بحارالانوار و معجم آن - بحار الأنوار و معجم آن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بحار الأنوار و معجم آن - نسخه متنی

حیدر رحیم پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بحارالانوار و معجم آن

كيهان فرهنگي، ش : 12- سال اول ، اسفند 1363

حيدر رحيم‌پور

اگر فرهنگ هر جامعه متأثر از آثار جديدي است كه تأليف و ترجمه مي‌گردد و آثار
كهني كه به تكرار نشر و پخش مي‌گردد بر مدافع هر انقلاب است كه بي‌تفاوت از
كنار كار فرهنگ‌سازان نگذرد، از اين‌رو چون دريافتيم كه در مشهد و قم و لبنان
گروهي محقق و پژوهنده كه حتماً در اين فرصت كم و افراد اندك، صندلي بسياري از
آنان در كار نشر فرهنگ انقلاب خالي مانده است در يك زمان و بدون هيچ گونه همكاري
به بحارالانوار پرداخته‌اند، برآن شدم كه به قدر توشه از كرانه‌هاي بحار
بگذرم و هم مرا سخني با محققان عزيز و ناشران كتاب باشد، از اين سروران بپرسم به
نظر شما ما انقلاب فرهنگي را به چه معني بگيريم تا پيروز گرديم؟
لغوي، و همه چيز
را دگرگون كنيم؟

در مثل، اگر شاه نشر مي‌كرد، ما با كار نشر مخالفت ورزيم؟

و حتي
منتشرات او را هم بسوزانيم؟

و اگر بر پشت اثري هر چند ممتاز، به ضعفي يا مصلحتي
يا جبري، نامي از شاهي برده باشند، حجت را كامل دانيم و گستاخانه آثار بزرگاني
چون علي‌بن يقطين، محقق طوسي، علامه حلي، مجلسي، شيخ بهاء و ميرداماد و ديگر
ياران نفوذي را تخطئه كنيم، كه وزيران و همكاران شاهان بودند؟

و حافظان ايثارگر
مكتب و عالمان نفوذي را از عالمان درباري نشناسيم، كه انقلاب كرده‌ايم؟

و هنوز
هم نفهميم كه نفوذ مطهري و مفتح و بهشتي و باهنر يا دكتر علي شريعتي- كه خصم، چون
آنان را شناخت، همه را شهيد ساخت- در فرهنگ شاه، چه خدمتي به انقلاب كرد! و يا چون
به زشتي افراط واقفيم، بر قامت چنين انقلابي، لباس سياست و تجارت پوشيم و به
تفريط پردازيم؟

مصلحت انديش و كندرو و علم‌زده گرديم و فقط كاري كنيم كه مقرون
به سود و صرفه باشد؟

اگرچه منتشراتمان، همانها شود كه خصم با پول و زحمت، خود
انجام مي‌داد؟

و اگر تفريط را هم نپذيريم، آيا سزاست كه انقلاب را حركتي عصبي!
پنداريم و يكسره به نشر شعار پردازيم؟

! و ارگ هر سه خطاست، آيا ممكن است، كه شيعه
باشم و از خود سلب مسئوليت كنيم؟

و خود را كنار كشيم روي سخن با ناشر متعهد است،
با او كه به اقتضاي تعهد و مسئوليت، كمر به انجام واجب كفائي بسته، نه با حرمله
مسلكان پولساز.

اگر تشيع را پذيرفته‌اند، علي‌وار بمانيد و تا كار به سامان نرسد، نه تنها
پوستين فقر، كه پوستين بلا را هم بپوشيد كه امروز وظيفه است. اگر عدل را
پذيرفته‌ايد، نه افراط كنيد و نه تفريط. و اگر مذهب اجتهاد را هم قبول داريد، نه
به شعار بسنده كنيد و نه بنشينيد و ميخكوب زمين شويد، كه مي‌پوسيد، و اگر مذهب
اختيار اهم، به هيچ جبري تن ندهيد و كامل شويد كه چو كامل شدي، رحمان متعال،
توان تفسير انقلابت را به تو بخشد. و بداني كه بايد در وصف كارها، انقلاب ايجاد
كرد، نه در ذات آن، بايدت در صفت نشر انقلاب كني چه، صفت نشر شاه، آن بود كه به
سود سلطه و سلطنت تمام مي‌شد، نشر تو بايد اين صفت بدارد كه به سود مكتب باشد به
كار سنت و حديث پردازي تا هر ورقي از آن، حائل آتش دوزخ گردد، نه همه چيز واژگون
سازي كه مي‌خواهيم اساس نو چينيم، و نه چون باستانشناسان كاسبكار در پي عتيقه
باشي و از هر كلامي عتيق بتي سازي، مگر از پي اشعريان افتاده‌ايم و منكر
«عقل»و«علم»و«اجتهاد»شده‌ايم.

اشعريان نيز ،تنها با كتاب و سنت چنين كنند، نه
با هر كلام عتيق. اين ماييم كه هر كتاب قديمي را بدون نفي ناصحيح به صرف اين كه
عتيقه است و زرساز، مغتنم شماريم و تحقيقمان به اين خلاصه شود كه: يك «واو» در
نسخه رم بود و در نسخه كلكته نبود، و همه آن، سربست و دربست با حروف عالي و
كاغذهاي عالي‌تر چاپ و نشر كنيم و كپي ورقي از آن را تابلويي سازيم و بر صفحه
اول آوريم كه: ببين! اين هم متن و مدرك!!

چنين كاري اگر كاسبكارانه نباشد و دست سياستي در آن ديده نشود، تقليد
كوركورانه از غرب است نه پيروي از محدثين زعيم، پس دل، خرسند مدار كه محدث اميني
كه به خاطر درك حديثي رنجها مي‌برد و سفرها و خرج‌ها مي‌كرد. فتوايش اين است كه
استماع و قرائت و ثبت و ضبط و نقل و خريد و فروش هر كلمه ضاله و گمراه‌كننده حرام
است. حتي آن امين، نقل حديث مقبول خود را تنها به كسي اجازه مي‌داد كه عالم و
امين بود و مي‌فهميد با حديث چه كند. در اين صورت، اي برادر متعهد، با اينكه
خداوند انسان را ضعيف و محدود و عجول و فقير شناساند و خود فرما آدم داده‌ايم و
خود معتقديم كه.

و امامان شيعه، معصوم و مصون از خطا هستند به چه مجوزي به هر كتاب
عتيق، چون قرآن و صحاح‌الحديث مي‌نگري و آب دريا را مركب ساخته، اين چنين
ماشين‌هاي بزرگ از غرب آمده را براي نشر كتبي كه به اقتضاي روزش،
اساطيرالاولين نيز در آن مضبوط است، بكار انداخته و يك جا همه را مي‌چاپي،
فرضاً كه آن بحارالانوار مجلسي بزرگ، كه اگر نبود، ثلمه در دين بود، در شرايطي
كه درك مجامع علمي ديگران آنجا رسيده و نياز ما به اينجا، كه غريبه برايمان معجم
و صوت‌العداله و مغز متفكر جهان تشيع مي‌نويسد، و در صورتي كه فقرمان تا آن حد،
كه طلبه براي درك حقايق شرعيه و مفهوم لغات كتاب و سنت، مجبور است به كتاب
اصطلاحات عام المنجد كه بيگانه‌اي نوشته است و به غلط، آن را كتاب لغت نام
نهاده، مراجعه كند و فقر، تا اينجا كه ما در كار ادب شرعي هنوز كتابي
ننوشته‌ايم و نه «فقه‌اللغة» كاملي داريم و نه كتاب ارزنده و جامعي در شناخت
لغات و سنت، كجا عقل به ما اجازه مي‌دهد كه در اين فرصت خطير به مقابله نسخ خطي
بنشينيم كه در آن نسخه «الي» بود و در اين «من»، و چو تحقيقمان پايان يافت، معجم
نويسيم كه «فرس»، در جلد فلان و صفحه فلان و سطر فلان، در «حديث» پيامبر آن هم به
نقل معاوية‌بن حديج، استغفرالله.

كجا عقل و فلسفه، امروز اجازه مي‌دهد كه به درد زمان نپردازيد و در شرايطي كه
غرب به فرهنگ ما پرداخته و اسرائيل، به فقه شيعه، هنوز به زبان ارسطو و افلاطون
سخن بگوييد؟

!بسيار خوب! با فلسفه، همه خلق را قانع كرديد و مردم جهان، يك جا
خداشناس شدند و مي‌خواهند مسلمان گردند، بيان نامه‌اي از مكتب كه به درد مردم
جهان بخورد عرضه كنيد، به نظر شما، غريبان، آن هم در اين دوران سهل‌پسندي آن هم
با وقت تنگ و كم مي‌توانند همه جواهر و بحار را بخوانند و آن گونه كه فقيه
مي‌فهمد، دريابند تا به مقداري از فرهنگ ما برسند؟

و يا اينكه حلية‌المتقين
كافي است؟

كاش علامه مجلسي، آن وقت شناس بزرگ، امروز حضور داشت و باز، كاري تازه
مي‌كرد.

سخن از مجلسي، آن مبتكر وقت‌شناس به ميان آمد، بزرگي كه 5 قرن است برخي، با
تقليد كوركورانه و دفاع بد، او را مي­آزارند و گروهي كه او را نشناسند، با
حمله خوب. خطاي هر دو مشخص است. چه، مجلسي نه آن است و نه اين. او مجتهدي جامع است
و مبتكري هنرمند، و داراي همه ابعاد. به هر چيز پرداخت، گوي سبقت از همگان ببرد.
مبتكر است ولي خلط و التقاط را كه نمي‌پذيرد. اگر به فلسفه مي‌پردازد، ابزار
كارش، مغز و انديشه است. اگر به كلام، از كلام خدا مايه مي‌گيرد، اگر در كار دين
باشد، كارش، همه، مكتبي و مطابقي است. و اگر به فتوا مي‌نشيند، هيچ ندارد، همه
علم و مدرك او، كتاب و سنت است، و عقل، وسيله درك حكم و نه مكمل حكم و اگر محدث
است، در قول حديث، بسي سخت‌گير است و با همه عظمت، افتخارش اين است كه به اجازه
شيوخ خود عمل مي‌كند و اگر بر مسند اجازه نشيند، سختگيرتر است.

عجبا! به مردي با
عظمت چون شيخ جليل محمد فاضل مشهدي كه در نقل حديث، از استاد مجلسي: شيخ حر عاملي
اجازه هم دارد، و او خود، صفحه‌اي را در مدح او پر ساخته، چنين اجازه مي‌دهد:
«شأن فاضل، اجل از آن است كه از من اجازه بگيرد ليكن چون اجازه خواسته، به ايشان
اجازه مي‌دهم كه آن احاديثي را كه خود من اجازه نقل آنها را دارم، نقل كنند.
ليكن اگر كسي در صدد تتبع است و مي‌خواهد بر همه گونه اخبار مطلع گردد
بحارالانوار را مطالعه كند» يعني چه؟

يعني بحار قابل نقل نيست كه اجازه بخواهد،
دايرة المعارف است، نه سند. و شگفت‌تر اينكه همين مردم محتاط چون به فرهنگ جمعي
حديث و جمع كردن دايرة المعارفي احاديث مي‌نيشيند، سينه‌اش صد بار از غربيان
لائيک، بازتر است. هر چه مي‌تواند، مي‌پويد و مي‌جويد و هر چه مي‌يابد، گرد
مي‌آورد. ولي به سادگي ما، مهر جمهوري اسلامي را پاي هر افسانه‌اي نمي‌كوبد،
بلكه هر كلمه‌اش سندي دارد و خود او كناري ايستاده است، اما چون ايستادن عيار
چابكي كه دو خنجر در دست و دو مهميز بر پا دارد و با هر حركتي، چهار مدعي بي جا را
به خاك مي‌افكند.

مايلم گوشه‌اي از كار مجلسي را به نمايش كشم، اما از آنجا كه
نه فقيهم و نه گستاخ، با آنكه توقع اسبان عربي، پربيجاست و اگر چه معاويه، حديثش
را به ابوذر نسبت داد، مجلسي باز هيچ اظهار نظري نمي‌كند. گويا با معرفي معاويه،
قضيه را حل شده مي‌داند و از پي طعمه كلان‌تري است، چه، ذيل حديث، مي­نويسد:
(صاحب المستدرك، اسناد حديث را صحيح مي‌داند.) و رد مي‌شود. اما نه رد شدني شبهه
آفرين، تا فردا خامي، پندارد كه شايد نظر مجلسي نيز همين بود، بلكه بس هشيارانه
به نقل سند ديگري مي‌پردازد و مي‌نويسد: (نسائي هم در اين باب، قصه‌اي دارد. او
به روايت ابوعبيده در كتاب الخيل نوشته است: «معاويه پس از فتح مصر، در شهر قدم
مي‌زد. در آن شهر، هركس براي اسب خود، آخوري داشت كه حيوان در آن خوراك مي‌خورد.
ابوذر را ديد كه با دست خود، خوراك به اسب مي‌دهد. معاويه گفت: مگر اين اسب را چه
امتياز است؟

پاسخ شنود كه: اين اسبي است كه از او هرگز دعايي نديدم، مگر، آن
مستجاب گرديد.

معاويه پرسيد:
آيا اسب هم خدا را مي‌خواند؟

و خدايش پاسخ
مي‌دهد؟

ابوذر گفت: آري، هيچ شبي نيايد مگر كه اسبهاي عربي در آن شب، خدا را
مي‌خوانند و دعا مي‌كنند. خداوندا، تو كه ما را به تسخير آدميان آوردي و رام
آنان ساختي و روزي ما به دست آنان دادي، پس ما را براي آنان محبوب‌تر از زن و
فرزند و مال آنان گردان، و اين دعا؛ گاه مستجاب گردد و گاهي، نه و من هرگز نديدم
كه دعايي از اين اسب مستجاب نگردد.»

عجباً لحلم الله!! با اينكه در قصه نسائي، ابوعبيده، اجازه‌اي را كه معاويه،
روزي دو بار به اسبان داده بود شبي يك بار مي‌دهد، و نامي هم از پيامبر نيست
مجلسي پس از نقل قصه، همچنان به سكوت ادامه مي‌دهد و مي‌گذرد. گويا هنوز، در
طلب صيد ديگر است. مي‌خواهد نمونه‌اي از محفوظات را نشان دهد. من كه احساس، همه
تار و پودم را فرا گرفته بود، به اقتضاي گرايشي كه به عدل دارم و چندشم از
ناسيوناليسم، به خود پرداخته و در خود مي‌غرم و بر آنكه به اسبان عربي اجازه
دعا داد و به اسبان عجمي نداد، مي‌خروشم: پس چرا در كتاب فرقي ميان عرب و عجم
نبود؟

! و اگر اين حديث، به گوش اسبان عجمي كه آنها هم به عدل، قائلند برسد! به
يقين تمرد مي‌كنند. و بي‌اجازه دعا مي‌خوانند.

اما... مجلسي، دگر است و من نيست، عبا بر سر مي‌كشد و مي‌رود و باز هيچ
نمي‌گويد، تا به روايت فضال به حديث ابوذر مي‌رسد، آنجا به اظهار نظر
مي‌پردازد. براستي كه مجلسي (رح) تربيت حديث را پذيرفته بود مي‌نويسد: «در كتاب
خصال فضال از ابي‌المغرا از ابن‌مسكان از سليمان خالد روايت كرد (و اينجا است
كه مجلسي خود اظهار نظر مي‌كند: به گمانم او از ابي‌عبدالله نقل كرده) كه: ابوذر
را در ربذه ديدند حماري را آب مي‌دهد. شخصي به گفت: اي ابوذر، آيا تو هيچ كس نداري
تا حمارت را آب دهد؟

او گفت شنيدم رسول خدا(ص) فرمود: «هيچ دابه‌اي نيست مگر
اينكه هر صبحگاه از خدا به حاشيه مي‌پردازم. السماء و العالم را مي‌گيرم و كتاب
را مي‌گشايم. سخن پيرامون فرس است، اسب و همه به صورت حديث و حديث اول از زمخشري،
همانكه هم به اشاعره مي‌تازد و هم ائمه معصوم را تخطئه مي‌كند. وي بر فضيلت خود
قائل است و بسيار، كتاب خدا را تفسير به رأي مي‌كند. صفحه 183 - جلد 61. مجلسي
مي‌نويسد:

زمخشري به اسناد خودش روايت كرده است كه رسول خدا فرمود: «هرگز شيطان نه به
نزديك صاحب اسب اصيل عربي، مي‌رود و نه داخل خانه‌اي مي‌شود كه در آن چنين اسب
اصيلي باشد.» اگر نويسنده بحار من بودم زير حديث مي‌نوشتم: با اين حديث، خوشا به
حال مغولان!! با آن همه اسب اصيلي كه از اعراب به چنگ آوردند.

ولي مجلسي را شيوه‌اي ديگر است. هنر او در اين است كه با هركس، با اسلحه همو
مي‌جگند. مي‌خواهد تفهيم كند كه نه معني، كه كار تو در ادب، سست است. از اين رو
بدون حتي يك كلمه اظهار نظري، سه حديث مشابه و داري مفهوم، از محدثين
استخواندار اهل سنت، كه يكي‌شان نسائي، همان مرد مقبول شيعه و سني است، نقل
مي‌كند و حديث زمخشري را به مقابله مي‌كشد و مي‌گذرد و به حاكم نيشابوري صاحب
المستدرك كه مدعي حفظ 400 هزار! حديث است مي‌پردازد و مي‌نويسد: در المستدرك
است:

معاوية بن حديج (مجلسي: و اين، همان كسي است كه محمد‌بن ابي‌بكر را سوزاند) از
ابوذر نقل مي‌كند كه رسول خدا«ص» فرمود: هيچ اسب، عربي نباشد، مگر كه هر روز 2
بار به او اجازه مي‌دهند تا خدا را بخواند و دعا كند: بار الهي، آن گونه كه مرا
رام انسان ساختي، انسان را بر من از زن و فرزند و مالش مهربانتر ساز.» مي‌خواهد:
بارالهي، نصيب من گردان مالك صالحي را، تا مرا از علوفه سير گرداند و آبم نوشاند
و بيش از طاقت، مرا تكليف نكند.» به خاطر اين حديث است كه من دوست دارم به دست خود
او را آب دهم. باز مجلسي سند ارائه مي‌دهد: محمد‌بن‌علي از ابن سنان از سياته
از سعيد از ابي‌عبدالله نيز عيناً حديث را نقل كرده‌اند و در كافي هم عده‌اي
از احمد.

ببينيد، از حديث نور مي‌بارد، ليكن در اينجا مجلسي آرام ندارد، به نقد و بيان
مي‌نشيند: (محتمل است كه سؤال و خواستن حيوان، در حديث، زبان حال او باشد و كنايه
از احتياج حيوان به علوفه و آب و تكليف مناسب.) مجلسي تفهيم مي‌كند كه: عزيزان!
طرف حديث، خر ربذي كه معاوية آن را اسب عربي مصري ساخت، نمي‌باشد بلكه طرف،
انساني است كه مالك دابه شده. پس چرا پاي نقل كسي كه پسر خليفه را سوزاند، امضاي
پيامبر را مي‌گذاريد؟

سپس خود به نمايش فرهنگمان مي‌نشيند و چون اين نمونه،
دهها حديث ديگر نقل مي‌كند تا ما را به مقابله با حديث زمخشري و معاويه وادارد:
صدوق در امالي، با اسناد ابي‌عبدالله روايت مي‌كند: پيامبر (ص) فرمود: «دابه بر
انسان هفت حق دارد: 1- فوق طاقت او بار نكنيد.2- بيهوده پشت او ننشينيد 3- چون از پشت
حيوان پياده شديد به تهيه علوفه او بپردازيد 4- علامت بر سر او نگذاريد 5- بر صورت
او نزنيد، چه صورت را تسبيح است 6- هرگاه از آبي مي‌گذريد، آب را بر او عرضه
كنيد.7- اگر سكندري خورد، او را نزنيد.» و در پايان حديث به بيان تسبيح حيوان
مي‌پردازد و گهرها مي‌بارد كه تسبيح هر چيز مناسب اوست. اين قطره‌اي بود از
درياي هنر مجلسي كه به ظرفم از صفحه‌اي نوشيدم. به قيد اينكه كلامم، حجتي نشود
كه:؟

«در اين صورت حرفت چيست؟
پس چرا ما را از مقابله حروف و تقطيع عروضي كلمات و
معجم‌نويسي براي كليت بحار با اين همه كار و در اين فرصت كم، منع مي‌كني و با
آنكه نه به تعداد نسخ حاضر، «بحارخوان» داريم و نه ربع آن، «بحار فهم» چرا
مي‌گويي كه يكباره در قم و لبنان و مشهد و هر گروه، جداگانه!! به تجديد چاپ يا
معجم‌نويسي بحار نپردازم؟

كه پاسخم اين است: روز مجلسي، روز جمع بود و روز ما،
روز تصفيه و تنزيه و تهذيب، و مي‌گويم: اگر آرزو اين بود كه معجمي بر احاديث
شيعه نوشته شود، كه خوش آرزويي است و اين، بايد آرزوي همه ما باشد، اما دريغ كه
بحار آن درياهاي پهناوري است كه همه چيز را درون خود، انباشته دارد. و با آنكه
گفتيم: مجلسي حتي حديثي به روايت خود نقل نكرد، و ما براي همه احاديث- صحيح و
ناصحيح- يكجا به معجم نشسته‌ايم و همه يكجا به امتي كه مشتاق حديث معصوم است
مي‌بخشيم، بي‌آنكه بتواند آن گونه كه بايد از بحار استفاده كند. و همين حجت، كه
اگر باز هم قايق شكستگان عاشق حديث، دل به دريا زنند و پيش از صيد صدفي،
كوسه‌اي، آنان را دو نيم سازد و يكي را به درياي سياه و آن دگر را به درياي سرخ
افكند، گناه از ماست كه بحر اسود و احمر را نيز به درون خانه كشيده و پيش آنكه
غواص نيست، اين چنين گنگ، به ستايش دريا برخاسته‌ايم.»

سخن، در كار مجلسي نبود، مي‌گويم: چنانچه آن «مجتهد» در زمان خود، خوب از
عهده «جمع» برآمد امروز كه زمان، «تنزيه» را لازم مي‌كند بايد حديث را منزه
ساخت و حال كه مي‌توانيم، مشرب هر تشنه را به سوي زلال محمدي(ص) بگشاييم تا همه
از آب زلال شيرين بنوشند و انقلابمان سيراب گردد.

امروز كه نقل حديث، منوط به «اجازه» نيست، با آنكه مي‌بينيد كه چه بي‌پروا،
حديث‌هاي ناصحيح هم خوانده مي‌شود. شما كه مي‌توانيد، هرگز غير حديث را به نام
حديث نشر نكنيد و مهر جمهوري اسلامي بر هر كتاب نزنيد.

والسلام علي من اتبع الهدي

/ 1