صفت معراج صاحبدلي، كه از دو نون قاب قوسين، يك دائره ميم محبت بنگاشت
گروه خويش را فرياد رس گشت از آن بخشش كه دامانش گران كرد به يك قطره ز درياى الهى هزاران شكر يزدان را كه ما را كه چون خورشيد حشر آيد به گرما خطابش سكه بر دينار خور زد سرير شرع، تخت پائدارش از آن هر چار ايمان سخت بنياد ابوبكر اول آن هم منزل غار عمر دوم، كه بستد جان ز فرزند سوم عمان، دو صبح صدق را مهر چهارم حيدر آن در هر هنر فرد دگر ياران كه سيارات نوراند ز ما بادا درود بى كرانه نخست اندر جناب مصفائى پس اندر خدمت آن پاك جانانمبادا جان ما بى يادشان شاد مبادا جان ما بى يادشان شاد
گران بار عنايت باز پس گشت ره آوردى به مسكينان روان كرد فرو شست از همه امت سياهى سبرد آن فرخ ابر با حيا را از آن بى سايه باشد سايه بر ما قمر را مهر و انشق القمر زد به تختش چار عمده چار يارش چنان كز چار عنصر آدمى زاد كه دوم جاى پيغمبر شدش يار كه زنده كرد از آن عدل خداوند كه گشت از مهر قرآن روشنش چهر فقيه و عالم و مرد و جوان مرد امم را پيشواى راه دوراند فراوان خاك بوس چاكرانه كزو دارد دل ما روشنائى كه بودند آن ملك را هم عنانانهميشه يادشان در جان ما باد هميشه يادشان در جان ما باد