علي‌بن مهزيار كيست؟ - یاران امامان (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یاران امامان (3) - نسخه متنی

سید محمد جواد مهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علي‌بن مهزيار كيست؟

او فرزند يك مرد نصراني بود كه اسلام آورد, و برخي گويند خود علي‌بن مهزيار نيز در كوچكي نصراني بوده و اسلام آورده و در خدمت اهل بيت پرورش‌يافته و در مكتب امام رضا و امام جواد و امام هادي عليهم‌السّلام فقه آل محمّد را فرا گرفته و جزء بهترين و مخلص‌ترين ياران امامان شده است.

مرحوم كشّي در رجال خود گويد: «او از اهالي ]هند كان [ ـ قريه‌اي از قراي فارس ـ بوده و سپس ساكن اهواز شده است»[2], و بنابر گفته ياقوت حموي در معجم‌البلدان, «هندكان», همان «هنديجان» است كه در خوزستان و نزديك خرّمشهر قرار دارد.

مرحوم كشّي در ادامه سخنانش مي‌گويد: «هر روز هنگام طلوع آفتاب, علي‌بن مهزيار به خاك مي‌افتاد و سر خود را از سجده بلند نمي‌كرد تا براي هزار نفر از برادران دينيش همان دعائي را كند كه براي خود مي‌كرد, و اثر سجده در پيشانيش نمودار بود... هنگامي كه عبدالله‌بن جندب از دنيا رفت, علي‌بن مهزيار قائم مقام او بود.»

از وي نقل شده است كه گفت: هنگامي كه در قرعا (در راه مكّه بين قادسيه و عقبه قرار دارد) در سال 226 بودم, سحرگاه شبي از شب‌ها, براي وضو گرفتن از منزل بيرون آمدم, هنگام مسواك كردن, خود را ناگهان دور از قافله و مردم ديدم, يكباره به مسواكم نگريستم ديدم در آخر آن, آتشي شعله‌ور است و شعاعش مانند درخشش خورشيد است, با كمال شگفتي, ولي بدون ترس, دستم را به آن نزديك كردم, ولي متوجّه شدم حرارت و گرمي ندارد, فوراً اين آيه را خواندم: «الذي جعل لكم من الشجر الأخضر ناراً فاذا أنتم منه توقدون»[3]: همان خدائي كه از درخت سبز, براي شما آتشي پديد آورد كه از آن مي‌افروزيد.

در هر صورت, خيلي به فكر و تعجّب فرو رفته بودم و اين آتش همچنان ادامه داشت تا اينكه به‌سوي خانواده‌ام بازگشتم, هوا باراني بود و غلامانم دنبال آتش مي‌گشتند, هنگامي كه چشمشان به من افتاد گفتند: ابوالحسن دارد مي‌آيد و آتش در دست دارد. يك نفر مرد بصري كه با ما همراه بود, نيز همين سخن را تكرار كرد, ولي وقتي او و غلامانم دست به آن مسواك زدند, ديدند حرارتي ندارد! خلاصه پس از مدّتي خاموش شد و دوباره روشن و باز هم خاموش و پس از آن روشن شد و در بار سوّم ديگر روشن نشد. پس از لحظه‌اي به مسواك نگاه كردم ديدم هيچ اثري از سوختگي و آتش در آن نيست, آن را نگهداشتم تا اينكه فرداي آن روز خدمت سرورم امام هادي عليه‌السّلام رسيدم و داستان را به حضرت عرض كردم.

امام, مسواك را از من گرفتند و با دقّت به آن نگريستند, آنگاه فرمودند: «هذا نور»: اين نور است. عرض كردم: قربانت گردم, فرمودي: نور! فرمود: آري! چون تو به اهل بيت علاقه داري و از من و پدرانم اطاعت مي‌كني, خدا آن نور را به تو نشان داد.

/ 4