نتيجه
از بيان گذشته نتايج زير گرفته مي شود :نبردهاي پيشبرنده :
الف - نبردهاي تاريخ داراي شكلها و ماهيتهاي مختلف ، و معلول علل متفاوتي بوده است ، ولي نبردهاي پيشبرنده كه تاريخ و انسانيت را به جلو برده و تكامل بخشيده است نبرد ميان انسان متعالي مسلكي وارسته از خودخواهي و منفعت پرستي و وابسته به عقيده و ايمان و ايدئولوژي با انسان بي مسلك خود خواه منحط حيوان صفت و فاقد حيات عقلاني و آرماني بوده است . نبردهاي پيشبرنده و تكامل بخش ماهيت طبقاتي نداشته و به صورت صفت آرائي ميان نو و كهنه به مفهومي كه در نظريه ابزاري بيان شد نبوده است . در طول تاريخ گذشته و آينده نبردهاي انسان تدريجا بيشتر جنبه ايدئولوژيك پيدا كرده و مي كند و انسان تدريجا از لحاظ ارزشهاي انساني به مراحل كمال خود يعني به مرحله انسان ايده آل و جامعه ايده آل نزديكتر مي شود تا آن جا كه در نهايت امر ، حكومت و عدالت ، يعني حكومت كامل ارزشهاي انساني كه در تعبيرات اسلامي از آن به " حكومت مهدي " تعبير شده است مستقر خواهد شد و از حكومت نيروهاي باطل و حيوان مابانه و خودخواهانه و خود گرايانه اثري نخواهد بود .
حلقات تاريخ :
ب - تسلسل منطقي حلقات تاريخ آن چنانكه " ابزار گرايان " ابراز داشته اند بي اساس است . واقعيات تاريخي به ويژه آنچه در طول يك قرن گذشته رخ داد پوچي اين نظريه را روشن كرد . در يك قرن گذشته كشورهايي به سوسياليسم گرويدند كه مرحله كاپيتاليسم را طي نكرده بودند . شوروي و چين و كشورهاي اروپاي شرقي همه از اين دستند ، و بر عكس كشورهائي كه كاپيتاليسم را به اوج خود رسانده اند از قبيل امريكا و انگلستان در همان مرحله باقي مانده اند ، پيش بينيهاي پيشوايان ابزار گرائي يك قرن پيش در مورد انقلاب كارگري در كشورهاي صنعتي از قبيل انگلستان و فرانسه خطا از آب در آمد . معلوم شد هيچگونه جبري در كار نيست و ممكن است در جامعه هاي سرمايه داري طبقه به اصطلاح پرولتاريا به رفاهي برسد كه هرگونه انديشه انقلابي را از مغزش خارج سازد .همچنانكه ممكن است در پي عرضه شدن يك ايدئولوژي و يك ايمان روشن و بالا رفتن سطح شعور مذهبي و اجتماعي جامعه اي با يك جهش از بدويت به عاليترين مرحله تمدن انساني گام بردارد . نهضت صدر اسلام بهترين گواه اين مدعا است .
قداست مبارزه :
ج - مشروعيت مبارزه و قداست آن ، مشروط به اين نيست كه حقوق فردي و يا ملي مورد تجاوز واقع شده باشد ، در همه زمينه هائي كه يكي از مقدسات بشر دچار مخاطره شده باشد مبارزه مشروع و مقدس است . آن چه مبارزه را آهنگ حركت را تندتر و سريعتر مي كند . اصلاحات جزئي و آرام آرام به نوبه خود كمك به مبارزه انسان حقجو و حق طلب با انسان منحط است و آهنگ حركت تاريخ را به سود اهل حق تند مي نمايد . و بر عكس ،
فسادها ، تباهيها ، فسق و فجورها كمك به نيروي مقابل است و آهنگ حركت تاريخ را به زيان اهل حق كند مي نمايد . بنابراين بينش - بر خلاف بينش ابزاري - آن چه بايد رخ دهد از قبيل رسيدن يك ميوه بر شاخ درخت است نه از قبيل انفجار يك ديگ بخار . درخت هر چه بهتر از نظر آبياري و غيره مراقبت گردد و هر چه بيشتر با آفاتش مبارزه شود ميوه بهتر و سالمتر و احيانا زودتر تحويل مي دهد .
نابسامانيها :
ه - به همان دليل كه اصلاحات جزئي و تدريجي مشروع است ، ايجاد نابسامانيها و تخريبها به منظور ايجاد بن بست و بحران كه نظريه ابزاري تجويز ميكند نا مشروع است . نوسانات تاريخ :
و - هر چند در مجموع ، حركت تاريخ ، تكاملي است ولي - بر خلاف نظريه ابزاري - سير تكاملي تاريخ جبري و لايتخلف نيست ، يعني چنين نيست كه هر جامعه در هر مرحله تاريخي لزوما نسبت به مرحله قبل از خود كاملتر بوده باشد . نظر به اين كه عامل اصلي اين حركت انسان است و انسان موجودي مختار و آزاد و انتخابگر است تاريخ در حركت خود نوسانات دارد ، گاهي جلو مي رود ، و گاهي به عقب بر مي گردد ، گاه به راست منحرف مي شود و گاه به چپ ، گاهي تند مي رود و گاهي كند و احيانا براي مدتي ساكن و راكد و بي حركت مي ماند ، يك جامعه همچنانكه تعالي مي يابد انحطاط پيدا مي كند ، تاريخ تمدنهاي بشري جز يك سلسله تعاليها و سپس انحطاطها و انقراضها نيست ، در عين حال همچنانكه " توين بي " مورخ و دانشمند شهير معاصر گفته است : انحطاط تمدنها امري اجتناب ناپذير است ، ولي تاريخ بشريت در مجموع خود يك خط سير تكاملي را طي كرده است .
بسوي آزادي از جبر طبيعت و اجتماع :
ز - سير تكاملي بشريت به سوي آزادي از اسارت طبيعت مادي و شرائط اقتصادي و منافع فردي و گروهي ، و به سوي هدفي بودن و مسلكي بودن و حكومت و اصالت بيشتر ايمان و ايدئولوژي بوده و هست . اراده بشرابتدائي بيشتر تحت تأثير محيط طبيعي و محيط اجتماعي و طبيعت حيواني خودش شكل گرفته و متأثر شده است ، ولي اراده بشر در اثر تكامل و فرهنگ و توسعه بينش و گرايش به ايدئولوژي هاي مترقي ، در اثر تكامل فرهنگ و توسعه بينش و گرايش به ايدئولوژي هاي مترقي ، تدريجا از اسارت محيط طبيعي و اجتماعي و غرائز حيواني آزادتر شده و آنها را تحت تأثير قرار داده است .
ماهيت جهاد :
ح - جهاد و امر به معروف ماهيت انساني دارد نه طبقاتي . اصالت نيروي فكري و اخلاقي :
ط - نيروي اقناع فكري ، يعني نيروي برهان و استدلال اصالت دارد ، به عبارت ديگر وجدان بشر چه از نظر فكري و چه از نظر گرايشهاي متعالي انساني نيروئي است اصيل و احيانا حاكم بر مقتضيات مادي . مثلث هگلي :
ي - مثلث " تز - آنتي - تز - سنتز " در شكل هگلي و ماركسيستي نه در طبيعت صدق مي كند و نه در تاريخ . بالنتيجه تاريخ از ميان اضداد عبور نمي كند و حلقات تاريخ به صورت رشته اي از ضداد كه از يكديگر مشتق شده و به يكديگر تبدل يافته اند ، نيست . اين مثلث مبني بر دو تبدل است و يك تركيب ، يعني تبديل اشياء به ضدشان وتبدل ضد به ضد ضد و تركيب در مرحله سوم . طبيعت به اين صورت عمل نمي كند ، آن چه در طبيعت وجود دارد يا تركيب اضداد است و تبديل نيست و يا تبديل اضداد است و تركيب نيست . و يا تكامل است ، نه تركيب اضداد و نه تبديل آنها . عناصر كه نوعي تضاد ميان آنها حكمفرما است و لغت " آخشيج " به همين مناسبت در مورد آنها به كار برده شده است ، بدون آن كه به يكديگر متبدل گردند ، تركيب مي شوند ، آن چنانكه مثلا از تركيب هيدروژن واكسيژن ، آب بدست مي آيد . در اينگونه موارد تركيب هست و تبدل نيست .ولي طبيعت در نوسانات خود ميان دو حالت افراطي و تفريطي به صورت كاهش يابنده اي از ضدي به ضدي ديگر گرايش پيدا مي كند ، و در نهايت امر به تعادل مي رسد ، در اينگونه موارد تبدل هست ولي تركيب و تكامل نيست . البته مانعي ندارد كه آنجا كه تركيب هست و تبديل نيست مثل تركيب آب از اكسيژن و هيدروژن كه از تركيب دو ضد ، شي ء سومي به وجود مي آيد ، آن شي ء سوم را " سنتز " و دو جزء اصلي را " تز " و " آنتي تز " اصطلاح كنيم ، ولي مي دانيم كه اين يك اصطلاح محض است و فقط ميل قلبي ما را به اين كه اين اصطلاح را به كار ببريم ارضا مي كند ، و همچنين مانعي نيست كه براي اين كه اين اصطلاح شايع
و جالب را از دست نداده باشيم ، تعادل بعد از نوسانات افراطي و تفريطي را " سنتز " اصطلاح كنيم و دو حالت مزبور را تز و آنتي تز . همچنانكه ميتوانيم اين قرارداد اصطلاحي را در مورد كلمه خوش آهنگ و زيباي " ديالكتيك " اعمال نمائيم و همه اينگونه جريانها را جريان " ديالكتيكي " بناميم . براي يك اديب و نويسنده ، دشوار است كه از اين واژه زيبا و خوش آهنگ چشم بپوشد : اين واژه قسمتي از موفقيتهاي خويش را از طنين خود دارد ، نه از هسته اصلي محتواي خود . چه مانعي هست كه هر فكر مبتني بر اصل حركت و اصل تضاد را - ولو فاقد هسته اصلي آن باشد كه در صفحات پيش شرح داده شد - فكر ديالكتيكي بناميم .
دو تلقي از انسان
اين دو نوع بينش درباره حركت تكاملي تاريخ ، نتيجه دو نوع تلقي از انسان و هويت واقعي او و استعدادهاي نهفته او است . بنابر يكي از اين دو تلقي ، انسان در ذات خود فاقد شخصيت انساني است . هيچ امر ماوراء حيواني در سرشت او نهاده نشده است ، هيچ اصالتي در ناحيه ادراكات و بينشها و يا در ناحيه احساسات و گرايشها ندارد . بنابراينتلقي اگر پرسيده شود انسان ايده آل ، انسان كامل ، انسان نمونه ، آنچه انسان بايد آن باشد و فعلا نيست چيست ؟ پاسخ اينست كه هيچ چيز ، هر چه محيط به او بدهد همان است كه بايد باشد . " خود " انسان چيست كه اگر از او گرفته شود از خود بيگانه شده است ؟ باز پاسخ اينست كه هيچ چيز يك ماده خام . به هر صورت و هر شكلي كه در آيد صورت خود اوست . بنابراين تلقي آنچه در انسان اصالت دارد و به صورت غريزه در او موجود است جنبه هاي حيواني او است .از اينرو انسان موجودي است اسير منافع مادي ، محكوم جبر ابزار توليد ، در اسارت شرائط مادي اقتصادي ، وجدانش ، تمايلاتش ، قضاوت و انديشه اش ، انتخابش ، جز انعكاسي از شرائط طبيعي و اجتماعي محيط نيست ، آيينه اي است كه جز محيط خود را نمي تواند منعكس سازد ، طوطيي است كه در پس آيينه شرائط محيط قرار گرفته است ، و بر خلاف اجازه محيط طبيعي و اجتماعي كوچكترين جنبشي نميتواند بكند ، ماده خامي است كه در او اقتضاي حركت به سوي مقصد و هدف ويژه اي نيست . اما بنابر تلقي فطري از انسان ، انسان موجودي است داراي سرشت الهي ، مجهز به فطريت حقجو و حق طلب ، حاكم
برخويشتن و آزاد از جبر طبيعت و جبر محيط و جبر سرشت وجبر سرنوشت . بنابراين تلقي از انسان ، ارزشهاي انساني در انسان اصالت دارد ، يعني بالقوه به صورت يك سلسله تقاضاها در سرشت او نهاده شده است ، انسان به موجب سرشت هاي انساني خود خواهان ارزشهاي متعالي انساني است ، و به تعبير ديگر خواهان حق و حقيقت و عدالت و مكرمتهاي اخلاقي است و به موجب نيروي عقل خود مي تواند طراح جامعه خود باشد و تسليم سير كور كورانه محيط نباشد و به موجب اراده و نيروي انتخابگري خود طرحهاي فكري خود را به مرحله اجرا در مي آورد . وحي به عنوان هادي و حامي ارزشهاي انساني او او را ياري ميدهد و راهنمائي مينمايد . بدون شك انسان از محيط و شرائط خود متأثر مي شود ، ولي اين تأثر و تاثير يك جانبه نيست ، انسان نيز روي محيط خود تاثير مي كند اما - نكته اصلي اين جا است - تأثير انسان بر روي محيط صرفا به صورت يك عكس العمل جبري و غير قابل تخلف نيست ، انسان به حكم اين كه موجودي آگاه ، آزاد ، انتخابگر ، با اراده و مجهز به سرشتهاي متعالي است ، احيانا عكس العملهائي انجام ميدهد بر خلاف آنچه يك حيوان نا آگاه و محكوم محيط انجام مي دهد . خصلت اساسي ويژه اي انسان كه معيار انسانيت اوست و بدون آن از انسانيت فقط نام مي ماند و بس ، نيروي تسلط و حاكميت انسان بر نفس خويش و قيام عليه تبه كاريهاي خود است ، روشنيهاي حيات انساني در طول تاريخ از همين خصلت ناشي مي شود و اين خصلت عالي در نظريه ابزاري ناديده گرفته شده است .
تلقي قرآن
بدون شك تعبير و تفسير قرآن از تاريخ ، به شكل دوم است . از نظر قرآن مجيد ، از آغاز جهان همواره نبردي پيگير ميان گروه اهل حق و گروه اهل باطل ، ميان گروهي از طراز ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم و پيروان مؤمن آنها و گروهي از طراز نمرود و فرعون و جباران يهود و ابوسفيان و امثالهم بر پا بوده است ، هر فرعوني موسائي در برابر خود داشته است " لكل فرعون موسي " . به تعبير مولوي همواره دو پرچم ، يكي سپيد و ديگري سياه ، در جهان افراشته بوده است :
دو علم افراخت اسپيد و سياه
در ميان آن دو لشگر گاه زفت
همچنين دور دوم هابيل شد
همچنين اين دو علم از عدل و جور
ضد ابراهيم گشت و خصم او
چون درازي جنگ آمدند ناخوشش
دور دور و قرن قرن ، اين دو فريق
همچنين تا دور عهد مصطفي
با ابوجهل آن سپهدار جفا
آن يكي آدم دگر ابليس راه
چالش و پيكار ، آنچه رفت رفت
ضد نور پاك او قابيل شد
تا به نمرود آمد اندر دور دور
و ان دو لشكر كين گزار و جنگجو
فيصل آن هر دو آمد آتشش
تا به موسي و به فرعون غريق
با ابوجهل آن سپهدار جفا
با ابوجهل آن سپهدار جفا
آموزندگي تاريخ
تكيه قرآن بر تاثير تعيين كننده عوامل اخلاقي موجبشده كه تاريخ را بصورت يك منبع آموزشي مفيد درآورد . اگر وقايع تاريخي يك سلسله حوادث تصادفي و اتفاقي باشد و هيچ چيز شرط هيچ چيز نباشد ، تاريخ با افسانه تفاوت نخواهد داشت ، يك سرگرمي مي تواند باشد و غذاي خيال ، جنبه آموزندگي نخواهد داشت . و اگر تاريخ ضابطه و قاعده داشته باشد ، ولي اراده انساني نقشي نداشته باشد ، تاريخ از جنبه نظري آموزنده است ، نه از جنبه عملي ، بنابراين فرض آموزش تاريخ نظير آموزش حوادث دورترين كهكشانها است كه انسان در عين اطلاع كامل ، كوچكترين نقشي در تغيير و هدايت و تعيين جهت آنها نمي تواند داشته باشد .و اگر ضابطه و قاعده داشته باشد و انسان نيز نقش مؤثر داشته باشد و عامل تعيين كننده را زور يا زر بدانيم ، تاريخ آموزنده است اما آموزنده بدي . همچنين اگر علم را بعنوان يك وسيله زور و قدرت ، عامل تعيين كننده بدانيم . اما اگر تاريخ را داراي قاعده و ضابطه ، و اراده انسان را مؤثر در تحولات تاريخ ، و نقش اصيل و نهائي را در سعادت و كمال جامعه براي ارزشهاي اخلاقي و انساني بدانيم ، آن
وقت است كه تاريخ هم آموزنده است و هم مفيد . قرآن با چنين ديدي به تاريخ نگاه مي كند . در قرآن به نقش به اصطلاح مرتجعانه " ملاء " و " مترفين " و " مستكبرين " و نقش حق طلبانه " مستضعفين " تصريح شده است ، در عين حال از نظر قرآن ، آن جهاد مستمر پيش برنده اي كه از فجر تاريخ وجود داشته و دارد ، ماهيت معنوي و انساني دارد نه مادي و طبقاتي .
جامعه ايده آل
آرمان قيام و انقلاب مهدي ( ع ) يك فلسفه بزرگ اجتماعي اسلامي است ، اين آرمان بزرگ گذشته از اينكه الهام بخش ايده و راه گشاي به سوي آينده است ، آينه بسيار مناسبي است براي شناخت آرمانهاي اسلامي . اين نويد ، اركان وعناصر مختلفي دارد كه برخي فلسفي و جهاني است و جزئي از جهان بيني اسلامي است ، برخي فرهنگي و تربيتي است ، برخي سياسي است ، برخي اقتصادي است ، برخي اجتماعي است ، برخي انساني ، يا انساني - طبيعي است ( 1 ) . اكنون مجال بحث تفصيلي يا ارائه مدارك از قرآن و سنت نيست ، فقط براي اين كه ماهيت " انتظار بزرگ " روشن شود به طور اجمال درباره مشخصات اين نويد بزرگ به بررسي مي پردازيم :1 - اين بنده در سال گذشته ( سال 53 ) هشت سخنراني درباره اين مطلب ايراد كرده و همه آنها يادداشت شده است . در جستجوي فرصتي كه آنها را بررسي مجدد و چاپ نمايد .