در مدح جلال الوزراء احمدبن مخلص
كان در نظر راى تو نامد ز حقيرى بي دست تو كس را به مرادى نرسد دست در شان نياز آيت احسان و اياديت بر تو قديميست چنان كز ره تقدير عزم تو چه عزميست كه بي منت تدبير عالم كه ز نه برد به حيلت كلهى كرد گردون كه پى وهم مهندس نسپردش اول قدم قدر تو بود آنكه چو برداشت صاحب كه به سير قلمش تيغ سكون يافت اوصاف تو در نسبت آوازه ى ايشان در امر تو امكان تغير ننهفتند در كين تو اميد سلامت ننهادند دشمن كمر كين تو از بيم تو بربست از آتش باس تو مگر دود نديدست باس تو شهابيست كه در كام شياطين خطم تو چه پروانه شود صاعقه اى را تو ساكنى و خصم تو جنبان و چنين به عنقا كه ز نازك منشى جاى نگه داشت وز هرزه روى سر چو به هر جاى فرو كرد اى ملك ستانى كه ز درگاه تو برخاست
اى ملك ستانى كه ز درگاه تو برخاست
آن چيست كه آن راى ترا در نظر آمد بوسيدن دست تو از آن معتبر آمد چون پيرهن يوسف و چشم پدر آمد نزد همه در كوكبه ى خواب و خور آمد در هرچه بكوشيد نصيبش ظفر آمد ترك كله قدر ترا آستر آمد آمد شد تاييد ترا پى سپر آمد عالم همه زير آمد و قدرت زبر آمد حاتم كه ز دست كرمش كان به سر آمد وصف نفس عيسى و آواز خر آمد گويى كه مالى ز قضا و قدر آمد گويى كه نشانى ز سعير و سقر آمد نى را ز پى حمله ى صرصر كمر آمد كز ساده دليش آرزوى شور و شر آمد با حرقتش آتش چو شراب كدر آمد كان را ز فلك دود و ز اختر شرر آمد زيرا كه سكون حليت كل سير آمد هرگز طرف دامنش از عار تر آمد يك سال زغن ماده و يكسال نر آمد هر مرغ كه در عرصه ى ملكى به پر آمد
هر مرغ كه در عرصه ى ملكى به پر آمد