مصاف اول غازى ملك با لشكر دهلى به باد حمله اى زير و زبر كردن چنان لشكر
ز شمشيرى كه هر يك سير مي زد نظر از رخش خنجر خيره مي شد سنان جاسوسى هر ديده مي كرد برهنه در جگر مي رفت هر نى به نيزه مرد زان سان سينه مي خست بسا پهلو كه برقش بود در ميغ ولى با گبر و هندو بود كينه غرض، اعظم ملك غازى چو در جنگ گره بسته براى فتح بر تاخت شكست اندر جهان لشكر افگند شد از مومن به گردون بانگ تكبير پلنگانى كه چون آهو دويدند شده پيل از خدنگ غرقه سوفار ز پيل آويخته هر پيلبانى ز ديگر پيل بانان جهد و تعجيل نمي زد پيل را چندان كسى تير چو مرتد خانخانان روى بر تافتملك فخر الدول بود انددر پاى ملك فخر الدول بود انددر پاى
شعاع تيغ هم شمشير مي زد جهان در چشم مردم تيره مي شد همه زخم زبان پوشيده مي كرد به خون پوشيده بيرون مي زد از وى كه بيد سرخش از نى نيزه مي جست كه مومن سوى مومن چون كشد تيغ؟ كه خون مى بيختش غربيل سينه محل ديد از براى سير آهنگ به يك حمله صف دشمن برانداخت كه در پيشش مه و اختر سرافگند ز گبران بانك ناراين هوا گير بهر رخنه چو موشان مي خزيدند بسان خار پشت و پشته ى خار تن آويزان و بيرون رفته جانى كه در سوراخ مورى در خزد پيل كه كار آيد مگر بهر جهانگير عنان ها هر كسى سوى دگر تافتران پى كه بر گيرد از آن فوجى گران پى ران پى كه بر گيرد از آن فوجى گران پى