خیبر با قلعه ها و نخل هایش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خیبر با قلعه ها و نخل هایش - نسخه متنی

عاتق بن غیث بلادی؛ مترجم: عباسعلی براتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقدمه

در ماه شوال سال 1422هـ .
آقاي حامد عباس در يك تماس تلفني، خبر داد كه برندة جايزة مرحوم امين مدني
شده ام و ايشان از طرف آقاي ايادبن امين مدني، وزير محترم، مأمور ابلاغ اين
امر شده اند. دبير خانة مراسم از من خواسته اند مقاله اي در بارة يك
شهر تاريخي و باستاني ارائه كنم.
سپس توافق كرديم كه اين شهر،
همان خيبر باشد.
در تاريخ
20/11/1422هـ . = 3/2/2002 م . يك يادداشت رسمي دعوت به حضور در
مراسم اعطاي اين جايزه، در روز چهار شنبه 20/1/1423 هـ . = 3/4/2002م در
يافت كردم.
اين بررسي تا اندازه اي
گسترش يافت و شبيه به يك كتاب شد، به خاطر محدوديت مناسبت و كمي وقت، آن را به صورت
حاضر در آوردم. و به هيئت علمي تقديم مي كنيم.
مكة مكرمه1/12/1422

عاتق بن غيث
بلادي

فصل
اول

موقعيت خيبر و تاريخ آن

آمدن يهود
به شمال حجاز

تاريخ
نويسان دربارة اين كه غريبه هاي يهودي چه زماني به حجاز آمده اند،
اتفاق نظريه ندارند; زيرا مدركي در دست نيست.
مي گويند: آنان بازماندگان سپاه حضرت موسي(عليه السلام) بوده اند. اينان
شايعه اي را رواج مي دهند كه حضرت موسي(عليه السلام) از آن بي خبر است و
ما نمي خواهيم آن را در اينجا بياوريم.
برخي
گفته اند: اين سپاه را يوشع فرستاده است.
و گروهي
مي گويند: اينان فراريان از جنگ با بخت نصر هستند كه به دولت يهود حمله كرد و
بسياري از آنان را به اسارت به عراق كنوني برد.
در اين باره
سخنان بسياري گفته شده و ما در اينجا تنها به اين سخن مي پردازيم كه يهوديان،
شمال حجاز يعني شهرهاي تبوك و تيماء و وادي القري و خيبر را اشغال
كردند تا اين كه در مدينه ساكن شدند و با عربها ازدواج كردند و
زنان آنان به كودكان عرب شير دادند و
كم كم زبان عربي را فرا گرفتند و نام هاي عربي براي خود
برگزيدند.
زمان
پيامبر(صلي الله عليه وآله)
خداوند
پيامبر خود را براي هدايت مردم فرستاد و دين حق را به او داد. پيامبر(صلي الله عليه
وآله) پيام خداوند را رساند و از نيك انديشي فروگذار نكرد ولي قريش دو دسته
شدند: گروهي ايمان آوردند و گروهي كفر را برگزيدند. پيامبر(صلي الله عليه وآله)
ناگزير شد به مدينة منوره هجرت كند.
وي در سال
اول هجري برابر با 622 ميلادي به اين شهر گام نهاد. ولي يهوديان با او دشمني آغاز
كردند و با كافران عرب بر جنگ با او همداستان شدند و به توطئه چيني
پرداختند.

جايگاه خيبر

خيبر در
شمال مدينة منوره و در حدود 160 كيلومتري آن واقع است. جادة آسفالته ميان مدينة
منوّره وتبوك، از خيبر مي گذرد.
از اين شهر تا تبوك حدود 544 كيلومتر راه است. گفتني است جاده اي كه از خيبر
مي گذرد تا تبوك و عمان و دمشق و تركيه ادامه دارد.

تاريخ خيبر

نيازي به
گفتن ندارد كه: خيبر از آغاز آفرينش تا كنون، همين گونه بوده است، ولي تاريخ
كهن آن، به دست ما نرسيده و تنها اشاره هايي و نتيجه گيري هايي از
آن در دست است كه منابع موثقي ندارد.
بي شك، اين
شهر زير نفوذ ثمود; يعني ملّت حضرت صالح(عليه السلام) بوده است. پس از آن، به زير
فرمان دولت لحيانيان در آمد كه پايتخت آنان امروز علا (وادي القراي سابق) نام دارد
و در 142 كيلومتري شمال غرب خيبر جاي گرفته است.
پس از آن
بخشي از دولت عماليق شد كه مدتها بر حجاز و شام فرمان مي راندند و برخي از
پادشاهان آنان عبارتند از: ابيجاد، هوزّ و حطي تا آخرين نام هايي كه حروف ابجد
از آنان تشكيل مي شود.
سريّة عبد
الله بن عتيك مأمور رويارويي با ابي رافع
در ماه
رمضان سال ششم هجري، عبدالله بن عتيك به سوي ابي رافع، سلام ابن ابي حُقيق نضري
اعزام شد. گفته اند: ابي رافع از مردم غطفان و مشركان عرب سپاهي گرد آورده بود
و با افزايش شمار نيروهاي خود به تبهكاري پرداخت. پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)
عبدالله بن عتيك و گروهي از مسلمانان را فرستاد تا او را كشتند.1
حسان بن
ثابت انصاري در ستايش اين عمليات جهادي مي گويد:
للّـه درّ عــصابـة لاقــــيتهم
يا ابن الحقيق و أنت يا ابن
الأشرف

يسيرون بالبيض الخفاف
اليكم
مـرحـا كـاسـد فـي عـريـن
مـغرف

حـتّي أتـوكـم مـحلّ
بـلادكم
فســوقـــكم خـــنقاً بــبيض
دفــف
خوشا آن گروهي كه اي حقيق تو
آن ها را يافتي و تو اي ابن شريف با آنان روبرو شدي.
با شمشير آبديده و سبك سوي شما
شتافتند و مانند شيران نهفته در بيشه با ناز كرشمه به سوي شما
آمدند.
تا اين كه به سررزمين شما
رسيدند و با آن شمشيرهاي صيقل يافته
صداي شما را در گلو خفه ساختند

فتح
خيبر

در سال هفتم
هجري (629م) در ماه جمادي الأول2 انجام شد. و گل سر سبد آن ها پيروزي بزرگي بود كه
مركز فساد را نابود كرد و دژهاي يهوديان را در هم كوبيد
به گونه اي كه ديگر نتوانستند كمر راست كنند. وي در سال هفتم هجري در ماه
جمادي الأول به سوي آنان تاخت و با آنان جنگيد تا اين كه توانست دژها و
روستاهاي آنان را به دست آورد. آنان دژهايي داشتند كه جز خدا، كسي
نمي توانست آن ها را بگشايد، از جمله اين دژها، نطاة و ناعم و دژهاي كتيبه مانند قموص و وطيح و
سلالم بود. شمار بسياري از آنان كشته شدند و گروهي به بند كشيده شدند و صفيه دختر
حييّ بن اخطب به همسري رسول خدا در آمد.
ابن هشام
مي گويد: برخي از آنان در مدينه و برخي در خيبر مسلمان شدند. وي در توصيف حركت
پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مدينه مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) در
پايان ماه محرم به خيبر رفت... و نـميلة بن
عبدالله ليثي را بر مدينه گماشت و پرچم
سفيد رنگ را به دست علي بن ابي طالب(عليه السلام)
داد.
عامربن اكوع
به فرمان پيامبر خدا در پيشاپيش او حركت مي كرد و اين رجز را
مي خواند:
و الله لـو لا الله مـا
اهتـديـنا
و لا تـصدّقـنا و لا
صـلّينا

إنّـا إذاً قــوم بــغوا
عــلينا
و إن أرادوا فــتنة أبــينا

فــانــزلــن سـكينة عــلينا
و ثـبت الأقـدام اِن لاقـينا3
چون رسول
خدا به خيبر ـ كه در آن زمان قرية الحجاز ـ
نام داشت رسيد فرمود: خداوندا! اي پروردگار آسمان و آنچه در زير آن است، و زمين و
آنچه بر روي آن است و پروردگار شيطان ها و كساني كه به دست آن ها گمراه
شده اند و پروردگار بادها و آنچه پراكنده مي كنند، ما از تو
خوبي هاي اين روستا و مردم آن را مي جوييم و از بدي هاي آن و مردمش
و آنچه در آن است، به تو پناه مي بريم. به نام خدا به پيش! و به هر روستايي كه
مي رسيد همين سخن را مي فرمود.
پيامبر خدا
بامدادان خيبر را با سپاهيانش گرفت وتكبير گفت و فرمود: الله اكبر! خيبر
ويران شد. ما اگر بر سر مردماني بريزيم، بامداد بدي خواهند
داشت.
ابن اسحاق
مي گويد: پيامبر همچنان به پيشروي خود ادامه داد تا به درّه اي رسيد كه
آن را رجيع مي ناميدند و به تصرف اموال آنان و گرفتن دژهايشان ادامه داد.
نخستين دژي را كه گشود، دژ ناعم بود، و در آنجا محمد بن مسلمه كشته شد.4

كشتن مرحب
يهودي (حِمْيَري)

ابن اسحاق
مي گويد: هنگامي كه پيامبر خدا، دژهاي آنان را گرفت و اموال آنان را به دست
آورد، آنان به دو دژ وطيح و سلالم پناه بردند، كه آخرين دژ خيبر بود كه گشوده شد.
پيامبر(صلي الله عليه وآله) بيش از ده شب آنان را محاصره كرد.
مرحب يكي از
يهوديان خيبر از دژ بيرون آمد و مرد ميدان طلبيد.
ابن هشام
مي گويد: مرحب از قبيله حميَر بود.
پيامبر(صلي
الله عليه وآله) فرمود: چه كسي به ميدان او مي رود؟ محمدبن مسلم گفت: من، اي
پيامبر خدا، من خونخواهم و بايد انتقام خود را بگيرم. ديروز برادرم كشته شد. به پا خيز و به ميدان او
برو. محمد بن مسلمه به ميدان رفت و او را كشت.
پس از او
برادرش ياسر بيرون آمد، و زبير عوام به هماوردي او برخاست و او را كشت5 يكي از دژها همچنان
پايداري مي كرد و گشوده نمي شد6 پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: فردا پرچم را به دست
كسي مي دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا به دست او دژ را مي گشايد
و او هيچ گاه از برابر دشمن نمي گريزد. مسلمه مي گويد: پيامبر(صلي
الله عليه وآله) علي را فراخواند، علي درد چشم داشت. پيامبر از آب دهان خود بر چشم
او نهاد و فرمود: اين پرچم را بگير و برو تا خدا به دست تو دژ را
بگشايد.
مسلمه
مي گويد: به خدا سوگند علي پرچم را به دست گرفت و شتابان مي رفت و
مي دويد و من در پي او بودم، تا اين كه پرچم را در ميان سنگلاخي پايينِ
دژ فرو برد. يك يهودي از بالاي دژ سر بيرون آورد و گفت: تو كيستي؟ گفت: من علي
فرزند ابي طالب هستم. يهودي گفت: به آنچه بر موسي فرود آمده، شما علوّ و برتري
يافتيد. مي گويد: به خدا سوگند باز نگشت تا اين كه خدا به دست او به ما
پيروزي عطا فرمود.
ابن اسحاق
مي گويد: عبد الله بن حسن، از برخي از خاندان خود و او از ابي رافع خدمتگزار
پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي من نقل كرد: هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)
علي را فرستاد ما با او ر فتيم. چون به نزديك دژ رسيد، مردم آنجا بيرون آمدند و او
با آنها جنگيد.يكي از يهوديان بر او ضربتي زد كه سپر از دست او افتاد. علي(عليه
السلام) يكي از درهاي دژ را كه روي زمين بود برداشت و آن را سپر خود ساخت و اين در
دست او بود و با آن مي جنگيد تا به پيروزي رسيد، سپس آن را به زمين افكند. من
با هفت تن از يارانم كوشيديم تا آن در را جابجا كنيم، ولي
نتوانستيم.

آشتي
پيامبر با مردم خيبر

پيامبر(صلي
الله عليه وآله) مردم خيبر را در دو دژ وطيح و سلالم محاصره كرد، تا اين كه آنان
مطمئن شدند كشته خواهند شود. در اين هنگام درخواست كردند كه به آنان اجازه دهد كوچ
كنند. و به آنان امنيت جاني دهد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) تمام دارايي آنان را
به دست آورد و همه دژهاي شق و نطاة و كتيبه
را به جز اين دو دژ، پيش از آن گرفته بود.
مردم فدك،
هنگامي كه اين خبر را شنيدند، كه مردم خيبر اجازه خواسته اند كه از آنجا كوچ كنند و
دارايي هاي خود را براي پيامبر بگذارند و حضرت، اجازه فرموده است، آنان
درخواست كردند كه نصف اموالشان براي خودشان باشد; زيرا آنان آن ملك را بهتر
مي شناسند و بهتر مي توانند آن را آباد كنند. پيامبر پذيرفت و شرط كرد كه
هرگاه بخواهد آنان را بيرون كند، مردم فدك پذيرفتند.
خيبر، خراج
مسلمانان و فدك حق خاص پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود; زيرا مسلمانان براي گرفتن
آن، لشكر كشي نكرده بودند.
نويسنده
مي گويد: صلح بر سر خيبر، فقط بر سر ميوه ها بود، ولي مصالحه فدك بر سرِ
زمين و ميوه بود.
در سيرة ابن
هشام، ج2، ص341، آمده است: فتح خيبر در ماه صفر بود.
من نيز
معتقدم: اين درست تر است; زيرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) در ماه محرّم سال
هفتم هجري از مدينه بيرون رفت.

اخراج
يهود از خيبر

مالك
مي گويد: نخستين كسي كه يهوديان خيبر را اخراج كرد، عمر بود. يكي از رهبران
آنها گفت: با اين كه محمد(صلي الله
عليه وآله) ما را بر جاي گذاشت، تو ما را بيرون مي كني؟ عمر گفت: آيا
مي پنداري كه من سخن او را فراموش كرده ام كه گفت: هنگامي كه شترت رقص
كنان تو را به شام ببرد، در چه حالي هستي؟ گفت: اين هم يكي از شوخي هاي
محمد(صلي الله عليه وآله) بود. عمر گفت: دروغ مي گويي. سخنان او هميشه قاطعانه
بود و شوخي نمي كرد.
ابن جريج به
نقل از عامربن عبدالله ابن نسطاس نقل كرد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) عبد الله بن
رواحه را فرستاد تا اموال آنان را قيمت گذاري كند، وقتي قرار شد بخشي را
انتخاب كنند، يهوديان خرما را برگزيدند، و خرما در دست آنان بود، تا اين كه عمر
آنان را بيرون راند. يهوديان گفتند: آيا پيامبر با شرايطي با ما صلح نكرد؟ او گفت:
اگر تصميم خدا و پيامبر عوض شود، پيمان شكسته مي شود و اكنون تصميم من دگرگون
شده و مي خواهم شما را بيرون كنم. عمر آن منطقه را ميان مسلمانان تقسيم كرد و
به كساني كه در آن پيروزي نبودند، چيزي نداد. اكنون مردم آنجا مسلمانند و
يهودي در ميان آنها نيست (يعني در زمان ابن جريج).
سليمان بن
يسار مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله)عبد الله بن رواحه را فرستاد تا اموال يهوديان خيبر را
قيمت گذاري كند، آنان هدايايي به او دادند. او گفت: به هداياي شما نيازي
ندارم، اي يهوديان! شما مي دانيد كه خدا مردمي منفورتر از شما پيش من نيافريده
است، و هيچ گروهي را دوست داشتني تر از مردم خودم خلق نفرموده ولي دوستي و
دشمني مانع از آن نيست كه شما و آنها را در حق يكسان بشمارم.
زهري
مي گويد: عبد الله بن عبيد الله گفت: عمر شنيده بود كه پيامبر در بيماري
واپسين خود گفته بود: در جزيرة عربستان دو دين نبايد باشد. بنابراين، در اين باره
بررسي كرد و دانست كه به راستي اين سخن را پيامبر فرموده است. پس گفت: هركس از
حجازيان اهل كتاب با پيامبر پيمان نوشته دارد، آن را بياورد تا من اجرا كنم و هركس
ندارد، بداند كه وقت رفتنش فرا رسيده و خدا اجازه آن را به من داده است. و به
اين گونه عمر، يهوديان حجاز را به شام تبعيد كرد.
عثمان بن
محمد اخنسي مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) به جنگ خيبر رفت و خدا آن را
براي او گشود. پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مسلمانان فرمود: خيبر تنها حق كساني
است كه در حديبيه حاضر بودند، اين
برادران نيز با شما بودند، آيا آنها را شريك نمي سازيد؟ گروهي از سواران قبيلة
شنوءه نيز با آنها بودند و طفيل بن عمر و أبو هريره نيز در ميان آنان
بودند.
مسلمانان
گفتند: آري، اي پيامبر، چنين كن. پس پيامبر سهمي نيز به آنان داد. اين سر زمين
دو بخش شد: شقّ و نطاة ، يك بخش و وطيح و سلالـم و وحـيده7 نيم ديگر. و نيم دوّم از آن پيامبر شد و
مسلمانان شق و نطاة را گرفتند.

بشيربن يسار
مي گويد: چون خداوند خيبر را به پيامبر(صلي الله عليه وآله) داد، 36 بخش از
100 سهم آن را برداشت. و نيمي از آن را براي هزينه هاي لازم آن گذاشت و شق و
نطاة و سلالم و توابع آنها را ميان
مسلمانان تقسيم كرد. وطيح و كتيبه و سلالم نيز از اين توابع بودند. چون اين
دارايي ها به دست پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان افتاد، كارگر به
اندازه كافي نداشتند كه كارهاي زمين را انجام دهند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) آن
را به دست خود يهوديان داد و نيمي از درآمد آن را برمي داشتند و در زمان
پيامبر(صلي الله عليه وآله) و ابوبكر اين گونه بود تا اين كه زمان عمر
فرا رسيد و كارگران مسلمان فراوان شدند و توانستند كارهاي زمين را انجام دهند. عمر يهوديان را به شام فرستاد و
دارايي ها را ميان مسلمانان تقسيم كرد كه تا به امروز نيز چنين
است.
از جمله
حوادث خيبر اين بود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بخش زيرين درّه سرير فرود آمد
كه دژهاي شق و نطاة در آن است. مردم اين
دژها براي جنگ با پيامبر(صلي الله عليه وآله) بيرون آمدند و خدا آنان را شكست داد و
به دژ بني نزار پناه بردند و خدا آن را نيز بدون پيمان صلح گشود، و پيامبر(صلي الله
عليه وآله) آن را به نيروهاي شركت كننده در حديبيه بخشيد كه در ميان آنان يكصدوبيست
اسب سوار و دو زن بودند، كه در جنگ حضور يافته بودند; يك زني بود كه از
بني حارثه به نام امّ ضحاك دختر مسعود و خواهر حويصه و محيصه و ديگري خواهر
حذيفة بن يمان. به هريك از آنان سهم
يك مرد بخشيد. در همانجا هيأتي از قبيلة طفيل بن عمرو دوسي به نزد او آمدند،
كه ابو هريره نيز در ميان آنان بود. اين ملاقات در زمان رفتن پيامبر(صلي الله عليه
وآله) روي داد و گمان كردند خيبر تنها از آن كساني است كه در حديبيه حاضر
بوده اند و سپس ياد آور مي شود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دوسيان
نيز چيزي داده است.
خيبر،
چنانكه گفته اند، خرما و ميوة فراواني داشت. حسان بن ثابت چنين سرود:
أ تـــفخر بـــالـكتان لمــا
لبسـته
و قد تلبس الأنباط ريـطاً
مـقصراً

فـلا تك كـالعاوي، فأقبل
نحره
و لم تخشه سهماً من النبل
مضمراً

فإنّا و من يـهدي القصائد
نحوه
كمستبضع تمراً إلي أرض
خيبراً
«آيا به پوشيدن لباس كتاني
افتخار مي كني؟ با اين كه اشراف پيراهن هاي رنگين
مي پوشند.
مانند سگي نباش كه پارس
مي كند و سوي مرگ مي رود; زيراكه تير باريك خويش تراش از صداي او
نمي ترسد.
ما و كسي كه برايش چكامه
مي سراييم، مانند كسي هستيم كه خرماي سرزمين خيبر ببرد.»
بكري
مي گويد: ابن قيّم به هنگام گرفتن دژهاي شق و نطاة در جنگ خيبر چنين سرود:
رُمـيت نـطاة مـن الرسول
بـفليق
شــهباءَ ذات مــناكب و
فــقار

و اسـتيقنت بـالذلّ
لمــا أصـحبت
و رجــال اسـلم وسطها و
غـفار

ولكلّ حـصن شـاغل مـن
خـيلهم
مـن عـبد أشـهل أو بـني
النّـجار

صَبَحَتْ بني عمروبن زُرعة غُـدوه
و الشـــقّ أظـــلم ليـــلها
بــنهار
«پيامبر سپاهي گران بر سر
نطاة فرستاد كه سفيد رنگ و پر از بازوان
توانا و پشت هاي رهوار بودند.
و بامدادان باور كرد كه خوار و
زار شده است; زيرا كه ديد مردان اسلم و غفار در ميان دژ هستند.
بر سر هر دژي سپاهي گران، از
عبد اشهل و بني نجار رفت و آن را به خود مشغول كرد.
پگاه، بني عمرو بن زرعه بر سر
آن ريختند، و روز روشن سبب شد كه شب شق تيره و تار گردد.»
كارگران
خيبر
خيبر،
آن گونه كه از گشودن آن و شمار جمعيت آن در گفتار تاريخ نويسان بر
مي آيد، يك ولايت و بي شك در زمان جاهليت و اسلام بخشي از مدينه بوده است. ولي
منابعي كه در دست ماست، نشان نمي دهد كه يك ولايت بوده و واليان آن چه كساني
بوده اند و گمان بر اين است كه مانند بخش هاي ديگر جزيرة العرب بوده و تنها به اين بسنده
مي كرده اند كه زكات و درآمدهاي شرعي آن را بگيرند و بزرگ هر سرزميني پرداخت سالانة آن را بر
عهده مي گرفته است.
و تا چنين
بوده، كاري به آن نداشته اند و به همين دليل نامي از خيبر نيست و نديديم كه
يكي از اميران حجاز به ويژه مدينه، سپاهي در خيبر داشته باشد.
گمنامي
خيبر
پس از خلفا،
به جز اندكي، يادي از آن در ميان نيست، و اين به نظر من چند علت
دارد:
1 ـ خيبر از
راه حاجيان كه همواره در سفر نامه ها از آبادي ها ياد
مي كرده اند، به دور بوده است. جادّه عراق از نقطه اي دور در سمت
شرق آن مي گذرد. و جاده شام به فاصله چند كوه و درّه در غرب آن قرار
دارد.
2 ـ
منطقه اي ناهموار بوده است و در آن زمان، تنها با سختي بسيار به آن
مي رسيده اند و راهنمايي براي آن منطقه دور دست، وجود نداشته
است.
3 ـ هيچگاه
فرمانرواي مشخّصي نداشته است كه تاريخ نويسان از او ياد كنند يا با مردم خيبر
درگيري داشته باشد.
4 ـ به نظر
مي رسد كه در جنگ ها مردم اين سرزمين به سرعت به كمك فرمانروايان
نمي شتافتند; چنانكه مردم بيشه و زهران و حرب چنين مي كردند. پس در
جنگ ها نامي از آنان نيست و نام قبايل نيز جداگانه مي آمده است، نه با
نام سرزمين و شهرشان و تا اين اواخر نيز چنين بوده است. تا اين كه برخي از
پژوهشگران، به بازديد آنجا رفتند و جاده مدينه به شام از آنجا كشيده
شد.
پس از آماده
شدن اين مقاله، اطلاعاتي در باره برخي از فرمانروايان خيبر به دستم رسيد كه آن را
در اصل خواهم آورد.
فدك8
فدك يكي از
روستاهاي مهم منطقه خيبر است و همان ويژگي هاي خيبر را دارد و هركس خيبر را در
دست داشته باشد آن را نيز دارد.
ابن شيبه
مي گويد: اندكي از مردم خيبر، در آن سنگر گرفتند و از پيامبر(صلي الله عليه
وآله) خواستند كه به آنان امنيت جاني بدهد و آنان را از منطقه بيرون ببرد. پيامبر
نيز چنين كرد. مردم فدك نيز شنيدند و همين گونه با پيامبر پيمان بستند.
بنابراين، فدك حق ويژة پيامبر(صلي الله
عليه وآله) بود; زيرا كسي بر سر آن نتاخته بود.9
ابن اسحاق
مي گويد: چون پيامبر(صلي الله عليه وآله) به كار خيبر بپرداخت، خدا ترس
را در دل مردم فدك انداخت; زيرا شنيدند كه بر سر مردم خيبر چه آمده است! تا كسي
رانزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرستادند و نيمي از فدك را به پيامبر بخشيدند و
با او صلح كردند، و نمايندگان آنها اين پيام را در در خيبر يا در راه يا در مدينه
پس از بازگشت پيامبر به نزد او آوردند و او پذيرفت. و به اين ترتيب فدك تنها مال
پيامبر(صلي الله عليه وآله) شد; زيرا كسي بر سر آن نجنگيده بود و اين حق
پيامبر(صلي الله عليه وآله) از صدقه بود و خدا داناتر است كه پيامبر بر سر نصف فدك
با مردم آن سازش كرد يا همه آن، زيرا احاديث به هر دو صورت آمده
است.

فصل
دوّم

خيبر استاني از استانهاي مدينه

خيبر امروز
يكي از استان هاي منطقه مدينه است و در گذشته نيز چنانكه گذشت، يكي از
ولايت هاي آن بوده است.
خيبر در يك
سرزمين كوهستاني قرار دارد كه بيشتر از سنگ هاي سياه تشكيل شده و در شمال آن
كوههاي بلندي جاي دارد و در قاعدة آن، روستاي حرّه كه به حرّه خيبر مشهور هستند
ديده مي شود. قاعدة آن شريف يا قريه بشر ناميده مي شود. در فاصله 160
كيلومتري از مدينه منوره به سمت شمال، در كنارة جاده شام جاي گرفته
است.
از اين
سنگ هاي سخت، چشمه هاي پرآبي مي جوشد كه در درّه هاي حاصل خيز
روان است و در آنها درختان خرمايي پرورش مي يابد كه روزگاري تنها در آمد مردم
آن سرزمين به شمار مي آمد.
چشمه هاي خيبر يكصد و هشتاد عدد هستند كه سه ميليون اصله خرما و كشت و كارهاي
ديگر را كه مهمترين آنها جو است، آبياري مي كنند. اين روزها محصولات فراواني
كاشت و برداشت مي شود كه در آن ميان سبزي هم ديده مي شود و به دليل بهبود
وضع راه هاي ارتباطي براي فروش به
مدينه برده مي شود.
ساختار جغرافيايي خيبر10
حرّه
سنگلاخ خيبر
بسيار گسترده است و از لابلاي آن، رودهايي مي گذرد كه نام هاي گوناگوني
به آنها مي دهد. اين سنگلاخ ها از آغاز صويدره و شقره در جنوب در كنارة
جادة مدينه به قصيم آغاز و به سمت شمال كشيده مي شود و آن را حرّة النار مي ناميدند كه تا صلصله و خيبر
گسترده است و از شرق به سلاح تا ضرغط در شمال شرقي سلاح ادامه دارد. بخش شمال شرقي
آن را حرّة ليلي
مي نامند.
آبهاي اين
سنگلاخ به سه سو روان مي شود:
1 ـ شرق: وادي الرمه مانند
رودهاي حائط (فدك باستاني) و حويء (بديع در گذشته)، و در
حليفه.
2 ـ جنوب: رودهاي نجار
(وادي الصويره) و شقره و وادي الحناكيه، نخل پيشين.
3 ـ رودهاي خيبر كه آن را
در بخش آينده مي آوريم.
خيبر در
زمان جاهليت، يكي از بازارهاي عرب بود كه زير پوشش حمايتي قبيلة غطفان به شمار
مي آمد. اكنون يك بخش اداري است كه از ابتداي صلصله در جنوب تا حفيرة الايدا در شمال گسترش يافته و در بخش شرقي
حائط و حويط و در بخش غربي برمه و پيرامون آن را در بر
مي گيرد.

رودهاي
خيبر

رودهاي مهم
فرمانداري خيبر11،
شش رود است كه از جنوب به شمال، به شرح زير است:
1 ـ وادي الغَرَس، رودي كه آبريز آن از جنوب حرّه آغاز
مي شود و از كوههاي اشد سر چشمه مي گيرد و به سمت شمال مي رود
و همين كه از بحره گذشت، وادي الثمد و سپس وادي الدوم نام مي گيرد و آنگاه به
سوي غرب مي رود و از روستاي زَبَران مي گذرد و از ميان صهبا و شريف،
قائدة خيبر مي گذرد و سپس به مجامع مي رود كه همه رودهاي منطقة خيبر به
آن مي پيوندد.
2 ـ وادي السلمه، رودي نه چندان بزرگ، از نزديكي جاده
سرچشمه مي گيرد و از ميان عطوه (صهباء) در جنوب و شريف در شمال مي گذرد كه شهر كوچك مكيده در آنجا
است و سپس به سوي غرب و جايگاه پيوست رودها مي رود.
3 ـ وادي الصوير، يكي از رودهاي اصلي كه از پايين الشريف
مي گذرد و از سوي شمال مي آيد و از راه دور به مطلبا مي رسد كه
چشمه ها و نخل هاي فراوان دارد و گفته مي شود كه نزديك 50% از خرماي
خيبر در اينجاست، سپس به سمت غرب مي رود و در محل التقاي رودخانه ها به
دو رود پيشين مي پيوندد.
4 ـ وادي ابي وشيع، درّه اي كه در فراواني خرما و آب
نزديك به وادي الصوير است و آن را روستاي اصلي آنجا مي دانند و بلافاصله پس از
الصوير جادة آن را در شمال قطع مي كند و ميان آن دو، درّه اي است كه
همراه آن دو از شرق به غرب كشيده شده و سپس به رودخانه هاي ديگر در مجمع
مي پيوندد.
5 ـ وادي المضاويح، روستاها و كشتزارهاي اندكي دارد و
جاده آن را در شمال ابي وشيع قطع مي كند و در سينة آن روستاي العين قرار دارد،
كه چندان از جاده دور نيست و در ميان ايستگاه هاي كهن، نامي دارد و اين نيز به
رودهاي ديگر مي پيوندد و به گمان
من به دليل سفيدي خاكش يا به دليل روشنايي فراوانش اين نام را به آن
داده اند.
6 ـ وادي الزُهيراء، يكي از طولاني ترين
رودخانه ها ولي كم حاصل ترين آنهاست كه از بخش هاي جنوبي آن سرچشمه
مي گيرد و به شهر العشاش مي رسد كه در گذشته سلاح نام داشته است. سپس به
سمت جنوب غربي كج مي شود و جاده ميان العشاش و الشريف را قطع مي كند و
مردم عادي آن را وادي غمره مي نامند; زيرا كوه غمره از سمت جنوب بر آن سايه
افكنده است و از شاخه هاي فرعي اين رودخانه، دو رود يمن و جبار است كه دربارة
آنها سخن خواهيم گفت.
وقتي
رودخانه هاي خيبر در مجامع خود گرد هم آمدند، وادي الطَبْق را تشكيل
مي دهند، كه رود بزرگ و پر آبي است و بازمانده هاي برمه در آن قرار دارد
و از سمت غرب از خيبر ادامه مي يابد تا اين كه به رود حمض (اِضَم)
مي ريزد و اين درست نيست كه مي گويند اين رودها به وادي القري
مي رود و يا آبهاي حرّه غربي به آنجا مي رود، بلكه به نزديكي آن هم
نمي رسد; چنان كه برخي از
پژوهشگران نيز به آن اشاره كرده اند، بلكه همه آبهايي كه از حرّه در غرب و يا
از سلسله در حجر در غرب عشاش مي آيد، به اين رود بزرگ مي ريزد و سپس به
اضم وارد مي شود.
يكي ديگر از
اين رودها وادي الصحن است كه جاده اي از ميان آن و خيبر و علا مي گذرد، ولي
وادي القري نخستين سيلاب هايي كه دريافت مي كند، از سمت شرق سيلابهاي
تپه هايي است كه نام آنها خواهد آمد و از اين جا حدود 90 كيلومتر فاصله
دارند.

روستاهاي
اصلي خيبر

خيبر از
چندين روستا تشكيل مي شود كه مهترين آنها الشريف است كه دربارة آن سخن گفتيم.
و سپس ابو وشيع و مكيده و زَبَران و العين و العشاش است كه از آنها ياد خواهيم
كرد.
و به دليل
پراكندگي سرچشمه هاي رودهاي خيبر و گردهمايي آنها در يك نقطه، اينها را چنين
نام گذاري كرديم.
تاج
خيبر
اگر نگاهي
به رودخانه هاي خيبر بيفكنيم، مي بينيم كه از نظر ساختاري،
مانند يك تاج هستند. وادي
الغَرَس ـ چنانكه آمد از جنوب مي آيد و به شمال مي رود و سپس
به غرب چرخش مي كند، و رود الزُهيراء از شمال مي آيد و به جنوب
مي رود و سپس به غرب مي پيچد. اينها دو لبه تاج هستند. دو رود صوير و ابي
وشيع در ميان قرار دارند و مانند سرِ تاج به نظر مي رسند و وادي السلمه و
مضاويح مانند دو ضلع كوچك تاج و گردهمايي آنها در مجامع، چون قاعدة اين تاج
است.

مردم
خيبر

خيبر مانند
هر منطقة جغرافيايي، توابع بسياري دارد كه ساكنان آن، بخشي روستا نشين و بخشي بدوي
هستند. آنان كه مشهورترند دو قبيلة عنزه و بني رشيد هستند. قبيلة اول بيشتر
نخل هاي خيبر را در اختيار دارند و سرزمين آنها از شمال مدينه از جمله بيشتر
حرّه ها (سنگلاخها) را در بر مي گيرد; زيرا الصلصله و البحره تا شرق
نخل هاي خيبر و سپس كوه جرس تا جهت شمال شرقي و حرّه ضرغط و سپس با گردش به
شرق تا سرشاخه هاي رود الرمه، سرزمين ايشان است. و روستاهاي الحائط و الحويط و
الحليفه را نيز در دست دارند. ساكنان
روستانشين بيشتر از سياه پوستان مولّد هستند.
اينان بيشتر
به پرورش نخل و بارور ساختن آن و آبياري و نوسازي آن مي پردازند. و
خاندان هايي را تشكيل مي دهند كه نامها و نسب هاي ويژه دارند و شريك
مالكان كشتزارها در قانون معروف معامر در حجاز به شمار
مي آيند.
و گروهي
ديگر كه در روزگار ما بيشتر شده اند، مردم مهاجر و كاركنان دولت و ديگران
هستند. كه برخي خوشتر، آن دانسته اند كه براي هميشه در اينجا اقامت كنند و
براي خود املاك و كشتزارهايي تهيه كرده اند.
خيبر از
ديرزمان به خاطر تب مالاريايي خود، مشهور بوده است كه همواره از ميان مردمِ بومي
قرباني مي گرفته ولي سياهپوستان داراي نوعي مصونيت طبيعي در برابر
اين گونه تب هستند.
عرب هاي باستاني وقتي به اين سرزمين مي آمدند، مانند الاغ در خاك
مي غلتيدند و معتقد بودند كه اين كار، آنها را در برابر تب واكسينه
مي كند ولي برخي حاضر به اين كار نيستند.

مساحت
خيبر

از پيمودن
اين جاده و نظرخواهي از كارشناسان، مي توان دريافت كه استان خيبر حدوداً 160
كيلومتر طول از شمال به جنوب و در حدود 100 كيلومتر عرض از شرق به غرب دارد; يعني
مساحت استان تقريباً16000 كيلومتر مربع است.

فصل
سوّم

آثار باستاني
خيبر

أ ـ
مساجد
1 ـ مسجد
پيامبر(صلي الله عليه وآله) به هنگام فتح خيبر.
در معجم
بكري ذيل واژة خيبر آمده است: مسجد پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) كه در طول مدت
اقامت در خيبر در آن نماز مي خواند، به
دست عيسي بن موسي ساخته شد و هزينه زيادي صرف ساختن آن كرد. اين مسجد
سقف هاي به هم پيچيده و حياط هاي بزرگي دارد و تخته سنگي كه پيامبر(صلي الله
عليه وآله) رو به آن نماز خوانده، در آن موجود است. چنانكه پيش از اين
نيز از معجم بكري نقل
كرديم.
وي به نقل
از سكوني اين مطالب را آورده است.
2 ـ مسجد
علي(عليه السلام)، كه همچنان برپاست و زير دژي كه خود وي گشوده، نمازگاه مردم است.
شيعيان به زيارت اين مسجد مي روند و گمان دارند كه جايگاه همان دري است كه آن
حضرت(عليه السلام) از دژ كنده است. در كنار آن جوي آبي وجود دارد كه
مي پندارند از زير اين در جوشيده و به آن تبرك
مي جويند.
3 ـ مسجد
پيامبر(صلي الله عليه وآله) در دشت صهباء، و به هنگام بازگشت از خيبر آن را بنا
فرمود و امروز از ميان رفته است.
4 ـ مسجدي
كه تنها آثار اندكي از آن بر جاي مانده و در كنار سدّ حصيد قرار دارد، و در
روستاهاي باستاني از آن ياد شده و گمان نمي كنم كه به خيبر ارتباطي داشته
باشد. و نه زمان ساخت آن به فتح خيبر نزديك باشد; زيرا از صحنه جنگ به دور بوده
است.
ب ـ
دژها
دژهاي مشهور
خيبر كه تا زمان ما معروف هستند، عبارتند از:
1 ـ دژ
نطاة
2 ـ دژ
ناعم
3 ـ دژ
شقّ
4 ـ دژهاي
كتيبه از جمله: أـ قموص ب ـ وطيح ج ـ
سلالم.
5 ـ دژ صعب
بن معاذ
برخي از اين
دژها همچنان پا برجا و تقريباً قابل استفاده است ولي هيبت و كارآيي آن از زمان
پيروزي مسلمانان، از ميان رفته است.
روستاهاي
باستاني، و آثار تاريخي و سدها
از روستاهاي
باستاني خيبر اينها را مي توان نام برد:
1 ـ روستاي
مكيده
2 ـ روستاي
زبران
3 ـ روستاي
شريف كه خود پايگاه و مركز اصلي خيبر است
4 ـ آثار
باستاني فراواني در كناره هاي سنگلاخ ها و درون دژها و برخي روستاها وجود
دارد. ولي بسياري از آنها نامي شناخته شده ندارند و بايد اداره آثار باستاني به
اكتشاف آنها بپردازد و نيازمند راهنمايان ورزيده اي است كه پژوهشگر و جهانگرد
را به اين مناطق راهنمايي كنند.
5 ـ كمي
دورتر در جهت غربي، آثار باستاني بُرمه يكي از توابع خيبر ديده مي شود كه
روستايي متروكه است و در آن آثار ساختمان ها و چشمه هاي خشكيده ديده مي
شود. اين روستا در زمان ما دوباره آباد شده است. بنگريد به معجم
معرفق.
6 ـ روستاي
سلاح، كه امروز به نام عشاش شهرت دارد و ويران شده بود و شيخ فرحان اَيدي آن را
دوباره احيا كرد. شيخ متولد عنزه است و خانوادة او در آن هستند و يكي از آنها فهدبن
فرحان است. مناطق خشكيده اي در آن است كه مي كوشند آنها را احيا
كنند.
7 ـ جاي
ديگري هست كه مي توان آن را يك روستاي باستاني ناميد و آن «سدالحصيد» است و پيرامون
آن، آثار باستاني در قصر البنت، قلعة ويران شده و يك مسجد وجود دارد و چندين اثر
ديگر كه «سنت فيلبي» در سفرنامة «ارض الأنبياء» از آن ياد مي كند. همة اين
آثار در روستايي به نام وادي الحصيد يكي از شاخه هاي وادي الثمد قرار دارد كه
بخشي از درّه غَرَس يكي از درّه هاي اصلي خيبر است.

فصل
چهارم

خبير در زمان
ما

أ ـ
استان
1 ـ مرزهاي آن، از جنوب به روستاي صلصله در 118 كيلومتري
شمال مدينه منوره تا پشت گودال الأدي در شمال است كه همة مسافت آن را در بر
مي گيرد.
2 ـ تعداد مراكز، چند مركز در استان خيبر وجود دارد كه از
همه مهمتر مركز حائط (فدك سابق) و
صلصله و عشاش (سلاح سابق)، مركز ديگري در برمه است.
ب ـ
ادارات دولتي در استان خيبر
دادگاه شرعي
و سرپرستي وزارت معارف و سرپرستي آموزش هاي دختران و نمايندگي وزارت كشاورزي و
اداره پليس.
و همة
ادارات و تأسيسات مورد نياز مردم و امنيت آنها.
و يك
بيمارستان متوسط و مراكز بهداشتي گوناگون.
و همه
ادارات و بخش هاي آن به نمايندگي وزارتخانه ها در مدينه منوره وابسته
هستند.
ج ـ
روستاهاي آباد
در خيبر
تقريباً پنجاه روستا وجود دارد، كه مهمترين آنها عبارتند از:
1 ـ مركز
بخش (الشريف). كه همه ادارات دولتي را دارد.
2 ـ روستاي
صلصله كه حدود آن ياد شد.
3 ـ روستاي
البحره كه در منطقه ميان صلصله و شريف قرار دارد.
4 ـ روستاي
زبران در وادي غرس سمت چپ جاده.
5 ـ عشاش كه
در گذشته سلاح ناميده مي شد.
6 ـ
حائط ، روستاي بزرگي در دره اي به سوي وادي الرمه. و روستاهاي ديگري كه
به سرعت در حال رشد هستند.
7 ـ حويط ،
كه در گذشته يديع ناميده مي شد و روستاي آبادي در شرق حرّه
است.
كشاورزي و
فعاليت هاي مردم
تنوّع
محصولات كشاورزي به ويژه خرما نشان مي دهد كه اين منطقه، حاصل خيز و پر
آب است و مردم آن پدر در پدر، در كشاورزي مهارت
داشته اند.
1 ـ انواع
محصولات
محصول اصلي
در خيبر، خرما است; زيرا راه دور و ارتباطات با مدينه در گذشته كم بوده است ولي
اكنون فاصله زماني ميان خيبر و مدينه دو ساعت يا كمتر است. بنابراين، در كنار خرما
همه نوع محصولات حتي سبزي كاشته مي شود.
2 ـ تعداد
چشمه ها
مردم خيبر
مي گويند كه در حدود (180) چشمه روان در منطقه وجود دارد.
3 ـ تعداد
چاه هاي كشاورزي
آماري در
مورد چاه هاي كشاورزي نديدم، ولي در سفري كه بيست و چند سال قبل به آنجا داشتم.
چاههاي فراواني را در آنجا ديدم كه
زمين هاي بسياري را سيراب مي كرد.
4 ـ شمار
نخل ها
مردم
به طور سنّتي و ارثي مي گويند در خيبر حدود يك ميليون اصله خرما وجود
دارد. من آمار معتبري در اين باره نديدم و به نظرم تعداد، از اين كمتر است ولي شمار
نخل هاي آنجا بسيار زياد است.

1 . همان دو منبع پيشن، ج2 ـ 3 و سيرة
ابن هشام، ج3
2 .همانها.
3 . «به خدا سوگند جز به كمك خدا
ما راهنمايي نمي شديم و صدقه نمي داديم و نماز
نمي خوانديم.
ما كساني هستيم كه اگر كسي بر ما ستم
كند و بخواهد آشوب به پا كند در برابرش مي ايستيم.
پس خداوندا! آرامش خود را برما فرودآر
و اگر بادشمني رو به رو شديم گام هاي ما را استوار بدار.»

4 . سيرة ابن هشام، غزوة
خيبر.
5 . ابن هشام، ج 3 با اندكي
تغيير.
6 . مقصود، دژ قموص
است.
7 . اين قسمت را از تاريخ المدينة المنوّره نگارش ابن شبّه گرفته ايم
و سند آن را حذف كرده ايم. به بخش اول آن كتاب مراجعه كنيد. وحيده در اصل
مكيده است.
8 . امروز به نام حائط شناخته
مي شود.
9 . تاريخ ابن شبه، 1،
ص193
10 . رحلات في بلاد العرب،
ص21
11 . پيش از تقسيمات
استاني.

/ 1