در هزل گويد
گفت با خواجه يكى روز ازين خوش مردى گفت اى خواجه زن خوب تو دارى امروز زن چرا شايد آن را كه برى بر سر چاه مارگيرى را مارى ز سر سله بجست
مارگيرى را مارى ز سر سله بجست
خنك آنكس كه زن خوب بميرد او را گفت خوبست اگر مرگ پذيرد او را در چه اندازى و كس به كه نگيرد او را گفت هل تا برود هركه بگيرد او را
گفت هل تا برود هركه بگيرد او را