابىطالب عليه السلام روايتشده كه فرمود: ما جاع فقير الا بما شبع غنى فقيرى گرسنه نماند، مگر بهواسطه پرخورى توانگر . (21) سلف صالح گفتهاند: ما من سرف الا بجواره حق مضيع اسرافى نيست، مگر آنكه در كنارش حقى ضايع شده است; (22) بنابراين، مشكل فقر از نظر اسلام، به خود انسان و نظام اقتصادى فاسدى كه (چه به جهت نظام توليدى نامناسب يا نظام توزيعى نادرست) خودش پديد آورده، برمىگردد . براين اساس، اسلام رشد توليد همراه با توزيع مناسب و عادلانه را ضرور دانسته است; چرا كه اين دو از يكديگر بىنياز نيستند . توليد انبوه بدون عدالت در توزيع، موجب انحصار و بهرهكشى، و عدالت در توزيع بدون توليد كافى، موجب توزيع فقر و بيپچارگى است كه اسلام هر دو را رد مىكند; نتيجه اين كه فقر، از ديدگاه اسلام دو بعد دارد: بعد نخست، به فراوانى توليد و بعد ديگر به عدالت در توزيع مربوط است; اگرچه اين مساله مانع نمىشود كه محقق در اقتصاد اسلامى بهحسب وضعيت كشور و جامعه خودش، بر يكى از اين دو بعد متمركز شود و تاكيد كند; يعنى ممكن است در جامعه يا كشور اسلامى، فقر بيشتر به توليد و رشد توليد مربوط باشد، نه مشكل توزيع و عدالت; در حالى كه در كشور ديگر، مشكل فقر بيشتر به توزيع و عدالت مربوط باشد . 3 . راهحل اسلام براى مشكل اقتصادى
همانطور كه ديدگاه اسلام درباره علل و عوامل فقر، با ديدگاه سرمايهدارى و سوسياليزم متفاوت است، راهكار و راهحل آن براى حل اين معضل نيز با راهحلهاى آن دو متفاوت خواهد بود . ما درصدد بيان گسترده راهحل مشكل فقر يا وجوه افتراق بين آن و راهحلهاى سرمايهدارى و سوسياليزم نيستيم . در اينجا به برخى از عناصر و مبانى اساسى راهحل اسلامى براى حل مشكل فقر اشاره مىكنيم . يك . مال به خدا تعلق دارد و انسان جانشين خدا در اموال است . فقيهان پيشين و معاصر، ماهيت مالكيت عمومى و خصوصى و آثار آنها را بهطور گسترده بحث و بررسى كردهاند . چكيده كلام آنان اين است: المال مالالله و البشر مستخلفون فيه . اموال به خدا تعلق دارد و بشر، جانشين خدا در اين اموال است . بنابراين، از نظر اسلام، مالكيت فرد يا دولت، مالكيت مطلق نيست; بلكه اموال، در دست افراد، امانت، و مالكيت آنان، مالكيت مجازى و اعتبارى به شمار مىرود; زيرا مالك حقيقى همه اشيا، خدا است و خداوند بهزودى به حساب همه آنان كه مالى را كسب كرده يا مالى در اختيار آنان بوده و در آن تصرف كردهاند، رسيدگى خواهد كرد: لتسالن يومئذ عن النعيم . (23) بهزودى در اين روز [ قيامت] درباره نعمتها سؤال مىشود . وقتى كيفيت مالكيت (چه خصوصى و چه عمومى) اين گونه شد، يعنى مالكيت، صرفا امانت و مسؤوليت تلقى شد، لازمهاش ايناست كه اموال نبايد در اختيار سفيهان و تبذيركنندگان قرار گيرد: ولا تؤتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما . (24) اموالتان را كه مايه قوام و دوام زندگى شما است، در اختيار سفيهان [اقتصادى ] قرار ندهيد . همچنين جايز نيست كه نيازمندان و ناتوانان از اين اموال محروم شوند: وآتوهم من مال الله الذي آتاكم . (25) از اموالى كه به خدا متعلق دارد و خدا به شما داده است، به فقيران بدهيد . همچنين جايز نيست كه اموال در دست عده كمى (توانگران) در گردش باشد: كي لا يكون دولة بين الاغنياء منكم . (26) تا اين كه اموال در ميان توانگران شما دستبه دست نگردد . و بالاتر از اينها اين كه وقتى دولتيا فرد نتواند از اموال، درست و بهينه در جهت مصلحت فرد يا جامعه بهره بردارد، مشروعيت مالكيت چه خصوصى و چه عمومى از بين مىرود . بهترين تعبير در اين مورد گفته خلفيه دوم است: [هنگامى كه پيامبر، زمين عقيق را به بلال بخشيده بود عمر به بلال گفت: ] پيامبر اين قطعه زمين را به تو نبخشيد كه مردم را از آن منع كنى; بلكه به تو بخشيد كه روى آن كار كنى; پس آنچه را كه مىتوانى آباد كنى، بگير و بقيه را برگردان . (27) دو . تامين حد كفايتبراى همه افراد سپس هر كس به اندازه كارش با استناد به «المال مالالله و البشر مستخلفون فيه» ، اصل اقتصادى مهمى را مىتوان استنباط كرد و آن اين كه در مرحله اول، همه افراد جامعه بايد به يك اندازه كفايت داشته باشند; سپس به هر كس به اندازه كارى كه انجام مىدهد، سهمى از درآمد تعلق مىگيرد و از اين اصل، ضوابط مهم ذيل بهدست مىآيد . ا . اسلام مالكيتخصوصى را محترم نمىداند، مگر بعد از تضمين حد كفاف محترمبودن مالكيتخصوصى در اسلام، مشروط به اين است كه همه افراد به اندازه كفاف (تامين ضروريات اساسى زندگى) داشته باشند به اين معنا كه تا وقتى حتى يك نفر گرسنه يا بدون لباس در جامعه اسلامى پيدا شود، احترام حقوق مالكيت هيچ يك از افراد جامعه واجب نيست و از آن مالكيت نبايد دفاع كرد; يعنى فرد گرسنه يا كسى كه حقش ضايع شده، حقوق مالكيت ديگران را از بين مىبرد تا زمانى كه آن فرد سير يا حقش استيفا شود . اين نكته، از روايات نقل شده از پيامبر استفاده مىشود . حضرت فرمود: اذا بات مؤمن جائعا فلامال لاحد . (28) اگر مؤمنى، شب را گرسنه بخوابد، مالى براى كسى نيست . ايما اهل عرصة اصبح فيهم امرؤ جائعا فقد برئت منهم ذمةالله و رسوله . (29) اهل هر سرزمينى كه بخوابند، در حالى كه شخصى گرسنهاى در ميان آنان باشد، ذمه خدا و رسولش از آنان برى است . الا شعربين اذا ارملوا فى الغزو و قل طعام عيالهم فىالمدينه حملوا ما كان عندهم فى ثوب واحد اشعربين (×) وقتى در جنگ يا در شهر، زاد و توشه خود را تمام مىكردند، هر چه داشتند در يك ماهچه مىگذاشتند و با يك ظرف بهطور مساوى بين خود تقسيم مىكردند; پس آنان از من هستند و من از آنانم . و حضرت در حال سفر فرمود: من كان له [معه] فضل ظهر [اى دابة] فليعد به على من لا ظهر له و من كان له فضل زاد فليعد به على من لا زاد له . (32) كسى كه چار پاى بسيارى دارد، بايد به كسى كه ندارد بدهد و كسى كه زاد و توشه اضافى دارد، بايد به كسى كه ندارد بدهد . خليفه دوم در همين باره مىگويد: من حريص هستم بر اين كه نياز نيازمندى را رها نكنم، مگر اين كه بعضى از ما بتواند آن را برآورد; پس هنگامى كه ناتوان شديم، همديگر را در زندگى كمك مىكنيم تا در حد كفاف برابر شويم . (33) وى در سال قحطى 18 هجرى مىگويد: اگر براى مردم آنچه آنان را كفايت كند نيايم، جز اين كه داخل خانههايشان شوم و آنچه دارند بين آنان تقسيم كنم تا نصف شكم آنان سير شود تا خداوند برايشان باران بفرستد، اين كار را خواهم كرد; زيرا در اين صورت، آنان نابود نخواهند شد . (34) صحابى پبامبر، ابوذر غفارى نيز به همين معنا اشاره مىكند: تعجب مىكنم از كسى كه غذايى در خانه ندارد، چرا با شمشير كشيده بر مردم نمىشورد . (35) ابن حزم نيز در كتاب المحلى مىگويد: هنگامى كه مردى در شهرى از گرسنگى بميرد، اهل آن شهر قاتل او بهشمار مىروند و ديه او از آنان گرفته مىشود . انسان گرسنه مىتواند هنگام ضرورت، در راه استيفاى حق خود با كسى كه غذاى اضافى دارد بجنگد; پس اگر فرد گرسنه كشته شد، قاتلش كشته مىشود، و اگر گرسنه او را كشت، لعنتخدا بر او (مقتول) است; زيرا از حقى منع كرده، جزو طايفه باغيه به شمار مىرود . (36) فقيه احمد بن ذلجى نيز در كتابش، الفلاكة و المفلوكون (فقر و فقيران) مىگويد: از حقوق محروم، اين است كه نعمتهاى در دست مردم را غصبى بداند، و كسى كه مالك و مستحق آن مال غصبى است، حق دارد مال غصبى را از دست غاصبان پس بگيرد . (37) ب . اسلام ثروتمندى و توانگرى را اجازه نمىدهد، مگر بعد از تضمين حد كفايت واجب است كه سطح شرافتمندانهاى از زندگى بهحسب زمان و مكان براى همه افراد جامعه (با قطع نظر از دين و جنسيت فراهم شود; يعنى زمينه چنان فراهم باشد كه هر كسى بتواند با كار و كوشش، چنين سطح زندگى را تامين كند و اگر به علل غيرارادى، چون مرض يا پيرى توان آن را نداشته باشد، مسؤوليت او به عهده بيتالمال و خزانه دولت است . ابويوسف در كتاب خراج و ابوعبيد در كتاب اموال روايتى را نقل مىكنند: عمر، زمانى از شهرها ديدن مىكرد . پيرمردى را ديد كه گدايى مىكند . تعجب كرد و پرسيد: از كدام اهل كتاب هستى؟ گفت: يهودى . پرسيد: چه كسى تو را به اين روز انداخته؟ گفت: خراج و نياز و پيرى . عمر دستور داد كه خراج را به او برگردانند و به اعتبار اين كه فقير است، از زكات به او كمك كنند . او را نزد خزانه دار بيتالمال فرستاد و گفت: به اين مرد و امثال او نگاه كن . بهخدا قسم! ما درباره او انصاف به خرج ندادهايم، اگر در جوانى از او استفاده و در پيرى او را خوار كردهايم . (38) بلاذرى نيز در كتاب فتوحالبلدان روايت مىكند: خليفه، عمر بن خطاب در حالى كه در شام بر گروهى فقير و مريض و ذليل مىگذشت، دستور داد از زكات به آنان بدهند و مرتب به آنان غذا برسانند; (39) بنابراين، مساله تضمين حد كفايت (نه حد كفاف) براى همه افراد جامعه با هر دين و جنسيتى در اسلام، مسالهاى جوهرى و مقدس استبه اعتبار اين كه حق الاهى، از بالاترين حقوق به شمار مىرود; بهطورى كه انكار اين حق و غفلت از آن تكذيب اصل دين خواهد بود: ارايت الذي يكذب بالدين . فذلك الذي يدع اليتيم . ولا يحض على طعام المسكين . (40) آيا كسى را كه تكذيب دين مىكند مشاهده كردى . او همان كسى است كه يتيم را دور مىكند و مسكين را به طعام و غذا نمىخواند . به همين جهت كه ضمانتحد كفايت، امرى مقدس و جوهرى است، مولاى ما على بنابىطالب مىفرمايد: خداوند بر اغنيا واجب كرده است كه به اندازه كافى از اموالشان به فقيران بدهند; (41) بنابراين، اسلام با وجود فقر و تنگدستى جامعه، اجازه ثروتمندى و غنا را نمىدهد; چنانكه خداوند مىفرمايد: وآتوهم من مال الله الذي آتاكم . (42) از اموالى كه خدا به شما عطا كرده به فقيران بدهيد . وفي اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم . (43) در اموال توانگران، حقى معلوم براى پرسشكنندگان و محرومان است . وآت ذاالقربى حقه والمسكين وابن السبيل . (44) حق نزديكان و مساكين و در راه ماندگان را بپردازيد . رسول خدا نيز در همين زمينه فرموده است: من ترك مالا لورثته و من ترك دينا اوضياعا فالى و على . (45) هر كس مالى به ارث بگذارد، براى ورثه او است و هر كس بدهكارى يا اهل و عيالى بگذارد، بهسوى من بيايد . من مسؤول هستم كه آن را بپردازم . من ترك كلا فلياتنى فانا مولاه كسى كه فرزندان صغيرى باقى بگذارد، من ولى او هستم; يعنى كسى كه بميرد و فرزندان صغير و نيازمندى باقى بگذارد پس بايد نزد من (به عنوان دولت) بيايد، پس من مسؤول كفايت آنان هستم . امام باقر مىفرمايد: من ترك ضياعا فعلى ضياعه . (46) كسى كه بميرد و عيال و فرزندانى باقى بگذارد، من عهدهدار آنان هستم . ج . اسلام حد و مرزى براى مالكيت و توانگرى قرار نداده است . وقتى به اندازه كفايت، يعنى سطح زندگى شايسته و شرافتمندانه براى همه افرادى كه در جامعه اسلامى زندگى مىكنند، فراهم باشد و دولت نيز اين سطح زندگى را براى همه كسانى كه بهطور غيرارادى ناتوان هستند، تضمين كند، هر كس به اندازهاى كه مىكوشيد، بدون هيچ قيد و شرطى يا حد نهايى براى مالكيت و ثروت مىتواند درآمد كسب كند . خداوند در آياتى مىفرمايد: للرجال نصيب مما اكتسبوا وللنساء نصيب مما اكتسبن . (47) براى مردان سهمى و براى زنان نيز سهمى است از آنچه كسب مىكنند . نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا . (48) ما روزى بندگان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا برخى، برخى ديگر را مسخر خود گردانند . والله فضل بعضكم على بعض في الرزق . (49) خداوند، برخى را بر برخى ديگر در روزى دادن برترى داد . ولكل درجات مما عملوا وليوفيهم اعمالهم وهم لا يظلمون . (50) براى هر كس درجه و مرتبهاى است، به مقتضاى آنچه انجام مىدهند و به پاداش اعمال خود خواهند رسيد و به هيچ كس ستم نخواهد شد . وفضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما . درجات منه ومغفرة ورحمة . (51) خداوند، مجاهدان را بر نشستگان و راحتطلبان، به پاداش بزرگى برترى داده، و هر كسى، داراى مرتبه و درجهاى از رحمت و مغفرت خدا است . در حديث نبوى نيز آمده است: لا باس بالغنى لمن اتقى (52) كسى كه تقوا پيشه است، اشكالى ندارد كه ثروتمند باشد; بنابراين، توانگرى و تفاوت مردم در رزق و روزى و ترجيح برخى بر برخى ديگر، به درجات گوناگون، بىدليل نبوده، بلكه اين برترى بهواسطه كوشش و عمل صالح آنان بوده است; چنانكه خداوند در آيه ديگرى مىفرمايد: وان ليس للانسان الا ما سعى. وان سعيه سوف يرى . ثم يجزاه الجزاء الاوفى . (53) براى انسان نيست، جز آنچه مىكوشد و نتيجه كوشش خود را بهزودى مىبينند; سپس جزاى كافى داده مىشود; بنابراين ممكن است در سايه نظام اقتصادى اسلام، ثروتمندانى در سطح كلان وجود داشته باشند كه در اصطلاح به آنان ميليونر يا ميلياردر گفته مىشود; اما آنان به شرع ملتزم هستند . چنين افرادى آنگونه كه بيان خواهيم كرد، مالك مطلق نيستند تا هرگونه كه خواستند در اموال خود تصرف كنند . ثروتمند نمىتواند اموالش را از چرخه و گردونه توليد و گردش در جامعه خارج و ذخيره كند . و نمىتواند اموالش را برخلاف مقتضاى عقل بهكار گيرد; در غير اين صورت، سفيه به شمار آمده، از تصرف در اموالش منع مىشود . همچنين نمىتواند زندگى مترفانهاى داشته باشد كه در اين صورت، به نص قرآن مجرم شناخته شده، از او خواسته مىشود تا مازاد بر نيازش را در راه خدا انفاق كند يا بهطور مستقيم به نيازمندان بدهد يا آن را در امورى كه به نفع جامعه است، بهكار گيرد . افزون بر اين، حاكم و صاحب امر، يعنى دولت اسلامى موظف است در امور اقتصادى دخالت، و از بهرهبردارى عده كمى (انحصارى) از اموال جامعه جلوگيرى كند: كي لا يكون دولة بين الاغنياء منكم . (54) تا اينكه اموال در دست عدهاى از توانگران شما دستبهدست نگردد . همچنين دولت وظيفه دارد سياستهايى را اتخاذ كند كه بين افراد جامعه توازن اقتصادى برقرار شود و جامعه، روبه تعاون و تكامل رود . سه . اهميت و ارزش رشد اقتصادى تا مرتبه فريضه و عبادت انسان به حقيقت، جانشين خدا در زمين است; چنانكه در قرآن مىفرمايد: انى جاعل فىالارض خليفة (55) و هدفغايى خلقت و وجود به شمار مىرود; چنانكه مىفرمايد: هو انشاكم من الارض واستعمركم فيها . (56) او شما را از زمين آفريد و آبادكردن آن را از شما خواست; يعنى شما را مكلف كرد تا زمين را آباد كنيد; بنابراين، خداوند، انسان را بيهوده نيافريده است . انسان را نيافريده تا فقط بخورد و بياشامد; بلكه او را بهسبب رسالتى كه بر دوش او گذاشته، آفريده و آن همان رسالت جانشينى خدا بر روى زمين است كه با كار و توليد، زمين را آباد كند; در حالى كه خدا را عبادت مىكند و شكرگزار فضل و نعمت او است . تا در چرخه روزگار، با كار و كوشش خود، خدا را ملاقات كند . ياايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه . (57) اى انسان! البته با هر رنج و مشقت در راه عبادت حق بكوشى، عاقبتبه ملاقات او نايل مىشوى . اسلام بر رشد اقتصادى و آبادكردن دنيا تاكيد فراوانى دارد، چنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مىفرمايد: اذا قامتالساعة و فى يد احدكم فسيلة اى شتلة فاستطاع الا تقوم حتى بغرسها فليغر سها فله بذلك اجر . (58) اگر قيامتبرپا شد و در دستيكى از شما نهالى بود و قدرت داشت [پيش از برپايى قيامت ] آن را بكارد، آن را بكارد و براى اين كار، پاداش نصيب او خواهد شد . اسلام، جهادكننده در راه دعوت به اسلام و كسى را كه براى كسب روزى و فعاليت اقتصادى مىكوشد، مساوى دانسته; چنانكه در قرآن كريم آمده است: وآخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل الله وآخرون يقاتلون في سبيل الله . (59) برخى از شما براى تجارت و كسب درآمد، به سفر مىروند و از كرم خدا روزى مىطلبند و برخى ديگر به جهاد در راه خدا مىپردازند . افزون بر اين، اسلام كوشش براى كسب روزى و خدمتبه جامعه و رشد آن را از برترين اقسام عبادت بهشمار آورده است; چنانكه نقل شده است از مردى كه بسيار عبادت مىكرد، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نام بردند و از او تعريف كردند . پيامبر فرمود: چه كسى زندگى او را تامين مىكند؟ گفتند برادرش . پيامبر فرمود: برادرش از او عابدتر است . (60) نقل شده كه يكى از صحابه تصميم گرفتبراى عبادت در جاى خلوتى به اعتكاف بپردازد . پيامبر فرمود: لا تفعل فان مقام احدكم فى سبيلالله (اى فى حدالمجتمع و تنميته) افضل من صلاته فى بيته ستين عاما . (61) اين كار را نكن; زيرا قيام كردن يكى از شما در راه خدا (يعنى خدمتبه جامعه و رشد آن) از نماز شصتساله در منزلش بالاتر است . لكل امة سياحة و سياحة امتى الجهاد فى سبيلالله . (62) هر امتى تفريحى دارد و تفريح امت من، جهاد در راه خداست; يعنى آبادكردن جهان هستى (زمين) و رشد و تكامل انسان، چرا كه او به حقيقتخليفه خدا روى زمين است . خلاصه آنچه گذشت، اين است كه رشد اقتصادى در اسلام، فريضه و عبادت است; بلكه از برترين عبادت به شمار مىرود و مسلمانان چه رهبران و چه توده مردم، به اندازه آبادكردن دنيا و فراهمساختن اسباب رشد اقتصادى، مقرب درگاه الاهى مىشوند; البته آبادكردن دنيا و فراهمآوردن اسباب رشد اقتصادى با مفهوم اسلامى منظور است كه از ديگر مكتبها و نظامهاى اقتصادى رايج متمايز است; چرا كه رشد اقتصادى به مفهوم اسلامى آن از نگاه و تحليل ما، رشد همه جانبه و متوازن شمرده مىشود كه هدف آن، خود انسان است; چون به حقيقت، خليفه خدا در زمين است . ا . اين رشد، رشدى همه جانبه است; چرا كه هدف آن فقط پيشرفت انسان از بعد مادى نيست; بلكه هدف، پيشرفت اساسى بعد روحى و معنوى او است . مقصود از بعد روحى، عمل صالح است كه بهسبب ايمان به خدا يا توجه به او انجام مىپذيرد; حال چه اين ايمان و توجه به خدا كه منشا آن عقل و نفس است و در فعاليت و رفتار انسان تجسم مىيابد، به سبب ترس از خدا يا ترس از عذاب او يا براى بهدستآوردن رضايت او و رسيدن به بهشتباشد; پس اسلام، همانطور كه در كتاب ذاتيةالسياسة الاقتصاديهالاسلاميه بيان شده است، بين بعد مادى و روحى و معنوى، و بين آنچه مربوط به دنيا و آنچه مربوط به آخرت است، فرقى قائل نيست; بنابراين، هر فعاليت دنيايى كه انسان انجام مىدهد، در نظر اسلام كارى روحى، معنوى و آخرتى است كه بهوسيله آن به خدا توجه مىيابد . خداوند متعالى جن و انس را نيافريد، مگر اينكه او را عبادت كنند; يعنى عمل صالح انجام دهند يا ايمان در اسلام، ايمان و بدون توجه به عمل نيست; بلكه مقيد ( CONCRET ) و با عمل صالح مرتبط است . مبناى عام و همه جانبه بودن رشد اقتصادى در اسلام اقتضا مىكند كه همه نيازهاى انسانى را تضمين كند; يعنى غذا، لباس، وسيله حمل و نقل، آموزش، بهداشت، رفاه، آزادى كار (شغل)، آزادىبيان و عمل به شعاير دينى، همگى تامين شود، نه اينكه به برخى نيازها و ضروريات بسنده، و برخى ديگر رها شود; به همين دليل، رشد اقتصادى سرمايهدارى كه آزادى بيان را تضمين مىكند، ولى غذا و نان [ نيازهاى مادى] را تضمين نمىكند، مورد پذيرش اسلام نيست . همانطور كه اسلام رشد سوسياليستى را نيز نمىپذيرد; رشدى كه تضمينكننده نان و غذا هست; ولى آزادىبيان را از بين مىبرد . (63) ب [ . رشد اقتصادى به مفهوم اسلامى] رشدى متوازن است; زيرا هدف فقط افزايش توليد نيست; چنانكه خداوند مىفرمايد: وقل اعملوا فسيرى الله عملكم ورسوله والمؤمنون . (64) اى پيامبر! به مردم بگو: فعاليت كنيد كه بهزودى خدا و رسولش و مؤمنان اعمال شما را مىبينند . هدف اين رشد، عدالت در توزيع است; چنانكه خداوند مىفرمايد: اعدلوا هو اقرب للتقوى . (65) به عدالت رفتار كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است . به گونهاى به عدالت رفتار كنيد كه همه افراد بشر در هر موقعيت اجتماعى كه هستند و در هر جاى دنيا كه قرار دارند، از مال [ مواهب] دنيا بهرهمند شوند; زيرا هدف اسلام از رشد اقتصادى اين است كه براى هر فردى با قطع نظر از دين و جنسيت او، به حد كفايت، يعنى سطحى از زندگى شرافتمندانه به حسب زمان و مكان (نه حد كفاف) فراهم شود . اين حد كفايتبراى اين است كه انسان با درك نعمتها و فضل و كرم خداوند، متوجه او شود و شكر و سپاس و عبادت او را به جاى آورد; شكرى كه فقط با زبان محقق نمىشود; بلكه با عمل و اخلاص در آن همراه است; همانطور كه خداوند مىفرمايد: اعملوا آل داود شكرا . (66) اى آل داوود! سپاس خدا را بهجا آوريد . چنين عبادتى در اسلام تنها با نماز و روبهروى قبلهكردن امتثال نمىشود . اين عبادت، با خدمتبه ديگران و با يارى رساندن به نيازمند امتثال مىشود; چنانكه خداوند مىفرمايد: لا خير في كثير من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس . (67) فايدهاى در بسيارى از نجواها [ سخنان در گوشى] شما نيست، مگر اينكه كسى به صدقهدادن يا به معروف امر كند يا به جهت اصلاح بين مردم باشد; پس وقتى اسلام خواهان توليد زياد (رشد) است، در همان حال، عدالت در توزيع را نيز لازم مىداند; بهگونهاى كه هيچ كدام، از ديگرى بىنياز نيست; به همين جهت، اسلام، رشد سرمايهدارى را كه هدفش رشد درآمد جامعه بدون عدالت است، تاييد نمىكند; چنانكه رشد سوسياليستى را كه تاكيدش بر ارتباط بين اشكال توليد و توزيع است و نظام توزيع را تابع شكل توليد مىداند، نمىپذيرد . اسلام (با قطع نظر از شكل توليد) حد كفايت را براى همه افراد بهصورت حق الاهى مقدس كه بالاتر از همه حقوق است، تضمين، و پس از حد كفايت، هر كس به اندازه كوشش خود، درآمد كسب مىكند; بهگونهاى كه اگر حد كفايتبراى همه شهروندان فراهم نباشد (مثل مواقع قحطى يا جنگ)، همه بايد حد كفاف را رعايت كنند . مبناى توازن به مفهوم اسلامى اقتضا مىكند كه كوشش براى رشد اقتصادى نيز متوازن باشد; به همين جهت، رشد و گسترش شهرها بدون رشد و توسعه روستاها، رشد صنعتبدون كشاورزى، رشد توليد كالاهاى تجملى و غيرضرور بدون رشد كالاهاى ضرور و اساسى مورد قبول اسلام نيست . ترجيح دادن صنايع بزرگ يا وارداتى بر صنايع مصرفى داخلى يا تمركز بر طرحهاى توليدى بدون خدمات و تجهيزات اساسى، از اشتباهات بسيار بزرگى است كه كشورهاى عربى و اسلامى به تقليد و بدون توجه به تجارب غرب و شرق گرفتار آن هستند; در حالى كه از سبك و روش رشد متوازن غافل و به آن جاهلند كه اسلام آن را ضرور مىداند . بدون ترديد، رشد اقتصادى در بيشتر كشورهاى اسلامى كه بر جزئى از اقتصاد قومى و بدون توجه به جوانب ديگر تمركز دارند، رشدى ناقص ( Deforme ) و غير متوازن است . هدف اين رشد، خود انسان است . انسان در حقيقت جانشين خدا بر روى زمين است و اين باعث مىشود كه انگيزهش، اهداف و آثار رشد اقتصادى اسلامى متفاوت باشد . در نظام سرمايهدارى، انگيزه، كسب حداكثر سود است كه به طور عادى به انحراف توليد از فراهمساختن نيازهاى ضرور جامعه مىانجامد; در حالى كه كالاهاى غيرضرور دلخواه ثروتمندان، فراوان توليد مىشود و همراه آن، ماديات و اختلافات اجتماعى حاكميت مىيابد كه جوامع غربى از آن رنج مىبرند . در نظام سوسياليستى، انگيزه و هدف، برآوردن نيازهاى دولت، مطابق خواستهها و سياستهاى حاكمان است، (نه طبق نيازها و خواستههاى خود شهروندان) و اين، همه آزادىهاى فردى را تهديد، و ترس و وحشتى را كه نهايت ندارد، حاكم مىكند . انگيزه رشد اسلامى، سود - آنگونه كه در رشد سرمايهدارى بيان شد - نيست و خواستههاى حاكمان - آنگونه كه در رشد سوسياليستى گفته شد - نيز نيست; بلكه تضمين حد كفايتبراى همه شهروندان است تا از بندگى و حاكميت غير خدا آزاد باشند; پس هدف رشد و توسعه اسلامى، خود انسان است تا مانند شان رشد اقتصادى سرمايهدارى، ماديات، او را به بندگى نكشاند; و مانند رشد سوسياليستى كسى از او بهره نكشد; بلكه انسان در رشد مورد نظر اسلام، آزاد و داراى كرامت است . دنيا را آباد مىكند و با عمل صالح به دنيا زندگى مىبخشد تا در دنيا سعادتمند و در آخرت به بهشت نايل شود . چهار . جمع بين «ضمان اجتماعى» و «تكامل اجتماعى»
1 . مقصود از ضمان اجتماعى در اسلام، مسؤوليت دولت در برابر همه شهروندان با هر دين و جنسيتى است; يعنى نيازمندانى را كه در حد كفايت درآمد ندارند، در كمككردن مقدم بدارد; نيازمندانى كه دليلى چون مرض، ناتوانى و پيرى، براى مقدم داشتن آنان وجود داشته باشد . ضمان اجتماعى در اسلام از قبيل تطبيق نص است; يعنى آنچه قرآن و سنت درباره زكات بيان كرده است . (68) 2 . تكامل اجتماعى، مسؤوليت افراد در برابر يكديگر است . در اسلام فقط بر احساس همدردى معنوى كه از دوستى و نيكى و امر به معروف و نهى از منكر سرچشمه مىگيرد، بسنده نمىشود; بلكه احساس همدردى مادى را نيز در بر مىگيرد; به اين گونه كه هر كس مىتواند به برادر نيازمندش كمك كند، در برابر او مسؤوليت دارد . اين مسؤوليت در آنچه بزرگان فقه اسلامى، آن را حق قرابت، (69) حق همسايه، (70) مسؤوليت ميهمانى، (71) و مسؤوليت انفاق در راه خدا (72) مىنامند، محقق و مجسم مىشود . تكامل اجتماعى در اسلام نيز از قبيل تطبيق نص است; يعنى تطبيق آيات شريفه: انما المؤمنون اخوة . (73) همه مؤمنان برادرند . وانفقوا في سبيل الله ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة . (74) در راه خدا انفاق كنيد و خود را با دستخود به نابودى نيفكنيد . ويسالونك ماذا ينفقون قل العفو . (75) اى پيامبر! مىپرسند چه چيزى را انفاق كنند، بگو: عفو; يعنى هر چيزى كه مازاد بر نياز است . پيامبر در روايتى مىفرمايد: المؤمن للمؤمن كالبنيان المرصوص يشد بعضه بعضا . (76) مؤمن براى مؤمن، مانند سد آهنين است كه بعضى بعضى ديگر را كمك مىكنند . والله لا يؤمن احدكم حتى يحب لاخيه ما يحب لنفسه . بهخدا قسم هيچكس از شما مؤمن نيست، مگر اين كه وستبدارد براى برادرش، آنچه را براى خودش دوست مىدارد . 3 . خلاصه اين كه دين اسلام به جهت مسؤول دانستن دولت در برابر مردم، دين ضمانت اجتماعى، و به جهت مسؤول دانستن افراد در برابر همديگر، دين تكامل اجتماعى است . همانطور كه پيشتر اشاره شد، در اسلام ضمان اجتماعى در تضمين كردن حد كفايت (نه حد كفاف) براى همه افراد جامعه اسلامى با قطع نظر از دين و جنسيت آنان تجسم مىيابد كه دولت اسلامى از طريق مؤسسه زكات، عهدهدار آن است; البته هنگامى كه افراد به دليلى خارج از اراده خودشان، مانند: مرض، ناتوانى و پيرى، توانايى تامين حد كفايتبراى خود را نداشته باشند . (77) در مرحله بعد، تكامل اجتماعى از جانب افراد، مانند مكملى براى مسؤوليت دولت و كوشش دولت در رفع فقر است . ما همچون سوسياليستها به اين قائل نيستيم كه اساس و مبنا براى خارجشدن از شكل اقتصادى، دولت است و همانند نظام سرمايهدارى نيستيم كه مىگويد: اساس خارج شدن از شكل اقتصادى، افراد و كوشش ذاتى آنان است . هر كدام از دولت و مردم، جايگاه خاص خود را دارند كه تكميلكننده يكديگرند و هيچيك از ديگرى بىنياز نيست . واقعيت اين است كه دولت نمىتواند همه كارها را خودش انجام دهد . دخالت و ممنوعيت مطلق دولتبه آثار سوء بسيارى مىانجامد; پس معيار در اقتصاد اسلامى، محققشدن تعاون و همكارى ميان دولت و مردم است . پنج . معيار ارزيابى دولت از ديدگاه اسلامى
1 . ملاك ارزيابى دولت در اقتصاد اسلامى، دستيابى آن دولتبه سطحى از تمدن و فنآورى نيست . همچنين برخوردار شدن دولت از دارايىهاى مادى و انسانى يا مقدار درآمد سرانه از درآمد ملى نيز معيار ارزيابى دولت نيست; بلكه ملاك، دستيابى به سطحى از زندگى شايسته و شرافتمندانه براى پايينترين يا ضعيفترين افراد جامعه است تا بدين وسيله او را از قيد احساسات كينهتوزانه و محروميت آزاد كند و در چنين وضعيتى فرد، طعم نعمتهاى الاهى را بچشد و با جامعه احساس رضايتمندى و همكارى داشته باشد . ابن تيميه مىگويد: خداوند متعالى اموال را آفريد تا بندگان بتوانند او را بپرستند; زيرا خداوند مخلوقات را خلق كرد تا او را عبادت كنند . (78) 2 . تضمين حد كفايتبراى همه شهروندان از اولويتها و اصول اقتصاد اسلامى است و بنابر آنچه ما اشاره كرديم، از نظر اسلام، جزو حقيقت دين شمرده مىشود كه مجرد انكار يا از بين بردن آن، تكذيب رسالت اسلام است و حق ناشى از آن، از حقوق الاهى به شمار مىرود كه بالاترين حقوق است، بههمين جهت، حق مقدسى است كه جامعه اسلامى در برابر آن مسؤوليت دارد . شافعى در عبارت فقهى مشهور خود مىگويد: فقيران استحقاق بيشترى در اموال دارند تا آنجا كه اموال، مال مشترك بين صاحب مال و فقير شمرده مىشود . 3 . آنچه از چهارده قرن پيش، هدف اسلام بوده با اصول و مبانى آن درباره توزيع شخصى يا ايدئولوژ يكى، از بين بردن فقرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم آن را چنين وصف كرد: نزديك است كه فقر به كفر بينجامد; بلكه تاكيد كرد كه كفر و فقر معادل يكديگرند; به همين جهت، اسلام در توزيع سياست متمايزى دارد . بنابر آنچه پيشتر بيان كرديم: اولا حد كفايتبراى همه افراد بايد فراهم شود و اگر جامعه دچار فقر و كمبود شد، هيچ كس نبايد بيش از حد ضرور داشته باشد . در مرحله بعد، هر كس به هر اندازه كه بكوشد ثروت و درآمد كسب مىكند با قيدهاى محكمى كه جهت هدايت مصرف و در به خدمتگرفتن اموال وجود دارد . 1. Personai Distribution . 2. Functional Distribution . 3. Minimum Vital . 4. minimum dasuffisance . 5) محمد شوقى الفنجرى: الاسلام و المشكلةالاقتصادية، ص 49 . 6) طبرانى در الاوسط، و سيوطى در الجامعالصغير، آن را نقل كردهاند . 7) ابوداوود و نسائى و ابن ماجه آن را نقل كردهاند . 8) قريش (106): 3 و 4 . 9) ماعون (107): 1- 3 . 10) برخى از فقيهان حنفيه از «حد كفايت» با اصطلاح «الحاجةالاصليه» ، يعنى نيازهاى اساسى تعبير آوردهاند . حد كفايت در نظر آنان چيزى است كه به حقيقت انسان را از نابودى مىرهاند; مانند: نفقه، منزل مسكونى و لباس مورد نياز يا به فرض مانند: لوازم منزل، ابزار كار و كتابهاى علمى براى اهل علم، چون جهل براى آنان مانند نابودى است . 11) براى روشن شدن اين دو اصطلاح، ر . ك: محمدرضا يوسفى: «مقايسه مفاهيم فقر و مسكنتبا دو مفهوم فقر مطلق و نسبى» ، نامه مفيد، فصلنامه علمى پژوهشى دانشگاه مفيد، ش 16، ص 226 و 227 . 12) ر . ك: محمد شوقى الفنجرى: الاسلام و الضمان الاجتماعى، 1402 ق/1982 م، انتشارات دارثقيف، جلد 2 . 13) ر . ك: ابنحزم: المحلى دارالاتحاد العربى الطباعة، قاهره 1968، ج 60، ص 221 . 14) نهجالبلاغه، فيضالاسلام، حكمت 320 . 15) ر . ك: ماوردى: الاحكام السلطانيه، انتشارات مصطفى الجلسى، 1966 مصر، ص 122 . 16) همان، ص 205 . 17) ر . ك: سرخسى: المبسوط، دارالسعادة، مصر 1387، ج 3، ص 18 . 18) ر . ك: شاطبى: الموافقات، السلقيه، مصر 1341، ج 1، ص 104 . 19) يس (36): 47 . 20) ابراهيم (14): 34 . 21) ر . ك: نهجالبلاغه، دارالمعرفة، بيروت، بىتا، ج 3، ص 101 . 22) ر . ك: ابنعبدربه: العقدالفريد لجنةالتاليف و الترجمه و النشر، قاهره 1940، ج 2، ص 165 . 23) تكاثر (102): 8 . 24) النساء (4): 5 . 25) نور (24): 33 . 26) الحشر (59): 7 . 27) ر . ك: ماوردى: الاحكام السلطانيه; ابويوسف: الخراج، ص 93 . 28) ابوداوود: سنن . 29) ر . ك: احمد بن حنبل: مسند، ج 2، تحقيق: شيخ شاكر، دارالمعارف، مصر، ج 14، ح 4880 . 30) بخارى و مسلم آن را روايت كردهاند . ×) قبيلهاى از اهل يمن بودهاند. 31) ابوسعيد خدرى از پيامبر روايت كرده است .(مسلم: صحيح) 32) ابن جوزى: سيره عمر بن خطاب طبعةالنجاريهالكبرى، قاهره، ص 101 . 33) ر . ك: ابن سعد: طبقات، بيروت، ج 3، ص 316 . 34) ر . ك: عبدالحميد جودة السحار: ابوذر غفارى، مطبوعات مكتبة مصر، ج 8 . 35) ر . ك: ابن حزم: المحلى، ج 6، مساله 725، ص 226- 227 . 36) ر . ك: احمد بن الذلجى: الفلاكة و المفلوكون، مكتبة و مطبعةالشعب، قاهره، 1322 ق، ص 16 . 37) ر . ك: ابويوسف: الخراج، المطبعةالسفيه، قاهره، 1346 ق، ص 150; ابوعبيد: الاموال، مكتبةالكليات الازهرية قاهره، 1960 م، ص 46 . 38) ر . ك: البلاذرى: فتوحالبلدان، ص 125 . 39) ماعون (107): آيه 1- 3 . 40) ابن حزم: المحلى، ص 22 . 41) نور (24): 33 . 42) ذارايات (51): 19 . 43) اسراء (17): 26 . 44) اخرجهالشيخان البخارى و المسلم . 45) ر . ك: احمد بن حنبل: مسند، تحقيق شيخ شاكر، ج 14، ح 7848 . 46) نساء (4): 32 . 47) زخرف (43): 32 . 48) نحل (16): 71 . 49) احقاف (46): 19 . 50) نساء (4): 95 و 96 . 51) ر . ك: حاكم نيشابورى: المستدرك علىالصحيحين فىالحديث، مكتبة النصر الحديثة، رياض، ج 2، ص 3 . 52) نجم (53): 39- 42 . 53) حشر (59): 7 . 54) بقره (2): 30 . 55) هود (11): 61 . 56) انشقاق (84): 6 . 57) بخارى و احمد بن حنبل آن را نقل كردهاند . 58) مزمل (73): 20 . 59) سيوطى: الجامعالصغير . 60) حاكم نيشابورى: المستدرك على الصحيحين فىالحديث . 61) همان . 62) ر . ك: محمد شوقىالفنجرى: ذاتية الاقتصادية الاسلامية و اهمية الاقتصاد الاسلامى، ص 54، به بعد . 63) توبه (9): 105 . 64) مائده (5): 8 . 65) سبا (34): 13 . 66) نساء (4): 114 . 67) دين، همان چيزى است كه ضمان اجتماعى را از تامين اجتماعى در اسلام به واسطه مصلحت اخذ شده متمايز مىكند [ . منظور اين است كه اصل ضمان اجتماعى در اسلام، نص و دليل شرعى دارد; ولى تامين اجتماعى بهواسطه دليل اجتهادى كه همان مصالح مرسله باشد، اثبات شد] . تامين اجتماعى همانطور كه معروف است، دولت و مؤسسات خصوصى متولى آن هستند كه طبق قرارداد، به مقدار سهمى كه استفاده كننده مىپردازد، دريافت مىكند، و مزاياى تامين اجتماعى هر نوعش كه باشد، وقتى شرايط آن براى كسى فراهم شد، به او داده مىشود; حال چه فقير باشد چه غنى .(براى تفصيل بيشتر، ر . ك: محمد شوقى الفنجرى: الاسلام والتامين، عالمالكتب قاهره و رياض، 1979 م، ص 21 به بعد . 68) حق قرابت (خويشاوندى) و آن مسؤوليت مسلمان ثروتمند در برابر خويشاوندان نزديك و فقير او است; زيرا آنان جزئى از او به شمار مىآيند و شرعا در قبال آنان مسؤوليت دارد; به همين دليل وقتى فرد به فرزندان يا خدمتكاران يا پدر و مادر يا برادران يا فقيران انفاق كند او را از پرداخت زكات منع نمىكند و اگر زكات را به نزديكان خودش كه جزئى از او شمرده مىشوند بپردازد، مثل اين است كه به خودش پرداخت كرده و تكليفش را انجام ندادهاست و اگر [آن پرداخت] حق قرابت را از او ساقط كند، حق زكات را از او ساقط نمىكند .(برخلاف خويشاوندان دور; پس اگر خويشاوندان نزديك نيازمند باشند، بهتر اين است كه به آنان زكات پرداختشود; زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: الصدقة علىالمسكين صدقة، و على ذىالرحم اثنتان صدقه و صلة) رواه احمد بن حنبل و النسائى و الترمذى والحاكم فى مستدركه . صدقه دادن به مسكين يك صدقه است و به خويشاوندان نزديك دو صدقه است، هم صدقه هم صلهرحم است . 69) منظور از حق ماعون عاريهدادن اشياى كوچكى است كه مورد نياز همسايگان است و منعكننده از آن - ماعون - مستحق ويل (عذاب) است; چنانكه غفلت كننده از نماز و ريا كننده در نماز چنين است . خداوند مىفرمايد: فويلللمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون الذين هم يراؤن و يمنعونالماعون . ماعون (107): 4- 7 و بحثى نيست در اينكه مكلف، مستحق عذاب نمىشود، مگر بر ترك واجب; بنابراين، عاريهدادن اين اشيا در اسلام واجب است . 70) مسؤوليت ميهمانى در اسلام سه روز است; چنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فليكرم ضيفه، والضيافة ثلاثه ايام فما كان بعد ذلك فهو صدقه) كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد ميهمانش را اكرام كند و ميهمانى سه روز است و بعد از سه روز، صدقه است; پس اكرام ميهمان در حد سه روز واجب است; به دليل اينكه ايمان را بر آن كرده معلق و به دليل اينكه بعد از سه روز صدقه به شمار رفته استبخارى و مسلم آن را نقل كردهاند . 71) نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «ان فىالمال حقا سوى الزكاة; در اموال حق ديگرى غير از زكات نيز هست» ، و بعد اين آيه را تلاوت فرمود: ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب ولكن البر من . . . آتى المال على حبه ذوي القربى واليتامى والمساكين . . . واقام الصلاة وآتى الزكاة . بقره (2): 177 . نيكوكارى اين نيست كه رو به سوى مغرب يا مشرق كنند . نيكوكار كسى است كه . . . اموال خود را در راه خدا به خويشاوندان و يتيمان و فقيران بدهد . . . و نماز بهپا دارد و زكات بدهد . چنانكه از آيه استفاده مىشود، تصريح ذكر انفاق و زكات بهطور جداگانه در يك آيه دليل بر اين است كه هر كدام از آن دو با هم فرق دارند و دو قضيه جداگانه هستند .(تفسيرالطبرى، دارالمعارف، مصر، ج 3، ص 348; تفسير قرطبى همين آيه . 72) حجرات (49): 10 . 73) بقره (2): 195 . 74) همان، 219 . 75) بخارى و مسلم آن را نقل كردهاند . 76) ر . ك: كتاب چهارم از سلسة كتب اقتصاد اسلامى نگارنده با عنوان الاسلام والضمان الاجتماعى، دارثقيف للنشر والتاليف بالمملكة العربيةالسعوديه، 1402 ق، 1982 م، ج 2 . 77) ابن تيميه: السياسةالشرعيه، المطبعة السلقيه، قاهره، 1387 ق، ص 22 .