در هجو
نه نجيب از پى آن شد به فلك بر كورا واينكه در خاك فتادست كنون هم زان نيست فلك از دور همى ديدش كى دانست او بركشيدش ز جهان تا به مقامى كه ازوى چون بديدش كه كسى نيست رها كردش باز
چون بديدش كه كسى نيست رها كردش باز
همتى بود كه آن مي شد و او بر فتراك كه گزافيست ز دوران و بدى از افلاك كه نه با صورت خوبست و نه با سيرت پاك هركه برتر شود ايمن بود از بيم هلاك تا دگرباره نگونسار درافتاد به خاك
تا دگرباره نگونسار درافتاد به خاك