نقد آرای ذهبی در معرفی «مجمع ‌البیان» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد آرای ذهبی در معرفی «مجمع ‌البیان» - نسخه متنی

سید رضا مؤدب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید







نقد آراي ذهبي در معرفي «مجمع ‌البيان»



حجت‌الاسلام و المسلمين دكتر سيد رضا مؤدب




عضو هيأت علمي دانشگاه قم.







چكيده



دكتر محمدحسين ذهبي يكي از عالمان معاصر اهل سنت است. وي در كتاب التفسير و المفسرون كه از جمله منابع درسي در برخي از مراكز دانشگاهي فريقين به شمار مي‌آيد، به بررسي تاريخ تفسير قرآن در عهد صحابه و تابعين و پس از آن دوره پرداخته است وي ضمن بيان اقسام روشهاي تفسيري، روشِ شماري از مفسران اهل سنت و شيعه اثناعشري را بررسي كرده است. در اين مقاله، بررسيهاي ايشان در مورد اعتقادات شيعه از جمله جايگاه بطن آيات، روايات تفسيري شيعه، تحريف، منزلت امامان، سحر النبي و معرفي تفاسير شيعه از جمله تفسير مجمع البيان، مورد مداقه واقع شده و تأملاتي در اين زمينه ‌ها، بيان شده است







واژه‌هاي كليدي:

روش تفسيري، تفسير به رأي، تفسير ممدوح و مذموم، بطن، تحريف، اعتزال.







مقدمه



دكتر محمدحسين ذهبي ، كتاب التفسير و المفسرون خود را در حدود پنجاه سال پيش، نگاشته است. وي از نخستين كساني است كه به بررسي روشها و مكاتب تفسيري پرداخته و روشهاي فهم موجود مسلمانان را در مورد معرفت و چگونگي تفسير قرآن تبيين نموده است. در اين پژوهش، ضمن بيان اهميت كتاب او، به نقد برخي از انديشه هاي او به ويژه در مورد تفسير مجمع البيان پرداخته مي‌شود.







اهميت كتاب التفسير و المفسرون



ذهبي در كتاب التفسير و المفسرون نخست به تدوين تاريخ تفسير و بررسي تفصيلي آن در عهد پيامبر(ص) و عهد صحابه و تابعين پرداخته و ويژگيهاي تفسيري عصر صحابه و عصر تدوين را به خوبي بيان كرده است. او نخست تفسير روايي را تعريف مي‌كند و سپس چگونگي شكل گيري و رشد و نيز برخي از آفاتي را كه بدان راه يافته گزارش مي‌نمايد. وي همچنين تفسير به رأي را تعريف كرده و ضمن تقسيم بندي آن به دو گروه ممدوح و مذموم، به تحليل هر يك پرداخته است. ذهبي ضمن بررسي روشهاي تفسيري به معرفي تعدادي از تفاسير اهل سنت و شيعه اثنا عشريه، باطنيه و تفاسير فقهي و علمي پرداخته و هر يك را از نظر خود نقد و تحليل كرده است. البته بخشي از نقدهاي ايشان علمي نيست و نمي‌تواند در محافل علمي پذيرفته گردد. لذا حضرت آيت الله موفت كتابي در نقد آراي او به‌نام التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب فراهم آورده است.




ذهبي به مفسران دوره معاصر خود هم توجه نموده و روش تفسير در عصر جديد به ويژه تفسير علمي را نيز بررسي كرده و كاستيهاي آن را بيان نموده است. او در كتاب خود از منابع فراوان استفاده كرده و مباحث جامعي را در كنار هم آورده است. از اين رو كتاب او در برخي از محافل دانشگاهي يكي از منابع بحث روشهاي تفسيري است.




ضعفها و لغزشها



كتاب مذكور كه مؤلف آن در صدد تبيين مباحث علمي در باب روشهاي تفسير و تفاسير موجود قرآن است، به طور كلي به برخي از ضعفها و قصورهاي علمي نيز مبتلاست كه در اينجا به اختصار به برخي از آنها اشاره مي شود:




1. تفسير به رأي ممدوح و مذموم



ذهبي پس از ذكر روش روايي به بررسي روش تفسير به رأي مي‌پردازد و آن را به دو قسم ممدوح و مذموم تقسيم مي‌نمايد.1 اين تقسيم بندي در نزد مفسران‌ـ به جز موردي مانند راغب اصفهاني‌ـ سابقه نداشته، نه بر اساس استواري ثابت است و نه با ظواهر روايات ناهيه سازگار است و نه با اطلاق آنها مي‌سازد.2 در روايات تفسير به رأي از بارزترين مصاديق تحريف معنوي به شمار آمده است. علامه طباطبايي نيز در اين مورد فرموده است:




نهي در روايات مربوط به عمل خودراي مفسر در تفسير و اعتماد او بر رأي خويش بدون مراجعه به ديگران است.3 تقسيم بندي تفسير به رأي به دو گروه ممدوح و مذموم، در گذر زمان مورد پذيرش محققان واقع نشده و برنادرستي آن شواهدي ارائه شده است.4 از طرفي ذهبي روش تفسير به رأي ممدوح را فقط شامل تفسير اهل السنه و الجماعه مي‌داند و مي‌«تفسير به رأي جايز... همان تفسير اهل سنت و جماعت است.»5 وي سپس تفاسير ديگر فرق مسلمين را از نوع تفسير مذموم يا تفسير فرق مبتدع6 مي‌شمارد كه شيعه اثناعشري نيز از آن جمله است.




2. نگاه غير عالمانه ذهبي به مسئله بطن



ذهبي بر آن است كه تفسير بطني از ابداعات شيعه اماميه است و آنان براي اثبات امامت ائمه خود بدان روي آورده‌اند. وي معتقد است: ا ماميه اثنا عشري مي‌گويد: قرآن داراي ظاهر و باطن است و اين حقيقتي است كه آنان بدان اقرار دارند... خصوصاً آنكه اماميه براي تفسير باطني حد و مرزي هم قائل نيستند و بر آن‌اند كه قرآن داراي هفت و هفتاد بطن است. آنان معتقدند كه ظاهر قرآن براي اثبات توحيد و نبوت و رسالت و باطن آن براي اثبات امامت و ولايت است.7 اما نكته اين است كه اعتقاد به بطون مخصوص شيعه اماميه نيست و ديگر فرقه هاي اسلامي نيز از آن بهره مي‌برند.8 البته استفاده از بطن هم در نزد شيعه معيار و ضابطه دارد و برخاسته از روش اهل بيت است. در عين حال شيعه اماميه براي اثبات امامت و ولايت امامان خود، ادله عقلي و روايي فراوان ديگري دارد كه در تفاسير و كتب كلامي بدان اشاره شده است.9




3. نگاه غير عالمانه ذهبي به روايات شيعه اثنا عشري



ذهبي به روايات مأثور از شيعه،‌ نگاهي غير محققانه دارد و غالب روايات كافي را كه از معظم‌ترين مصادر روايي اماميه است و همچنين كتاب الوافي را كه حاصل روايات كتب اربعه شيعه اماميه است، مجعول و نادرست مي‌داند و مي‌گويد:




سخن حق و انصاف آن است كه هر انساني كتاب اصول كافي و كتاب وافي و ديگر كتب مورد اعتماد اماميه را بررسي نمايد، در مي‌يابد كه غالب روايات آنها موضوع و مجعول است و بسياري از آنچه در مورد تاويل آيات و تنزيل آنهاست، ناشي از جهل قائل آنها و افترا به خداوند است. و اگر آنچه اين كتب از تاويلات نادرست در مورد قرآن نقل نموده اند، درست باشد، نه اسلامي مي‌ماند و نه قرآن و نه شرافتي براي اهل بيت.1 اظهار نظر بدون دليل و غير مستند در مورد معظم روايات شيعه، بدون آنكه با توجه به بررسيهاي سندي و يا اسنادي باشد، ناشي از مبناي نادرست در مورد شيعه است. بخشي از روايات مذكور در كتابهاي روايي شيعه، در مصادر روايي اهل سنت و جماعت نيز آمده است و اگر آنها مجعول باشد، روايات مصادر روايي آنها مانند صحيح بخاري و مسلم نيز مي‌يابد مجعول باشد.




4. نسبت تحريف به شيعه اماميه



ذهبي بر آن است كه شيعه معتقد به نزول غالب آيات در حق ائمه(ع) و يا در حق دشمنان آنهاست.11 به اعتقاد وي، اگر كسي از اماميه بپرسد كه چرا در آيات تصريحي در‌باره اهل‌بيت و تعداد آنها نيست، مي‌گويند قرآن تحريف شده و نامهاي ائمه حذف گرديده است.12 او مي‌گويد: اگر از شيعه پرسيده شود، چطور با وجود تحريف، در مباحث فقهي و اخلاقي به آيات قرآن استناد مي‌جوييد، مي‌گويند: تحريف مخل معنا نيست. اگر كسي باز بپرسد چطور و چگونه لازم است مردم به فضايل اهل بيت اعتراف كنند، با آنكه در مورد فضايل آنها چيزي در قرآن موجود نيست، شيعه اماميه پاسخ مي‌دهد كه چون خداوند عالم به تحريف بوده، تنها به صراحت اكتفا نكرده، بلكه به اشاره و رمز نيز بدان پرداخته و اين مورد از تحريف بري است.13ذهبي در عبارتي ديگر، شيعه را محرف قرآن مي‌داند و مي‌گويد: و الحق ان الشيعة هم الذين حرفوّا و بدّلوا فكثيراً ما يزيدون في القرآن ما ليس منه و يدعون انه قراءة اهل البيت ؛ حق آن است كه شيعه همان گروهي هستند كه قرآن را تحريف و تبديل كردند و عبارات فراواني را در قرآن افزودند كه در قرآن نيست و مدعي آن هستند كه آنها قرائت اهل بيت است.14 او برخي از عالمان شيعه از جمله فيض كاشاني را متهم به اعتقاد به تحريف مي‌كند و مي‌گويد فيض معتقد است كه اگر اخبار «تحريف» درست باشد، مربوط به تغييراتي است كه در قرآن واقع شده، ولي خللي به معنا وارد نمي‌كند. حذف اسم علي و آل محمد و حذف نام منافقان از آن جمله است.15 البته معلوم است كه اعتقاد به تحريف نظر علماي بزرگ شيعه نبوده است.16 و شيعه به‌دليل آيه حفظ و نفي باطل، به سلامت قرآن از هر گونه تحريفي به ويژه تحريف به نقيصه، پايبند است.17 اگر پژوهشي منصفانه انجام شود، معلوم مي‌گردد كساني كه قائل به نسخ التلاوه هستند، اعتقاد به تحريف دارند و اينان از شيعه نيستند.18




5. نگاه غير عالمانه به امامان شيعه و منزلت آنها در تفسير قرآن



ذهبي در مورد برخي از مفسران شيعه از جمله فيض كاشاني مي‌گويد: او بر آن است كه امامان معصوم شيعه، مفسران واقعي‌اند و ديگران از تفسير قرآن بهره اي ندارند، مگر آنكه از امامان فرار گرفته باشند. ذهبي گفته است: مؤلف (فيض كاشاني) بر آن است كه اهل البيت تنها مفسران قرآن‌اند و ديگران حظي از آن ندارند.19 او مطلب فوق را مستند به روايت «من خوطب به» مي‌داند كه بر اساس آن، معرفت قرآن در انحصار امامان معصوم(ع) است،2 در حالي كه چنين عقيده اي از نظر فيض و ديگران درست نيست و معرفت قرآن داراي دو مرحله نهايي و ظاهري است كه حد نهايي آن مخصوص امامان معصوم است.21




6. نگاه غير عالمانه به مسئله سحر النبي(ص)



ذهبي به استناد روايتي از صحيح بخاري، سحر النبي را يك واقعيت خارجي مي‌داند و به برخي از مفسران شيعه كه روايت مذكور را به علت منافات با حقيقت مسّلم عصمت پيامبر(ص) نادرست دانسته اند، انتقاد مي‌كند كه روايت موافق با قول جمهور اهل سنت است.22 اما روايت مذكور نمي‌تواند درست باشد و جعلي است.23 نسبت سحر نيز از طرف مشركان ظالم بوده است؛چنان‌كه خداوند مي‌فرمايد: «و قال الظالمون ان تتبعون الاّ رجلاً مسحوراً» (فرقان: 8). اگر نسبت سحر درست باشد، كلام ظالمان درست خواهد بود. خطاب مسحور بودن پيامبر، براي سرزنش مسلمانان و گمراه نشان دادن پيامبر است.24 و چگونه ذهبي با كساني همفكري مي‌كند كه در قرآن مذمت شده اند؟




7. نگاه غير عالمانه به برخي از تفاسير شيعه



ذهبي تنها روش تفسير به رأي ممدوح را صحيح مي‌خواند و آن را مختص اهل سنت مي‌داند و ديگر روشها و مفسران را منحرف مي‌داند و بدين سان در مورد ويژگيهاي تفسيري و شخصيتي آنها كمتر دقت مي‌نمايد. براي مثال، وي سيد مرتضي را متكلم معتزلي مي‌داند و مي‌گويد:




امالي شريف مرتضي... مؤلف آن كتاب، اباالقاسم علي بن طاهر ابي احمد... و لو برادر شريف رضي و بزرگ شيعه در عراق و او ضمن شيعه بودن معتزلي نيز هست.» 25 ذهبي نتوانسته مرزهاي بين افكار شيعه و معتزله را دريابد و اماميه را متأثر از افكار معتزله مي‌داند وي در مورد ديگر مي‌گويد: «تأثر الامامية الاثني عشرية بآراء المعتزلة.»26 آراي‌شيعه و معتزله، در مواردي به لحاظ اهتمام به جايگاه عقل در معارف ديني يكسان است، ولي مرزهاي اعتقادي شيعه در اعتقاد به امامان معصوم و دريافت مباحث كلامي از طريق آنها با معتزله تفاوت بسيار دارد. سيد مرتضي هم از اعلام شيعه است و نمي‌توان او را معتزلي دانست، زيرا معتزله اعتقاداتي چون تفويض الامر،‌ اختصاص شفاعت به اهل طاعت، و حقيقت قلبي بودن ايمان دارند كه سيد مرتضي بدانها معتقد نيست.




ذهبي در معرفي تفاسير شيعه اماميه راه به خطا رفته و به نظر مي‌رسد نتوانسته شناختي صحيح و كامل از آنها ارائه كند. وي در آغاز معرفي تفاسير شيعه از سيزده تفسير نام مي‌برد.27 كه شامل تفسير امام حسن عسكري، تفسير عياشي، تفسير قمي، تبيان شيخ طوسي، مجمع البيان، تفسير صافي، الاصفي، البرهان، مرأة الانوار، تفسير محمدمرتضي حسيني، تفسير القرآن سيد عبدالله، بيان السعادة و آلاء الرحمن بلاغي است وي در مقام معرفي به تعدادي از آنها اكتفا مي‌كند، و به معرفي تمامي آنها نمي‌پردازد و از اين رو تحليلي جامع در مورد تفاسير شيعه به دست نمي‌دهد.




ذهبي به دليل اعتقاد نادرستي كه در مورد شيعه اماميه دارد، در معرفي تفاسير بي باكانه سخن مي‌گويد. وي در مورد تفسير بلاغي كه به آيه 57 سوره نساء ختم شده و در توصيف بهشتيان است، مي‌گويد: قبل از آنكه بلاغي تفسيرش را تمام كند، مرگ به سراغ او آمده و تفسير او به آيه56 سوره نساء ختم شده است. وي سپس اين آيه را مي‌آورد:«ان الذين كفروا بآياتنا سوف نصليهم ناراً ».28 او چنين وانمود مي‌كند كه بلاغي بيش از آن شايستگي نداشته و چه بسا خود مصداقي از آن است.29 اما تفسير بلاغي با توجه به آنچه موجود است، با آيه57 سوره نساء پايان يافته كه آيه‌اي در‌باره بهشت است. اگر در نظر او، ختم تفسير مفسري به آيه عذاب يا بهشت، نشان آينده اوست، چرا اين حقيقت را كه تفسير بلاغي به آيه بهشت ختم شده، مخفي مي‌نمايد؟ ذهبي در معرفي ديگر تفاسير، مانند تفسير امام حسن عسكري، مرآة الانوار، الصافي و مجمع البيان نيز دچار لغزش شده كه در اين نوشتار تنها به بحث وي در‌باره تفسير مجمع‌البيان و نقد آن پرداخته مي‌شود.




نقد آراي ذهبي در معرفي مجمع البيان



ذهبي در آغاز معرفي طبرسي، او را از علماي بزرگ، مفسر، محدث، فقيه و ثقه مي‌داند و به انگيزه‌هاي او از تدوين مجمع‌البيان به نقل از كلام خود او اشاره مي‌كند. وي مي‌گويد: تفسير طبرسي جداي از تفكرات شيعي و اعتزالي او، كتاب عظيم و مهمي در موضوع خود است كه بر پيشگامي او در فنون مختلف علمي دلالت مي‌كند.3 سپس او را از جمله معدود مفسران شيعه مي‌داند كه در تشيع خود غالي نبوده و در عقيده افراط نكرده‌اند، برخلاف غالب مفسران شيعه كه راه غلو را پيموده‌اند.31




1. طبرسي و آيات ولايت



ذهبي در نخستين تحليل از تفسير مجمع البيان، به بررسي برخي از آيات ولايت در آن مي‌پردازد و مي‌گويد:32 چون طبرسي معتقد به امامت علي(ع) است و او را خليفه بلافصل پس از پيامبر مي‌داند، تلاش فراوان مي‌‌كند تا امامت او را ثابت نمايد. لذا در تفسير آيه 55 مائده،33 در تفسير آيه براي اثبات وجوب امامت علي(ع) مي‌كوشد و در اين خصوص از هر چيزي حتي از لغت هم بهره مي‌گيرد تا بتواند مدعاي خود را ثابت كند. طبرسي سعي مي‌كند سبب نزول آيه را با كمك رواياتي از جمله روايت «تصدق علي بخاتمه» بيان كند تا مطلب را به اثبات برساند.




ذهبي عبارت طبرسي را در نقل روايت مذكور ذكر مي‌كند و سپس در پايان كلام او مي‌گويد: بدون شك، تلاش طبرسي بي ثمر است، زيرا اساسي ترين استدلال او در اثبات ولايت علي(ع) پس از پيامبر(ص)، يعني همان حديث مذكور، موضوع است و ابن تيميه در كتاب منهاج السنة متكفل رد آن شده است.34اما طبرسي براي اثبات امامت بلافصل حضرت علي(ع) از مقدمات فراواني استفاده مي‌كند كه از جمله آنها استفاده از لغت در واژه «ولي» است. وي سپس به كلام صحابه و تابعين معروف اشاره مي‌كند كه سبب نزول آيه را حضرت علي مي‌دانند. منابع فراواني از اهل سنت هم حديث مذكور را نقل كرده و تفاسير روايي اهل سنت نيز آن را آورده‌اند35 و صحابه و تابعين36 بسيار بر آن شهادت داده‌اند. مرحوم طبرسي به تعدادي از راويان روايت مذكور اشاره نموده است تا ذهبي و امثال ذهبي كه صحابه را محترم مي‌شمارند و كلام آنها را معتبر مي‌دانند، اندكي تامل كنند و اين طور بي باكانه، روايت مذكور را موضوع ندانند. طبرسي حتي روايت را مستند به كلام مجاهد، سدي و عطا مي‌كند كه از راويان بزرگ حديثي‌اند تا كسي مثل ذهبي به علت تعصب مذهبي، روايت مذكور را باطل تلقي نكند. اگر روايت مذكور، بنابر ادعاي ذهبي، جعلي باشد، آيا مي‌توان گفت كه تمام مصادري كه روايت مذكور را آورده اند، خصوصاً مصادر روايي اهل سنت كه تعداد آنها نيز فراوان است، راوي روايت جعلي‌اند و بي اعتبار‌اند؟ و يا ذهبي و امثال او، بر درستي مصادر روايي اهل سنت تاكيد دارند؟




ذهبي همچنين در ذيل آيه 33 احزاب سوره: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً»، در مورد تفسير طبرسي مي‌گويد:37 او چون معتقد به عصمت اهل بيت است، تلاش بي دريغي را انجام مي‌دهد تا اهل بيت را تنها مصدايق آيه بداند. ذهبي پس از ذكر كلام طبرسي مي‌گويد: طبرسي مي‌خواهد در يك جدل نادرست اثبات عصمت نمايد، در حالي‌كه عقيده به عصمت باطل و غير قابل قبول است و چنين برداشتي تفسير به رأي و تحميل عقايد بر آيات است.38اما هر كس كلام طبرسي را با دقت و تامل بخواند در مي‌يابد كه چگونه او با كمك معاني لغوي در واژه«بيت» و نقل اقوال و ذكر كلام صحابه و تابعين و سپس روايات عامه و خاصه و بررسي عبارات آيه، به تبيين نظر خود مي‌پردازد و مي‌گويد:




وقتي آيه تطهير نازل شد، پيامبر اصحاب كساء را جمع كرد و گفت: «اللهم هولاء اهل بيتي و عترتي» و روايات در اين خصوص از طريق عامه و خاصه فراوان است.39 طبرسي سپس با كمك مباحثي ادبي به بررسي كلمه«انّما» در آيه مي‌پردازد و ثابت مي‌كند كه آيه مخصوص افراد خاص است و نمي‌تواند عام باشد. چگونه است كه ذهبي در نقل كلام طبرسي، عبارات ايشان در استناد به كلام صحابه و تابعين و گزارش سبب نزول و همچنين چگونگي استدلال به آيه را به صورت كامل نمي‌آورد و آن را تحكم در رأي مي‌داند؟




2. طبرسي و تفاسير رمزي



ذهبي، آن چنان كه در بخش نخست مقاله در نگاه غير عالمانه او به مسئله بطن گذشت،‌بيان مي‌دارد كه تفسير باطني قرآن از اختصاصات شيعه است. وي آن را در خدمت اثبات امامت ائمه مي‌داند و بر طبرسي خرده مي‌گيرد كه هرچند در تفسيرش اهتمام به ظاهر آيات دارد، ظاهري كه مبتادر به ذهن است، اما در مواردي نيز همانند علماي شيعه، به سوي تفسير رمزي و يا باطني مي‌رود و گرچه ناقل آنها‌ست، چون آنها را نقد نمي‌كند و به آنها رضايت دارد و براي اثبات آنها مؤيداتي مي‌آورد، از مفسران باطني شمرده مي‌شود.4 ذهبي سپس مثالي مي‌آورد كه طبرسي در مورد آن، راه مفسران باطني را رفته است. آن مثال آيه 35 سوره نور است كه خداوند مي‌فرمايد:




الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح، المصباح في زجاحة الزجاجة كانّها كوكب دُرّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقيه و لا غربيه يكاد زيتها يُضي و لو لم تمسسه نار نور علي نور يهدي الله لنوره من يشاء ؛




خداوند نور آسمانها و زمين است، مثل نور خداوند همانند چراغداني است كه در آن چراغي باشد، چراغ در حبابي قرار گيرد. حبابي شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان، اين چراغ با روغني افروخته مي‌شود كه از درخت پر بركت زيتوني گرفته شده كه نه شرقي است و نه غربي(روغنش آن چنان صاف و خالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش، شعله ور شود، نوري است بر فراز نوري و خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مي‌كند.




ذهبي بر تفسير عبارت «نور علي نور» كه مرحوم طبرسي در ذيل آيه به برخي از روايات وكلام صحابه اشاره نموده اشكال مي‌كند. كه طبرسي گفته است: مقصود از نور بر نور ، پيامبري از نسل پيامبر است. مقصود از «مصباح» پيامبر و مقصود از «لاشرقية و لا غربيه»، مكه است. مقصود از «مشكاة» بنابر روايتي از امام رضا(ع) كه فرموده ما مشكات هستيم اهل‌بيت است. امام باقر(ع) هم فرموده است: مقصود از «كمشكاة فيها مصباح»، نور علم در صدر پيامبر(ص) است، مقصود از «زجاجه»، صدر علي است و علم بسيار به صدر علي منتقل شده است. مقصود از «نور علي نور»، امامي است كه خود مؤيد به نور علم و حكمت است؛ اماماني(ع) از آل محمد كه از نسل آدم تا ظهور قائم را فرا مي‌گيرند و آنها همان اوصيايي هستند كه زمين هيچ‌گاه از آنها خالي نيست. طبرسي سپس در پايان تفسير آيه مي‌گويد: مقصود از شجره مباركه همان خانواده تقوا و ايمان است كه اصل آن نبوت است و فرع آن امامت و شاخه ها تنزيل و اوراق آن تاويل و خادمان آن جبرئيل و ميكائيل هستند.41ذهبي عبارات فوق را كه در تفسير آيه از طبرسي نقل شده، تفسير باطني مي‌داند در نظر وي، عبارات فوق فراتر از ظاهر و تبيني باطني است، زيرا نور و شجره بر امامان معصوم(ع) تطبيق داده شده است.


اما اگر ذهبي آن چنان كه خود بدان اشاره كرده است،42 تامل و دقت بيشتري مي‌نمود، در مي‌يافت كه طبرسي نخست در تفسير آيه، همانند مشي و شيوه خود در ديگر آيات مباحث لغوي و ادبي را بيان كرده و با توجه به آنها به تفسير آيه مذكور پرداخته است. وي در تبيين «مشكوة» بيان كرده كه مقصود جايگاهي در داخل ديوار براي قرار دادن چراغي است كه از آن با عنوان چراغدان ياد مي‌شود.43 مقصود از شجره مباركه، شجره زيتون است كه در آن انواع منافع است. وي سپس در ادامه به بيان تشبيه نور خدا به مشكات و ذكر اقوال مي‌پردازد و مصداق آيه مذكور را با توجه به اقوال تفسيري بيان مي‌كند. هر مفسري با توجه به مباني و اصول تفسير خود مي‌‌تواند به اين اقوال بپردازد. اگر ذهبي آنها را تفسير باطني مي‌داند، عيبي بر تفسير طبرسي نخواهد بود، زيرا برخي از مفسران چنين مصاديقي را در تفسير آيات ذكر مي‌كنند تا مفهوم آيه داراي معاني وسيع باشد.




بدين جهت تفسير باطني كه ذهبي از آن ياد كرده، جز ذكر مصاديقي در تفسير آيه نيست. طبرسي به استناد روايات مأثور و اقوال مفسران بزرگ، از آنها ياد كرده است. اين مصاديق منافات با ظاهر آيه ندارد و بر اساس اسلوب بطن گيري در آيات است كه پس از الغاي خصوصيت در هر آيه، ‌از مفهوم آن اصل كلي و عامي اتخاذ مي‌شود كه مي‌تواند بر موارد فراوان قابل انطباق باشد. علامه طباطبايي هم آنها را تطبيق مي‌دهد و در اين باره مي‌گويد: در برخي از روايات، عبارات آيه بر پيامبر و ائمه اهل بيت(ع) تطبيق شده كه از موارد تطبيق است و نه تفسير، و دليل آن هم اختلاف روايات در تطبيق مذكور است كه در برخي«مشكاة» قلب محمد(ص) در برخي نور علم در سينه پيامبر(ص) است.44


سيوطي هم در ذيل آيه، عبارت«زيتونة لاشرقية و لاغربية» را بر قلب حضرت ابراهيم تطبيق داده كه نه يهودي است و نه نصراني.45علامه طباطبايي چنين شيوه‌اي را كه در تفسير آيه به برخي از روايات استناد شود و مصاديق آيه بيان گردد، آن‌چنان كه طبرسي چنين مواردي را در تفسير آيه بيان مي‌كندـ از موارد اشاره به برخي مصاديق مي‌داند والبته بر آن است كه موارد مذكور كه پيامبر و ائمه(ع) مصاديق آيه مذكورند، اشاره به بهترين مصاديق در آيه است و الا آيه عام است و مي‌تواند مصاديق ديگري را نيز دارا باشد.46البته ذهبي چون نگاهي غير عالمانه به روايات شيعه دارد و آنها را نادرست مي‌داند و در تفسير آيه نيز تفسير طبرسي را مستند به روايات مي‌داند، بر او انتقاد مي‌كند كه به روايات موضوع و مجعول استناد كرده است.47 اما او هيچ دليلي ارائه نمي‌كند كه چگونه روايات مذكور مجعول است. به نظر مي‌رسد ذهبي هر روايتي را كه بر اساس افكار و آرا او صحيح نباشد، مانند غالب روايات مأثور در بحث آيات ولايت، مجعول قلمداد مي‌كند.




با توجه به آنچه گفته شد، تفسير مذكور بيان مصداق است و اگر هم باطني باشد، استناد روايت نبوي قرآن داراي باطن است، زيرا پيامبر(ص) فرمود:«ما في القرآن آيه الاّ و لها ظهر و بطن؛ هيچ آيه‌اي در قرآن نيست، مگر آنكه داراي ظهر و بطن است.» هنگامي‌كه از امام باقر(ع) در‌باره معناي روايت مذكور پرسيدند، حضرت فرمود:«ظهره تفسيره و بطنه تاويله. معناي ظاهري آن همان تنزيل‌ و معاني دروني آن تاويل است.»48 بدين جهت قرآن داراي بطن است كه اشاره به همان تاويل در آيات است كه غالباً در مورد آيات متشابه صدق پيدا مي‌كند. طبرسي در تفسير باطني آيات، معتقد به حد و مرزي است و هر چه را با مفهوم و تفسير آنها سازگار باشد بيان مي‌كند و همانند باطنيه نيست كه بي ملاك به تفسير آيات مي‌پردازد.




3. طبرسي و روايات تفسيري



ذهبي، طبرسي را به گمان استفاده از روايات نادرست، محدثي خطاكار مي‌داند كه روايات صحيح را ذكر نكرده و به ذكر روايات موضوع و مجعول پرداخته است. ذهبي بر آن است كه طبرسي در آغاز كتاب، تفسيرش را چنين توصيف كرده كه براي محدثان و اهل حديث حجت و معتبر است،49 اما او احاديث جعلي را ذكر كرده و آنها را به پيامبر يا اهل‌بيت نسبت داده است مانند آنچه در مورد فضايل سور آمده. اين احاديث گرچه منسوب به ابّي و ديگران است، به اتفاق اهل علم مجعول است.5 ذهبي نمونه‌هايي از چنين روايات تفسيري را مي‌آورد و بيان مي‌كند كه طبرسي در ذيل آيه هفتم سوره رعد و به هنگام‌تفسير آيه:«انّما انت منذر و لكل قوم هاد»51 به رواياتي اشاره مي‌كند كه مقصود از «منذر»،‌ پيامبر و مقصود از «هادي» نيز علي است. همچنين طبرسي در ذيل آيه:«قل لا أسالكم عليه اجراً الا المودة في القربي»،52 به رواياتي اشاره كرده كه مقصود از مودت، دوستي علي و فاطمه و فرزندان اوست.53 ذهبي در ديگر موارد نيز كه به نقد و بررسي تفاسير پرداخته، چنين ادعايي را در مواردي بيان كرده است. وي از جمله در مورد تفسير صافي معتقد است كه فيض نيز به روايات ساختگي، همت گماشته و كتابش را از آغاز تا پايان،‌ از اين احاديث پر كرده است. وي مي‌گويد:




به نظر من، اين روايات دروغين است و همانند روايات منسوب به ابي و ابن عباس در خصوص فضايل سور است و عجيب نيست كه طبرسي آنها را گرد آورده و كتاب تفسيرش را از آن روايات دروغين، بي نصيب نگذاشته است.54اما هر محقق منصفي كه به تفسير طبرسي بنگرد، به خوبي درك مي‌كند كه وي پس از بيان معناي آيات و بررسيهاي لغوي و ادبي و تفسير آيات با يكديگر، روايات را آن هم به نحوي مستند و با هوشمندي نقل مي‌كند؛ زيرا طبرسي به خوبي مي‌داند كه هر روايتي ممكن است، درست نباشد، لذا در نقل روايات، پس از بررسيهاي سندي و متني، به ذكر آنها مبادرت مي‌كند. وي به خصوص در آيات اعتقادي كه مرز تمايز بين شيعه و اهل سنت است، با درايت كامل روايات را مي‌آورد تا خصم را قانع نمايد. بدين جهت، ادعاي ذهبي در‌باره جعلي بودن روايات، نمي‌تواند جعلي بودن آنها را اثبات بنمايد.




ذهبي براي جعلي بودن روايات، مي‌بايد به استناد سند و يا متن و با كمك معيارهاي جعلي بودن به قضاوت مي‌پرداخت، زيرا هر يك از فريقين براي صحيح و يا غير صحيح بودن احاديث، معيارهايي را ذكر كرده‌اند. مثلاً محدثان متقدم شيعه مانند شيخ كليني، صدوق و شيخ طوسي، معيار صحت احاديث را برخورداري از قراين حجيت و صحت مي‌دانند و نزد محدثان متأخر شيعه، معيار صحت، اتصال سند، عدالت و امامي بودن راويان ذكر شده است. هچنين براي حديث حسن وموثق ملاكهايي ذكر شده كه تفصيل آنها در كتابهاي درايه آمده است.55 معيار صحت و عدم صحت نزد محدثان اهل سنت نيز، امور معيني است.56 محدثان شيعه هر گاه بخواهند رواياتي را از مصادر اهل سنت، جعلي قلمداد نمايند، بر اساس معيارهاي آنها به تبيين جعلي بودن روايات مي‌پردازند. مثلاً يكي از راويان در كتابهاي رجال آنها، مثل كتاب ميزان الاعتدال ذهبي، تضعيف شده است. ذهبي نيز بايد علت جعلي بودن روايات را به صراحت مي‌آورد. اگر روايات فضايل قرآن نادرست است، علت آن چيست؟ آيا مطالب و محتواي آنها با روايات معتبر و متواتر ناسازگار است و يا با متن آيات نمي‌سازد و يا راويان آنها از جاعلان و مذمومان هستند؟




ممكن است بگوييم چون ذهبي محتواي روايات ـ خصوصاً روايات اعتقادي طبرسي ـ را مخالف مذهب خود ديده،‌ آن را جعلي انگاشته است. ولي چنين روش نمي‌تواند درست باشد. شايد مذهب اعتقادي ذهبي جايگاه عقلي و نقلي مطمئن و مستندي ندارد. همان گونه كه او به خود حق مي‌دهد اعتقادات مذهبي خود را به روايات خاصي كه در تفاسير اهل سنت آمده و همچنين اقوال صحابه مستند نمايد، طبرسي نيز حق دارد در اعتقادات مذهبي خود، مثل اعتقاد بر ولايت حضرت علي(ع)، به روايات و اقوال صحابه و تابعين استناد كند. اگر چنين روشي، يعني استناد به روايات و اقوال صحابه و تابعين در مباحث اعتقادي، نادرست است، ذهبي مي‌بايد تمام مفسران اهل سنت مانند طبري و سيوطي را كه چنين شيوه‌اي داشته‌اند خطاكار بداند.




درضمن، اگر طبرسي به روايات استناد مي‌جويد، براساس نظمي است كه در استفاده از روايات دارد؛ زيرا طبرسي روايات معتبر و غالباً مورد قبول فريقين را مي‌آورد و آنها را مؤيد به اقوال صحابه و تابعين مي‌سازد. مثالي كه ذهبي بر طبرسي اشكال كرده و در ذيل آيه:«انما انت منذر و لكل قوم هاد»57 آمده از آن جمله است. در اين خصوص، طبرسي نخست به بيان اقوالي مي‌پردازد كه برخي از آنها مؤيدي بر اعتقاد او نيز نيست. اما ذهبي از ذكر آنها خودداري مي‌كند و تنها نقل قولي را كه مي‌تواند مؤيد مذهب طبرسي باشد مي‌آورد و چنين وانمود مي‌كند كه طبرسي در ذيل آيه مذكور، فقط همان قول را بيان داشته است. براي روشن شدن شيوه طبرسي در خصوص همان آيه، نقل اقوال او ذكر مي‌شود:58




الف) مقصود از منذر و هاد، حضرت رسول است و عبارت هاد عطف بر منذر است.




ب) مقصود از منذر پيامبر و مقصود از هاد خداوند متعال است.




ج) مقصود از منذر پيامبر و مقصود از هاد پيامبران هستند.




د) مقصود از منذر پيامبر و مقصود از هاد هر داعي به سوي حق است.




هـ) مقصود از منذر پيامبر و مقصود از هاد علي(ع) است.




با توجه به نقل اقوال طبرسي، معلوم مي‌گردد كه طبرسي نخست اقوال در آيه را بيان مي‌كند و هر يك را نيز مستند به صحابه و تابعين مي‌كند و قول آخر را كه مورد نظر ذهبي است، به ابن‌عباس مستند مي‌سازد و نيز به يكي از منابع اهل سنت استناد مي‌كند و مي‌گويد كه حاكم حسكاني نيز با سند مذكور بيان مي‌كند كه پيامبر(ص)، علي(ع) را به سينه خود چسباند و به او گفت كه«انما انت منذر».59 چگونه است كه ذهبي به دقت نقل قول طبرسي، حتي در استناد به كلام حاكم حسكاني،‌ اشاره نمي‌كند؟ طبرسي نخست به اقوال چند‌گانه مي‌پردازد كه يكي از آنها قول مورد نظر است. حتي وي در پايان نقل اقوال و كلام حسكاني، در مورد درستي قول آخر و نقد اقوال ديگر هيچ سخني نمي‌گويد و به گونه‌اي، اقوال ديگر را نيز در تفسير آيه درست مي‌داند و معتقد است كه آيه مي‌تواند مصاديق متعددي داشته باشد كه يكي از آنها، همان است كه حضرت علي(ع) مندر و هادي است.




آيا شيوه طبرسي پسنديده و عاقلانه است كه اين چنين اقوال و روايات را در آيه مي‌آورد و هر محققي را به فكر و انديشه هدايت مي‌كند و يا شيوه ذهبي كه چنين غير محققانه بر طبرسي هجوم مي‌برد و بدون توجه به قبل و بعد كلام او و با گزينش نادرست، او را محدثي خطا كار مي‌داند؟




همچنين ذهبي در باره آيه: « قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي»6 بر طبرسي ايراد نموده كه روايات نادرست را آورده است. با مطالعه تفصيلي كلام طبرسي معلوم مي‌شود كه او در معناي آيه مورد نظر اقوالي را ذكر مي‌كند كه يكي از آنها اشاره به آن است كه مقصود از مودت ذي القربي، محبت خويشاوندان و عترت اوست. طبرسي مستندات چندگانه‌اي را از روايات معروف و اقوال صحابه و تابعين از جمله سعيد بن جبير كه از تابعين معتبر است، ذكر مي‌كند كه مقصود محبت به اهل بيت است و آن را مؤيد به روايت مستند حاكم حسكاني مي‌كند كه از مصادر اهل سنت است. طبرسي در پايان، روايت منقول ديگري را از كتاب شواهد التنزيل نقل مي‌كند61 كه همان مطلب را تاييد مي‌نمايد و گرچه مرفوع است، ولي چون تنها روايت در اين خصوص نيست و مؤيد به روايات ديگر است ، مي‌تواند درست باشد.




عجيب است كه ذهبي آن را روايت«غريب» مي‌داند، در حالي كه چون روايت از نظر محتوايي، مؤيد ديگر روايات است، نمي‌تواند غريب باشد و اگر هم غريب باشد، طبرسي قبل از آن، ديگر روايات معتبر و مستند و نقل اقوال صحابه و تابعين را ذكر كرده است. عجيب است كه ذهبي، تنها همان روايت مرفوع را مي‌آورد و چنين وانمود مي‌كند كه طبرسي در بيان نظر خود در ذيل آيه، مستندي جزآن روايت ندارد. از طرفي استناد به روايات و اقوال صحابه به ويژه مقصود از مودت ذي القربي و بيان مصاديق آن، منحصر به تفاسير شيعه نيست، بلكه در تفاسير اهل سنت نيز بدان اشاره شده است. اگر چنين روايات و نقل قولي نادرست است، تفاسير اهل‌سنت نيز مانند جامع البيان، الدر المنثور و... خصوصاً تفسير الكشاف62 به خطا رفته‌اند، در حالي كه ذهبي نمي‌تواند آن تفاسير را نادرست بداند.




4. طبرسي و مهدويت



ذهبي، طبرسي را پايبند به عقيده مهدويت مي‌داند كه از نظر او عقيده‌اي ناصواب است. وي در اين باره مي‌گويد:63 طبرسي در ذيل آيه شريفه:«الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاة...»64 به عقيده مهدويت اشاره كرده و معتقد است كه مصداق غيب است و در آخر الزمان باز خواهد گشت. طبرسي بر اقوال ابن مسعود و گروهي از صحابه اعتماد مي‌كند كه آنها غيب را بر آنچه از بندگان خدا غايب است تطبيق داده‌اند. طبرسي مي‌گويد كه از موارد آن، غيبت امام مهدي و زمان خروج اوست.65اعتقاد به مهدويت كه علامه طبرسي به آن اشاره كرده، از جمله اعتقادات اماميه است كه بر اساس روايات و ادله عقلي بيان شده و مواردي از آن مستند به مصادر روايي اهل سنت66 و مصادر روايي اماميه67 است. در آيه شريفه نيز طبرسي نخست به بيان اقوال در مفهوم غيب پرداخته و هر يك از اقوال را مستند به صحابه و تابعين نموده است. از جمله آن اقوال، اشاره به قولي است كه مقصود از غيب، هرچيزي است كه از بندگان غايب است. وي سپس آن قول را نسبت به اقوال ديگر كامل‌تر دانسته است. چون اين قول با عموم آيه سازگار است، طبرسي يكي از مثالهاي آن را اعتقاد اماميه به غيبت امام زمان و زمان خروج و قيام او شمرده است. چنين تحليل و تفسيري براي مصداق آيه، در كنار ديگر معاني و مصاديق غيب، نه تنها نادرست نيست، بلكه نشان از تتبع و هوشمندي مفسر دارد كه چگونه نخست مفهوم غيب را تعريف مي‌كند و براي آن مثالهاي محسوس مي‌آورد. چنين تفسيري مستند به رواياتي است كه در منابع روايي اماميه آمده68 و هدف آن توسعه معناي غيب و شمول آن حتي به امام غايب(ع) است.




5. طبرسي و اعتقاد به عصمت امامان معصوم



ذهبي در موضوع اعتقاد طبرسي به عصمت اهل بيت(ع)، بر عقيده و همچنين استدلال وي خرده مي‌گيرد. به عقيده وي، طبرسي معتقد به عصمت ائمه است و تلاشي جدل آميز و از روي هواي نفساني مي‌كند تا مذهب خود را بر آيه شريفه تحميل نمايد. ذهبي مي‌گويد:




طبرسي معتقد به عصمت ائمه است و بدين جهت به هنگام تفسير آيه 33 احزاب(انما يريد الله ليذهب... ) تلاش فراوان دارد تا مصداق اهل بيت را بر پيامبر، علي، فاطمه، حسن و حسين منحصر نمايد تا ثابت كند كه ائمه از هر گناهي به دورند... در حالي كه عقيده او نادرست است و تلاش او تحميل رأي بر آيه و برخاسته از هواي نفس است.69استدلال طبرسي به آيه تطهير7 براي اثبات عصمت اهل بيت كه ذهبي آن را جدلي و تحكمانه خوانده است، متين و متقن است، زيرا طبرسي نخست به بررسي معناي اهل بيت از نظر لغت و اقوال صحابه و تابعين مي‌پردازد و مي‌گويد: امت اتفاق دارند كه اهل بيت، همان اهل بيت پيامبر است،71 وي در ادامه اقوالي را مي‌آورد كه مراد از اهل بيت نبي را بيان كرده‌اند. از جمله عكرمه گفته: مراد همسران پيامبر است. طبرسي سپس به استناد كلام ابوسعيد خدري، انس‌بن مالك، واثله بن اسقع، عائشه و ام سلمه كه همگي از نظر ذهبي معتبر‌ند، بيان مي‌كند كه مقصود از آيه، پيامبر(ص)، علي،‌ فاطمه، حسن و حسين(ع) است.72 وي رواياتي را از تفسير ثعلبي و ديگر علماي اهل سنت مي‌آورد كه آنها نيز همين نظر را دارند. پس از آن مي‌فرمايد،«و الروايات في هذا كثيرة من طريق العامة و الخاصة؛73 روايات از طريق فريقين در اثبات اختصاص آيه تطهير به اهل بيت عصمت، فراوان است.» و به نظر مي‌رسد همين عبارت، ذهبي را خشمگين نموده و رأي و شيوه استدلال طبرسي را جدل آميز و از روي تحكم دانسته است.




اگر ذهبي كمي منصفانه قضاوت مي‌كرد، درمي‌يافت كه طبرسي برخلاف گروهي از مفسران شيعه كه در استدلال بر عصمت اهل بيت، به منابع اهل‌سنت روي آورده و بيشتر به استدلالهاي عقلي و روايات اماميه استناد جسته‌اند، از اقوال صحابه، تابعين، روايات اهل سنت74 بهره گرفته است. مناسب است كه ذهبي، مصادر روايي اهل سنت مانند تفسير الدرالمنثور و شواهد التنزيل را مطالعه مي‌كرد و اگر مي‌خواست در اين باره بر مجمع البيان خرده بگيرد، نخست آن مصادر اهل سنت را تخطئه مي‌نمود و يا موضوع را با تامل بيشتر مطالعه مي‌كرد. در اين صورت، چه بسا از چنين قضاوتي در مورد طبرسي كه مفسران و عالمان زيادي از اهل سنت، به او و تفسيرش به ديده احترام نگاه مي‌كنند، دست برمي‌داشت. البته ذهبي درجاي ديگري از كتاب خود، طبرسي را ستوده و گفته است:




آيا مي‌داني كه تفسير مجمع از ترتيبي نيكو و واراستگي و دقت و شكوه استدلال برخوردار است... به حق كه طبرسي از عقايد خود دفاع كرده است و راه غلوّ ديگران را نپيموده است.75...و واقعيت آن است كه تفسير طبرسي، صرف نظر از اعتقادات شيعي و آراي اعتزالي، كتابي گرانقدر است كه نشان از تفوق علمي او دارد.76




6. طبرسي و اسرائيليات



ذهبي بر آن است كه تفاسير مي‌بايد از اسرائيليات به دور باشد. لذا به طبرسي اشكال مي‌كند كه او فراوان به نقل اسرائيليات پرداخته و مواردي از آنها را بدون نقد ذكر كرده است. وي مي‌گويد:«و كثيراً ما يروي الطبرسي في تفسيره الروايات الاسرائيلية مغروه الي قائلها و نلاحظ عليه انه يذكرها بدون ان يعقب عليها.»77 او سپس به ذكر مثالي مي‌پردازد كه طبرسي در ذيل آيه 21 سوره ص كه در‌باره استغفار داود است، مطالبي را در مورد قضاوت و همچنين ازدواج او با همسر اوريا آورده است.78مفسران بزرگ از ذكر اسرائيليات خودداري مي‌كنند و اگر از اين احاديث ياد مي‌كنند، به جهت نقل اقوال در آيه و سپس نقد آنهاست. ذهبي به نقل آنها اعتراض شديد دارد، اما لازم است در‌باره همه تفاسيري كه چنين شيوه‌اي داشته‌اند و برخي از آنها در اين قلمرو پيشتاز‌ند، مانند تفسير طبري و تفسير الدرالمنثور، چنين قضاوت نمايدو آنها را از حوزه اعتبار خارج سازد. اگر در مجمع البيان، از اسرائيليات مطلبي ذكر شده، بايد گفت موارد آن‌چنان كه ذهبي مي‌پندارد، فراوان نيست و مصاديق آن محدود است. مواردي را كه طبرسي نقل كرده، گونه‌اي گزينش از آنها‌ست كه كمترين اشكال بر آن باشد.




در مثال مذكور نيز ايشان به نقل اقوال پرداخته و در صدد بيان آيه شريفه بوده است كه خداوند مي‌فرمايد:«فغفرنا له ذلك؛79 ما اين عمل را بر او بخشيديم.» طبرسي در مقام علت استغفار، مطالبي را بر اساس شيوه خود كه توسعه اقوال براي تبيين آيه است مي‌آورد و هيچ‌گاه در صدد اثبات گناه براي حضرت داود نيست، بلكه او نيز همانند ديگر مفسران اماميه معتقد به عصمت پيامبران است. چنان كه مفسران شيعه بيان كرده‌اند، استغفار حضرت داود يا براي ترك اولي، يعني عجله در قضاوت است8 و يا خطاي او همانند خطاي حضرت آدم در بهشت در ظرف تمثل بوده است و نه در مقام تكليف و تشريع تا با عصمت او ناسازگار باشد.81 طبرسي پس از نقل برخي از اقوال، به تكذيب آنها مي‌پردازد و آنها را نادرست مي‌داند، اما ذهبي به آن توجه نكرده است. طبرسي مي‌گويد:«واما ما ذكر في القصة ان داود... ممّا لا شبهة في فساده؛82 برخي از مطالبي كه در مورد داود گفته شده است، بدون ترديد باطل و نادرست است.»




7. طبرسي و اعتقادات اعتزالي



ذهبي، طبرسي را هم انديش و در شمار معتزليان مي‌داند. به نظر وي، گرچه طبرسي در اعتقاد به چگونگي شفاعت و حقيقت ايمان83 با آنها همراه نيست و برخلاف آنها شفاعت را علاوه بر مطيعين براي عاصين نيز جايز مي‌داند و درحقيقت ايمان، علاوه بر فعل طاعت، معرفت به خدا و رسول به همراه اعمال ديني را نيز لازم مي‌شمارد، ولي در مواردي از جمله رؤيت، همانند معتزله اعتقاد عدم جواز رؤيت بصري خدا دارد و معتقد است چنين رؤيتي در قيامت واقع نخواهد شد. ذهبي نظر طبرسي را در تفسير آيات سوره قيامت:«وجوهٌ يومئذ ناضرة الي ربّها ناظرة»84 به تفصيل ذكر مي‌كند كه چگونه پس از نقل اقوال، رؤيت خدا را به تبع عالماني بزرگ مانند سيد مرتضي، به رؤيت ثواب و نعمتهاي بهشتي حمل كرده است.85اعتقاد به عدم رؤيت الهي كه اماميه و از جمله طبرسي بر آن‌اند، اعتقادي متين است.


طبرسي و بزرگان اماميه براي آن استدلالهاي فراوان مي‌آورند. در نظر آنان رؤيت سبب جسمانيت خدا مي‌گردد و لازمه آن مشار اليه قرار دادن خداوند است، در حالي كه خداوند از چنين اشارتي منزه است. در ضمن واژه «نظر» نيز در لغت به معناي رؤيت نمي‌باشد مگر آن كه معلق به عين گردد و اگر معلق به قلب گردد به معناي معرفت است.86 رؤيت با آياتي چون«لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار»87 نيز ناسازگار است. در هر حال، اگر ذهبي به عقيده رؤيت پايبند است، مي‌بايد به لوازم چنين عقيده‌اي نيز ملتزم گردد. گفتة طبرسي نيز دليلي بر اعتزالي بودن او نيست. سيدمرتضي نيز كه طبرسي از او ياد كرده، از بزرگان اماميه است كه ذهبي به خطا او را در رديف معتزله شمرده و بيان كرده كه سيد مرتضي كوشيده است حضرت علي(ع) را در رأس معتزله بداند. 88


ذهبي در موارد ديگر نيز اماميه را متأثر از آراي معتزلي مي‌داند و معتقد است كه شيعه در آراي خود اصالتي ندارد و انديشه خود را از متكلمان معتزله، برگرفته در حالي كه تفكر معتزله با اماميه در موارد متعددي همسان نيست 89 و اگر در مواردي نيز همسان باشد، به لحاظ منبع، دليل و استناد آن تفكرات است كه در غالب موارد، يكي از مستندات آن مباحث عقلي است. شيعه در موارد فراواني معتقدات خود را علاوه بر مستندات عقلي، از امامان معصوم(ع) خود برگرفته است كه آنها نيز از طريق پيامبر اسلام(ص) به وحي الهي متصل بوده اند. مثلاً در موضوع جبر و اختيار اشاعره به جبر معتقد شده، معتزله هم عقيده تفويض را برگزيده، ولي اماميه به پيروي از امامان معصوم خود نظريه بين الامري9 را كه مستند به روايت امام صادق است برگزيده‌اند. حضرت صادق(ع) مي‌فرمايد: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين.» 91




كتابنامه:



1. اسباب النزول، واحدي، دارالكتب العلمية، بيروت، 14 2 ق.




2. بحار الانوار، محمد باقر مجلسي، مدرسة الوفاء، بيروت، 14 3 ق.




3. بصائر الدرجات، محمد صفار، چاپ 1381 ق.




4. تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، جلال الدين سيوطي، المكتبة العلمية، 1392 ق.




5. توحيد، صدوق، ابوجعفر، قم مؤسسة النشر الاسلامي، 1375 ش.




6. تفسير نمونه، ناصر مكارم، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1376 ش.




7. التفسير و المفسرون، محمد حسين ذهبي، بي تا. بي جا.




8. التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، محمد هادي معرفت، منشورات الرضوية، 1418 ق.




9. تفسير طبرسي،محمدبن جرير طبري، دارالفكر، بيروت، 14 8 ق.




1 . جبر و اختيار، علي رباني، تحقيقاتي سيد الشهداء، قم، 1368 ش.




11. درس نامه روشها و گرايشهاي تفسيري، محمد علي رضايي، مركز جهاني، 1382 ش.




12. الدر المنثور في التفسير المأثور، جلال الدين سيوطي، دار الكتب العلمية، بيروت، 1411ق.




13. الرعاية في علم الدراية، زين الدين، شهيد ثاني، مكتبة آية الله نجفي، قم، 14 8 ق.




14. روشهاي تفسير قرآن، سيد رضا مؤدب، اشراق دانشگاه قم، 138 ش.




15. سلامة القرآن عن التحريف، فتح الله محمدي، مشعر، 1424 ق.




16. شواهد التنزيل لقواعد التفصيل ، تهران، ارشاد،1411 ق.




17. صيانة القرآن من التحريف، محمد هادي معرفت، دارالقرآن قم، 141 ق.




18. علوم الحديث و مصطلحه، صبحي صالح، مكتبة الحيدرية، قم، 1417 ق.




19. علم الدراية تطبيقي، سيد رضا مؤدب، مركز جهاني، 1382 ش.




2 . الغدير في الكتاب و السنة و الادب، عبد الحسين احمد اميني، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1372ش.




21. كنز العمال في سنن الاقوال و الافعال، حسام الدين هندي، الرسالة، بيروت، 14 5 ق.




22. الكافي في الاصول، محمد بن يعقوب كليني، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1388 ق.




23. الكشاف عن حقايق عوامض التنزيل، محمود بن عمر زمخشري، نشر البلاغة، قم، 1413ق.




24. لباب النقول في اسباب النزول، جلال‌الدين سيوطي، دار احياء التراث، بيروت، بي تا.




25. مباني و روشهاي تفسير قرآن، عميد زنجاني، تهران، ارشاد، 1373ش.




26. الميزان في تفسير القرآن،‌ سيد محمدحسين طباطبايي، مؤسسه اعلمي، بيروت، 1394 ق.




27. مجمع البيان في التفسير القرآن، فضل بن حسن، دارالمعرفة، بيروت، 14 8 ق.




28. مجله مقالات و بررسيها، دانشكده الهيات دانشگاه تهران، شماره74، زمستان1382 ش.




29. مفاتيح الغيب، محمدفخرالدين رازي، دارالكتاب، بيروت، 1411 ق.




3 . مقباس الهداية في علم الدراية، عبد الله مامقاني، آل البيت، قم، 1411 ق.




31. منتخب ميزان الحكمه، محمد ري شهري، دار الحديث، قم،‌1422 ق.




32. منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، لطف الله گلپايگاني، مكتبة اهل البيت، 1421 ق.




33. الملل و النحل، جعفر سبحاني، مركز مديريت حوزه علميه قم، 14 8 ق.




34. الملل و النحل، احمد شهرستاني، دارالمعرفة بيروت، بي تا.




35. نور الثقلين، شيخ عبدعلي بن جمعه حويزي، الحكمة، قم، 1373.







1. التفسير و المفسرون، ذهبي، ج1،ص265.




2. روشهاي تفسيري قرآن، نگارنده، ص 112.




3. الميزان، طباطبايي، ج3، ص 77.




4. مباني و روش در تفسير قرآن، عميد زنجاني، ص 23 ؛ التفسير و المفسرون، معرفت، ج2، ص69؛ درسنامه روشها و گرايشها، رضايي، ص375.




5. همان، ج1، ص363.




6. التفسير و المفسرون، ذهبي، ج1، ص 367 7. همان، ج2، ص28.




8. م.ك: روشهاي تفسير قرآن، نگارنده، ص 259 27 ؛ درسنامه روشها و گرايشها، فصل ششم.




9. مجمع البيان، طبرسي؛ الميزان، طباطبايي، آيات 55 و 67 مائده و...




1 . التفسير و المفسرون، ذهبي، ج2، ص41.




11. همان، ج2، ص35.




12. همان، ص36.




13. همان.




14. همان.




15. همان، ص158.




16. صيانة القرآن عن التحريف، معرفت، بخش«تصريحات اعلام الطائفة»، ص59 ـ 78.




17. همان، ص 35 ـ 52؛ سلامة القرآن عن التحريف، نجارزادگان، ص 19 و 2 .




18. همان، بخش «التحريف عند حشوية العامة»، ص 159193.




19. همان.




2 . التفسير و المفسرون، ذهبي،ج2، ص149.




21. «معرفت دروني امامان معصوم»، نگارنده، مجله مقالات و بررسيها، دانشكده الهيات تهران، شماره 74.




22. التفسير و المفسرون، ج2، ص 134.




23. مجمع البيان، ج1، ص 334، ذيل آيه 1 2 بقره.




24. الميزان ج15، ص




25. التفسير المفسرون ، ذهبي، ج1 ص 4 3.




26. همان، ج2، ص25.




27. همان،‌ص 42.




28. همان، ص 43.




29. همان، ص 44.




3 . همان، ص 1 4.




31. همان، ص 1 5 32. همان




33. «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون».




34. التفسير المفسرون ج 2 ص 1 9 35. روايت مذكور در منافع ذيل آمده است: تفسير طبري، تفسير فخررازي، تفسير الدرالمنثور سيوطي، تفاسير خازن، نيشابوري، ثعلبي، ابن كثير، آلوسي، فتح القدير، تفسير المنير و كتابهاي ذخائر العقبي طبري، ص 88؛ اسباب النزول واحدي، ص 148؛ لباب النقول سيوطي، ص9 ؛ الكافي الشاف، ابن حجر عسقلاني، ص 56؛ كنز العمال، ج6، ص 391؛ الغدير، ج2، ص71.




36. تعدادي از روايان روايت مذكور عبارت‌اند از: ابن عباس، ابوذر غفاري، جابربن عبد الله انصاري، عبدالله بن سلام، سلمه بن كهيل، انس بن مالك، عتبه بن حكيم، مجاهد، عطاء و... (المراجعات، سيد شرف الدين، ص 155).




37. التفسير و المفسرون، ج2، ص11 .




38. همان.




39. مجمع البيان،‌ ج8، ص157، ذيل آيه 33 احزاب.




4 . التفسير و المفسرون، ذهبي، ج2، ص141.




41. همان؛ مجمع البيان،ج 7، ص226.




42. همان در عبارت:« يقول بعد كلام طويل.»




43. مجمع البيان، ج7، ص 224.




44. الميزان، ج15، ص142.




45. الدر المنثور، ج6، ص2 ، ذيل آيه 35 سوره نور.




46. الميزان، ج15، ص141.




47. التفسير و المفسرون، ج2، ص 141.




48. بصائر الدرجات، محمد صفار، ص 195.




49. مجمع البيان، ج1، ص77 مقدمه: «و هو بحمد الله للاديب عمدة و للمحدث حجة.»




5 . التفسير و المفسرون، ج2. ص137.




51. رعد، آيه 7.




52. شوري، آيه 23.




53. التفسير و المفسرون، ج2، ص 138 و 139.




54. همان، ج2، ص185.




55. مقياس الهداية، مامقاني، ج1، ص139؛ الرعاية في علم الدراية، شهيد ثاني، ص 77؛ علم الدرايه تطبيقي، نگارنده، ص47.




56. علوم الحديث و مصطلحه، صبحي صالح، ص11؛ تدريب الراوي، سيوطي، ج1، ص63 ؛ علم الدرايه تطبيقي، مؤدب، ص 52.




57. رعد، آيه 7.




58. مجمع البيان، ج5، ص427 ذيل آيه 7 سوره رعد.




59. همان.




6 . شوري، آيه 23.




61. مجمع البيان، ج9، ص43، ذيل آيه 23 سوره شوري.




62. الكشاف، زمخشري، ج4، ص219، ذيل آيه 2 3 شوري؛ الدر المنثور، سيوطي، ج7، ص 348.




63. التفسير و المفسرون، ج2. ص111.




64. بقره، آيه 3.




65. التفسيرو المفسرون، ج2، ص111؛ مجمع البيان، ج1، ص121.




66. منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، صافي گلپايگاني.




67. بحارالانوار، مجلسي ج51، ص52؛ منتخب ميزان الحكمة، ري شهري، ص 3 .




68. نورالثقلين، ج1، ص 31.




69. التفسير و المفسرون، ج2، ص11 .




7 . «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً». 33 احزاب




71. مجمع البيان، ج8، ص156.




72. همان.




73. همان، ص 157.




74. الدرالمنثور، ج6، ص6 4، ذيل آيه؛ شواهد التنزيل، ج2، ص25 و تفسير طبري، ج1 ، ص297، ذيل آيه.




75. التفسير و المفسرون، ج2، ص144.




76. همان، ص 1 5.




77. همان، ص 139.




78. همان؛ مجمع البيان، ج8، ص353، ذيل آيه 21 تا 25 سوره ص.




79. ص، آيه 25.




8 . تفسير نمونه، مكارم، ج19، ص257، ذيل آيه.




81. الميزان، طباطبايي، ج17، ص2 3، ذيل آيه.




82. مجمع البيان، ج8، ص354.




83. التفسير و المفسرون، ج2، ص135 و 136.




84. قيامت، آيات 22 و 23.




85. مجمع البيان، ج1 ، ص6 3، ذيل آيه 23 سوره قيامت.




86. همان، ص 6 1.




87. انعام، آيه 1 3.




88. التفسير و المفسرون، ذهبي، ج2، ص 26.




89. الملل و النحلل، شهرستاني ج1، ص43؛ الملل و النحل، سبحاني، ج1، ص1 9.




9 . جبر و اختيار، علي رباني، ص 277.




91. كافي، ج1، ص224؛ توحيد، صدوق، باب 59، حديث 8.


/ 1