عزم سلطان عالم سوى عالم ديگر، و سلب كردن كافور مجبوب رجوليت فحول ملك و به روشنائى در چشم ملوك نشستن، و ديده قرة العين علائى را، كافور وام گردانيدن، و در آن قصاص، ديده و سر به هم باد دادن! - انتخاب از مثنویات نسخه متنی
عزم سلطان عالم سوى عالم ديگر، و سلب كردن كافور مجبوب رجوليت فحول ملك و به روشنائى در چشم ملوك نشستن، و ديده قرة العين علائى را، كافور وام گردانيدن، و در آن قصاص، ديده و سر به هم باد دادن!
نهانى رفت سوى خان والا كه خصم ار چشم زخمى را سبب گشت سليم القلب، فرزند جهان شاه نچندان شادمان گشت اندر آن كار خضر خان چو ز غيب انصاف خود يافت به مسكينى جبين بر خاك ماليدبران بدخواه بى تميز بگريست بران بدخواه بى تميز بگريست
حكايت كرد سر حق تعالى سرش را تيغ كين چوب ادب گشت به دل بود از فريب عالم آگاه كه هر كس را به نوبت ديد تيمار گرم را جاى شكر بى عدد يافت ز آه خصم و سوز خود بناليدبرو بگريست بر خود نيز نگريست برو بگريست بر خود نيز نگريست