علم از تو در حمايت و عقل از تو با شكوه اى آفتاب ملك كه در جنب همتت در جنب بحر جود تو از ذره كمتر است عصمت نهفته رخ به سراپرده ات مقيم گردون براى خيمه خورشيد فلكه ات وين اطلس مقرنس زرد و ز زرنگار بعد از كيان به ملك سليمان نداد كس بودى درون گلشن و از پردلان تو در دشت روم خيمه زدى و غريو كوس تا قصر زرد تاختى و لرزه اوفتاد آن كيست كاو به ملك كند باتو همسرى سال دگر ز قيصرت از روم باج سر تو شاكرى ز خالق و خلق از تو شاكرند اينك به طرف گلشن و بستان همي روى اى ملهكى كه در صف كروبيان قدس اى آشكار پيش دلت هرچه كردگار داده فلك عنان ارادت به دست تو گر كوششيت افتد پر داده ام به تير خصمت كجاست در كف پاى خودش فكنمن به خدمت تو گشته منتظم من به خدمت تو گشته منتظم
در چشم فضل نورى و در جسم ملك جان چون ذره ى حقير بود گنج شايگان صد گنج شايگان كه ببخشى به رايگان دولت گشاده رخت بقا زير كندلان از كوه و ابر ساخته نازير و سايه بان چترى بلند بر سر خرگاه خويش دان اين ساز و اين خزينه و اين لشكر گران در هند بود غلغل و در زنگ بد فغان از دشت روم رفت به صحراى سيستان در قصرهاى قيصر و در خانه هاى خان از مصر تا به روم و ز چين تا به قيروان وز چينت آورند به درگه خراج جان تو شادمان به دولت و ملك از تو شادمان با بندگان سمند سعادت به زير ران فيضى رسد به خاطر پاكت زمان زمان دارد همى به پرده ى غيب اندرون نهان يعنى كه مركبم به مراد خودم بران ور بخششيت بايد زر داده ام به كان يار تو كيست بر سر چشم منش نشان هم كامهم نام من به مدحت تو گشته جاودان هم نام من به مدحت تو گشته جاودان