مال عالى دستور چون به بنده رسيد خداى عزوجل را چو كرد سجده ى شكر چه گفت گفت زهى ساكن از وقار تو خاك تويى كه عاشق عهد بقاى تست جهان تويى كه بر در امروز دى و فردا را مرا به خدمت شه خوانده اى كه خدمت او عماد دولت و دين آنكه حصن دولت و دين شه مظفر فيروز شه كه فتح و ظفر كدام دولت باشد چو بندگى شهى چو سرو و سوسن آزاد بنده ى شاهند به سمع و طاعت و عزم درست و راى قوى به روز يازدهم از رجب روانه شدم اگر زمانه با تمام عزم باشد رام به شكل باد روم زانكه باد در حركت چو زير ران كشم آن مركبى كه رايض او عنان صولت جيحون چنان فرو گيرم چو بگذرم به در خسروى فرود آيم به امر يار سليمان به عزم شبه كليم به عون دولتش از بخت داد بستانمبقاش باد نه چندان كه در شمار آيد بقاش باد نه چندان كه در شمار آيد
قيام كرد و ببوسيد و بر دو ديده نهاد زبان به شكر خداوند و ذكر او بگشاد چه گفت گفت زهى ساير از نفاذ تو باد مگر كه عهد تو شيرين شد و جهان فرهاد اگر بخواهى حاضر كنى ز روى نفاذ نه من سپهر كند آن زمانه را بنياد پس از وفور خرابى شدند ازو آباد ز سايه ى علم و شعله ى سنانش زاد كه بندگيش كند سرو و سوسن آزاد هزار بنده چو من بنده بنده ى شه باد تنى به خدمت كوژ و دلى ز دولت شاد كه كط ز شهر تموزست ويج از مرداد وگر ستاره با عطاى عمر باشد راد نياورد ز بيابان و آب جيحون ياد گه رياضت او بود باد را استاد كه از ركاب گرانم برآورد فرياد كه هم مربى دينست و هم مراقب داد به فر قرين فريدون به ملك مل قباد كه داد بخت من از چرخ دولت او دادكه رونقى ندهد هرچه در شمار افتاد كه رونقى ندهد هرچه در شمار افتاد