آسمان آن بخيل بدفعلست نان و آبش مخور كه هركه خورد خاك از او به كه گر كسى به مل چون كريمان از او قبول كند خسروا آب آسمان نشود لقمه ى بى جگر نمي يابم گرده گاه جهان شكافته باد ملك الموت را ملامت نيست تو جهان نيستى جهاندارى تو بكن زيبد ار قضا نكند كمر عمر تو مبادا سست نقش نام زمانه افروزت كافران را چه باك باشد اگر داد بنده نمي دهد در تو جود تو حق از آن فراوانست دست ميمون تو از آن دستست واى آن رزمگه كه حمله ى تو جز تو كس را نشايد آدم گفت گرچه بسيار درد دل داردحرمت تو نه آن درخت بود حرمت تو نه آن درخت بود
كه ازو جز كه فعل بد نجهد هرگز از دست او به جان نرهد مشتكى جو به نزد او بنهد پس به هر دانه بيست باز دهد كه كمال تو نور خور ندهد شد چنين عمر او نظر ندهد كه يكى گرده بي جگر ندهد كه به بيمار گل شكر ندهد اين اشارت به تو ضرر ندهد توبده شايد از قدر ندهد تافلك را قبا كمر ندهد سكه از دوستى به زر ندهد خشم تو مايه ى سقر ندهد حبذا گر دهد وگر ندهد كار او بود اگر وگر ندهد كه به كشت طمع مطر ندهد دهد و نصرت وظفر ندهد عقل مشاطگى به خر ندهد جز به اندازه درد سر ندهدكه به سالى هزار برندهد كه به سالى هزار برندهد