گر خداوند عصمةالدين را آن بدان از بد ستاره ى نحس دولتى داشت بس به غايت تيز بخت بيدار مهربانش گفت دفع چشم بد جهانى را داشت از روى مصلحت دو سه روز ور تو كفارتى نهى آنرا كادميزاده اى كه بي گنه است وانكه معصوم هست دست گناه معصيت را به عالم عصمت پس چه كفارت اين چه كفر بود لفظ كفارت اى سليم القلب هيچ معصوم را چو نپسندى اى ز آباء و امهات وجود به خدايى كه نيست مانندش كه ز انصاف روزگار امروز وانكه در عرضگاه كون و فساد نظم پروين نداد كارى را گر نگارى نگاشت باز بشستبارى از طوبى تو طوبى لك بارى از طوبى تو طوبى لك
عارضه رنجه داشت روزى چند يا جفاى سپهر بد پيوند چون قضا قادر و چو چرخ بلند كه بود در كمال بيم گزند همچنين نرم نرم و خنداخند دل او را كه شاد باد نژند من نباشم بدان سخن خرسند كى به كفار تست حاجتمند پاى او را نيارد اندر بند وهم هم درنياورد به كمند يا چه بيهوده باشد و ترفند بپذير از من مسلمان پند عصمت صرف را مكن به پسند چون تو هرگز نزاده يك فرزند گرچه مستغنيم از اين سوگند همه چيزيت هست جز مانند چرخ را نيست هيچ خويشاوند تا به شكل بنات نپراكند ور نهالى نشاند باز بكندسالها رفت و بر گلى نفكند سالها رفت و بر گلى نفكند