مربع
زان چهره ى همچو باغم، اى دوست در خاك برد دماغم، اى دوست خون شد دلم از غم تو، جان نيز سرخى رخم ببين، كه آن نيز شعر خوش اوحدى روانست كز بوسه ى شكرين لبانست از گفته او ترا گذر نيست آنرا غم جان ز بيم سر نيست
آنرا غم جان ز بيم سر نيست
هرگز نبود فراغم، اى دوست بوى تو كه در مشام دارد بر چهره دويد و شد روان نيز از ديده و دل به وام دارد گر گوش كنى به جاى آنست اين شهد كه در كلام دارد وز شيوه عشق خوبتر نيست كو مذهب اين امام دارد
كو مذهب اين امام دارد