چهار پاره ها
بياييد اى كبوترهاى دلخواه بپريد از فراز بام و ناگاه سحرگاهان كه اين مرغ طلايى ببينمتان به قصد خودنمايى فرو خوانده سرود بي گناهى به گوشم با نسيم صبحگاهى سحرگه سر كنيد آرام آرام سوى عشاق بفرستيد پيغام مهيا، اى عروسان نوآيين خروش بالهاتان اندر آن حين نيايد از شما در هيچ حالى نه فريادى و نه قيلى و قالى فرود آييد اى ياران از آن بام نشينيد از بر اين سطح آرام بياييد اى رفيقان وفادار كه ديدار شما بهر من زار شاه انوشيروان به موسم دى در سر راه ديد مزرعه اى اندر آن دشت پيرمردى ديد دانه ى جوز در زمين مي كاشت
دانه ى جوز در زمين مي كاشت
بدن كافورگون، پاها چو شنگرف به گرد من فرود آييد چون برف فشاند پر ز روى برج خاور كشيده سر ز پشت شيشه ى در كشيده عاشقانه بر زمين دم نويد عشق آيد زآن ترنم نواهاى لطيف آسمانى دمادم با زبان بي زبانى كه بگشايم در آن آشيان من رود از خانه سوى كوى و برزن وگر مانيد بس بي آب و دانه بجز دلكش سرود عاشقانه كف اندر كف زنان و رقص رقصان كه اينجا نيست جز من هيچ انسان من اينجا بهرتان افشانم ارزن به است از ديدن مردان برزن رفت بيرون ز شهر بهر شكار كه در آن بود مردم بسيار كه گذشته است عمر او ز نود كه به فصل بهار سبز شود
كه به فصل بهار سبز شود