بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ابوريحان بيروني هم حسّيگرايي عوام را باعث پيدايش شبيه سازي و شمايل و تصوير بين يهود و نصاري و مانويان ميداند و بت پرستي را صورت افراطي همين تمايل ميشمارد (تحقيق ماللهند، حيدرآباد، ص 84). اگر براي فهم بحث تجسيم و تشبيه کلمات را تحليل کنيم تقريباً به اين نتيجه ميرسيم که حتي انديشههاي هنرمندان بزرگ هم، اگر به صورت کلمات تجلّي نيابد يا تعيّن نيافته باشد، باري به صورت تصاوير (در نقاشان) و احجام (در معماران و مجسّمه سازان) و اصوات و همهمهها و زمزمهها (در اهل موسيقي) و حوادث و صحنهها (در داستان نويسان و نمايش پردازان) .... ظاهر ميشود، يعني اگر ما به سادگي ميگوييم: «تحقير شدن و مورد اهانت قرار گرفتن و بيچارگي و بدبختي يک دائم الخمر»، در ذهنيت داستايوسکي به شکل حرکات و خوٌاري و زاري مارمارادف مفلوک و الکلي چهره مينمايد و بر کاغذ ميآيد، مقصود ما اين است که هنرمند، اگر هم با کلمات نينديشد و فرضاً با تصاوير بينديشد، آن تصاوير به شکل کلمات روي کاغذ ميآيد. همچنين نقٌاش با تصاوير ميانديشد و ماييم که آن تصاوير را به کلمات معني ميکنيم؛ درباره موسيقي اين تفاوت ظاهرتر و بارزتر است. خوب حالا به مطلب خودمان برگرديم. عارفان و شاعران، نه اينکه خواستهاند مفاهيم مجرّد را با واژههاي تجسيمي و تشبيهي بيان کنند، بلکه همان تجسيم و تشبيهها در ذهنشان آمده است. همچنانکه سه نوع معرفت حسّي و خيالي و عقلي داريم؛ سه نوع بيان حسّي و خيالي و عقلي داريم؛ آنچه تخيّل ميشود در قالبهاي مثالي ظهور مييابد. در اينجا نقل عبارتي از تلبيس ابليس ابنالجوزي مناسب مينمايد: «بعضي مشبّهه رؤيت حق در قيامت را بدين گونه تصور ميکنند که خداوند در زيباترين شکل انساني، روز قيامت ظاهر ميشود، و از شوق آن صورت خيالي و مثالي آه ميکشند و اشتياق از خود نشان ميدهند و با يادآورن وعده ديدار غش ميکنند. و چون در حديث ميخوانند که خداوند بنده مؤمن را به خود نزديک ميسازد، تصوّر قُرب ذاتي و همنشيني جسماني مينمايد. و اين همه ناشي از جهل ايشان است» (ص 72). ابن الجوزي در جاي ديگر از همين کتاب آورده است: «ابوالقاسم احمد بلخي در کتاب المقالات قول عدّهاي از مشبّهه را در جوار رؤيت خدا به چشم در همين دنيا نقل کرده است و گويد: روا دانند که يکي از رهگذران کوي خدا باشد و برخي لمس و همراهي و دست دادن با او را ممکن دانند و گويند: خدا به ملاقات ما ميآيد و ما به ملاقات او ميرويم. در عراق اينان را «اصحاب باطن» يا «اصحاب وساوس و خطرات» نامند» (تلبيس ابليس، ترجمه فارسي عليرضا ذکاوتي قراگزلو، ص 144). مؤلّف کتاب توضيح دادهاند که تأکيد بر ظواهر و جسمانيّات از تصورات يهودي- مسيحي و اسرائيليّات وارد کلام و عرفان اسلامي شده است (رؤيت ماه در آسمان، ص 124 و 162) و حتي همان حديث «ماه شب چهارده» نيز از قرن سوم مورد توجّه قرار گرفته است (ص 51 و 71) همچنانکه اسرائيليٌات نيز از قرن سوم به بعد بيشتر وارد فرهنگ اسلامي گرديده است (ص 201). در اينجاست که بحث تشبيه و تنزيه پيش ميآيد. عرفاي بزرگ و ژرف انديش مثل محيي الدٌينابن عربي و مولانا جلالالدّين حقيقت توحيد را ميان اين دو و يا در جمع اين دو ميدانستهاند، چنانکه قرآن نيز در عبارت مشهور «ليس کمثله شيء» (شوري، 9) جمع ميان اين دو جهت کرده است: «ليس» تنزيه است و «ک» تشبيه. در اين موضوع خود دکتر پورجوادي مقالهاي دارند تحت عنوان «مسأله تشبيه و تنزيه در مکتب ابنعربي و مولوي» (مجله معارف، مرکز نشر دانشگاهي، مرداد- آبان 1363). البته به گمان من همچنانکه مفسّران بزرگ (مثلاً علّامه طباطبايي در الميزان) تصريح کردهاند، آنچه مورد نظر قران است «تسبيح» است، «تسبيح» بدين معنا است که ما صفات اسماء الهي را به معناي بشري آنها نگيريم. يد و سمع و بصر و وجه و مجيء و رضا و غضب و جز اينها، که در قران به خدا نسبت داده شده است، به آن معنا نيست که در بشر است. معتزله و بعضي متکلّمان شيعه (مثلاً مفيد و سيّد مرتضي) گفتهاند که، فيالمثل، مراد از غضب الهي آن است که نتيجهاي نظير نتيجهاي که براي شخص مغضوب بشر حاصل ميشود براي شخص مغضوب خدا هم، بلکه شديدتر، حاصل ميشود. اين عقل پذير است، ولي جاي اين سؤال هنوز باقي است که چرا تعبيراتي نظير «يدالله» (فتح، 10) و «الرّحمنُ علي العرش استوي» (طه، 5) و «جاء ربّک و الملائکة صفٌاً صفاً» (فجر، 22) در قرآن به کار رفته است. اگر مراد از «يد»، قدرت و تصرّف است چرا همانها را به کار نبرده، و اگر مراد از «استوا» استيلاء و حکومت است، چرا همان کلمات را نياورده است و اگر مراد از «جاء ربّک»، چنانکه نوشتهاند، «جاء امر ربّک» باشد. چرا به همين صورت که شبههانگيز هم نباشد نيامده است، چنانکه در جاي ديگر از قران هم ميخوانيم «يأتي امر ربّک» (نحل، 33).