باب چهارم : آداب و آئين نگارش و نگاهدارى كتاب كه ابزار علم و دانش است
آداب و آئين نگارش و موضوعات و مسائلى مربوط به كتاب سيد محمد باقر حجتى (حسينى ) مباحث مربوط به آنها در طى بيست و پنج مسئله گزارش ميشود. 1- اهميت كتابت و نگارش و فوائد آن
موضوع كتابت و نگارش از ارجمندترين و مهمترين مطالب دينى و بزرگترين عامل صيانت نگهبانى شريعت مقدس اسلام است ، شريعت مقدس و قوانين الهى كه از كتاب (قرآن )، و سنت ، و مجموعه اى از علوم شرعى ملهم از آندو، و نيز آن سلسله از معارف عقلى كه فهم و شناخت كتاب و سنت بدآنها وابسته است ، تشكيل مى شود. حكم و قانون كتابت و نگارش - بر حسب اهميت علمى كه نگارش مى يابد - به چند قسم تقسيم مى گردد: 1- چنانچه فراگرفتن آن علمى كه نگارش مى يابد، واجب عينى باشد، نگارش آن نيز واجب عينى است ؛ زيرا حفظ و نگاهبانى چنين علمى ، متوقف بر نگارش آن مى باشد. 2- اگر تعلم آن علم ، در حد واجب كفائى باشد، كتابت و نگارش آن نيز، واجب كفائى است . 3- و اگر يادگيرى آن علم ، مستحب باشد، نگارش آن نيز مستحب خواهد بود. ولى بايد گفت كه مسئله نگارش در رابطه با قرآن و حديث در زمان ما، يعنى (عصر مؤ لف ) - بطور مطلق يعنى بدون هيچ قيد و شرطى - واجب و ضرورى است ؛ زيرا اگر ما مناطق و اقطار مختلف جهان را در نظر گيريم به اين حقيقت واقف مى گرديم كه كتب دينى ، چنان دچار كمبود كمى و كيفى است كه مى توان گفت تاكنون در اداء و اداء چنين تكليفى - كه داراى وجوب كفائى است - كارى رسا و كامل انجام نگرفته و به اداء وظيفه واجب كفائى قيام نشده است ، به ويژه در مورد كتب تفسير قرآن و حديث كه در واقع آثار اين دو علم رو به آشفتگى و فرسودگى نهاده ، و اعلام و رايات آن دستخوش واژگونگى گشته و دچار سرنگونى شده است . لذا در چنين دوره و زمانه اى بر هر فرد مسلمان كارآمد، واجب كفائى است كه دست اندر كار نگارش و حفظ و صيانت و تصحيح و روايت مطالب اين دو علم گرانقدر شده ، و در اين جهت از بذل هر گونه مساعى دريغ نورزد. از جمله قواعد قطعى و مسلم اين است كه اگر در اداء تكليفى كه داراى وجوب كفائى است ، در حدى - كه حوائج مردم از رهگذر آن تاءمين گردد - قيام و اقدامى نشود بايد همه افراد جامعه نسبت به آن ، احساس وظيفه و مسئوليت نمايند و در انجام آن بكوشند؛ و در صورتيكه نسبت به آنها كوتاهى و سهل انگارى شود همگى مجرم و گناهكار خواهند بود. بنابراين ، تكاليفى كه به عنوان واجب كفائى در عهده مردم قرار گرفته است تا وقتى كه فرد و يا افراد كارآمد و باكفايتى درباره آنها اقدام نكنند، و نياز مردم را در رابطه با آن برطرف نسازند، مسئوليت اداء آنها - همسان و هموزن با واجب عينى - بر دوش همه افراد، سنگينى مى كند كه بايد آنها را انجام دهند. علاوه بر اين ، درباره كتابت و نگارش آثار دينى و علمى ، احاديث فراوانى به چشم مى خورد كه بر طبق آنها مسئله نگارش ، مورد تشويق و تحريص قرار گرفته و پاداش مهمى در برابر اداء اين وظيفه دينى مقرر شده است ، از آن جمله پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((علم و دانش را به بند آريد و از آن صيانت و نگاهبانى كنيد.)) عرض كردند: راه و رسم به بند كشيدن علم و دانش چيست ؟ فرمود: ((كتابت و نگارش آن (475) )) (كه اين كار از تداوم و استمرار و بقاء علم و دانش ، صيانت مى كند). روايت شده است كه مردى از انصار حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى رسيد و در مجلس او شركت مى جست و سخنانى از آن حضرت مى شنيد كه سخت او را به وجد مى آورد و براى او شگفت انگيز مى نمود بطوريكه شيفته سخنان آن حضرت مى شد؛ ولى نمى توانست آنها را به خاطر بسپارد: لذا نگرانى خود را از جهت ضعف و كمبود حافظه ، با حضرت در ميان گذاشت ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به او فرمود: براى حفظ و نگاهدارى اين سخنان ، از دست خويش مدد گير و به دستش اشاره فرمود كه گفتار و بياناتش را بنويسد (476) . حسن بن على يعنى امام مجتبى (عليه السلام ) فرزندان و خواهرزادگان خود را فرا خواند و به آنها فرمود: اگرچه شما هم اكنون به عنوان افراد كوچك و خردسال فاميل و قوم خويش خود به شمار مى آييد، ولى اين اميد هم وجود دارد كه بزرگان قوم و گروهى ديگر باشيد؛ لذا بر شما لازم است كه علم و دانش را فراگيريد. و اگر در جمع شما كسانى ديده شوند كه نتوانند علم و دانش را فراگيرند و يا در خاطر بسپارند بايد به نگارش علم قيام كرده و آن نوشته علمى را در خانه هاى خويش قرار داده و از آن نگهبانى كنند (477) . ابى بصير مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: ((براى نگارش (حقايق دينى ) دست به كار گرديد؛ زيرا شما نمى توانيد اين حقايق را - جز از طريق نگارش آن - در خاطر خود حفظ نموده و از آن نگاهبانى كنيد (478) )). و همو فرمود: ((جان و دل و روح انسان ، بر نبشتار تكيه كرده و بدان آرام و اطمينان مى گيرد (479) )). از عبيد بن زراره روايت شده است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((كتابها و نبشتارهاى خود را حفظ كنيد و از آن نگاهدارى نمائيد؛ زيرا در آينده نزديكى بدان نياز پيدا مى كنيد (480) )). مفضل بن عمر گفت ، امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود: ((دست اندر كار نگارش باش ، و علم و آگاهى خود را ميان برادران ايمانى خود منتشر ساز؛ و چون از دنيا بروى ، براى فرزندانت اين نبشتارها را به ارث گذار؛ زيرا روزگارى پرآشوب در پيش است كه مردم - جز با نوشته ها و كتب خود - نمى توانند خويشتن را با چيز ديگرى ماءنوس و سرگرم سازند (481) )). مرحوم صدوق در كتاب ((امالى )) با اسناد خود به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) آورده است كه آنحضرت فرمود: ((آنگاه كه يك فرد مؤ من از دنيا مى رود حتى اگر برگى از نبشتار از خود باقى بگذارد، نبشتارى كه مطالب علمى در آن انعكاس يافته است ، اين برگ بصورت پرده و حفاظ و سپرى ميان او و ميان آتش جهنم خواهد بود، و او را صيانت خواهد كرد. و خداوند متعال در برابر هر حرفى كه در آن نگارش يافته است ، شهرى گسترده تر از دنيا و آنچه در آنست به وى عطا مى كند. و اگر كسى لحظه اى در حضور عالم و دانشمند بسر برد، فرشته اى از جانب خداوند متعال به او چنين خطاب مى كند: ((چون تو در كنار بنده من جلوس كردى ، به عزت و جلال خود سوگند ياد مى كنم كه ترا در معيت او در بهشت سكنى دهم ، و در اين كار هيچ ايراد و اشكالى بر من وارد نيست (482) )). 2- بايد نويسنده داراى خلوص نيت باشد
بر هر نويسنده اى لازم است كه خداوند متعال و خواسته او را خالصانه ، هدف نگارش خويش قرار دهد - چنانكه بر او لازم است در دانش آموختن و طلب علم نيز داراى خلوص نيت باشد؛ زيرا كتابت و نگارش به عنوان يك امر عبادى و نوعى از تحصيل و صيانت علم و دانش به شمار مى آيد. اگر كسى در مسئله كتابت و نگارش ، جز خداوند متعال ، امثال : حظوظ و بهره هاى نفسانى و لذتها و بالاخره مطامع دنيوى را هدف و منظور خود قرار دهد، همانند كسى است كه در طلب علم ، چنين اهدافى را در مد نظر خود قرار داده باشد. (مسلما چنين فردى - كه در كار نگارش و نويسندگى ، خود را به رنج وامى دارد - بهره و نصيبى در آخرت نداشته ، و در مسير كوشش خود با ناكامى مواجه خواهد بود). قبلا در بحثهاى مربوط به آداب تعليم و تعلم ، مطالبى درباره اهميت اخلاص نيت و حس جهت يابى مشروع ، مطالبى بيان شد كه اگر انسان در اين مسير مقدس ، داراى هدفى غيرالهى باشد، شايسته نكوهش است . و بيان شد كه اين گونه افراد به كيفرهاى اخروى و معنوى تهديد شده اند. و همان گزارشى كه قبلا در مسئله لزوم خلوص نيت در امر دانش آموختن بيان شد درباره موضوع كتابت و نگارش نيز جارى است . تهديد و نكوهش و يا تشويق و ستايشى كه در مورد دانش جوئى و علم اندوزى براى غير خدا يادآورى شد؛ در مورد كتابت و بازده خير و شر آن فزونى مى يابد؛ به اين صورت كه كاتب و نويسنده ، با دست خود حقائقى را مى نگارد كه ممكن است نبشتار او در روز قيامت به عنوان حجت و دليلى به نفع و يا ضرر او درآيد. پس بايد نويسنده دقت كند كه چگونه مطالبى را مى نگارد، و بر نبشتار او چه نتايجى از لحاظ خير و شر مترتب است ، خير و شر و يا بدعت و سنتى كه همزمان با حيات او و نيز پس از مرگ او، در مدتهاى دور و درازى مورد عمل و استناد قرار مى گيرد. بنابراين ، نويسنده كتاب و يا نگارنده هر مطلبى بايد متوجه باشد كه در پاداش كسانى كه از نوشته او بهره مند مى گردند و آنرا ماءخذ و دستاويز كار خود قرار مى دهند، و در وزر و گناه مردمى كه از رهگذر نوشته او دچار آن مى شوند، سهيم و شريك خواهد بود. پس بايد هر نويسنده اى ، دقيق بنگرد كه چه انگيزه و علتى او را به نوشتن وامى دارد، و بايد بداند كه پاداش نگارش مطالب سودمند دينى - احيانا - در برخى از موارد، فزونتر از پاداش علم و دانش مى باشد؛ چون نبشتار مفيد - از لحاظ امكان انتفاع بيشتر، و دوام و استمرار منافع آن - بر علم و دانشى كه شفاها به ديگران منتقل مى شود، داراى اهميت فزونترى است ، به همين جهت است كه در منطق حديث ، نوشته هاى دانشمندان دينى بر خون شهداء و جانبازان راه حق مزيت دارد؛ زيرا نوشته هاى دانشمندان - پس از مرگ آنها نيز - به مردم سود مى رساند، و سود آن استمرار دارد؛ ولى براى خون شهداء - پس از مرگ آنان - چنين منافع و مزايائى پربار و مستمر وجود ندارد.؟! 3- اهميت جمع آورى كتب مفيد و مورد نياز
بايد دانشجو در فراهم آوردن كتب علمى سودمندى كه مورد احتياج او است - به قدر امكانات خويش - اهتمام ورزد، و از راه نگارش و خريدن (483) - و اگر نه ، با اجازه و عاريه گرفتن كتب مورد نياز - كوشش خود را به كار گيرد؛ زيرا كتب سودمند علمى ، ابزار تحصيل علم مى باشد. در دوره هاى سابق براى جمع كثيرى از فضلاء و فرزانگان علمى اين حقيقت به تجربه رسيد، و نيز بسيار اتفاق افتاد كه آنان در سايه جمع آورى كتب سودمند و مورد نياز، از لحاظ علمى به ترقيات و پيشرفتهائى فزاينده و جالب توجه نائل شدند؛ در حاليكه چنين توفيق و پيشرفتى - براى كسانى كه موفق به تهيه كتب مورد نياز نشدند - دست نداد. در اين باره داستانهاى فراوانى وجود دارد كه نقل و گزارش آنها موجب اطاله سخن خواهد گشت (484) . ضمنا بايد بدانيم كه شايسته نيست دانشجو، حظ و نصيب خود را از لحاظ علم و فهم صرفا به فراهم آوردن كتب و افزودن شمار آنها محدود و منحصر كرده و خويشتن را به داشتن كتب متعدد و فراوان ، دلخوش سازد؛ بلكه او - علاوه بر اهتمام به جمع آورى كتب مورد نياز - به كوشش و تحمل رنج تحصيل علم و مطالعه و جلوس در محضر استادان ، نيازمند است . شاعرى در اين مورد (مبنى بر اينكه صرف جمع آورى كتب نمى تواند، توان علمى و حوائج معنوى و روحى انسان را برآورده سازد) مى گويد:
(( اذا لم تكن حافظا واعيا
فجمعك للكتب لاينفع ))
فجمعك للكتب لاينفع ))
فجمعك للكتب لاينفع ))
4- استنساخ كتب در چه شرائطى روا است ؟
تا وقتى كه دانشجو قادر به خريدن و يا امانت گرفتن كتاب و يا امثال آن مى باشد نبايد خود را به نسخه بردارى از آن سرگرم سازد؛ زيرا اشتغال به تحصيل علم ، مهمتر و پرارزش تر از استنساخ كتب است . اما چنانچه خريدن كتب براى دانشجو امكان پذير نباشد، به اين معنى كه دانشجو، فاقد امكانات مالى است و يا اينكه افراد دست اندر كار استنساخ كتب ، كمياب اند، مى تواند كتاب مورد نظر خود را به منظور استفاده خويش استنساخ نمايد. و نيز در صورتيكه واجد امكانات مالى براى خريدن و تملك كتاب باشد نبايد با عاريه گرفتن آن ، خويشتن را قانع سازد. و اگر ناگزير به استنساخ كتاب باشد بايد بدان همت گماشته و در تكميل آن بكوشد؛ چون خداوند متعال نيز او را از مدد خويش بهره مند كرده و حظ و بهره او را نسبت به علم و دانش در اين مسير، ضايع نمى سازد؛ زيرا جز به علت كسالت و تن آسانى - حظ و نصيب انسان در زندگانى ، ضايع نمى گردد. اگر كسى وقت و فرصت خود را بپايد و قدر عمر را بشناسد به هدف خويش دست مى يابد. در اين باره قبلا مطالبى سودمند و سخنانى مناسب ، به نظر مطالعه كنندگان رسيد. 5 - فوائد معنوى عاريه و امانت دادن كتب به ديگران
اگر كسى كتاب را به ديگران عاريه دهد، به گونه اى كه خود از رهگذر عاريه دادن كتاب خويش ، متضرر نگردد و شخصى كه آنرا عاريه مى گيرد به كتاب زيانى نرساند، چنين كارى بسيار بجا و به مورد مى باشد، و به عنوان يك عمل ((مستحب مؤ كد))، اجر و پاداش جالبى را به دنبال دارد؛ زيرا امانت دادن كتاب ، نوعى از اعانه علمى ، و معاضدت و هميارى در كار نيك ، و مساعدت به احسان و تقوى به شمار مى آيد. علاوه بر آنكه عاريه دادن هر چيزى كه مورد نياز ديگران مى باشد، پاداش آفرين و داراى فضيلت است . يكى از پيشينيان گفته است : ((عاريه و امانت دادن كتب به ديگران ، موجب خير و بركت و فزونى سرمايه هاى علمى و انسانى مى گردد)). دانشمند ديگرى گفته است : ((اگر كسى از بذل علم و دانش دريغ كند و از عاريه دادن كتاب ، بخل ورزد؛ به يكى از عواقب و فرجام هاى نامطلوب ، دچار مى گردد: 1- نسبت به آن علم و كتب و يا محتواى آن ، گرفتار نسيان و فراموشى مى شود. 2- و يا تا وقتى كه زنده است از اين علم و كتب ، سودى نمى برد. 3- و سود نابرده از اين كتب ، مى ميرد و يا آنكه كتابهاى او از ميان مى رود. ضمنا بايد متذكر شد كه اگر كسى به عاريه گرفتن كتاب از كسى ديگر موفق گشت بايد از عاريه دهنده - به خاطر احسانش - تشكر كند، و پاداش نيكى او را عملا و لسانا بپردازد. 6- لزوم صيانت و اعاده سريع كتب عاريتى به صاحبان آنها
كسى كه كتابى از ديگرى به امانت و عاريت مى گيرد بايد در حفظ و صيانت آن بكوشد كه مبادا تلف شود و يا عيب و نقصى در آن پديد آيد. او نبايد كتاب را حبس كرده و نگاهدارى آنرا طولانى سازد؛ بلكه بايد آنرا پس از رفع احتياج به صاحب آن برگرداند. و آنگاه كه نياز خويش را از كتاب برگرفت به چند دليلى كه ذيلا ياد مى شود نبايد آنرا نزد خود نگاهدارد: 1- حبس كتاب ، موجب مى شود كه صاحب آن احيانا بدان نياز پيدا كند، ولى نتواند بهره خويش را از آن برگيرد. 2- اين كار باعث مى شود كه عاريه گيرنده كتاب در استفاده از آن دچار سستى و ملال خاطر گردد. 3- حبس كتاب و عدم اعاده سريع آن احيانا موجب مى شود كه صاحب كتاب از عاريه دادن آن به ديگران استنكاف و دريغ نمايد. اگر صاحب كتاب ، بازگشت آنرا از امانت گيرنده مطالبه كند - از آن پس - حبس و نگاهدارى آن حرام مى گردد، و نيز موجب ضمان او خواهد بود. (به اين معنى كه حتى اگر بدون افراط و تفريط، كتاب عاريتى از ميان برود و يا دچار نقص و عيب گردد امانت گيرنده ، ضامن جبران آن مى باشد). از بزرگان سلف ، سخنان فراوانى به نظم و نثر، جلب نظر مى كند كه آنها را در مقام نكوهش مماطله در رد و اعاده كتب عاريتى اظهار داشته اند. و نيز همان بزرگان يادآور شده اند كه افراد زيادى به خاطر حبس كتاب و سهل انگارى در حفظ و صيانت آن و عدم اعاده به صاحبانش و يا مماطله در اعاده آن ، از عاريه دادن كتب به ديگران امتناع ورزيدند. 7- حدود استفاده و بهره گيرى از كتب عاريتى
كسى كه كتابى را - به عنوان عاريه و يا اجاره - از ديگرى مى گيرد حق ندارد بدون اجازه صاحب آن ، اشتباهات آنرا اصلاح كند، و يا در حاشيه آن چيزى بنويسد. و نيز مجاز نيست در جاهاى سفيد و نانوشته آن - چه در آغاز و چه در پايان صفحه - چيزى را بنگارد، مگر آنگاه كه بداند و احراز كند مالك آن به چنين كارى راضى است . بايد نوشتن او نيز همانند نوشتن ((محدث )) باشد كه بايد به نوشتن بر همان جزئى كه شنيده است اكتفاء نمايد، يعنى بايد عاريه گيرنده بر حسب آنچه شنيده و به همان اندازه اى كه اجازه دارد روى كتاب عاريتى بنويسد. عاريه گيرنده نبايد كتاب را سياه و كثيف كند، و يا آنرا - بدون ضرورت - به عنوان عاريه و يا وديعه و امانت در اختيار شخص ديگرى قرار دهد؛ حتى در موردى كه چنين كارى شرعا جائز مى باشد. او همچنين حق ندارد بدون اجازه صاحب آن ، از روى كتاب نسخه بردارى كند؛ زيرا استنساخ از كتاب ، يكنوع بهره بردارى و استفاده ديگرى است كه با بهره بردارى از كتاب به عنوان مطالعه ، فرق دارد و از آن ، سنگين تر و فزون تر است . اگر كتابى به صورت ((وقف عام )) باشد و بهره بردارى از آن براى افراد مشخصى محدود نباشد، نسخه بردارى از آن - براى كسى كه نگاهدارى كتاب وقفى و انتفاع و استفاده از آن براى وى جائز باشد - بلامانع است . البته بايد اين استنساخ تواءم با حزم و احتياط انجام گيرد. و اگر ناظر كتاب وقفى و يا كسى كه از طرف ناظر، ماءذون و مجاز است داراى اهليت اصلاح كتاب باشد مى تواند آنرا اصلاح كند؛ بلكه مى توان گفت گاهى چنين اصلاحاتى به سر حد وجوب مى رسد. و چنانچه كتاب داراى ناظر خاصى نباشد، حق نظارت بر آن ، با حاكم شرع خواهد بود. آنگاه كه عاريه گيرنده با اجازه صاحب كتاب و يا ناظر، در صدد استنساخ كتاب برمى آيد، نبايد (از كتاب عاريتى به عنوان زيردستى استفاده كند و) كاغذ را در ميان صفحات آن قرار دهد، و نيز حق ندارد قلمدان را روى آن بگذارد و روى نوشته هاى كتاب ، خط بكشد. و بطور خلاصه : بايد كتاب را از هر گونه ضايعه - كه ناشى از مسامحه و سهل انگارى و كوتاهى ورزيدن در نگاهدارى آن است - حفظ و صيانت كند. كيفيت نگاهدارى و صيانت كتب ديگران با كيفيت نگاهدارى كتبى كه ملك شخصى است تفاوت دارد؛ زيرا نوعى از تصرفاتى وجود دارد كه درباره كتب ملكى ، جائز و روا مى باشد؛ ولى همان تصرفات در مورد كتب عاريتى و امانتى روا نيست ؛ به ويژه در مورد كسانى كه در امر نگاهدارى كتب ، سهل انگار هستند؛ چون بسيارى از مردم بيحال و سردمزاج در مورد كتابهاى خود تصرفات و روش هائى تحقيرآميز و نامناسب در پيش مى گيرند (و از كتابهاى شخصى به گونه اى بهره كشى مى كنند) كه در مورد كتاب هاى امانتى و عاريتى ، اعمال چنين روش هائى به هيچ وجه روا نمى باشد. 8 - دقت در نگاهدارى كتاب به هنگام مطالعه و استنساخ
هنگام نسخه بردارى از كتاب و يا مطالعه آن ، نبايد آن را به صورت باز و گسترده بر روى زمين قرار دهد؛ بلكه موظف است - به همان صورتى كه معمول و متداول مى باشد - آنرا ميان دو كتاب و يا روى ميز مخصوص به كتاب ، يعنى ((رحل )) بگذارد تا رشته ها و پيوندهاى اوراق آن از هم گسيخته نشود و جلد و برگهاى آن سائيده و فرسوده و پاره نگردد. 9- كيفيت چيدن كتب و ترتيب آنها
وقتى كه مى خواهد كتاب را در كنار كتب ديگر قرار دهد و آنها را پهلوى هم بچيند بايد اين كار را روى ميز و يا تخته چوب و يا تخت بند و امثال آن بگذارد. بهتر است ميان كتب و زمين فاصله اى وجود داشته باشد و آنها را در جائى مرتفع تر از زمين بگذارد تا دچار رطوبت و آبديدگى و سائيدگى نشود. اگر مى خواهد كتاب ها را روى تخته چوب مرتب سازد بايد زير و روى آن با عائقى صاف پوشانده شود، و نيز بايد ميان كتاب و چيزى كه ممكن است احيانا بدان صدمه اى وارد سازد و همچنين ميان كتاب و تكيه گاه آن ، ديواره و مانند آن ، قرار دهد كه موجب فرسايش و سائيدگى كتاب نگردد. لازم است در امر چيدن و نهادن كتب ، ادب و نزاكت را از لحاظ ارزش و حيثيت علوم و شرف آنها و شرف مصنفان و مؤ لفان آنها، رعايت كند. بنابراين بايد ارزشمندترين و شريف ترين كتاب را بر روى همه كتابها قرار داده ، و بقيه كتب را بر حسب ارزش و اهميت مذكور، به تدريج بر روى هم بچيند. اگر در ميان كتب ، قرآن كريم وجود داشته باشد بايد آنرا بر فراز همه كتب و بر تارك تمام آنها قرار دهد؛ ولى بهتر است قرآن كريم را در كيف دسته دار بر ميخ آهنين و يا هر نوع ميخى كه بر روى ديوار طاهر كوبيده شده است بياويزد؛ و به ترتيبى كه در زير ياد مى شود كتابهاى ديگر را بچيند: كتب حديث صرف ، (يعنى كتبى كه صرفا سخنان معصومين (عليهم السلام ) در آن نگارش شده است )، تفسير قرآن مجيد، شرح و تفسير حديث ، اصول دين و اعتقادات ، اصول فقه ، فقه ، قواعد و دستور زبان عربى (صرف و نحو و معانى و بيان و و). ضمنا بايد دانست كه نبايد كتابهاى داراى قطع بزرگ و پرحجم را بر روى كتابهاى داراى قطع كوچك تر قرار دهد تا مرتبا فرو نيفتند. و نيز نبايد دريچه جلد كتاب را - كه متصل به جلد طرف چپ مى باشد و روى كتاب را مى پوشاند - مرتب به منظور نشانه گذارى ، در ميان اوراق كتاب جا دهد؛ چون زياده روى در اين كار، موجب سرعت فرسايش و شكنندگى كتاب مى گردد، و لذا لازم است براى جلوگيرى از چنين فرسايشى ، در اين كار، زياده روى نشود. شايسته است نام و عنوان كتاب را در كنار آخر صفحات ، از پائين آن بنويسد. فائده چنين كارى آنست كه مى تواند به هنگام نياز، كتاب مورد نظر را شناسائى كرده و آنرا از لابلاى كتابهاى ديگر بيرون بكشد. 10- نبايد كتاب را دست افزار حوائج روزمره قرار داده ، و به آن صدمه اى وارد ساخت
(براى اينكه به كتاب ، صدمه اى وارد نشود) نبايد آنرا مخزن و جايگاه ذخيره جزوه ها و كاغذپاره ها و امثال آنها قرار داده و لابلاى آنرا با اينگونه چيزها انباشته نمود. و نيز نبايد از كتاب به عنوان : مخده ، بادزن ، ابزار كوبيدن و فشردن ، پشتى ، محل اتكاء، متكا، قتلگاه كك و حشرات ديگر و امثال آنها بهره بردارى كرد؛ به ويژه بايد سعى نمود كه لابلاى اوراق كتاب از رهگذر كشتن حشرات ، آلوده نگردد. نبايد حاشيه كتاب و دو گوشه اوراق آنرا تا نمود، و براى نشانه گذارى از خرده چوب و يا چيزهاى خشك و زمخت استفاده كرد؛ بلكه بايد با كاغذى لطيف و نازك ، محل مورد نظر را نشانه گذارى نمود. و چنانچه بخواهد محل مورد نظرش را با ناخن ، مشخص سازد نبايد آنرا به شدت روى اوراق كتاب بفشارد. 11- بايد كتب خريدارى شده را - به منظور اطمينان به صحت و تماميت آن - بازبينى ووارسى كرد
آنگاه كه كسى ، كتابى را به عاريت گرفت شايسته است به هنگام گرفتن و نيز هنگام اعاده ، آنرا با دقت نگاه كرده و در شناسائى آن اهمال ننمود. و نيز وقتى كتابى را خريدارى مى كند بايد آغاز و انجام و ميانه ها و ترتيب ابواب و اجزاء اوراق آنرا وارسى نمود و صفحات آنرا بازبينى كرد، و بالاخره صحت و درستى (و كمال و تماميت ) آنرا معاينه نمود و بدان اهتمام ورزيد. يكى از طرقى كه مى تواند - به هنگام ضيق مجال و فرصت انسان براى بازرسى كتاب - در جهت اطمينان نسبى نسبت به صحت و كامل بودن كتاب ، آدمى را يارى دهد، وجود پيوستها و اصلاحات موجود در خود كتاب است ؛ چون وجود همين پيوستها و اصلاحات ، نمايانگر و شاهد و گواه بر صحت و تماميت آن مى باشد (485) . يكى از بزرگان گفته است : (( ((لايضى ء الكتاب حتى يظلم )) )) : كتاب نمى تواند درون خود را از لحاظ صحت و تماميت ، بنماياند و روشنگر درستى و كمال خود باشد مگر آنگاه كه از رهگذر اصلاح و الحاق ، دچار تيرگى گردد (و يا از راه اصلاح و الحاق ، بر آن ستم رود و به حدود نوشته ها تجاوز شود). منظور اين است كه انسان با مشاهده حك و اصلاح و تصرف در نوشته ها نسبة مطمئن مى گردد كه از طريق ((ضرب و كشط و الحاق )) (486) ، كوششهائى در جهت اصلاح و تكميل آن انجام گرفته است . 12- بايد نگارش نام خداوند متعال و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) وائمه(عليهم السلام ) و بزرگان دين (رضوان الله عليهم )، باتجليل و احترام از آنهاتواءم باشد. بهتر است انسان به هنگام نگارش و استنساخ كتب دينى ، طاهر و رو به قبله بوده ، و بدن و جامه و مركب و كاغذ (و ساير نوشت افزارهاى ديگر)، پاك و طاهر باشند، و نبشتار خود را با نام خداى مهربان و سپاس و ستايش او، و درود بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و خاندانش (عليهم السلام ) آغاز كند. به عنوان نمونه : نبشتار خود را با عبارات زير افتتاح نمايد: (( ((بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد لله رب العالمين ، و الصلوة و السلام على رسوله محمد و آله الطاهرين )) )) . بايد استنساخ كننده كتاب با چنان جمله هائى ، كار خود را شروع كند؛ اگرچه مؤ لف كتاب ، اين جمله ها را در آغاز كتاب خود نياورده باشد. در چنين صورتى بايد استنساخ كننده كتاب ، مراتب را اعلام نمايد و هشدار دهد كه مؤ لف در كتاب خود، چنين جمله هائى را به كار نبرده است . به عبارت ديگر: بايد استنساخ كننده كتاب - پس از نوشتن نام خداوند متعال و ستايش او، و درود بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و ائمه (عليهم السلام ) - بنويسد: ((مؤ لف يا استاد، چنين گفته و يا نوشته است )). و بالاخره بدين ترتيب ، يادآور گردد كه مؤ لف كتاب ، ((بسمله و حمدله )) را در كتاب خود نياورده است . و بدينسان نيز بايد با ستايش و سپاس خداوند متعال و درود بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و درود بر خاندانش ، نگارش و يا استنساخ كتاب را پايان برد. و البته بايد اين كار را - پس از آنكه كيفيت و كميت تمام بودن و يا ناتمام بودن مجلدات و اجزاء كتاب را اعلام كرد - انجام دهد. به اين معنى كه قبل از نگارش ((حمدله و صلوة )) - در صورتى كه كتاب به پايان خود نرسيده باشد - چنين بنويسد: ((اين است پايان جزء فلان ، و پس از آن جزء فلان ، نگارش خواهد شد)). و سپس بنويسد: ((الحمد لله ... والصلوة ...)). و اگر كتاب ، به پايان كامل خود رسيده باشد بايد بنويسد: ((كتاب ، كامل گشت )) و يا ((جزء فلان از كتاب ، به پايان رسيد، و با كامل شدن اين جزو، مجموع كتاب ، كامل گرديده و به پايان خود رسيده است ))؛ سپس بنويسد: ((الحمدلله ، والصلوة ...)). و امثال اينگونه يادداشتها كه متضمن فوائد فراوانى مى باشد. در هر جا كه نام خداوند متعال را مى نگارد بايد به دنبال آن ، عباراتى را بنويسد كه حاكى از تعظيم و احترام است ، امثال : ((تعالى ))، ((سبحانه ))، ((عز و جل ))، ((تقدس )) و مانند آنها. و يا شايسته است هنگام نگارش نام خداوند متعال ، اين اوصاف احترام آميز را به زبان آورد. و آنگاه كه اسم مبارك پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) را مى نگارد، ((صلوة و سلام ))، يعنى درود و تحيات خداوند بر او و خاندانش را پس از آن بنويسد، مثلا بدينصورت : ((صلى الله عليه و آله )). و همين ((صلوة و سلام )) را - علاوه بر نگارش - به زبان آورد. در مسئله نگارش ((صلوة و سلام ))، فشرده نويسى نكند و آنرا به رمز ننگارد، و از اينكه ناگزير مى گردد كه ((صلوة و سلام )) را بارها و مكرر بنويسد آزرده خاطر و ملول نشود؛ اگر چه ناچار باشد اين ((صلوة و سلام )) را - به خاطر تكرار نام آنحضرت در يك سطر - مكررا بنگارد. چنانكه عده اى از افراد محروم و بى بهره ، يا محررين متخلف ، در ((صلوة و سلام )) و درود بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به فشرده نويسى پناه مى آورند، مثلا مى نويسند: ((صلعم ))، ((صلم ))، ((صم ))، ((ص -)) و ((صلسم )) (487) كه چنين كارى بايد به عنوان ((ترك اولى )) و شانه خالى كردن از زير بار تكليف و وظيفه اى شايسته ، و مغاير با نصوص دينى (488) تلقى كرد. حتى يكى از دانشمندان گفته است : ((نخستين كسى كه ((صلعم )) نوشت ، سرانجام ، دستش از بدنش جدا گشت )). كمترين نتيجه و عاقبت سوئى كه از رهگذر اهمال در تكميل و تفصيل درود بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) - به هنگام نگارش نام آنحضرت - عارض انسان مى گردد عبارت از: دست دادن پاداش عظيمى است كه فقط ممكن است از طريق نگارش درود و ((صلوة و سلام )) تفصيلى بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) عائد او شود (489) . از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) روايت شده است كه فرمود: ((اگر كسى در نبشتارى (كه نام من در آن ياد مى شود) بر من درود فرستد (و آن درود را در پى نام من بنگارد) فرشتگان الهى - مادامى كه نام من در آن نبشتار، باقى است - همواره از خداوند متعال براى او طلب مغفرت مى نمايند)) (490) . كاتب و نويسنده - آنگاه كه در نوشته خود به نام يكى از صحابه و بخصوص ،صحابه برجسته و بزرگوار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى رسد - بايد بهدنبال آن ، عباراتى از قبيل : ((رضى الله عنه خداى از او راضى باشد))، ((رضوانالله عليه = رضاى خدا بر او باد)) را بنويسد. و چنانچه به نام يكى از بزرگانسلف رسيد بايد در پى آن بنويسد: ((رحمة الله = خداى او را رحمت كناد))، ((تغمدهالله برحمته = خداى ، او را زير پوشش رحمت خويش قرار دهاد))؛ وامثال اينگونه عبارات (را كه نمايانگر تجليل و احترام و دعاء نسبت به كسى است كهنويسنده ، نام او را در نبشتار خود ياد مى كند). رسم و عادت علماء و بزرگان دينى بر آن بوده است كه ((صلوة و سلام )) را به دنبال نام هر يك از انبياء و پيامبران ((صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ))، و ((سلام )) را در پى نام هر يك از ائمه ((عليهم السلام )) مى نگاشتند. اگرچه تخلف از اين قاعده و رسم معمول ، جائز و روا است . و حتى جائز است ((صلوة )) را به دنبال نام هر فرد مؤ من و متدينى ، نگاشته و يا بر زبان آورد؛ چنانكه قرآن و حديث نيز اين مسئله را تاءييد مى كند. بايد نگارش عبارات ستايش آميز را به دنبال اسامى اين برجستگان ، به عنوان دعائى تلقى كرد كه بايد كاتب و نويسنده ، آنرا انشاء كرده و در پى اين اسامى بياورد، و نبايد اين عبارات را به عنوان سخنى برشمرد كه بايد نويسنده ، آنرا از يك اصلى روايت مى كند. بنابراين ، كاتب و نويسنده در نوشتن اين عبارات ، نيازى به مشاهده آن در كتاب مورد استنساخ ندارد، و نيز اداء اين وظيفه هيچ ارتباطى با طرز نوشته مؤ لف كتاب ندارد؛ بلكه بايد كاتب و نويسنده احساس وظيفه كند كه بايد اينگونه تعابير ستايش آميز را در پى نامهاى مذكور بنگارد، اگر چه در نسخه اصل و يا سخنانى كه شنيده ، چنين تعابيرى را نيابد. اگر استنساخ كننده كتاب ، امثال اينگونه تعابير تجليل آميز را در پى اين اسامى - ضمن روايت و حديث و يا در نسخه اصل مصنف و مؤ لف - مشاهده كرد، اقدام او به نگارش آنها داراى اهميت و ضرورت فزونترى خواهد بود. نظريه فوق - كه بايد پس از نگارش اسامى مذكور، كتبا و شفاها از آنها تجليل كرد) - نظريه اى است كه بر ساير نظريه هاى ديگر رجحان دارد؛ و اكثر دانشمندان نيز همين راءى و نظريه را تاءييد و انتخاب كرده اند. ولى گروهى از علماء معتقدند كه مى توان اين عبارات تجليل آميز را - در صورتيكه آنها را نويسنده و يا استنساخ كننده بر زبان آورده باشد - از نبشتار حذف كرد. رويهمرفته بهتر است ((سلام )) را تواءم با ((صلوة )) بدنبال نام گرامى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چه در گفتار و چه در نبشتار، ياد نمود (يعنى بدنبال نام شريفش بايد گفت و يا نوشت : ((صلى الله عليه و آله و سلم )) ) تا نگارش او بر طبق آيه اى باشد كه مى فرمايد: ((ان الله و ملائكته يصلون على النبى ، يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما)) )) (491) (خداوند متعال و فرشتگان ، بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) درود مى فرستند. شما مؤ منان ، صلوة و سلام خود را بر آنحضرت نثار كنيد). اگر نويسنده به ((صلوة )) تنها اكتفاء كند و ((سلام )) را ننويسد مانعى ندارد. 13- نبايد نويسنده ، اهتمام خويش را به حسن خط محدود سازد؛ بلكه بايد روشن وخوانا بنويسد
دانشجوئى كه سرگرم تحصيل و اندوختن ذخائر علمى است نبايد به خاطر حسن خط و زيبا نوشتن - در حين استنساخ و يا تاءليف كتاب - خويشتن را به رنج و زحمت واداشته و همه قواى خود را در اين جهت مصروف سازد؛ بلكه بايد به صحت و خوانا بودن و يا تصحيح آن اهميت دهد. نگارنده هر نوشته اى بايد از ((تعليق )) در نگارش سخت بپرهيزد، تعليق عبارت از آميختن حروفى است كه بايد به صورت گسسته از هم و جداى از حروف ديگر نگارش يابد. و نيز از ((مشق )) بپرهيزد، و آن عبارت از سرعت در نگارش و تندنويسى است كه با لغزش و افتادگى حروف ، تواءم است . يكى از دانشمندان مى گويد: معيار ارزش و سنجش خط و نگاره هر كسى عبارت از سهولت قرائت ، و به اصطلاح : خوانا بودن آنست . بهترين قرائت عبارت از قرائتى است كه كاملا آشكار و روشن باشد، چنانكه بهترين خط و نگاره عبارت از نگاره اى است كه حروف و كلمات آن كاملا پديدار و روشن و خوانا باشد. شايسته است كه كاتب از ريزنويسى و نازك نگارى در نگارش كتاب و حتى در نگارش هرگونه نوشته هاى ديگر خوددارى كند؛ چون از چنين شيوه اى ، هيچ بهره اى عائد او نخواهد شد، يا آنكه بهره كاملى براى كسانى كه دچار ضعف باصره و بينائى هستند به ارمغان نخواهد آورد. و نيز احيانا ممكن است چنين شيوه اى در نگارش ، قوه بينائى نويسنده را از اين پس ضعيف ساخته و خود نتواند از نوشته خويش بهره مند گردد. يكى از پيشينيان به نويسنده اى - كه همين شيوه را در نگارش پيش گرفته و بسيار نازك و ريز مى نوشت - گفته بود: چنين مكن ؛ زيرا اين روش به چيزى كه بدان نياز فزونترى دارى خيانت مى كند و براى تو زيانبار است . دانشمندى ديگر گفته است : به گونه اى بنويس كه به هنگام نياز، به كار تو آيد و ترا سودمند افتد؛ طورى ننويس كه به هنگام نياز و حاجت - يعنى در بزرگسالى و به گاه ضعف قوه بينائى - سودى از آن عائد تو نگردد. (492) همه اين رهنمودها در امر نگارش ، مربوط به غير مسوده ها و سياهه هاى نوشته مصنفان كتب است ، (يعنى درباره مسوده ها، رعايت اين ضوابط، ضرورى نيست )؛ زيرا دقت و تاءمل مصنفان در شيوه نگارش مسوده كتاب ، موجب از دست رفتن بسيارى از اغراض و فوائدى مى گردد كه اين اغراض از مسئله خط و خوشنويسى ، بسيار مهمتر و پرارزش تر مى باشد. به همين جهت است كه مى بينيم خواندن مسوده ها و چرك نوشت هاى مصنفان كتب ، بسيار دشوار بوده و حروف و كلمات اين نوشته ها - به علت سرعت در نگارش و اشتغال فكرى و توغل در محتواى علمى نوشته ها - به هم آميخته شده و در هم فرورفته است (بطوريكه تشخيص و بازيافتن آنها سخت ناهموار است ). 14- كيفيت انتخاب و آماده ساختن قلم براى نگارش
علماء و دانشمندان چنين نظر داده اند كه نبايد قلم آنچنان سخت و سفت باشد كه مانع سرعت عبور آن از روى كاغذ گشته و از روانى باز ماند، و نه آنچنان سست و قابل انعطاف و نرم باشد كه به سرعت سائيده شده و از كار افتد و از نوشتن لنگ ماند. يكى از بزرگان گفته است : ((اگر مى خواهى خط و نگاره تو، خوش و زيبا گردد، خانه قلم (يعنى از مبداء تراش تا زبان و نوك آنرا) بلند و درشت گردان . و نوك و زبان آنرا اندكى متمايل به راست قطع كن )) (493) . بايد چاقو و قلمتراشى كه براى تراشيدن قلم و نيز چاقوئى - كه براى كشط و حك و محو كردن نوشته هاى كاغذ از آن استفاده مى شود - كاملا تيز و برا بوده و اختصاصا براى تراشيدن قلم و يا براى ((كشط)) بكار رود: لذا نبايد از چنين چاقوها براى كارهاى ديگر استفاده نمود. وسيله اى كه قلم را روى آن ، نوك زنى مى كنند و يا شكافى در آن به منظور سهولت نگارش ايجاد مى نمايند بايد سفت و سخت (و صاف ) باشد. در اين باره ، بزرگان علم ، قلم نى ايرانى را كه سخت خشك مى باشد، و نيز آبنوس سفت و براق را براى نگارش مى ستودند. 15- شيوه نگارش حروف و كلمات
بجا و شايسته است كه حروف را بريده و ناقص و ناتمام ننويسد، و آنها را مبهم و مشتبه و همانند يكديگر نگارش نكند؛ بلكه لازم است حق هر حرفى را از لحاظ طرز نگارش ، اداء نموده و آدابى را كه درباره كتابت حروف وارد شده است مراعات نمايد: از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) روايت شده است كه به يكى از نويسندگان خود فرمود: ((ليقه را در دوات قرار ده ، و قلم را كج و منحرف نگاهدار، و يا نوك آنرا اندكى منحرف قط كن ، و باء ((بسم الله )) را برافراز و آنرا كشيده و بلند بنگار، دندانه هاى سين را مشخص و روشن بنويس ، و ميم را كور و توپر و زشت ننويس ، و ((الله )) را نيكو و زيبا بنگار، و ((رحمن )) را كشيده ، و ((رحيم )) را خوش بنگار. (پس از فراغ از نگارش )، قلم را روى گوش چپ خود قرار ده ؛ زيرا اينكار بهتر مى تواند ترا به قلم دسترسى داده و بدان يادآورت گردد)) (494) . از زيد بن ثابت است كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((آنگاه كه مى خواهى ((بسم الله الرحمن الرحيم )) را بنگارى ، سين را واضح و دندانه هاى آنرا روشن بنويس )) (495) . ابن عباس گويد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((باء)) بسم الله را به ((ميم )) نپيوند و بدان نكشان ، مگر آنگاه كه دندانه هاى سين را بلند و برافراشته بنويسى )) (496) . انس ميگويد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((چنانچه كسى ((بسم الله الرحمن الرحيم )) را بنويسد، بايد ((الرحمن )) را كشيده بنگارد (497) . همان انس گفته است رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((اگر كسى ((بسم الله الرحمن الرحيم )) را بنگارد و آنرا به منظور تجليل از خداوند متعال ، با خط خوش و زيبا بنويسد، خداى متعال او را مورد رحمت و مغفرت خويش قرار مى دهد)) (498) . از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است كه فرمود: مردى در (خوش نگارى ) ((بسم الله الرحمن الرحيم )) اظهار اشتياق كرد و بدان اهتمام ورزيد و مورد آمرزش الهى قرار گرفت )). (499) جابر (بن عبدالله انصارى ) گويد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((آنگاه كه يكى از شما چيزى نوشته باشد بايد بر آن خاك افشانى كند)) (و رطوبت مركب آن را بدينوسيله بخشكاند)؛ چون اين كار از لحاظ حفظ خط و نگاره ، موفقيت آميزتر و به هدف ، نزديك تر است )). (500) 16- پيوسته نگارى كلمات وابسته بهم
علماء و دانشمندان در مورد اسماء و عناوينى كه به ((الله )) اضافه مى شود، ايجاد فاصله ميان مضاف ((الله )) و خود ((الله )) را در نگارش ، مكروه و ناخوش آيند مى دانند، مانند ((عبدالله )) و ((رسول الله )). بنابراين نبايد ((عبد)) و يا ((رسول )) را در پايان سطر، و ((الله )) را پس از آن در آغاز سطر بعدى نوشت ؛ چون اين طرز نگارش ، صورت و وضع زشت و ناموزونى را در نوشته به وجود مى آورد. اينكه علماء چنين روشى را در نگارش ، مكروه مى دانند، كراهت آن ، نه منظور تنزيه است . (به عبارت ديگر: ايجاد فاصله ميان ((الله )) و مضاف آن ، كارى است كه مانع از انجام يافتن كار پاكيزه تر از آن مى باشد و نهيى كه درباره آن وارد شده است ، نهيى تكليفى و الزام آور نيست ؛ بلكه صرفا در جهت انجام كار نيكو و پاكيزه ترى ، چنين نهيى وارد شده است ). نامهاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و صحابه و ياران او و ساير مردم نيز مشمول همين قاعده مى باشند كه نبايد ميان مضاف و مضاف اليه - در مورد نامهاى مذكور - چنان فاصله اى در نگارش به وجود آيد؛ چون ممكن است ايجاد اين فاصله ، موهم خلل و موجب اشكال و پيچيدگى در مفهوم آنها گردد. به عنوان نمونه : ((عبارت ساب النبى ، كافر ناسزاگوينده پيامبر، كافر است )) رانبايد به گونه اى نوشت كه كلمه ((ساب )) در پايان سطر، و ((النبى ، كافر)) درآغاز سطر بعدى قرار گيرد. (مسلما چنين گونه نگارشى ، سخت ناپسند و زشت مىباشد؛ زيرا ممكن است كسى پايان سطر قبلى ، يعنى كلمه ((ساب )) را نبيند و خواندنخود را از آغاز سطر بعدى يعنى ((النبى ، كافر)) شروع كند كه قهرا اين جمله - منهاىمضاف آن يعنى ((ساب )) -، مفهومى نادرست و غيرمشروعى را ارائه مى نمايد). بايد گفت كه كراهت ايجاد فاصله ، منحصر به متضايفين يعنى مضاف و مضاف اليه نيست ؛ بلكه اين كراهت شامل هر نوع ايجاد فاصله اى است كه جدائى ميان كلمات ، مفهوم زشت و نادرستى را احيانا القاء مى نمايد. همچنين علماء، ايجاد فاصله ميان اجزاء كلمه را نيز مكروه و ناپسند مى دانند، به اين معنى كه قسمتى از كلمه در پايان سطر، و قسمت باقيمانده آن در آغاز سطر بعدى نوشته شود. 17- اطمينان به صحت نوشتار از طريق مقابله آن با نسخه مورد اعتماد
لازم است نويسنده و استنساخ كننده ، نوشته خود را با اصل صحيح و مورد اعتماد، مقابله كند. مهمترين نسخه اصل همان نسخه ايست كه در اختيار مؤ لف و از آن او و با او بوده است . و در درجه دوم ، نسخه اى است كه در دست ديگران قرار داشته ؛ ولى از روى نسخه اصل خط مؤ لف تحرير شده است . و پس از آن ، نوبت به نسخه اى مى رسد كه با نسخه اصل مقابله شده و خط خود مؤ لف نيز در تاءييد آن بر آن نگاشته شده است . در مرحله آخر و واپسين ، نوبت به نسخه اى مى رسد كه با نسخه غيراصلى مقابله شده ؛ لكن نسخه اى درست است كه فاقد خط مؤ لف در تاءييد آن مى باشد. و چون هدف نهائى مقابله ، اين است كه نوشته ها مطابق با نسخه اصل مصنف باشد (اين هدف را مى توان از راه مقابله با هر نوع نسخه صحيح و مورد اعتماد، برآورده ساخت ). بطور خلاصه : مقابله كتاب و هر نوع نوشته اى - كه منظور از آن ، استفاده و بهره بردارى علمى به هر نحوى است - بايد به گونه اى باشد كه اين مقابله ، موجب صحت و درستى ويژه اى در نوشته گردد. بنابراين شايسته است كه هر كاتب و نويسنده اى در مسئله كتاب و كتابت ، اهتمام و عنايت فزونترى را مبذول داشته و از بذل سعى و كوشش در اين راه دريغ نورزد. يكى از پيشينيان به فرزندش گفت : آيا فلان كتاب را نوشتى ؟ گفت : آرى . پرسيد آيا آنرا (با نسخه اصل و يا نسخه مورد اعتماد) مقابله نمودى و بر آن عرضه كردى ؟ فرزند، جواب منفى داد و گفت : نه . پدر به او خطاب كرد: پس چرا مى نويسى ، (يعنى به چه مجوزى دست اندر كار نگارش هستى و به كار نگارش خود ادامه مى دهى ، در حاليكه از مقابله آن با نسخه مورد اعتماد، كوتاهى مى نمائى ؟). اخفش گفته است : هرگاه كتابى استنساخ گردد و با نسخه اصل و يا نسخه مورد اعتماد، مقابله و مطابقت نشود، و پس از آن از روى همان نسخه ، نسخه ديگرى تحرير شود و با نسخه اصل ، مقابله و بر آن عرضه نگردد، سرانجام به صورت كتابى گنگ و نامفهوم درمى آيد. خليل بن احمد، پيش از اخفش همين نكته را اظهار كرده بود كه اگر نبشتار و كتابى به زبان عربى ، سه بار استنساخ شود و با نسخه اصل و مورد اعتماد مقابله نگردد، سرانجام زبان عربى كتاب به زبان عجمى ، دگرگونى يافته و گرفتار ابهام مى شود. (تفاوت گفتار خليل و اخفش در اين است كه ) اخفش مى گويد: حتى دوبار استنساخ - منهاى مقابله -، موجب گنگى و نادرست شدن كتاب مى شود (در حاليكه خليل ، چنين نتيجه اى را معلول سه بار نسخه بردارى - منهاى مقابله - مى داند). 18- بكاربردن مشخصات املائى در مورد حروف و كلمات
اگر استنساخ كننده - از طريق مقابله نوشتار خود با نسخه مورد اعتماد - به تصحيح آن موفق گرديد بايد دست اندر كار ضبط و مشخص ساختن موارد مورد نياز شود؛ به اين معنى كه حروف نقطه دار را منقوط ساخته و كلمات را اعراب گذارى كند، و موارد مشتبه را از هم بازيافته و آنها را تدارك نمايد و در صدد آن باشد كه اشتباهات و تحريفات و جابجاشدن حروف و كلمات را بيابد و آنها را جبران كند. اما آن حروف و كلماتى - كه حتى بدون نقطه و اعراب ، خواندن آنها آسان و معلوم همگان است - به نقطه و اعراب گذارى آنها وقعى ننهد؛ زيرا اگر بخواهد وقت خود را در ضبط اينگونه كلمات صرف كند، در حقيقت سرگرم كارى مى گردد كه اشتغال به غير آن سزاوارتر بوده و بايد اين كوشش او را به عنوان رنج و تعبى نازا، و تلاشى بى ثمر تلقى نمود. چه بسا ممكن است اين كار موجب گردد كه كتاب ، تناسب خود را براى انتفاع بزرگان و دانشمندان از دست بدهد، و نوشته ها تاريك و فشرده و مبهم گردد؛ لكن بايد گفت : افراد مبتدى و تازه كار و گروه فراوانى از توده مردم از نوشته هائى كه نقطه و اعراب گذارى شده است سود بهتر و فزونترى به دست مى آورند. جميل بن دراج گفت كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((حديث و سخنان ما را صحيح تلفظ كنيد، و آنرا معرب و با مشخصات املائى و مشكول و درست بنويسيد و آنرا اعراب گذارى نمائيد؛ زيرا ما گروهى هستيم كه از سخنان و بيانات فصيح و شيوائى برخورداريم )) (501) (و گفتار ما در عين فصاحت ، داراى بلاغت و رسائى در اداء مطلب ، و نيز روشن مى باشد). از جمله مواردى كه ضبط حروف و كلمات داراى اهميت ويژه اى مى باشد، موردى است - كه به خاطر كيفيت ضبط آن - اختلافى در معنى و مفهوم آن پديد مى آيد، مانند حديث : (( ((ذكاة الجنين ذكاة امه )))) (502) و همچنين ضبط اسماء و نامهائى كه ممكن است خواننده كتاب درباره آنها دچار اشتباه گردد از جمله مواردى است كه بايد در ضبط و مشخص ساختن كيفيت تلفظ آن ، توجه كافى مبذول گردد؛ زيرا اين اسماء، سماعى است و منحصرا بايد تلفظ صحيح آنرا از عربهاى زباندان شنيد؛ لذا بايد به ضبط آنها توجه شود، اگرچه نويسنده ناگزير گردد كه ضبط آنها را در حاشيه كتاب و در مقابل آنها بنويسد؛ زيرا اينگونه تداركات و پيشگيرى ها در امر نگارش كتاب ، هر خواننده را از لغزش و اشتباه در قرائت سخت بدور مى دارد، بخصوص اگر كتاب با خط ريز ريز و نازك و در عين فشردگى سطور، نگارش شود. آنگاه كه نويسنده ناچار گردد كه ضبط كلمات را در حاشيه بياورد بايد در ذيل توضيح خود، كلمه ((بيان )) و يا ((ن )) را بنويسد (تا مطالعه كننده و يا خواننده كتاب ، آنرا به عنوان توضيح ضبط كلمات موجود در متن ، تلقى كند، نه از اصل متن ). معمولا شيوه نگارش بر اين جارى بود كه حروف نقطه دار را با نقطه هاى متناسب ، مشخص مى ساختند. و در مورد حروف بى نقطه - براى ارائه ضبط و مشخص ساختن آن - از طرق و شيوه هاى متنوعى استفاده مى كردند كه ذيلا گزارش مى شود: 1- اساسا اين حروف را به همان حال و بدون نقطه برگزار مى كردند، و حذف و اهمال نقطه ها را نمايانگر ضبط آن مى دانستند؛ ولى اين شيوه و نظريه را گروهى از علماء تاءييد نكردند؛ زيرا اين احتمال وجود داشت كه نويسنده - سهوا - در نقطه گذارى حروف نقطه دار، دچار اهمال شده باشد و در نتيجه ، آن حروف با حروف بى نقطه اشتباه مى شد. 2- حروف بى نقطه - به همان مقدار - كه در مورد حروف نقطه دار، از بالا نقطه گذارى مى شود - بايد از پائين ؛ نقطه گذارى گردد؛ به اين معنى كه در زير ((را)) و ((دال )) [ر، د] نقطه اى نوشته شود. و در زير حرف ((سين ))، سه نقطه رسم كنند: [س ]. و به همين منوال ساير حروف بى نقطه از زير نقطه گذارى گردد. ولى پيشينيان ، حرف ((حاء)) را از اين قاعده مستثنى مى دانستند و حتى در زير آن نيز نقطه اى رسم نمى كردند تا مبادا با حرف ((جيم )) اشتباه شود. 3- حروف بى نقطه ، همانند همان حرفى كه به طور پيوسته و متصل به حروف ديگر، نگارش يافته است آنرا گسسته و به صورت تك حرفى نيز بنگارند. و بهتر اين است كه اين تك حرفى ها، ريزتر از آن و در زير همان حروف اصلى نوشته شود. 4- بر روى حرف بى نقطه ، شكل كوچكى همانند هلال (()) رسم كنند و يا مانند ناخن و ريزه قلمى كه به پشت افتاده () علامتى بنگارند، مثلا حرف ((راء)) را بدينصورت (()) و يا بصورت (()) بنويسند. 5 - و يا آنكه روى حروف بى نقطه ، خط افقى كوچكى رسم نمايند. مثلا حرف عين را بدينصورت (()) بنويسند؛ چنانكه همين شيوه نگارش در بسيارى از نبشتارهاى كهن ، معمول بوده است ؛ لكن به علت آنكه چنين نشانه اى ، بسيار ظريف و نازك و غير جلى رسم مى شد توجه خواننده را به خود جلب نمى كرد. از جمله نكاتى كه بايد در ضبط و ربط حروف از لحاظ شيوه نگارش مورد توجه قرار گيرد اين است كه بهتر است در درون حرف ((كاف معلقه )) (503) كاف كوچك و يا همزه بدينصورت (()) بنويسند، و نيز در ميان حرف ((لام )) لام كوچكى به اين شكل (()) رسم كنند. 19- نكاتى كه بايد پس از تصحيح كتاب رعايت گردد = تدارك اشتباهات
شايسته است كه آن مقدار از كتاب را كه تصحيح كرده و به ضبط آنها اقدام نموده است -به منظور اينكه چون ممكن است احيانا به هنگام مطالعه كتاب ، مورد شك و ترديد واقعشود و يا شبهه و احتمال شك در آن راه دارد - با حروف ريزتر، تصحيح آنها را اعلام كند،به اين معنى كه با قلمى ريزتر و كوچكتر، حرف ((ح )) را بنويسد. و يا اگر بههنگام تاءليف و استنساخ كتاب ، با خطاء و اشتباهى در كتاب مواجه شد روى كلمه و ياعبارت مورد نظر با قلم ريز، ((كذا))ى كوچكى را نوشته و واژه و يا عبارت صحيح را -در صورتيكه با علم و تحقيق تواءم باشد - در حاشيه چنين بنويسد: ((صوابه كذا)). واگر بر مبناى احتمال قوى و گمان نزديك به يقين ، به واژه و عبارت صحيح دست يابد،بايد آنرا در حاشيه نوشته و در پى آن با حروف ريز: ((لعله كذا شايد بدينصورتباشد)) را بنگارد. و در صورتيكه صحت و عدم صحت آن ، مشكوك ومشكل به نظر آيد، و مبنى و علت صحت آن بر نويسنده روشن نباشد بايد به جاى كلمه((صح ))، سر حرف ((صاد)) را بدينصورت ((ص -)) در پايان آن رسم نمايد.بعضى گفته اند كه اگر سر حرف ((ضاد)) يعنى ((ض -)) و جاى ((ص -)) در چنينمواردى بنويسد، بهتر است ؛ و اين رمز يعنى ((ض -))، خلاصه و فشرده كلمه ((ضبة)) مى باشد. بايد نشانه و رمز مذكور ((ص -)) و يا ((ض -)) را - (كه حاكى از عدم علم به صحت كلمه و يا عبارات مورد نظر مى باشد) - با حفظ فاصله اى از اصل كلمه موجود در متن بنويسد تا احتمالا موجب اعراض خواننده از كلمه موجود در متن نگردد و آنرا به عنوان ((ضرب )) و امثال آن تلقى نكند. اگر نويسنده و يا شخص ديگرى پس از تحقيق و بررسى لازم ، واژه و كلمه صحيح را به دست آورد و ملاحظه كرد كه تصحيح او به همان صورت ، درست بوده است به دنبال نشانه ((ص -)) حرف ((حا)) را اضافه كند تا به صورت ((صح )) درآيد (و در نتيجه ، مطالعه كنندگان با اطمينان خاطر به صحت آن اعتماد نمايند). مى گويند: رمز و نشانه ((ض - ضبة )) براى ارائه صحت ناتمام و نيمه كاره كلمه وعبارت ، و نمايانگر اين نكته مى باشد كه هنوز صحت كلمه و عباراتى كه اين رمز برروى آن نگاشته شده است ، محقق و كامل نشده است ؛ اگرچه نويسنده ، درستنقل و منعكس كرده و در مقابله آن كوتاهى نورزيده باشد. و بالاخره رمز مذكور بدينمنظور به كار مى رود تا مطالعه كننده و خواننده را هشدارى باشد كه نويسنده كتاب درنقل و نگارش آن ، دقت و هوشيارى خود را به كار برده و از امعان نظر دريغ نكرده است . واين گمان در خواننده به وجود نيايد كه آن كلمه و يا آن عبارت تصحيح شده ، غلط واشتباه بوده و در صدد اصلاح و دگرگونى آن برآيد. برخى از نويسندگان و مصححان ؛ بى باكانه و به گونه اى جسارت آميز و بدون حزمو احتياط، كلمه اى را - كه حق و صواب در آنست كه به همان صورتاول ، حفظ و ابقاء گردد - به تصحيح آن دست مى يازند، و براى نشان دادن منظور خود ازرمز و نشانه ((ضبة )) استفاده مى كنند، از آن نظر كه كار آنها همانند ((ضبة الاناء لحيمكارى و ترميم ظروف )) مى باشد (و مى خواهند بفهمانند كه با دستكارى خود،خلل و يا نقائص را از پيش خود ترميم و اصلاح مى نمايند). كار چنين مصححانى با كارلحيم كاران و ترميم كنندگان ظروف ، داراى وجه اشتراك مى باشد كهخلل و رخنه ها را اصلاح مى نمايند. و يا آنكه كار اينگونه نويسندگان و مصححان بهمنزله ((ضبة الباب )) است (يعنى همان كلون وقفل درب و آهن پهنى است كه درب را قفل مى كند)؛ چون با چنين تصحيحى ، آن كلمه درمحيطى بسته و محدود مى ماند كه قرائت آن داراى وجه صحيحى نيست ؛ چنانكه كلون وقفل ، وسيله اى است كه براى بستن و قفل كردن درب ، مورد استفاده قرار مى گيرد. 20- راه و رسم پيراستن نوشته هاى زائد و بكاربردنعمل ((ضرب )) در نوشتار اگر در كتاب ، نوشته هاى زائد و اضافى و يا چيزى بى مورد و در غير جهت و نامناسب وجود داشته باشد، مصحح براى جبران و پيراستن آن مى توانند از سه شيوه استفاده كند: 1- كشط: و آن عبارت از سلخ و كندن و تراشيدن و زدودن نوشته هاى اضافى به وسيله چاقو و قلم تراش و امثال آن از آلات تيز مى باشد. اينگونه پيرايش را ((بشر)) و ((حك )) نيز مى نامند. در مورد شيوه هاى بعدى خواهيم ديد كه در امر پيرايش نوشته هاى زائد، نحوه هاى ديگرى وجود دارد كه از شيوه ((كشط)) بهتر و شايسته تر مى باشد. البته بكار گرفتن روش ((كشط)) براى زدودن و پيراستن نقطه و اعراب اضافى و غلط و امثال آنها، كارى به سزا و درخور به نظر مى آيد. 2- محو: و آن عبارت از پاك كردن و پيراستن و ستردن نوشته هاى زائد - بدون استعمال قلم تراش و بدون نياز به زدودن آنها به وسيله تراشيدن - مى باشد. البته بكار گرفتن اين شيوه در صورتى درست و بجا است كه پاك كردن نوشته هاى زائد - بدون نياز به تراشيدن آن - امكان پذير باشد، به اين معنى كه اين نوشته ها بر روى كاغذ براق و شفاهى منعكس شده باشد، و نوشته هاى زائد نيز داراى طراوت و تازگى بوده و مركب آن هنوز در كاغذ و برگ ، نفوذ نكرده باشد. اين نحوه پيراستن مطالب اضافى ؛ از تراشيدن آن بهتر است ؛ چون فرصت كمترى را اشغال مى كند و نيز محل نوشته و برگ كاغذ از فرسايش و تباهى مصون مى ماند. يكى از چاره جوئى هاى بسيار خوب در چنين شيوه اى آنست كه كلمه و يا عبارت اضافى با رطوبت زبان آنهم با لطافت و ظرافت ، محو گردد. به همين جهت است كه برخى از پيشينيان گفته اند: يكى از آثار مروءت و جوانمردى شخص (در رابطه با نگارش و تصحيح كتاب )، آن است كه مركب در لبها و جامه او مشاهده گردد و بدان آلوده و آغشته باشد. 3- ضرب : اين شيوه ، سومين روش براى پيراستن زوائد در نبشتار مى باشد، و از روش((كشط تراشيدن )) و ((محو = پاك كردن )) بهتر است ، بخصوص در مورد كتب حديث ،چنين شيوه اى راه چاره پسنديده اى مى باشد؛ زيرا تراشيدن و پاك كردن ، موجب سستى وفرسودگى كتاب گرديده و تهمت برانگيز مى باشد، يعنى نويسنده و استنساخ كننده آنرا در معرض تهمت قرار مى دهد، و احيانا ممكن است موجب تباهى و خرابى كاغذ و اوراق كتابشود. از يكى از بزرگان نقل شده است كه مى گفت : اساتيد برجسته ، دوست نمى داشتند كسى در مجلس ((سماع كتاب حديث )) قلم ترش را با خود همراه داشته باشد تا مبادا كلمه اى از حديث در نبشتار، تراش خورد. علاوه بر اين مى توان گفت ممكن است همان كلمه اى كه در نبشتار آمده است - با همان گونه ضبط - در طريق نقل و روايت ديگرى صحيح باشد (كه نبايد در آن دست برد). و نيز ممكن است به هنگام ((سماع كتاب حديث )) در نزد استادى ديگر و در مرتبه دوم ، همان كلمه اى كه در آن دستبرد به عمل آمده و تراش خورده است ، در نقل و روايت ديگر، صحيح به نظر آمده و او ناگزير گردد براى بارى ديگر همان كلمه را به همان گونه اول پس از تراشيدن ، دوباره نويسى كند و بدان بپيوندد. و اگر در نقل و روايت نخست ، كلمه و يا عباراتى ، خطخوردگى پيدا كند و در نقل و روايت ديگر، صحيح به نظر آيد بايد براى اعاده صحت آن فقط به علامت و نشانه اى ديگر اكتفاء كند كه آن علامت ، نمايانگر صحت آن مى باشد. كيفيت عمل ((ضرب )) براى پيراستن اضافى و بى مورد:
درباره ضرب و كيفيت انجام آن بر روى نوشته هاى زائد، پنج نظريه به شرح زير جلب نظر مى كند: 1- حروف و كلماتى كه بايد ((ضرب )) بر آنها واقع شود به هم پيوسته شود، و بر روى آن خط ممتدى رسم گردد. اهل مغرب اين شيوه را ((شق )) مى نامند. و بهترين نحوه عمل در چنين موردى آن است كه خط نازك و ظريف و روشنى روى آن ها رسم شود بدانگونه كه فقط مقصود و هدف نويسنده را به خواننده تفهيم كند، بنابراين نبايد برگ نبشتار را سياه و چركين كرده و به خاطر اين كار، حروف را محو و نابود سازد و باعث آن گردد كه سطرهاى زيرين ، ناخوانا شود. 2- خطى كه علامت ضرب است بر فراز حروف مورد نظر - با حفظ فاصله آن با سطر - بكشد و دو طرف اين خط ممتد را بر اولين و آخرين قسمتى كه بايد باطل شود بدين صورت منحنى سازد. 3- حرف ((لا)) يا ((من )) را بالاى نخستين قسمت ، و حرف ((الى )) را بالاى آخرين قسمت عبارات زائد بنويسيد، و اين علامت گذارى به معنى آنست كه از اينجا تا آنجا ساقط و يا نادرست مى باشد. چنين روشى - براى ارائه قسمت هاى زائد در مورد عباراتى كه در نقل و روايتى ، صحيح ؛ ولى در نقل و روايت ديگر، ساقط و نادرست است - روش و شيوه اى نيكو و پسنديده مى باشد، و نمودار آن ، چنين است : لا ........... الى من ........... الى 4- چهارمين راءى و روش انجام عمل ((ضرب )) اين است كه در آغاز و انجام عبارات زائد و ساقط، دو نيم دائره رسم كنند، (يعنى به اصطلاح امروز، آن را در ميان پرانتز قرار دهند) بدين صورت : (..............) در صورتى كه نوشتار زائد، داراى جائى براى رسم اين دو نيم دائره نباشد مى تواند آن دو نيم دائره (پرانتز) را در فراز آغاز و انجام همان عبارت بنويسد و محدوده عبارت ساقط و باطل را بدين صورت : (.........) مشخص سازد. 5 - در آغاز و انجام عبارت مورد نظر، صفر را بدين صورت : 0.......0 رسم كند. منظور از صفر، عبارت از دائره ريز و كوچك است ، و از آنجهت آنرا صفر مى نامند چون عباراتى كه ميان آندو قرار گرفته است خالى و عارى از صحت مى باشد؛ چنانكه صفر در علم حساب و رياضيات نيز داراى چنين مفهومى است ؛ زيرا اين كلمه در علم حساب بدين معنى است كه محل و مورد آن ، خالى و عارى از عدد مى باشد. اگر رسم و نگارش صفر در آغاز و انجام عبارت و يا كلمه اضافى و ساقط - به علت فشرده بودن نوشته - ممكن نباشد آنرا در بالاى آغاز و انجام آن بنويسد. برخى از علماء براى انجام عمل ((ضرب ))، نقطه هاى متوالى و پى درپى را روى عبارات زائد مى نگارند. اگر عبارت زائد و ساقط، از يك سطر فزونتر باشد مى توان يكى از نوشته هاى سه گانه اخير را در مورد هر سطرى بكار برد. و يا آنكه يكى از علائم را فقط در دو طرف ، يعنى آغاز و انجام مجموع سطرهاى ساقط و اضافى رسم نمود. اگر در نوشته ، يك كلمه و يا چند كلمه سهوا تكرار شود بايد روى كلمه و يا كلمات مكرر بعدى ، عمل ضرب انجام گيرد؛ چون كلمه و عبارت نخستين در جاى خود و نيز درست نوشته شده است ؛ مگر آنكه نوشته مكرر بعدى از لحاظ صورت و فرم خط، بهتر و صحيحتر و زيباتر و يا از لحاظ خواندن ، رساتر باشد. و همچنين اگر نوشته اولى در عبارت مكرر، در پايان سطر قرار گرفته باشد انجام عمل ضرب نسبت به آن شايسته تر است ؛ چون اين كار موجب صيانت آغاز سطر بعدى از عمل ضرب و دستبرد در آن مى گردد. هرگاه كلمه مكرر، عبارت از مضاف و مضاف اليه ، صفت و موصوف ، معطوف و معطوف عليه ، و يا مبتداء و خبر باشد بايد ضرب به كيفيتى انجام شود كه ميان آنها فاصله اى به وجود نيايد، به اين معنى كه بايد ضرب روى كلمه مكررى كه در دو طرف آنها قرار دارد انجام گيرد، نه بر آن كلمه اى كه در ميان قرار گرفته است تا از رهگذر عمل ضرب ، بين دو كلمه اى كه ميان آنها ارتباط و همبستگى عميق وجود دارد جدائى به وجود نيايد. و اين شيوه بهتر از آنست كه مسئله اول يا آخر سطر بودن و يا زيبا و بهتر بودن نوشته ، ملاك عمل قرار گيرد؛ ريرا رعايت معانى و مفاهيم عبارت ، شايسته تر از رعايت حسن صورت از لحاظ خط و نگاره است . چنانچه عمل ضرب روى نبشتارى پياده شود، و نويسنده سپس متوجه گردد كه آن نبشتار، صحيح بوده است ؛ و لذا در صدد اعاده صحت آن برآيد، بايد روى آغاز و انجام همان عبارت و كلمه مضروب ، علامت ((صح )) را با قلم ريز و كوچك بنويسد، و نيز مى تواند ((صح )) را - در صورتى كه موجب سياهى و چركين شدن نوشته نگردد - در روى همان عبارت بطور مكرر و پى هم رسم كند. در مواردى كه جمله و عبارت زائد و اضافى به وسيله خط ممتد و پيوسته و يا خط منفصل و گسسته و يا نقطه هاى متوالى ، عمل ضرب آن ارائه مى شود (پس از توجه به صحت آن ) تكرار كلمه ((صح )) در مورد آنها تكرارى مطلوب و بجا است . ولى چنانچه عمل ضرب با نشانه گذاريهاى ديگر انجام شود، عدم تكرار آن كارى بجا و پسنديده مى باشد. بهتر اين است كه در چنين صورتى ، خط و سطرى كه بر اساس نشانه هاى ((من )) ((لا)) ((الى )) و نيم دائره و صفر، مضروب واقع شده است ((صح )) را روى آنها بنويسد. 21- كيفيت تخريج و تدارك عبارت از قلم افتاده در نبشتار
در صورتى كه نويسنده كتاب بخواهد عبارت و يا كلمه اى كه از قلم افتاده است تدارك و جبران نمايد، بايد اين تدارك و ترميم در حاشيه كتاب انجام گيرد. چنين عملى را ((لحق )) مى نامند و ريشه آن ((لحاق )) به فتح لام و به معنى تدارك و به پيوست آوردن است . علت برگزار نمودن اين جبران و تدارك در حاشيه كتاب ، آنست كه - برخلاف نگارش آن در ميان سطرها - باعث حفظ و سلامت نبشتار از فشردگى و تراكم مى گردد، و از نظر خواندن نيز از تيرگى و تاريكى و ابهام محفوظ مى ماند؛ بويژه اگر سطرها تنگ همديگر قرار گرفته و نزديك به هم و چسبيده نگارش يافته باشد. عده اى مى گويند: براى تدارك مطالبى كه از قلم افتاده است ، نوشتن آن در حاشيه سمت راست متن ، بهتر مى باشد، البته در صورتيكه چنين كارى امكان پذير باشد، به اين معنى چنانچه حاشيه سمت راست كتاب داراى گنجايش كافى براى تدارك آن مطالب باشد - به خاطر شرافت سمت راست - جبران آن در اين مسير شايسته تر است . علاوه بر اين اگر احيانا مطالب از قلم افتاده ديگرى به نظر رسد مى تواند عمل تخريج و تدارك را در حاشيه سمت چپ برگزار نمايد، و نيز اگر مطالبى كه نخست از قلم افتاده - در مرحله اول - در حاشيه سمت چپ تدارك شود و سپس افتادگى ديگرى در همان سطر به نظر رسد و آنرا نيز در همان سمت چپ تدارك نمايد اين دو مورد با هم اشتباه مى شوند. و اگر بخواهد تخريج و تدارك هر دو مورد را در حاشيه سمت راست برگزار كند، دو تخريج در برابر و كنار يكديگر قرار مى گيرند و چه بسا به علت نزديك بودن با هم ، به هم برسند و در ذهن خواننده كتاب ، اين گمان و تصور را پديد آورد كه عمل ضرب در ميان دو موردى كه از قلم افتاده ، انجام گرفته است ؛ چنانكه در بحث از كيفيت ضرب ، اين نكته را بازگو كرديم . عليهذا اگر عمل تخريج و تدارك كلمات و عبارات از قلم افتاده در حاشيه سمت راست انجام شود، و نيز همين شيوه را ضابطه اى براى تخريج قرار دهيم ، خواننده از چنان اشتباه و احتمال ، مصون خواهد بود، مگر آنگاه كه سقطات و افتادگيها در يك سطر، زياد باشد. پيدا است كه چنين وضعى در يك سطر، كمتر اتفاق مى افتد. (ولى بر فرض اينكه افتادگى ها در يك سطر، متعدد باشد، رعايت ضابطه مذكور ضرورتى ندارد). چنانچه مطلب و كلمه اى كه از قلم افتاده است مربوط به پايان سطر باشد بايد مطلقا و بدون هيچ قيد و شرطى ، عمل تخريج را در پايان همان سطر برگزار كند، زيرا در چنين وضعى هيچ خواننده اى آنرا با قلم افتادگى هاى ديگر اشتباه نمى كند. البته بايد توجه داشت كه لازم است تخريج را بلافاصله و متصل به همان سطر انجام دهد؛ يعنى نبايد به منظور تدارك افتادگيها، تخريج را در آغاز سطر بعدى و يا در حاشيه سمت راست برگزار كند. ولى اگر پايان سطر - به علت نزديك بودن آن به كنار برگ و يا به علت نزديك بود آن به ته دوزى و محل صحافى كتاب - فاقد گنجايش كافى براى تخريج و تدارك باشد مى تواند هر سمت مناسب ديگرى را براى عمل تخريج انتخاب نمايد. البته با حفظ اين جهت كه اگر عبارت از قلم افتاده در هر سمتى باشد عمل تخريج را در قسمت فوقانى صفحه از پائين به طرف بالا انجام دهد، نه آنكه از بالا به پائين بنويسد؛ زيرا ممكن است به تخريج و تدارك بعدى نياز پيدا كند، و محل و جاى مناسبى براى آن و در برابرش نيابد. براى تخريج و تدارك سقطات و از قلم افتاده ها ضرورت دارد كه راءس و آغاز حروف را به طرف سمت راست قرار دهد، اعم از آنكه تخريج در طرف راست نوشته اصلى و يا در سمت چپ آن انجام گيرد. نويسنده و مصحح كتاب بايد از قلم افتاده ها را محاسبه كرده و پيش از تدارك و نوشتن آنها - از لحاظ آنكه به چند سطر مى رسد - مقدار آنرا ارزيابى كند. اگر به دو سطر و يا بيش از آن برسد بايد سطرها را در بالاى حاشيه قرار داده و از همانجا به سمت پائين ، تدارك خود را ادامه دهد به طوريكه اين سطرها به همان محل افتادگيها در متن اصلى پايان گيرد. در صورتى اين روش ، صحيح است كه تخريج در سمت راست كتاب برگزار شود، و چنانچه در حاشيه سمت چپ تدارك شود بايد سطرهاى تداركى را از كنار نوشته اصلى ، آغاز كند به گونه اى كه اين سطرها به پايان صفحه منتهى گردد. اگر حاشيه كتاب قبل از تكميل تخريج ، ظرفيتش كامل گردد بايد در قسمت بالاى صفحه و يا در سمت پائين - آنهم متناسب با جهت نوشته اصلى - اين تدارك را برگزار سازد؛ ولى نبايد اين نوشته ها و سطور را به حاشيه برگها در هر سو ادامه دهد؛ بلكه بايد مقدارى از حاشيه را رها سازد؛ چون ممكن است احتمالا كتاب ، چندين بار به حك و تدارك نياز پيدا كند. اما كيفيت تدارك و الحاق محلى كه از قلم افتاده است به اين صورت ارائه مى گردد كه از همان نقطه ، خطى رسم كند كه اين خط را به صورت عمودى بكشد و روى آن ، خطى افقى و كوتاه به طرف محل تدارك بدينصورت بنگارد تا محل افتادگى را به وسيله آن نشان دهد. گروهى از دانشمندان معتقدند: بهتر است - به منظور نشانه گذارى محل از قلم افتاده - ميان خط و آغاز قسمتى كه از قلم افتاده است با خط ممتدى بدينصورت : مشخص كند. ولى ساير علماء چنين شيوه اى را نمى پسندند، چون اين كار را باعث سياه گشتن و چركين شدن كتاب مى دانند، بخصوص اگر عمل تخريج در يك كتابى ، بيش از حد متعارف باشد. لكن اگر در برابر كلمه و يا عبارت از قلم افتاده ، جاى خالى و مناسبى وجود نداشته باشد، و ناگزير گردد كه در محل ديگرى تخريج كند، و از قلم افتادگى را ترميم نمايد، مى تواند از دو راه و روش استفاده كند: يا آنكه از محل انجام تخريج تا آغاز افتادگى ، خط ممتدى را رسم كند، و يا آنكه در برابر محل افتادگى بنويسد: ((تخريج و تدارك افتادگى ، در فلان جا انجام مى گيرد)). و بايد بالاخره علائمى را يادداشت كند كه اشتباه خواننده را برطرف ساخته و او را به محل تخريج ، رهنمون گردد. پس از فراغ از عمل تخريج و جبران از قلم افتاده ها، در پايان آنها كلمه ((صح )) را بنويسد؛ اگرچه بهتر است به جاى آن ، فشرده اين كلمه يعنى ((ص -)) را در آخر عبارات و يا كلمات تخريج شده ، اضافه كند. برخى از دانشمندان در پى آن مى نويسند: ((صح رجع )) و برخى ديگر به صرف نگارش ((رجع )) اكتفاء مى كنند. 22- فوائد مقابله و تصحيح كتاب در معيت شخصيتهاى علمى مورد اعتماد
آنگاه كه مقابله و تصحيح كتاب را در حضور استاد انجام داد، به وسيله عباراتى از قبيل ((بلغ )) ((بلغت )) ((بلغ العرض )) و امثال آنها - يعنى عباراتى را كه مفيد مفاهيم اين تعابير باشد - در همان محلى كه تصحيح و مقابله كتاب بدانجا منتهى شد، علامت گذارى كند. اگر اين علامت گذارى با دستخط خود استاد انجام گيرد شايسته تر خواهد بود. اينگونه نشانه گذارى داراى پنج فائده است كه مهمترين آنها عبارت از وثوق و اطمينان به نسخه - حتى پس از گذشت سالها و قرنها - است ؛ بخصوص كه اگر استاد و يا شخصى كه نسخه را در معيت او مقابله مى كند، فردى موثق و ضابط و مورد اعتماد باشد. به اين مسئله - بخصوص - در دوره معاصر، (يعنى عصر مولف ) احساس نياز مى شود؛ چون مى بينيم اقدام و اهتمام مردم معاصر و يا كسانى كه قريب به عصر ما بسر مى برده و مى برند در تصدى كار تصحيح و ضبط نوشته هاى كتب ، به ويژه در مورد كتب حديث ، دستخوش ضعف و سستى گشته است . پس بنابراين ناگزير بايد بر تصحيح و مقابله دانشمندان موثق پيشين اعتماد كرد؛ علاوه بر آنكه لازم است به قدر وسع و توان و امكان ، در تحقيق و بررسى و بازيافتن حق و صواب ، اجتهاد و كوشش نمود. 23- بكاربردن مشخصات املائى و تنوع قلم در راءس مطالب
شايسته به نظر مى رسد (به منظور تفكيك مطالب مستقل و) ايجاد جدائى ميان دو حديث و دو سخن ، دائره اى رسم گردد، و يا از راه نگارش با قلمى درشت تر، ميان آنها تمايز برقرار ساخت ، يعنى همه نبشتار را بر يك منوال از لحاظ خط و قلم ننويسد و به هم نپيوندد؛ زيرا ممكن است به هنگام استخراج و پيداكردن مطلب مورد نظر خود، به زحمت افتاده و اوقات او به خاطر يكنواخت بودن قلم (و ناپيدا بودن و عدم برجستگى مطلب دلخواه او) در راه دست يافتن به مطلوب ، ضايع گردد. علماء، رسم دائره را بر ساير مشخصات املائى ديگر ترجيح مى دادند چنانكه غالب محدثين نيز به همين شيوه عمل مى كردند. عده اى از دانشمندان ترجيح مى دادند كه قبل از تمام شدن مقابله ، هيچگونه دائره اى را نبايد رسم كنند؛ و مى گفتند در پى هر سخن و كلامى كه پايان گرفت ، نخست بايد (پس از مقابله اول ) دائره اى را پس از آن رسم نمود و در ميان آن ، نقطه اى نهاده و پس از مقابله دوم ، نقطه دوم ، و همينگونه پس از هر مقابله اى نقطه اى را اضافه كرد. 24- كيفيت حاشيه نويسى و نگارش نكات سودمند درهامش كتاب
نگارش حواشى و نكات سودمند و تنبيهاتى كه حاكى از وجود اشتباه و غلط و يا اختلاف روايت و نقل از نسخه اى خاص : ((نسخه بدل )) و امثال آنها است كه اگر درهامش كتابى كه در ملك نويسنده است صورت گيرد، هيچگونه اشكالى ندارد. و چنانچه مالك آن نباشد پس از كسب اجازه از صاحب آن ، حاشيه نگارى بدون اشكال خواهد بود. ولى نبايد، كلمه ((صح )) را در پايان آن بنگارد، و نيز بايد نشانه تخريج را در فراز كلمه اى كه درباره آن حاشيه نويسى كرده است قرار دهد و آنرا در ميان دو كلمه بنويسد. يا آنكه به جاى هر تخريج ، به وسيله زنگار اشاره كند؟. همه اين كارها براى آنست كه حواشى از تخريج متن ، متفاوت و ممتاز باشد. برخى از علماء در آغاز اينگونه نوشته هاى موجود درهامش كتاب ، عنوان ((حاشية )) يا ((فائدة )) يا ((حشة )) (كه اخيرى فشرده از كلمه ((حاشيه )) است ) مى نويسند، و برخى ديگر اين عناوين را در پايان آنها مى نگارند. شايسته نيست كه غير از فوائد مهم و باارزش مربوط به مورد، چيز ديگرى را درهامش كتاب بنويسد، و با نقل مباحث و فروع و شاخه هاى نامتناسب و بيگانه از مطلب ، كتاب را سياه و چركين سازد؛ چنانكه اين كار براى عده اى از افراد بى اطلاع معاصر - يعنى افرادى كه به اصطلاحات و طريقه كار علماء، آگاهى كافى ندارند - اتفاق مى افتد، و شمار زيادى از كتب را با چنين كارهاى بى رويه اى تباه نموده و از حيز استفاده و انتفاع خارج مى سازند. ضمنا بايد يادآور گرديم كه نبايد ميان دو سطر نبشتار، مطلقا چيزى نوشت . 25- عناوين و ابواب و فصول و شرح و متن كتاب را بايد چگونه نوشت ؟
بهتر است عناوين و ابواب و فصول و امثال آنها را با قلم سرخ و يا قلمى متفاوت از رنگ متن بنويسد؛ چون اين كار موجب ظهور و برجستگى فزونترى در مطالب متنوع كتاب مى گردد، و فواصل آن را بهتر مشخص مى سازد. در مورد كتابهائى كه به صورت ((شرح مزجى )) تاءليف شده است ، (يعنى شرح متنى كه گزارش و متن در هم آميخته است ) مى تواند متن كتاب را با قلم سرخ بنويسد. و يا آنكه روى متن ، خط ممتدى را با حفظ فاصله آن از سطر، رسم كند. و به همان كيفيتى كه درباره نوع دوم ((ضرب )) بيان شد، متن را از شرح جدا سازد با اين تفاوت كه دو طرف اين خط ممتد را منحنى نسازد. اگر در مورد كتابى كه به صورت ((شرح مزجى )) تحرير شده است تمام متن را با خط سرخ و شنگرف بنويسد از هر روش و شيوه ديگرى بهتر است ؛ زيرا ممكن است اين متن - حتى در مورد يك حرف - با خود شرح ، مخلوط گردد. و گاهى يك كلمه نيز به گونه اى است كه قسمتى از آن به عنوان متن ، و قسمت ديگرش به عنوان شرح مى باشد كه با كشيدن خط در فراز آن ، آنگونه روشن نمى گردد كه از راه نگارش آن به وسيله قلم سرخ ، روشن و مشخص مى شود. و توفيق را بايد از خداوند متعال درخواست نمود. فصل دوم : علوم و دانشهاى فرعى دينى
علوم و دانشهاى فرعى عبارت از علومى است كه معرفت و شناخت علوم دينى و شرعى متوقف بر آنها است : اما معرفت به خداوند متعال و متعلقات آن : تحقق مسائل مربوط به آن ، بر هيچيك از علوم ، مبتنى نيست ؛ بلكه صرف مطالعه و بررسى و تاءمل سطحى و ساده براى تحقق شناخت مذكور، كافى مى باشد. و اين موضوع ، مسئله اى است عقلى كه تحصيل آن (يعنى معرفت خداوند متعال ) بر هر فرد مكلف (اعم از زن و مرد)، واجب و ضرورى مى باشد، و در كنار امورى كه ذاتا داراى وجوب و ضرورت هستند در نخستين نوبت قرار دارد. اگرچه غوررسى در مباحث مربوط به معرفت خداوند متعال و تحقيق و بررسى مطالب آن و نيز شناخت كيفيت دفع شبهات ملحدان و ياوه سرايان درباره خداوند، به پاره اى از علوم عقلى از قبيل منطق و امثال آن متوقف مى باشد. اما كتاب عزيز، يعنى قرآن كريم : چون به زبان عربى واضح و رسائى نازل شده است ؛ لذا معرفت و شناخت محتواى آن بر علوم عربيت از قبيل : صرف و نحو و اشتقاق و معانى و بيان و بديع و لغت عربى و نيز اصول فقه ، مبتنى است تا از رهگذر اين علوم ، حكم عام و خاص ، مطلق و مقيد، محكم و متشابه قرآن و امثال آنها از انواع ديگر علوم قرآنى ، شناخته شود. پس بنابراين ، معرفت و تحصيل علومى كه فهميدن احكام و آيات قرآن كريم بر آنها مبتنى است واجب و ضرورى مى باشد به گونه اى كه اگر معرفت قرآن كريم ، واجب عينى باشد معرفت اين علوم نيز واجب عينى خواهد بود. و چنانچه معرفت قرآن كريم ، واجب كفائى باشد تحصيل و شناخت اين علوم نيز واجب كفائى خواهد بود. و ما - ان شاء الله - در مباحث بعدى از اين موضوع مفصلا گفتگو خواهيم كرد. اما حديث نبوى :
سخن درباره آن ، همانند سخنى است كه راجع به قرآن كريم بيان شد. و علوم حديث ، نيز همانند علوم قرآنى است ؛ با اين تفاوت كه بايد در علوم حديث ، معرفت احوال روات و ناقلان حديث را - از لحاظ مسئله جرح و تعديل - اضافه نمود تا بر اساس آن ، احاديث مقبول از احاديث مردود، بازشناخته شود. شناخت حديث از اين نظرگاه ، ويژه علم رجال است . اما فقه :
معرفتى كه انسان درباره اين علم به هم مى رساند، بر تمام علوم سابق الذكر - اعم از علوم فرعى دينى و علوم اصلى دينى - توقف دارد. اما كلام :
از آنجا كه معرفت شرع و قوانين دينى به شناخت شارع و قانونگزار و عدل و حكمت آن قانونگزار و نيز شناخت مبلغ و حافظ و پاسدار اين قانون ، يعنى پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مبتنى است (بايد قبلا اين علم را تحصيل كرد). در قرآن كريم ، حدود پانصد آيه وجود دارد كه به احكام شرعى و مسائل فقهى ، مربوط است ؛ لذا بر هر فردى كه دست اندر كار آموختن علم فقه استدلالى مى باشد لازم است تفسير اين آيات را بداند. ولى در مورد حديث بايد آن مقدار از احاديثى را كه درباره احكام و مسائل فقهى است شناسائى كند تا بتواند احكام دين را از اين احاديث و نيز آيات قرآنى ، استنباط نمايد. و اگر استنباط احكام از اين دو ماءخذ امكان پذير نبود (يعنى آيات و احاديثى در زمينه حكم مورد نظر به دست نيامد) بايد به ساير ادله مراجعه كند، ادله اى كه مى توان احكام فقهى را از آنها استخراج نمود از قبيل : اجماع و دليل عقل كه ضوابط اين دو دليل در علم ((اصول فقه )) مشخص شده است . اما منطق :
يك علم آلى و ابزارى پرارزشى است كه مى توان هرگونه ادله را در سايه آن از نظر صحت و سقم ، بررسى و ارزيابى نمود، و مى توان با ميزان منطق ، مقدماتى كه انسان را به مطلوب و نتيجه صحيح مى رساند از مقدماتى كه موصل به مطلوب نيست بازيافت . عليهذا ده علم (558) ، علوم بنيادى و دانشهاى زيربنائى علوم شرعى را تشكيل مى دهند. و مجموع علومى كه علوم پايه و دانشهاى مبنائى فقه را سازمان مى دهند عبارت از دوازده علم مى باشد (559) . اين علوم از لحاظ تاءليف و تدوين ، مجموعا به هشت علم مى رسد؛ زيرا علم اشتقاق غالبا در علم اصول فقه و يا برخى از علوم عربيت مندرج است (و ايندو به صورت يك علم ، تدوين و تاءليف مى شوند). و علم معانى و بيان و بديع در اكثر كتب و مدونات ، يكجا جمع شده و به صورت يك علم ، فرض مى شوند، چنانكه علم صرف ، تواءم با نحو در اكثر كتب مدون ، به چشم مى خورد و كمتر اتفاق افتاده كه كسى اين علوم را مستقل و جدا از يكديگر تدوين كرده باشد؛ بويژه ، اين علوم در كتب پيشينيان در كنار هم تواءما تاءليف شده اند. عليهذا با تاءمل و دقت مى توان ميان آراء كسانى كه علوم پايه فقه را دوازده علم مى دانند و راءى كسانى كه اين علوم را عبارت از هشت علم معرفى مى كنند، سازش و هماهنگى برقرار ساخت . به اميد موفقيت ، خواهان آن هستم كه در اين زمينه از بذل دقت دريغ نگردد. 475-(( قيدوا العلم ، قيل : و ما تقييده ؟ قال : كتابته )) (منية المريد، ص 163. بحارالانوار 2/147، به نقل از غوالى اللئالى . در مقدمه سنن دارمى ، ص 43، آمده است : (( ((قيدوا العلم بالكتاب هذا العلم )) )) . و نيز بنگريد به ((كنزالعمال 10/249).476-مضمون و خلاصه اين حديث را بنگريد در كنزالعمال 10/245 و 249.477-كنزالعمال 10/257.478-(( اكتبوا فانكم لاتحفظون حتى تكتبوا )) .479-(( القلب يتكل على الكتابة )) (دو حديث اخير از منية المريد، ص 163. الكافى 1/66).480-(( احتفظوا بكتبكم ؛ فانكم سوف تحتاجون اليها )) .481-(( اكتب و بث علمك فى اخوانك ، فان مت فاورث كتبك بنيك ، فانه ياءتى على الناس زمان هرج لاياءنسون فيه الا بكتبهم )) (دو روايت اخير از منية المريد. ص 163. الكافى 1/67. بحارالانوار 2/150).482-(( ان المؤ من اذا مات و ترك ورقة واحدة عليها علم ، كانت الورقة سترا فيما بينه و بين النار، و اعطاه الله تعالى بكل حرف مدينة اوسع من الدنيا و ما فيها، و من جلس عند العالم ساعة ناداه الملك : جلست الى عبدى ، و عزتى و جلالى لاسكننك الجنة معه و لاابالى )) (منية المريد، ص 163. بحارالانوار 2/144. به نقل از امالى صدوق ).483-گويند: وقتى كتاب ((الحليه )) ابونعيم اصفهانى نگاشته شد، همزمان با حيات او آنرا به نيشابور بردند، و در آنجا آنرا به چهارصد دينار خريدارى كردند (تذكرة الحفاظ 3/276).484-ابن سينا گفت : من بارها كتاب ((مابعدالطبيعه )) ارسطو را مطالعه كردم ، ولى راهى فراسوى من براى فهم آن گشوده نشد. ابن سينا اتفاقا يكى از روزها به بازار وراقان رفت ، شخصى كه به ((محمد دلال )) معروف بود كتابى را براى فروش به ابن سينا عرضه كرد و ابن سينا را صدا زد تا او اين كتاب را از وى خريدارى كند. ابن سينا - با حالتى خشمگين و تواءم با بى اعتنائى - درخواست ((محمد دلال )) را رد كرد، و معتقد بود كه در علم مابعدالطبيعه و كتابهاى مربوط به آن ، سودى را نمى توان جست . دلال به ابن سينا گفت : اين كتاب را از من خريدارى كن كه بهاى آن ارزان ، يعنى سه درهم است ، و صاحبش به پول احتياج دارد. ابن سينا اين كتاب را خريد و پس از بازرسى آن ، ملاحظه كرد كه كتاب مزبور، از ابى نصر فارابى فيلسوف است كه به ((معلم ثانى )) نامبردار مى باشد، و درباره ((اغراض مابعدالطبيعه )) ارسطو است . (يعنى اين كتاب ، همان گمشده او است كه مشكلات مابعدالطبيعه را گزارش كرده است ). (تاريخ الحكماء قفطى ).485-شافعى مى گفت : (( ((اذا راءيت الكتاب فيه الحاق و اصلاح ، فاشهد له بالصحة )) )) (تذكرة السامع ، ص 173).486-درباره اين سه اصطلاح ، شرح و گزارشى را در همين مبحث ، در پيش داريم .487-اين عبارات رمزى ، فشرده عبارت مفصل : ((صلوات الله و سلامه - يا - صلى الله عليه و آله )) مى باشد.488-يكى از اين نصوص ، عبارت از حديثى است كه در چند سطر بعدى متن و هامش ، از آن ياد مى شود.489-مؤ يد اين سخن ، حديثى است كه از ابى هريره نقل شده است ، ابى هريره مى گفت : (( ((ان رسول الله (صلى الله عليه و آله ) قال : من صلى على واحدة صلى الله عليه عشرا)) )) و در پاره اى از روايات ديگر آمده است :((صلى الله عليه عشر صلوات )) (رك : الادب المفرد، ص 94، به نقل از تذكرة السامع ، ص 177. مسند احمد3/102 و 261. مسند دارمى ، ((رقاق )) 58).490-(( من صلى على فى كتاب لم تزل الملائكة تستغفرله ، مادام اسمى فى ذلك الكتاب )) (منية المريد، ص 168. بحارالانوار، ط سنگى ، 23/82. سفينة البحار 2/50).491-سوره احزاب آيه 56.492-تذكرة السامع ، ص 177.493-اين سخن ، از عبدالحميد (بن يحيى ، كاتب مروان ) است كه به سلم بن قتيبه گفته بود: (( ان كنت تحب ان تجود خطك ، فاطل جلفتك و اسمنها، و حرف قطتك و ايمنها )) . سلم بن قتيبه مى گويد: من به اين دستور عمل كردم و خوش خط شدم . (رك : فرهنگ نفيسى 2/1113).در صبح الاعشى 2/449، آمده است كه عبدالحميد به رغبان ، چنين سخنى را گفته بود. لكن در كنزالعمال 10/313 مى بينيم كه على (عليه السلام ) به كاتب و منشى خود فرمود:(( ((اطل جلفة قلمك و اسمنها، و ايمن قطتك ، و اسمعنى طنين النون ، و حور الحاء، و اسمن الصاد، و عرج العين ، و اشفق الكاف ، و عظم الفاء، و رتل اللام ، و اسلس الياء و التاء و الثاء، و اقم الزاى وعل ذنبها، و اجعل قلمك خلف اذنك يكون اذكر لك )) )) .در اين كتاب اخير: 10/311 - 314، سخنانى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در رابطه با رسم الخط و كيفيت نگارش صحيح و زيبائى خط، جلب نظر مى كند.494-(( الق الدواة ، و حرف القلم ، و انصب الباء، و فرق السين ، و لاتعور الميم ، و حسن الله ، و مد الرحمن ، وجود الرحيم ، وضع قلمك على اذنك اليسرى ؛ فانه اذكرلك )) (منية المريد، ص 169. كنزالعمال 10/314). 495-(( اذا كتبت بسم الله الرحمن الرحيم فتبين (فبين ) السين فيه )) (منية المريد، ص 169. كنزالعمال 10/244).496-(( لاتمد الباء الى الميم حتى ترفع السين )) .497-(( اذا كتب احدكم بسم الله الرحمن الرحيم فليمد الرحمن )) . (منية المريد، ص 169. كنزالعمال 10/244).498-(( من كتب بسم الله الرحمن الرحيم فجوده تعظيما لله ، غفرالله له )) . (منية المريد، ص 170).499-(( تنوق رجل فى بسم الله الرحمن الرحيم ، فغفر له )) . در كنزالعمال 10/311 آمده است : (( ... ان على بن ابيطالب (عليه السلام ) نظر الى رجل يكتب بسم الله الرحمن الرحيم . فقال : جودها؛ فان رجلا جودها، فغفرله )) . و نيز بنگريد به كنز 2/296.500-(( اذا كتب احدكم كتابا فليتربه فانه انجح )) . (روايات مذكور از، منية المريد، ص 169، 170. كنزالعمال 10/245. در كتاب اخير، حديث مذكور بدينصورت ضبط شده است : (( ... فليتربه ؛ فان التراب مبارك و هو انجح للحاجة )) ).501-(( اعربوا حديثنا فانا قوم فصحاء )) (منية المريد، ص 171. الكافى 1/67).502-حديث مذكور، از جمله احاديثى است كه ميان فريقين ، يعنى محدثين شيعى و سنى ، داراى شهرت و معروفيت است (بنگريد به كتاب ((من لايحضره الفقيه )) 3/209. التهذيب 2/297. التاج 3/95).در تاج العروس (10/137)آمده است : ((ذكاء، و ذكاة )) دو اسم هستند. و عرب مى گويد ((ذكاة الجنين ، ذكاة امه )) يعنى اگر مادر جنين )) (در مورد حيوانات حلال گوشت )، ذبح گردد بايد جنين را ذبح شده تلقى كرد و به ذبح مجدد نيازى ندارد. در ((المصباح )) آمده است كه عبارت فوق بدينگونه قابل تفسير است : ذكاة الجنين ، هى ذكاة امه ))، و در اين صورت بايد گفت كه ((ذكاة اول )) مبتداء است ، و مبتداء ثانى كه عبارت از ((هى )) مى باشد به منظور اختصار، حذف شده است . مطرزى مى گويد: به نصب خواندن ((ذكاة امه )) درست نيست .مرحوم طريحى به نقل از كتاب ((النهاية فى غريب الحديث )) آورده است :كه ((ذكاة دوم )) هم به رفع و هم به نصب ، روايت شده است . اگر ((ذكاة دوم ذكاء امه)) به رفع قرائت شود بايد آنرا خبر براى مبتداءى تلقى كرد كه اين مبتداء، عبارت از((ذكاة الجنين )) مى باشد. بر حسب چنين قرائتى ، جنين و بره موجود در شكم گوسفند -پس از ذبح مادرش - احتياج به ذبح مجدد ندارد. ولى اگر ((ذكاة دوم = ذكاة امه )) بهنصب خوانده شود. در اين صورت تفسير حديث مذكور، چنين خواهد بود: ((ذكاة الجنين كذكاةامه )) ذكاة دوم به خاطر حذف جار و ((نزع خافض ))، منصوب گشته ، و مضاف اليه ،يعنى ذكاة دوم ، قائم مقام ((حرف جر)) شده است . اگر ذكاة دوم بدينصورت ، يعنى بهنصب ، قرائت شود، جنين و بره موجود در شكم گوسفند - اگر پس از ذبح مادرش ، زندهبه دنيا آيد - بايد آنرا ذبح مجدد نمود. بعضى از دانشمندان اين حديث را به نصب هر دو((ذكاة )) قرائت كرده اند. حديث مذكور در چنين صورتى بدينگونه تفسير مى شود كه((ذكاة الجنين ذكاة امه )) يعنى جنين و بره موجود در شكم حيوان را بايد مانند مادرش ذبحكنيد. كه ذكاة اول به عنوان مفعول مطلق فعل محذوف يعنى ((ذكوا)) و ذكاة دوم ، منصوببه نزع خافض ، يعنى كاف تشبيه مى باشد (رك : مجمع البحرين ، ط المكتبةالمرتضويه 1/159. النهاية فى غريب الحديث و الاثر، تحقيق طاهر احمد الزاوى و محمودمحمد الطباخى 2/165).503-ظاهرا عبارت از ((كافى )) است كه در نگارش ، در پايان كلمه قرار مى گيرد؟.558-اين ده علم عبارتند از: 1- صرف 2- نحو 3- اشتقاق 4- معانى 5 - بيان 6- بديع 7- لغت 8 - اصول فقه 9- رجال 10- منطق .559-اين دوازده علم عبارت از علوم فوق الذكر به اضافه تفسير و حديث مى باشند.