خداوندا تو مي دانى كه بنده وليكن چون به چيزى حاجت افتد نيابد همتش از نفس رخصت نه آن دامن كشيدست از تكبر كم از بيتى بود وا و با بحمدا به اقبال خداوند فذلك چون تو كردى عزم جنبش اگرچه راتب معهود بنده تو آنى كز جفا و جور گردونبمان در نعمت و شادى همه عمر بمان در نعمت و شادى همه عمر
نيارد هيچ زحمت تا تواند ز گيتى مرجع ديگر نداند كه از كس جز شما چيزى ستاند كه گردون گرد منت برفشاند كه گر امروز بر افلاك خواند كه بختش هرچه بايد مي چشاند قرار كارها چونين نماند اجل معتمد هر مه رساند به يك صولت دلت بازش رهاندكه آن نعمت بدين نعمت بماند كه آن نعمت بدين نعمت بماند