عدالت اقتصادى از نظر هايك و اسلام حسن نظرى(1)
چكيده:
در ساحت روابط اقتصادى، پديدههاى ناهنجارى از قبيل بيكارى، عدم تثبيت قيمتها، كاهش ارزش پول ملى و... نمودهايى از بىعدالتى اقتصادى به حساب مىآيد. از اين رو يكى از دغدغههاى انديشمندان اقتصادى همواره عدالت اقتصادى بوده و هست. در اين مقاله سعى شده، ماهيت عدالت اقتصادى از نظر فون هايك از اقتصاددانان معاصر، و ديدگاه اسلام، مورد ارزيابى قرار گيرد. واژگان كليدى: عدالت اقتصادى، حقوق، هايك، رقابت مقدمه
عدالت اقتصادى يكى از مسائل حياتى جامعه بشرى است، و در سطح مباحث نظرى از گذشته دور تاكنون مورد توجه ويژه انديشمندان اقتصادى بوده است. نظريههاى متنوع اقتصاد رفاه در اقتصاد آزاد، و الغاء مالكيت خصوصى درباره عدالت اقتصادى است.(ر.ك: دادگر، 1380) كاهش فقر و فاصله طبقاتى و تحقق عدالت نسبى در مناسبات اقتصادى، آنها را وادار نمود، تا چنين نظريات متفاوت و در عين حال زمينهساز هدف فوق را ارائه دهند. در بين اقتصاددانان فون هايك به عنوان اقتصاددان صاحبنظر، عدالت اقتصادى را بر اساس انديشه علمى خود استوار نموده است. اسلام نيز در آموزههاى خود بطور طبيعى خطوط اساسى آن را بيان نموده است. مقايسه بين نظريه هايك و اسلام از اين جهت حائز اهميت است كه نامبرده در بين اقتصاددانان نئوليبراليسم، آزادى فردى را در ساحت مناسبات اقتصادى جامعه مهمتر و كارسازتر از عدالت اقتصادى در زمينه توزيع درآمد مىداند. زيرا او معتقد است كه در فرض بكارگيرى قواعد بازى رقابت، عدالت اقتصادى به معناى واقعى كلمه را خواهيم داشت. نتيجه رقابت حاكم بر روابط اقتصادِ آزاد هر آنچه باشد، همان عدالت اقتصادى است. بنابراين عدالت اقتصادى از نظر او يك پديده طبيعى درونسيستمى است و نياز به عامل برونسيستمى ندارد.(همان) البته بايد توجه داشت كه ماهيت عدالت اقتصادى در چارچوب انديشه او مربوط به رفتار فردى است، زيرا تنها رفتار فرد است كه مىتواند به عادلانه و غيرعادلانه متصف شود، نه نظم اجتماعى كه آن را خودجوش مىداند.(غنىنژاد، 1381: ص 113) در مقابل، انديشه اسلام در مورد عدالت اقتصادى اين است كه دولت در راستاى تأمين آن رسالتى بر دوش دارد و بايد بپاى رسالت خود بايستد. بر مبناى اين نظريه عدالت اقتصادى جنبه اجتماعى دارد و در نتيجه پديده درون سيستمى نخواهد بود. از اينرو اين مقاله در صدد تبيين نظريه هايك از اقتصاددانان معروف معاصر و انديشه اسلامى درباره عدالت اقتصادى و مقايسه و نقد آن برآمده است. نظريه هايك درباره عدالت اقتصادى ـ همچنان كه اشاره شد ـ مبتنى بر كاركرد بازار، است؛ از اين جهت تبيين ساختار نهاد بازار در ديدگاه او قبل از توضيح نظريه او درباره عدالت اقتصادى، ضرورى است. ساختار نهاد بازار از نظر فون هايك خردگرايان فرانسوى كه از دكارت تأثير پذيرفته بودند، قدرت نامحدودى براى عقل قائل بودند، به گونهاى كه تصور مىكردند، عقل مىتواند تعيين كننده هر عمل جزئى باشد. خردگرايان دكارتى معتقدند كه نهادهاى اجتماعى ثمره طرح و قصد عامدانه عقل انسانى هستند و بر همين اساس، مىتوان اين نهادها را به نحو مطلوبى اصلاح كرد و يا بطور كلى آنها را حذف و نهادهاى جديدى جايگزين آنها نمود. هايك اين رويكرد از خردگرايى را سازندهگرا مىنامد (Constructivist Rutionalism) و دقيقا از حيطه توانايى عقل خارج مىداند.(دادگر: 1380، ص 3-102) در نگرش وى، نهادهاى اجتماعى محصول يك جريان تحولى است و بطور تدريجى و ديرپا در بستر جامعه شكل گرفتهاند. بنابراين نهادهاى اساسى تمدن انسانى، از قبيل قواعد اخلاقى، حقوقى، زبان، پول، بازار با عقل خودآگاه فردى و با قصد و تصميم قبلى به وجود نيامدهاند، بلكه در پرتو يك تحول تدريجى و ديرپا به صورت خودجوش ايجاد شدهاند. البته اين تحول در بستر جامعه با بكارگيرى منطق آزمون و خطا و سازوكار انتخاب و حذف ساختارهاى ناكارآمد، انجام پذيرفته است. (غنىنژاد، 1376: ص 200) بىشك عدالت اقتصادى از نظر هايك، مبتنى بر مفاهيمى از قبيل نظم خودجوش (نظم خودانگيخته) است و اين نظم در نهادهايى مانند بازار تجسم مىيابد. از اين رو فهم دقيق و شفاف مفهوم نظم خودجوش و تبلور آن در شكلگيرى بازار و عملكرد آن، جهت تبيين نظريه هايك در مورد عدالت اقتصادى، نقش كليدى دارد. الف ـ نظم خودجوش (نظم خودانگيخته) مفهوم نظم خودجوش در مقابل نظم از قبل طراحى شده توسط يك متفكر قرار دارد. اقتدارگرايان نظم جامعه را در سايه فرمان و اطاعت و در يك ساختار سلسله مراتبى تفسير مىكنند. بنابراين، اين نوع نظم را نيروهايى بيرون جامعه بوجود مىآورند. (نظم برونزا) در واقع ماهيت جامعه را همانند يكى از سازمانهاى تشكيلدهندهاش يا ساختار ارتش مىدانند. هايك در مقابل اين نظم برخاسته از عوامل بيرونى، نظم خود انگيخته را مطرح مىكند كه از درون جامعه برخاسته و از طبيعت و نهان آن سرچشمه گرفته است. (تعادل درونى). نظم كل جامعه همانند نظم حاكم بر جنگل است كه بر اساس حركت تحولى و تدريجى آن شكل گرفته است، نه نظم حاكم بر يك سازمان كه با برنامهريزى قبلى به وجود آمده است.(گرى، ص 177) ب ـ نظم بازار و عملكرد آن در نظريه نئوكلاسيك، بازار، در اختيار داشتن اطلاعات كامل از فروض اوليه است. ولى هايك اصرار بر اين دارد كه دادهها در سطح كل جامعه بطور كامل و واقعى بر هيچ كس معلوم نيست، زيرا دادهها پيوسته در حال تغيير است و هيچ چيز غيرواقعبينانهتر از اين نيست كه همانند مدل نئوكلاسيك، آنها را نه تنها معلوم، بلكه ثابت و غيرقابل تغيير فرض نماييم؛ (Hayek: pp 77-8) زيرا افرادى كه درگير اين تغييرات هستند، بر اساس قيمت بازار تصميمات نهايى را مىگيرند. بنابراين، كاركرد قيمتها را بايد به صورت يك نظام اطلاعرسانى در نظر گرفت كه در آن هر قدر انعطافپذيرى بيشتر باشد، قيمتها وظيفه اطلاعرسانى خود را بهتر انجام مىدهند و به بيان ديگر نظام خودجوش بازار، ضرورىترين و مؤثرترين اطلاعات را به خلاصهترين شكل ممكن در سايه يك راهنما (قيمت) در اختيار افراد ذىنفع قرار مىدهد؛ (Ibid: pp 85-7) به گونهاى كه هيچ سازمان از قبل طراحى شدهاى، نمىتواند چنين وظيفهاى را به عهده گيرد. بديهى است كه اين كاركرد اطلاعرسانى بازار، تنها از طريق فرايند رقابت امكانپذير است. زيرا اين تنها روش عقلايى براى مقابله با محدويت شناخت و نقص اطلاعاتى در يك محيط پيچيده و پيوسته در حال تغيير است. در مسابقات ورزشى يا در بازار از طريق رقابت است، كه معلوم مىشود كه چه كسى بهتر از ديگران عمل مىكند. هر چند اين روش كليه افراد را الزاما وادار به استفاده كردن از حداكثر توانشان نمىكند. اما روشى است كه بهترين انگيزهها را براى تلاش حداكثر افراد فراهم مىآورد به بيان ديگر، رقابت بهتر از هر اسلوب شناختهشده ديگرى، موجب استفاده بهينه از منابع از يك طرف و بالابردن اطلاعات و در نهايت تواناييهاى افراد مىشود.Hayek ``Droit..., Op,Cit.,) (Vol. 3, p.81 نظريه فون هايك درباره عدالت اقتصادى فون هايك، هماهنگى و انسجام بين فعاليتهاى اقتصادى را كه توسط افراد شكل مىگيرد، جايگزين عدالت مىنمايد؛ زيرا فرض بر اين است كه نظم حاكم بر اين فعاليتها خودانگيخته ـ خودجوش ـ مىباشد. بينش موجود، نظريه تجارت صلحآميز را تعميم مىدهد. در نتيجه مبادلات يك طرفه انجام نمىگيرند تا اين كه جمع سود در يك طرف و زيان طرف ديگر صفر باشد. و يا اين كه هر دو طرف زيان تحمل كنند، بلكه بستر حقوقى كه ضامن نظام آزادى طبيعى است، آزادى فردى را در سرتاسر جامعه براى كليه افراد بطور مساوى تامين مىنمايد و افراد بيشترين فرصت ممكن را براى انجام مبادلات اختيارى و داوطلبانه خواهند داشت كه در آن، هر دو طرف سود مىبرند. نظام آزادى طبيعى نوعى هماهنگى منافع افراد را پيش مىآورد: هر فرد بيشترين زمينه رسيدن به اهدافش را خواهد داشت. در اين شرايط، رفاه عمومى به حداكثر مىرسد؛ زيرا چارچوب و بسترى كه هر كس در آن بتواند اهداف خود را دنبال كند، تضمين مىشود، نه اين كه مسؤوليت افزايش اين رفاه عمومى به كسى يا مرجعى سپرده شود.(گرى: ص 178) با افزايش رفاه بطور طبيعى تعادل اقتصادى شكل مىگيرد. در واقع اين تعادل اقتصادى محصول منطقى نظم بازار است و به هيچ وجه نمىتوان آن را ناعادلانه دانست. همچنان كه نتيجه نهايى يك مسابقه را كه قواعد بازى در آن رعايت شده نمىتوان غيرعادلانه به حساب آورد. زيرا فرض بر اين است، كه همه افرادى كه در مسابقه شركت نمودهاند با آمادگى قبلى و با اطلاع از قواعد حاكم بر فعاليتهاى رقابتى وارد ميدان شدهاند و از قبل پذيرفتهاند كه نتيجه اين رقابت هر آنچه باشد، مورد پذيرش همگان مىباشد. فون هايك، با اعتماد بر اين كه محصول تعادل منطقى است اصرار دارد كه عدالت اجتماعى را سراب قلمداد كند، و جهت اثبات آن دليل زير را ارائه مىدهد. عدالت در مورد كردار و رفتار اختيارى انسانها صادق است، نه رويدادهاى طبيعى كه فرد يا افرادى مسؤوليت آنها را به عهده ندارند. مثلاً نوزادى كه معلول به دنيا مىآيد يا انسانى كه نزديكترين فرد به خود را از دست مىدهد، پديده ناگوار به حساب مىآيد؛ ولى چون از تصميم، اراده و كردار فردى نشأت نگرفته است ناعادلانه نيست. (Hayek ``Droti... Vol.2, pp. 37-38) بنابراين، تعريف عدالت در چارچوب قواعد رفتار اختيارى و مسؤولانه فرد يا افراد امكانپذير است و در سطح اجتماعى كردارهاى هماهنگ افرادى كه در يك سازمان با قصد و نيت قبلى و براى هدفى خاص گرد آمدهاند، مىتواند عادلانه يا ناعادلانه باشد. اما نظمهاى اجتماعى خودجوش كه شكلگيرى و عملكرد آنها به اراده افراد خاصى نيست، موصوف به عادلانه و ناعادلانه نمىشوند. اعمال حكومت را مىتوان بر اساس عدالت، داورى كرد، ولى جوامع انسانى كه داراى نظم خودجوش و عملكردهاى طبيعى مىباشند، قابل توصيف به عدالت نمىباشد.(Ibid: p.39) در صورتى مىتوان جامعه را مسؤول دانست كه وضعيت يك سازمان را داشته باشد(Organization) نه يك نظم خودجوش. تصور جامعه به صورت سازمان از اشتباه معرفتشناسى (خردگرايى سازندهگرا) نشأت مىگيرد. زيرا سازمان، تشكيلاتى است، داراى اهداف مشخص كه با طرح آگاهانه به وجود مىآيد و هر عضوى براى تحقق هدفى از اين اهداف وظيفه خاصى را به عهده مىگيرد و از امتيازات متناسب با آن برخوردار مىشود. به همين جهت اگر امتيازات متناسب با عملكردها نباشد، يا تبعيض در توزيع امتيازات وجود داشته باشد، مىتوان گفت كه رفتار مسؤولان ناعادلانه است و در نتيجه خود سازمان قابل توصيف به ناعادلانه مىشود، ولى جامعه با تقسيم كار گستردهاش را نمىتوان تبديل به سازمان كرد.(غنىنژاد، ص 240) در يك جامعه مبتنى بر نظم خودجوش تخصيص منابع، توزيع درآمد از طريق ميكانيزم قيمتها انجام مىپذيرد و با توجه به اين كه بازار رقابتى نظام طبيعى دارد، صفت عادلانه يا غيرعادلانه را درباره نتايجى كه به بار مىآورد، نمىتوان بكار برد. نتايج نظام بازار همانند نتايج رقابت در يك مسابقه از قبل معلوم نيست؛ اما نتيجه هر چه باشد، آن را نمىتوان ناعادلانه يا عادلانه ناميد. عدالت فقط نسبت به رعايت قواعد مسابقه مىتواند معنا داشته باشد. به ديگر تعبير اقتصاد و بازار بر سازوكار قيمتها استوار شده است. اين سازوكار علايمى است، براى توليدكنندگان كه به جهت نفع خودشان متوجه توليد كالاهايى شوند كه افراد جامعه بيشترين ميل به آنها را دارند. نظام قيمتها در واقع راهنماى اولويتهاى توليدى است و از اين طريق حداكثر خدمت ممكن را براى بيشترين تعداد افراد فراهم مىآورد. اين نظام هيچ گونه هدف مشخص از پيش تعيين شدهاى را جهت توزيع درآمد نمىتواند دنبال كند(2) و در صورتى كه دولت، با مداخله خود بخواهد يك وضعيت خاص توزيع را به عنوان عدالت اجتماعى دنبال كند، الزاما كاركرد اطلاعرسانى نظام قيمتها را برهم مىزند و كارآيى بازار را از آن مىگيرد.(غنىنژاد: ص 240) نقد نظريه فون هايك آزادى اقتصادى همگان را در ميدان رقابت و تلاش مساوى فرض مىنمايد، اما در عينيت زندگى اجتماعى، اين تساوى شكلى و ظاهرى است و هيچ گاه استمرار پيدا نمىكند. زيرا شكلگيرى انحصارات يك قطبى و چندقطبى زمينه تساوى را تبديل به بستر فاصله اقشار جامعه از يكديگر مىنمايد، همچنان كه عامل پيدايش نظام سرمايهدارى را ممكن است، اجبار دولتها بدانيم نه بازار آزاد. از اينرو مىتوان نظريه فون هايك را بطور فشرده از اين زاويه مورد نقادى و مناقشه قرار داد. الف ـ نظام قيمتها هرچند راهنماى اولويت توليد كالاها و خدمات است، اما هيچ گاه ضمانتى جهت استمرار آزادى واقعى جانب عرضه يا تقاضا را برنمىتابد. سازوكار قيمتها اين اطلاعات را در اختيار افراد جامعه مىگذارد كه چه كالا يا خدمتى مورد نياز شديد جامعه مىباشد و در نتيجه تخصيص منابع نسبت به توليد آن انجام مىپذيرد، اما اين سازوكار، نمىگويد كه ممكن است افرادى كه قدرت و استعداد بيشترى دارند، عرضه كالا يا خدمتى را بر طبق همان قواعد رقابت به نقطهاى هدايت كنند كه از يك طرف بيشترين سود ممكن را داشته باشد و از طرف ديگر براى ديگران توليد آن توجيه اقتصادى نداشته باشد تا اين كه وارد جريان توليد آن شوند و در نتيجه بطور طبيعى انحصار يكقطبى يا چندقطبى عرضه اين كالا يا خدمت شكل مىگيرد. همچنان كه در جانب تقاضا ممكن است ميل جامعه مورد تهاجم تبليغات گسترده شود. بنابراين، نظام قيمتها هيچ گونه ضمانتى ندارد كه رقابت و روابط اقتصادى جامعه استمرار پيدا كند، بلكه تحولات پديدههاى اجتماعى ـ اقتصادى جوامع گوناگون اين واقعيت را به اثبات رسانده است كه رقابت اقتصادى به صورت يك جريان مىتواند با رعايت قوانين موضوعه در مراحلى تبديل به انحصار در جانب عرضه يا تقاضا شود و در نتيجه رقابت واقعى را از بين ببرد. همچنان كه عنصر آزادى اقتصادى، مىتواند در استمرار و ادامه كار، آزادى اقتصادى واقعى را از بين ببرد و هيچ گونه شرايط و زمينه واقعى براى ديگران كه خارج از قلمرو انحصارات مىباشند، باقى نماند. دولتهاى تأمينى يا حداقل رفاه دقيقا به اين جهت شكل گرفتهاند، كه سازوكار قيمتها نتوانسته است حداقل رفاه را براى تعداد زيادى از افراد جامعه تحقق بخشد، به همين جهت ساموئلسن (صص 104-77) تصريح مىكند: «... گرچه مكانيسم بازار روش تحسينانگيزى براى توليد و تخصص كالاهاست، اما داراى سه نقص ديرپاى نيز هست، (امكان پديدآمدن شرايط انحصارى براى فروشندگان اندك و افزايش شديد قيمت توسط آنان به منظور دستيابى به سود فوقالعاده، امكان پديد آمدن زمينه نابرابرى درآمدها و امكان اوج و حضيضهاى دور تجارى در قالب تورم شديد يا ركود). ممكن است دولت براى اصلاح اين نقايص و تأمين كارآيى، برابرى و ثبات وارد عمل شود... مكانيسم بازار قيمتها و توليدات را در بسيارى از زمينهها تعيين مىكند، در حالى كه دولت از طريق مالياتبندى مخارج و وضع قوانين به تنظيم بازار مىپردازد. هر دو نيمه، يعنى هم بازار و هم دولت ضرورى هستند. گرداندن يك اقتصاد بدون دولت و يا بدون بازار مانند آن است كه بخواهيم با يك كف دست بزنيم.» ب ـ هايك، پيدايش نظام سرمايهدارى را محصول تكامل جامعه مىداند، بطورى كه شكلگيرى آن هيچ گونه بستگى به عامل اجبار دولت ندارد، ولى كارل پولانيى بطور قطعى اظهار نظر مىكند كه: بازارهاى آزاد، در بريتانياى قرن نوزدهم مولود استبداد پارلمانى بود. بازار آزاد با حكم دوستى قدرتمند و قوى بنيان گرفت. بازار آزاد محصول هزاران هزار تغيير برنامهريزى نشده مثبت نبود، بلكه محصول سياست قاطع دولت بود.(گرى: ص 214) ج ـ در ارتباط با كالاهاى عمومى، چون امنيت ملى، آموزش و پرورش و فضاهاى تفريحى كه علاوه بر عمومى بودن، پرهزينهاند، مكانيسم بازار راهحلى ارائه نمىدهد و مستلزم دخالت مراكز خارج از بازار است. در گذر زمان دايره اين نوع فعاليتها به گونهاى گسترده شده است كه دخالت دولت بيش از عملكرد آزاد بازار به چشم مىخورد.(عبادى: صص 4-13 و 284) اسلام و عدالت اقتصادى عدالت اقتصادى، يكى از مصاديق عدالت حقوقى است؛ همچنان كه عدالت فردى نيز مصداق ديگر آن است. بنابراين، ضرورت دارد كه مفهوم چيستى عدالت به گونهاى كه بر مصاديق گوناگون صدق كند و قابل تطبيق بر همه موارد حقوقى آن باشد، بطور فشرده تبيين شود. ماهيت عدالت با حق رابطه مستقيم دارد. هر كجا حقى وجود نداشته باشد، عدالت هم موضوع ندارد. همچنان كه در هر موردى كه حق مطرح است عدالت هم شكل مىگيرد؛ بنابراين، در چيستى عدالت عنصر حق مطرح است، و بدون شناخت و ارزيابى دقيق «حق» نمىتوان در مورد عدالت قضاوت واقعبينانه داشت. بر همين اساس جهت تفسير عدالت اقتصادى از نظر اسلام، تبيين سه نكته اساسى زير ضرورت دارد: 1 ـ رابطه حق و عدالت 2 ـ شناخت تحليلى حق 3 ـ حقوق اقتصادى متقابل بين حاكميت و ملت الف ـ رابطه حق و عدالت
رعايت حقوق متقابل بين حاكميت و مردم، زمينه ساز عدالت بين آنهاست. حاكميت مىبايد ملت را و ملت متقابلاً بايد حقوق حاكميت را در ساحت روابط اجتماعى عملى سازند، تا اين كه عدالت اجتماعى شكل گيرد. امام على عليهالسلام در اينباره مىفرمايد: «فاذا أدّت الرعيّة إلى الوالي حقه وادى الوالي اليها حقها، عز الحق بينهم وقامت مناهج الدين واعتدلت معالِمُ العدل.»(نهج البلاغه، خطبه 216) «پس چون رعيت حق والى را بگزارد و والى حق رعيت را به جاى آرد، حق ميان آنان بزرگ مقدار بشود، و راههاى دين پديدار و نشانههاى عدالت برجا قرار گيرد». تعليم و تربيت مردم، تامين امنيت ملى، زمينهسازى توسعه اقتصادى ـ اجتماعى مبارزه با فقر و تأمين حداقل معيشت براى اقشار آسيبپذير، بخشى از حقوق ملت در جامعه اسلامى به شمار مىرود. همچنان كه پرداخت ماليات، قانونپذيرى و تبعيت از سياستهاى گوناگون حاكميت، مشاركت مردم در زمينههاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى، سياسى، نظامى از حقوق حاكميت است. ب ـ شناخت تحليلى حق
مبناى عدالت از نظر اسلام ـ همچنان كه اشاره شد ـ حقوق متقابل حاكميت و ملت است، اين حقوق را مىتوان به عام و خاص تقسيم نمود. 1 ـ حق عام
افراد جامعه در مقابل حق عام مساوى هستند. همگان حق دارند كه جهت ادامه حيات و افزايش رفاه به عمران و آبادانى بپردازند. بر همين اساس خداوند مىفرمايد: «هو انشأكم من الارض واستعمركم فيها»؛(سوره هود، آيه 61) هر انسانى حق عمران و استفاده از منابع طبيعى را دارد.» بر پايه اين حق عام هر كس مىتواند وارد ميدان كار مفيد بر روى منابع طبيعى شود و در نتيجه مالكيت خصوصى نسبت به حاصل تلاش خود كسب نمايد. همچنان كه هر كس حق دارد كه استعداد خود را در راستاى تامين نيازمنديهاى گوناگون جامعه انسانى بكار گيرد و در نهايت ثمره زحمت و كوشش خود را به مالكيت خود درآورد. 2 ـ حق خاص
پيدايش مالكيت خصوصى نسبت به ثروتهاى طبيعى بر اساس كار مفيد اقتصادى از قبيل احياء، حيازت و نسبت به دستمزد بر اساس كار جهت توليد كالا يا خدمات براى ديگران، انجام مىپذيرد. همچنان كه نياز و حاجت براى افرادى كه نه توان كاركردن دارند و نه مال اندوختهاى جهت رفع نياز خود، مىتواند منشأ پيدايش اين نوع مالكيت از بيتالمال شود. نكته اساسى در تحليل حق عام و خاص اين است كه هيچ حقى بدون مسؤوليت و تكليف نيست، بر همين اساس امام على عليهالسلام فرمود «لا يجرى لأحد الاّ جرى عليه ولا يجرى عليه الاّ جرى له» (نهج البلاغه: خطبه 216) حقى براى كسى نيست، مگر آن كه به عهدهاش هم حقى هست و به عهده كسى حقى نيست، مگر آن كه براى او نيز حقى هست.» بنابراين مسؤوليت و حق از يكديگر جدا نيستند. در مورد حقوق همگانى، مثلاً حق بهرهبردارى از منابع طبيعى براى هر يك از افراد جامعه ثابت است، ولى اين حق همراه با مسؤوليت و وارد نكردن خسارت به همين حق عام ديگران مىباشد، همچنان كه در حديث زير به اين واقعيت تصريح شده است. «وقضى بين اهل البادية انه لايمنع ماء ليمنع به فضل كلاء وقال: لاضرر ولاضرار في الاسلام(كاشانى: ص 136 و العسقلانى: ج 5، صص 35-34) پيامبر صلىاللهعليهوآله درباره صحرانشينان چنين قضاوت فرمود كه از زيادى آن جلوگيرى نمىشود تا اين كه بتوان از زيادى مراتع جلوگيرى نمود: زيرا از نظر اسلام تحمل ضرر و خسارت وارد كردن به ديگران مشروعيت ندارد» گويا صاحبان چاه آب نمىتوانستند مستقيما از مراتع اطراف چاه جلوگيرى نمايند. زيرا آنها مباح عام بودند و استفاده از آنها بر همگان مباح بوده است، از اين رو صاحبان چاه آب جهت در انحصار گرفتن اين مراتع چنين چارهانديشى نموده بودند كه شبانان را نگذارند از آب اضافه بر مصرف استفاده نمايند تا اين كه مراتع به همان حالت طبيعىشان براى آنها باقى بماند. پيامبر براى جلوگيرى از چنين توطئهاى نهى فرمود.(العسقلانى: ج 12، ص 296) در مورد حق خاص نيز، مالكيت خصوصى همراه با مسؤوليت و تكليف است. پيدايش و استمرار اين نوع مالكيت در چارچوب محدويتهاى زير شكل مىگيرد: 1 ـ هر كس مالكيت خصوصى مالى را دارد كه از طريق حلال بدست آمده باشد، ثروت ذاتى از مسير هر شغل و كسبى جايز نمىباشد. غصب مال ديگران رشوه كلاهبردارى، ربا، قمار، اختلاس بيتالمال، و ديگر مكاسب ممنوع شده. 2 ـ در ثروت كسب شده از طريق حلال نيز حق معلومى براى ديگران وجود دارد، مانند خمس و زكات و ديگر مالياتهاى ثابت اسلامى، بر اساس اين اصل محيط اجتماعى در حوزه آزادى فردى وارد مىشود و در نتيجه قلمرو آزادى فردى و اجتماعى، منفعت خصوصى و عمومى نه تنها از تناقض فاصله مىگيرد، بلكه به انسجام منطقى مىرسد. 3 ـ حاكميت اسلامى، حق مصلحت انديشىهاى عام و جمعى را دارد و در نتيجه كسب و تلاش افراد خارج از اين مصلحت انديشىها انجام نمىگيرد؛ بر اساس اين اصل، عنصر كارآيى، وارد حوزه تصميمگيرى نظام اسلامى مىشود و در نتيجه كارآمدى آن را ضمانت مىنمايد. از مجموع اصول فوق مىتوان عقلانيت اسلامى را استنباط نمود اين عقلانيت، مبنا و اساس، جهت تلاش و سعى هر فرد در راستاى تأمين نيازمنديها و منافع فردى خود است. ج ـ حقوق اقتصادى متقابل بين حاكميت و ملت
حاكميت اسلامى، بايد حقوق اقتصادى زير را به عنوان وظايف اساسى خود در ساحت اقتصاد جامعه مورد توجه قرار دهد: 1 ـ حفظ محيط زيست
استفاده از منابع طبيعى در جريان توليد كالاها و خدمات توسط بخش خصوصى مشروط به رعايت حفظ محيط زيست است. حاكميت، مسؤوليت سلامتى زيستمحيطى و شرايط استمرار آن را براى نسلهاى آينده به عهده دارد. بنابراين، صيانت محيط زيست و استفاده بهينه از منابع طبيعى تجديدناپذير بر اساس قاعده نفى ضرر و اضرار به حق عام صورت مىپذيرد. 2 ـ توليد كالاهاى عمومى
اين نوع كالاها دو ويژگى دارند. يكى عدم رقابت در مصرف و ديگرى عدم امكان حذف كردن عدهاى از مصرف آنها. امنيت ملى، خدمات قضايى، دفاع از حقوق ملى، تعليم و تربيت همگانى و خدماتى از اين قبيل، بخشى از وظايف حاكميت به حساب مىآيد. اين نوع كالاها و خدمات رقابتپذير نمىباشند، يعنى استفاده يك نفر مانع استفاده ديگران نمىشود، همچنان كه نمىتوان مصرف آنها را محدود به تعدادى معدود نمود و ديگران را حذف كرد. 3 ـ تامين زيرساختهاى توسعه
فرايند توسعه جامعه، در سايه تأمين زيرساختهاى آن شكل مىگيرد. تأسيس مراكز علمى، فرهنگى، تحقيقاتى براى تربيت نيروى انسانى مناسب، راههاى مواصلاتى و مخابرات، احداث صنايع سنگين كه از توان بخش خصوصى خارج است، بهداشت و درمان فراگير، تامين اجتماعى همگانى، گسترش منابع اطلاعرسانى نسبت به فرصتهاى سرمايهگذارى و آينده سوددهى آنها و خارج كردن اطلاعات از اين فرصتهاى درآمدزا از وضعيت انحصارى، بستر اجتماعى ـ اقتصادى توسعه را فراهم مىسازد. مسؤوليت حاكميت نسبت به توسعه ايجاب مىكند كه زيرساختهاى آن را تامين نمايد. بر همين اساس امام على عليهالسلام در منشور حكومت خود مىفرمايد: «جبابة خراجها وجهاد عدوّها، واستصلاحِ اهلها وعمارة بلادها»(نهج البلاغه، نامه 53) توليد كالاهاى عمومى از قبيل ايجاد امنيت و خدمات دفاعى به عنوان جهاد با دشمنان، فراهمسازى زيرساختهاى توسعه همانند تربيت نيروى انسانى مناسب بعنوان «استصلاح» مردم، راهاندازى صنايع سنگين، مواصلات، مخابرات، بر اساس اصل «عمارة بلاد» مورد توجه قرار گرفته است، همچنان كه تأمين درآمدهاى دولت جهت انجام وظايف و مسؤوليتهاى مختلفى كه دارد، مشمول اصل جمعآورى «خراج» است. 4 ـ توازن درآمد جامعه
بىشك فاصله چشمگير قشرهاى جامعه، موجب دورى آنان از يكديگر و احساسنكردن دردها و مشكلات مردم محروم توسط طبقه برخوردار است. اين فاصله عقدهها و كينهها را افزايش مىدهد و وحدت جامعه را از بين مىبرد. از اين گذشته تمركز ثروت منشأ بروز مفاسد اخلاقى و مشكلات اجتماعى است. اگر ثروت در دست عدهاى انباشته شود، در مقابل عدهاى ديگر به محروميت دچار خواهند شد و فاصله ميان اقشار جامعه از طرفى زمينه دزدى، رشوهخوارى، خودفروشى و طمع، فخرفروشى و خودبزرگبينى و غفلت از خود را براى طبقه ثروتمند فراهم مىآورد. بر همين اساس قرآن مىفرمايد: «كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم» البته بايد توجه داشت كه توازن درآمد از نظر اسلام، مشابه اقتصاد سوسياليزم نيست كه همه افراد جامعه را به كارگران و كارمندان دولت تبديل كند، و آزادى اقتصادى را از آنان سلب نمايد و در نتيجه عموم افراد جامعه را به طبقه فقير و كارگر مبدل سازد. اثر اين گونه تعديل ثروت براى انسانها از نظام طبقاتى سنگينتر است، زيرا انگيزه فعاليت را از آنان سلب مىكند و به جاى توسعه رفاه، فقر را تعميم مىدهد. بنابراين، انجام وظيفه دولت به عنوان عدالت اجتماعى و جهتگيرى سياستهاى اقتصادى به سوى اين هدف سياسى بدين معنا نيست كه دولت فقر را در جامعه بطور عادلانه تقسيم نمايد. بطور كلى نه مىتوان عدالت را به پاى رشد ناپايدار و غير متوازن قربانى كرد و نه مىتوان توسعه و رشد را به بهانه تأمين عدالت ناديده انگاشت، بلكه اعتدال و توازن ايجاب مىكند كه عدالت اجتماعى ـ اقتصادى را هماهنگ با توسعه پايدار جستجو كند. نكتهاى كه در اين جا بايد به آن توجه داشت، اين است كه همچنان كه ملت حقوقى بر حاكميت اسلامى دارد، حاكميت اسلامى هم بر ملت حقوقى دارد كه بدون اجراى آنها عدالت شكل نمىگيرد. پرداخت ماليات، پذيرش سياستهاى مالى ـ اقتصادى حاكميت، مشاركت و همكارى با حاكميت در حوزه سياست، اقتصاد، فرهنگ و... بخشى از حقوق حاكميت بر ملت است كه در جاى مناسب خود بايد بررسى شود. بنابراين از نظر اسلام تطبيق و اجراى حقوق اقتصادى متقابل بين حاكميت و ملت (بخش عمومى و خصوصى) عدالت اقتصادى را بدنبال دارد. بديهى است كه اين ديدگاه با نظريه فون هايك بطور اساسى تمايز دارد. خلاصه فون هايك عدالت اقتصادى را همان رهآورد ميكانيزم بازار و حاكميت اصل رقابت و در نتيجه موضوعى درونسيستمى مىدانست و اسلام جهت تحقق عدالت اقتصادى بر اجراى حقوق متقابل بين حاكميت و ملت تاكيد دارد. و طبعا مبانى اين حقوق را نيز در متون اصلى خود تبيين نموده و تفسير آنها را به رأى و ديدگاه فردى واگذار ننموده است. منشأ تمايز ديدگاه اسلام را با نظريه هايك بايد در همين دونكته جستجو نمود كه اوّلاً، بين عدالت و حق رابطه الزامى وجود دارد و ثانيا، كليات حقوقمتقابل بين حاكميت و ملت به رأى و انديشه فردى از افراد واگذار نشده است. منابع
1 ـ العسقلانى، احمد بن حجر، فتح البارى، المطبعة البهيه، 1348. 2 ـ ساموئلسن، پل و ويليام نورد هاويس، ترجمه: عليرضا نوروزى و محمد ابراهيم جهان دوست، تلخيص فصل سوم، تهران 1371. 3 ـ غنىنژاد، موسى، درباره هايك، تهران، نگاه معاصر، 1381 4 ـ عبادى، جعفر، مباحثى در اقتصاد خرد، تهران، سمت، 1370. 5 ـ غنىنژاد، موسى، مقدمهاى بر معرفتشناسى علم اقتصاد، مؤسسه عالى پژوهش و برنامهريزى توسعه، 1376. 6 ـ كاشانى، فيض، وافى، ج3، جزء 10، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1350. 7 ـ گرى، جان، فلسفه سياسى فون هايك، ترجمه: خشايار ديهيمى، تهران، طرح نو، 1379. 8 ـ نهجالبلاغه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1363. 9 ـ دادگر، يداللّه، مرورى بر ادبيات جايگاه دولت در اقتصاد، فصلنامه فرهنگ و انديشه، 1380، شماره دوم. 10 - Dorit Etat etudes de Phigosophic Juridipue, paris, 1938. 11 - F. A. HAEK The Legal and Political philosophy of David Hume, The Trends f Economin Thinking , The Collected Works of Vol, III, Routledge, 1991. 12 - Hayck The use of knowledge in society in Individualisme Cit., and Economic orderop. 13 - Karl Polany. The Great Transformation. The Poloitical and Economic Origins of our Time. Boston: Beac Press, 1957. 1 ـ استاديار پژوهشكده حوزه و دانشگاه. 2 . نوزيك نيز معتقد است كه دولت تنها بايد زمينههاى كاركرد بازار رقابت را فراهم كند، نتيجه هر چه باشد، صحيح و عادلانه است. جهت توضيح بيشتر مراجعه شود به دادگر، 1380.