مدینه جنت دوم (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مدینه جنت دوم (1) - نسخه متنی

محمدباقر بن مرتضی حسینی خلخالی؛ مترجم: محمدرضا فرهنگ

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مدينه ، جنّت دوّم (2)





مدينه?، جنّت دوّم (2)





كتاب
«جنّات ثمانيه» يا بهشت?هاى هشتگانه،
كتابى است كه به بررسى تاريخ و جغرافياى
هشت زيارتگاه مهم جهان اسلام، يعنى
مكّه، مدينه، بيت المقدّس، نجف اشرف،
كربلا، كاظمين (وبغداد)، سامرا و مشهد
مى?پردازد.





نويسنده اين كتاب
سيدمحمّد باقر بن مرتضى حسينى ملقّب به
فخر الواعظين خلخالى است، نسب وى به
شهيد بزرگوار زيد بن على بن الحسين بن
على بن ابى?طالب(عليه السلام) مى?رسد،
وى سالها در شهر خلخال ساكن و به امور
دينى مردم آن سامان رسيدگى مى?كرده
است، ليكن در سال 1311هـ به تبريز آمده،
سپس به عتبات عاليات مشرّف مى?شود، پس
از آن به ايران مراجعت مى?كند و چند
سالى در تهران مى?ماند و در سال
1327هـ??. به مشهد مشرّف مى?شود و آنجا
را براى سكونت خويش برمى?گزيند.






نسخه خطّى اين?اثر، در كتابخانه
آستان قدس رضوى نگهدارى ومؤلّف محترم
در سال 1327هـ?. شروع به تأليف آن نموده،
و در سال 1331هـ در 403 ورق آن را به?پايان
برده?است، در شماره?هاى پيشين?ميقات
چندبخش، ازاين اثر ارزشمند به
چاپ?رسيده وهم?اينك?قسمتى?ديگراز
آن را تقديم خوانندگان محترم
مى?نماييم:





مختصرى از شرح حال
جناب عقيل(عليه السلام) در اين مقام عرض
نمايم: بدانكه رسول خدا التفات زياد و
محبت تمام نسبت به عقيل داشت، چنانچه به
سند معتبر منقول است كه ابن















--[132]--





عبّاس گويد: كه روزى علىّ بن
ابى?طالب(عليه السلام) از رسول خدا
پرسيد كه يا رسول?الله تو عقيل را دوست
مى?دارى؟





فرمود: بلى والله او
را دوست مى?دارم به دو جهت، يكى محبت او
بر من و ديگرى ابوطالب او را دوست
مى?داشت، و فرزندان او كشته خواهند شد
در محبت فرزندان تو، و ديده?هاى مؤمنان
برايشان خواهند گريست، پس حضرت رسول
آنقدر گريست كه آب ديده?اش بر سينه?اش
جارى شد، و فرمود به خداوند حضرت حقّ
شكايت مى?كنم از آنچه به اهل?بيت من
خواهد رسيد.(1)





و قال شيخ
]الـ[ـطريحى: «أنّه كان أسنّ مِن أخيه
جعفر بعشر سنين، و كان اكثر النّاس
ذكراً لمثالب قريش فعادوه لذلك، و كان
ممّا أعانهم عليه فيذلك مغاضبة لأخيه
على(عليه السلام)، و خروجه الى?معاوية
حتّى قال يوماً بحضرته هذا أبو زيد لو
لم يعلم بأنّى خير له من اخيه لما أقام
عندنا و تركه.





فقال عقيل: أخى
خيرٌ ليفيديني، و أنتَ خيرٌ ليفيدنياي،
واسئل?الله خاتمة الخير، توفّى
فيخلافة معاوية».





صاحب «مجالس
المؤمنين» نقل مى?كند: كه عقيل بن
ابى?طالب ده سال از طالب كوچكتر بود و
جعفر ده سال از عقيل و على(عليه السلام)
ده سال از جعفر كوچكتر بود و هيچكس
مانند عقيل در ميان عرب در علم و فضل و
حَسَب و نسب نبود. عقيل در ايام خلافت
معاويه، بعد از آنكه از شام مراجعت
فرمود، در زمان امامت حضرت امام
حسن(عليه السلام) در مدينه وفات يافت و
قبرش نيز در بقيع است.





ثمّ تزور
علىّ العُريضى ابن امام جعفر
الصّادق(عليه السلام)، ثمّ تزور شهداء
الاُحد أوّلهم سيّدنا حمزة(عليه
السلام) ]و تقول[:





«السّلام
عليك يا سيّدنا حمزة يا عمّ رسول الله،
و يا سيّدالشهداء، و يا أسدالله و أسد
رسوله، السّلام عليك يا عبدالله ]بن[
جحش، السّلام عليك يا مُصْعَب بن عمير و
رحمة الله و بركاته».





ثمّ تزور
شهداء خارج القبّة، ثمّ تأتيقُبة
الثنايا و تصلّى و تدعوا، ثمّ تأتيمسجد





/>ــــــــــــــــــــــــــــــــــ





1 ـ بحار الانوار، ج22، ص?288















--[133]--





]الـ[ـقبلتين فييوم الثلاثاء و تصلّى
فيها، ثمّ تأتيالمساجد اللاّتى فيطريق
القبلتين و هى أربعة مساجد، ثمّ الغار
فوق جبل و تصلّى و تدعو، ثمّ تأتيمسجد
قباء و تصلّى فيه و تدعو، ثمّ تأتيعند
طاقة الكشف فى?ركن مسجد قباء، و منزل
الآية و مبرك النّاقة، و هناك أربعة
مساجد و تصلّى و تدعوا، ثمّ تأتيمسجد
الشمس، و مسجد الأجابة، و مسجد
]الـ[ـجمعة، و مسجد بنى نجّار جانب
قباء، ثمّ تأتى مسجد ]الـ[مائدة قريب
البقيع، و مسجد الاجابة الثانيو هو
قريبه، و تصلّى فيهما و تدعو بما
شاء]الله[.





* * *





فى
فضيلة زيارة النّبى(صلى الله عليه
وآله):





قال رسول الله(صلى الله
عليه وآله): «مَنْ زار قبريوَجَبت له
شفاعتي».(1)





أيضاً قال
النّبىّ(صلى الله عليه وآله): «مَنْ
زارنيبعد مماتيفكأنّما
زارنيفيحياتي».(2)





المحاريب
ثلاثة: محراب النّبىّ، محراب عثمان،
محراب سليمان سلطان الرّوم.





الأبواب?خمسة: باب?السّلام،
باب?الرّحمن، باب النّساء، باب
جبرائيل، باب المجيدى.





المنارة خمسة: منارة رئيسية، منارة
سليمانيّة، منارة اشكليّة، منارة باب
الرّحمان، منارة باب السّلام.





دعاء الوداع وقت الرُّخصة:





«الوداع يا رسول الله، الفراق يا
نبى?الله، الأمان يا حبيب?الله،
لاجَعَله?الله تعالى آخر العهد لا منك
و لا مِنْ?زيارتك، و لا مِنَ?الوقوف
بين يديك، إلاّ مِنْ?خير و عافيَة و
صحَّة و سلامة، إنْ عشتُ إن شاء الله
تعالى جئتك، و إنْ متُّ فاودعت عندك
شهادتى و امانتى و عهدى و ميثاقى
من?يومنا هذا الى?يوم القيامة، و
هيشهادة أن لااِله الاّ الله وحده لا
شريك له، و اشهد أنّ محمّداً عبده و
رسوله، اللّهُمَّ صل على محمّد و آل
محمّد، السّلام عليك ايّها النبى و
رحمة الله و بركاته».





و مقبره
مدينه كه ]آن را[ بقيع الغرقد خوانند و
در شرق مدينه واقع است، اوّل مكان وسيع
بود مُشجّر، درختان خاردار داشت، بعد
آنجا را قبرستان نمودند، مشهور به
«بقيع?الغرقد»





/>ــــــــــــــــــــــــــــــــــ





1 ـ بحار الانوار، ج100، ص140





2 ـ بحار الانوار، ج100، ص143















--[134]--





گرديد و در اوست قبور ائمه اربعه، و
ابناء(1) رسول?الله و بنات(2) و زوجات و
صحابه آن حضرت در آنجا مدفونند، و اكثر
صحابه در آنجا آسوده?اند، و از تابعين
و از كبار علما و محدثين ]نيز[ در آنجا
خفته?اند.





آبار(3) مدينه: هفت
چاه در مدينه مى?باشد، ]كه[ پيغمبر از
آنها وضو ساخته و غسل كرده و آب
آشاميده]است[، ]و آنها را در[ اين جمله به
نظم آورده?اند:





إذا رمت آبار
النّبىّ بطيبة *** فعدّتها سبعٌ مقالاً
بلا وهَنِ





اُريسٌ، و غَرسٌ،
رومةٌ، و ضياعةٌ (كذا بضعة) *** قُل بئرُ
حاء مَع العَهَن





چاه غَرس: از
آبش پيغمبر را غسل دادند، چنانكه فرمود:
«يا عَلِىّ إذا اَنا مِتُّ فاغسلنيبسبع
قرب مِنْ بئريبئر غَرس».(4)





چاه
اُريس: كه انگشتر رسول الله(صلى الله
عليه وآله) از دست عثمان بن عفان بر آن
چاه افتاد و هر چند جستند نيافتند، در
نخلستان قبا بر دو ميلى مدينه، مايل
قبله واقع است، در آنجا مجموع بيوت
انصاريان بوده، و آن قصبه مانند بود و
در حوالى آن قراء معتبر(5) بوده، اكنون
اكثر آن دهات خرابند، از آنها خيبر بود
كه هفت حصار در ميان هم داشت، و حِجْر
بود و وادى القرى بود بر يك روز راه از
او، و آن مقام قوم ثمود(6) بود. حق تعالى
در حق آنجا فرموده: }?وَثَمُودَ
الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ
بِالْوَادِي{(7) زيرا كه ايشان در كوه
خانه?ها ساخته بودند. حق تعالى
مى?فرمايد: }?وَتَنْحِتُونَ
الْجِبَالَ بُيُوتاً{(8) و در آنجا چاهى
بوده كه در كار نزاع ايشان با ناقه
صالح(صلى الله عليه وآله)آبخور از آن
چاه بوده، حق تعالى مى?فرمايد: }?لَهَا
شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْم
مَعْلُوم{.(9)





بئر فضا: چاه
مباركى است در مدينه كه حضرت رسالت آب
دهن ]در آن [افكنده، شفاى كلّ امراض
است.





بعبغ(10) چشمه?اى عزيز است
در مدينه، مال بنى هاشم است، پيغمبر(صلى
الله عليه وآله) آن چشمه را اخراج كرده و
عامل آن حضرت بوده، و درختان خرما در
اطرافـ?]ـش[ بسيار است.





ميثب،
آب عقيل است در مدينه.





***






/>ــــــــــــــــــــــــــــــــــ





1 ـ فرزندان





2 ـ اختران





3 ـ چاهها





4 ـ بحار
الانوار، ج22، ص514





5 ـ دهات و
آباديهاى سر سبز





6 ـ امروز آثار
اين شهر كه در شمال غربى عربستان و در سر
راه اردن واقع است و به (مدائن صالح)
شهرت دارد، و به علت آنكه نام آن در
(كتاب مقدس) آمده است از اين?رو
باستانشناسان و جهانگردان اروپايى از
چند قرن پيش در پى يافتن آن بوده و در
تمامى آن مناطق به جستجو پرداختند و
بالاخره در قرن هيجدهم ميلادى يك
باستانشناس آلمانى آن را يافت، در باره
اين جون فيلبى (عبد الله فيلبى بعدى)
كتابى به نام (مدائن صالح) نوشته است
مى?گويد: (من در خلال سالهاى 1953 ـ 1950
مدينه را مركز خود قرار داده و از آنجا
براى برسى آثار باستانى اين سرزمين
تاريخى كه به دوران ابراهيم الخليل و
موسى و سليمان و نابو بندس بابلى (كه اين
منطقه را پايتخت تابستانى خود قرار داه
بود) و پادشاهان لحيانى و معينى و نبطى
كه همگى از اهالى عاد و ثمود بوده و برا
راههاى تجارتى مهم در آن دوران سيطره
داشته و بخور و ادويه بلاد غرب را به
مركز مهم آن روزگار مى?رسانيدند و بر
اعراب حكم مى?راندند باز مى?گردد
پرداختم، پيش از من در دهه هشتاد قرن
نوزدهم چند تن به نامهاى چارلز هوبر و
ژوليوس يوتنغ و جوسن وساقينياك (كه اين
دو تن اخير در سالهاى 1907 و 1910 به مدائن
صالح آمده بودند) به كاوشهايى پرداخته و
آثار و كتيبه?هاى مهمى را يافته
بودند)





7 ـ فجر: 9





8 ـ
اعراف: 74





9 ـ شعراء: 155





10 ـ نامى از اين چاه در جدول نامهاى
چاههاى متبرك و تاريخى مدينه در
كتابهاى مدينه شناسى نيامده است.
















--[135]--





مساجد و معابد]ى[ در اطراف مدينه
مى?باشد]عبارتند از[:





مسجد
قُبا: تفصيل بناى او در ضمن هجرت
رسول?الله مذكور شد، و آن در سمت جنوب
مدينه منّوره واقع است به مسافت دو ميل،
گويند جناب پيغمبر(صلى الله عليه وآله)
هر روز شنبه سواره يا پياده به مسجد قبا
مى?رفت و در آنجا دو ركعت نماز
مى?خواند و مى?فرمود هر كه در مسجد قبا
دو ركعت نماز بخواند ثواب يك عمره
به?او
مى?دهند،(1) و حضرت صادق(عليه
السلام)مى?فرمود: نماز بسيار بكن در
مسجد قبا كه آن اوّل مسجدى است كه جناب
پيغمبر در عرصه مدينه در او نماز
خوانده.(2)





و ديگر مسجد احزاب: و
آن مسجد فتح است، و آن مسجدى است كه دعا
كرد در آن رسول خدا در روز خندق، و آن
واقع است بر قطعه?اى از كوه سَلَعْ كه
به دو پلّه بر آن بالا مى?روند، و در
جانب قبله او از طرف پايين دو مسجد است،
يكى منسوب است به علىّ(عليه السلام) ]و
به[ مسجد اميرالمؤمنين مشهور است، و
ديگرى مسجد سلمان فارسى است كه مقابل
حمزه است و ديگر مسجد قبلتين، و قُبّة
الكشف و مسجد مباهله ]مى?باشد[.





و مسجد فضيخ:(3) آن مسجدى است كه در سمت
شرقى مسجد قبا واقع است و در حديث آمده
كه در آن مسجد آفتاب از براى جناب
امير(عليه السلام) برگشت و روايت
ردّ?الشمس(4) به امير(عليه السلام) و غير
آن از جمله متواتر است، و شُبهه خرق
عادت
در ردّ شمس و شقّ?القمر و امثال آنها
علم حاصل به تواتر را زايل نمى?كند، و
ردّ شمس اختصاص به امير(عليه السلام)
ندارد بلكه براى يوشع?بن نون وصىّ
موسى(عليه السلام) و براى سليمان ابن
داود(عليه السلام) هم اتفاق افتاده كه
نماز شان در وقت خودش خوانده شود، و يا
جمعى از اعداى دين در آن غزوه كشته شود،
علماى عامّه و خاصّه از عبدالله?بن
عبّاس روايت كرده?اند كه آفتاب بر نگشت
مگر از براى سه كس: يوشع و سليمان و
علىّ?بن ابى طالب(عليه السلام).(5)






و ديگر معبد(6) خانه علىّ(عليه
السلام) و خانه ابوبكر، و بيت بنى نجّار
و معبد خانه زين?العابدين و معبد خانه
حضرت صادق(عليه السلام) ]است[.





و
بعضى از قراء(7) مدينه ]همانند[ حصن بليغ
بر اميرالمؤمنين على(عليه السلام) وقف
بود و بعد از او اولادش در تصرف داشتند و
از آن جمله دهى بود مشهور به فَدَك كه
رسول(صلى الله عليه وآله) چون به صلح
مسخّر گردانيده خاصّه خود فرمود، بعد
از او فاطمه(عليها السلام) متصرف شد،
عمر خطّاب مانع گرديد و مُسلَّم نداشت(8)
و گفت پيغمبران را ميراث نبود، كما قال
النبّي: «نَحنُ مَعاشر الأنبياءِ






/>ــــــــــــــــــــــــــــــــــ





1 ـ بحار الانوار، ج100، ص?215





2 ـ بحار الانوار، ج100، ص?215





3 ـ
بنا به گفته مدينه شناسان اين دو نام دو
مسجد است نه يكى، اما (مسجد الشمس) يا
(ردّالشمس) در مشرق مسجد قباء ميان مسجد
قباء و باب العوالى قرار دارد، و مسجد
فضيخ در منطقه عوالى در حرّه شرقيه
مى?باشد. امروزه مسجد الشمس زمينى است
بدون ساختمان كه گرد آن ديوار كشيده شده
است.





4 ـ مقصود از (ردّ الشمس)
باز گشتن آفتاب از سمت مغرب در هنگام
غروب و قرار گرفتن در وسط آسمان است كه
بنابر روايات اين واقعه چندين بار براى
على بن ابيطالب(عليه السلام) در مدينه و
در عراق رخ داده است.





5 ـ نزديك
به اين مضمون در بحار الانوار، ج41،
ص189





6 ـ محل عبادت.





7 ـ
روستاها و دهات.





8 ـ تسليم
ننمود.















--[136]--





لا نُورّث و ما
تَرَكْناهُ صَدَقة».(1)





قريه
سيره بر سه فرسنگى مدينه با قلعه بلند،
از ولايت طىّ است، رسول?الله به عايشه
داده بود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) از
تصرف عايشه مانع شده تسليم نفرمود.






مواضع ديگر از ]قبيل[ هادى و حصره و
سايره و سنان و سانه و رهاط و غراب و
اكحل و حميّه، قرآء(2) مدينه?اند.






و قريه خُبار مرضه(3) اهل مدينه است
بر سر مرحله شهير و مرحله جُحفه كه
ميقات است به ده فرسنگى از او بر سوى مكه
است.





و قريه ابواء كه آمنه
خاتون مادر پيغمبر به روايتى در آنجا
مدفون است، از مدينه چهل و چهار فرسنگ
است به سوى مكّه.





فضيا، سُقيا،
حفيا، زوراء، فيء، بريد، وادى و قنات
عموماً اسامى امكنه?اى است در
مدينه.





جبال(4) مدينه: كوه اُحد،
كوه ورقا، كوه عير، كوه عينين، كوه
ذباب.





***





در ذكر مشاهد
و مقابر اصحاب و اولاد آن حضرت كه در
مدينه طيبه مدفون?اند.





مدفن
خليفه اول و خليفه ثانى ظاهراً در قرب
جوار سيد ابرار است. اهل اسلام
متفق?اند بر اينكه آن امر بى اذن و
اجازه حضرت على(عليه السلام) اتفاق
افتاده است.





خُلفاى راشدين:
«مدة خلافة الخلفاء الراشدين خمسة و
عشرون سنة الاّ ثلاثة أشهر، لأبى بكر
سنتان و ثلاثة أشهر و تسع ليال، و لعمر
عشرُ سنين و ستة أشهر و خمس ليال، و
لعثمان إثنيعشر سنة إلاّ عشر ليال و مدة
خلافة اميرالمؤمنين علىّ(عليه
السلام)خمس سنين إلاّ ثلاثة اشهر».





ابوبكر بن ابى?قُحافه: چون حضرت
رسول در سن شصت و سه سالگى در سنه ششصد و
سى و دو ميلادى و سال يازدهم هجرى و سال
اوّل جلوس يزدگرد سيّم كه آخر]ين
[پادشاه ساسانى بود رحلت فرمود، ابوبكر
بن ابى?قُحافة بن عامربن كعب?بن
سعيدبن تيم?بن مُرّه (كه در اينجا با
حضرت رسالت در نسب شريك مى?باشد)، كه
يكى از اصحاب پيغمبر بود به خلافت يعنى
جانشينى آن بزرگوار نايل و برقرار
گرديد. اعتقاد شيعه اثنى?عشرى آن است
كه حق با حضرت على(عليه السلام) بود به
جهت آنكه از جانب خدا و رسول منصوب گشته
بود.





/>ــــــــــــــــــــــــــــــــــ





1 ـ از روايات دروغينى است كه به
پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت داده
شده است و تنها راوى آن خليفه اول است،
وعلاوه بر آنكه اميرالمؤمنين(عليه
السلام) صدور اين روايت را تكذيب كردند،
مخالف نصّ صريح قرآن است كه فرزندان
پيامبران از آنان ارث مى?بردند
(وَوَرِثَ سُليمانُ داودَ).





2 ـ
روستاها و دهات.





3 ـ
تفرّجگاه.





4 ـ كوهها.















--[137]--





«كما جائت به الرّواية كانوا اوصياء
الأنبياء منصوصٌ عليهم من?الله و
رسوله، إنّ شيث?بن آدم وصىّ آدم، و
سام?بن نوح وصىّ نوح، و يوحنّابن حنّان
عمّ هود وصىّ هود، و اسحق?بن ابراهيم
وصىّ ابراهيم و يوشع بن نون وصىّ موسى،
و شمعون?بن حمون الصّفا عمّ مريم وصىّ
عيسى، و على بن أبى طالب وصىّ محمّد
صلوات?الله عليهم أجمعين».





گويند ابوبكر را اجماع به خطا خليفه
كردند و معناى اين خلافت سلطنت عربستان
بود و پايتخت آن مدينه طيّبه. بعد از
رحلت پيغمبر تمامى اهالى عربستان از
دين اسلام بر گشته و مرتد شدند و رايت
طغيان افراشتند.(1) بعضى هم از قبيل
مُسيلمه كذّاب ادّعاى نبوّت كردند،
ابوبكر به رفع اين فتنه?ها پرداخت، بعد
از نظم عربستان به خيال تسخير ممالك
خارجه افتاد. خالدبن وليد كه در حيات
حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نيز
شجاعتها به خرج داده بود و سيف?الله(2)
لقب گرفت به سر حدّ ايران مأمور گشته،
در سواد(3) عراق فتوحات كرده، تا نزديكى
دجله آمد و بعد مأمور شام شد، در اين
اثنا ابوبكر در سال يازدهم هجرت بعد از
دو سال ]و[ چند ماه خلافت در گذشت.






نوشته?اند كه ابوبكر هفت روز از
جمادى الآخرة رفته بود مريض گشت، مدّت
پانزده روز رنجور شد، بيست و دوم جمادى
الآخر وفات كرد و اين وقت شصت ]و[ سه ساله
بود، مدّت دو سال و سه ماه]و [بيست ]و[ دو
روز خلافت داشت و چون او را حنوط كردند
به مضجع رسول?خدا آوردند، عمر و عثمان
و طلحه جسد او را به قبر نهادند و چنان
به خاك سپردند كه سر او بدانجا كه كتف
پيغمبر است برابر ايستاد و در عقب قبر
جناب پيغمبر مدفون گرديد.





و
ديگر عُمر بن خطاب: در خلافت خود،
ابوعبيده ثقفي(پدر مختار) را با لشكر
اسلام به عراق فرستاد و در كنار فرات با
لشكر ايران تلاقى فريقين گرديد و جنگ
معروف به وقعه جسر(4) واقع شد، اعراب
شكست خوردند، ابو عبيده مقتول گشت، پس
از آن ميان عرب و عجم زد و خوردها واقع
شد، لشكريان ايران در جنگهاى قادسيه و
جلولاء و نهاوند مغلوب گشتند،
نعمان?بن مقرن سردار عرب بود. سردارهاى
هر دو ]طرف[ كشته شدند. آخر اعراب(5)غلبه
كردند. اعراب آن را «فتح?الفتوح»
ناميدند. دولت چهار صد و پانزده ساله
ساسانيان را منقرض نمودند.





/>ــــــــــــــــــــــــــــــــــ





1 ـ درباره اين گفتار ترديدهاى وجود
دارد برخى از قبائل عرب تازه مسلمان شده
مرتد گرديدند، ليكن گروهى ديگر سر از
اطاعت أبى?بكر برتافته و ادعا
مى?كردند او خليفه بر حق نمى?باشد.
گروهى ديگر نيز با قبول اسلام خواستار
نپرداختن زكات به ماموران خليفه
بودند.





2 ـ خالد بن وليد مخزومى
يكى از جنگاوران و شمشير زنان دوران
جاهليت و اسلام است، او سر كرده
سربازانى بود كه در جنگ احد با زيركى از
فرصت استفاده كرده و به عَقَبه لشكر
پيامبر(صلى الله عليه وآله) حمله نمود و
فاجعه اُحد رخ داد، وى بعدها اسلام آورد
و در جنگهاى زيادى براى اسلام شمشير زد،
اما حديث لقب دادن پيامبر(صلى الله عليه
وآله)او را به سيف?الله (شمشير خدا) از
روايتهاى دروغينى است كه براى كم جلوه
دادن شجاعتهاى اميرالمؤمنين(عليه
السلام)جعل شده است.





3 ـ بخشهاى
ميانه و جنوبى عراق را كه در آن
نخلستانها و كشتزارهاى فراوان است و
رنگ سبزى آن به تيرگى و سياهى مى?گرايد
به نام سواد شهرت دارد.





4 ـ
پُل.





5 ـ اعراب نام عربهاى بدوى
بيابانگرد است، در حالى كه نام عرب و
عربها بر شهرنشينان اين قوم گفته
مى?شود.















--[138]--





در عهد عمربن خطاب
تقريباً تمام ايران و مصر و بلاد شام را
عساكر(1) اسلام فتح كردند و در سنه بيست و
سه هجرى خليفه ثانى در دست ابولؤلؤ،
غلام مغيره مقتول شد، صهيب رومى كه
ابو?يحيكنيت داشت، بر او نماز گزاشت، و
نعش او را به اتاق رسول خدا آوردند و قبر
او را در عقب قبر ابوبكر چنان حفر كردند
كه سر عمر با كتف ابوبكر مى?آمد و او را
در آن رواق به خاك سپردند.





عثمان بن عفان: ]پس از عمر[ خلافت يافت
و
در زمان او بعضى از بلاد شمال غربى
آفريقا در تحت تصرّف مسلمين در آمد،
آخرالأمر مردم به واسطه صفات و حالاتى
از عثمان رنجيده ]بودند[ بر او شوريدند.
روز جمعه هيجدهم شهر ذى حجة الحرام بود،
در سال سى و پنجم هجرى و سال ولادت او شش
سال بعد از عام?الفيل است، تا اين
هنگام كه مقتول گشت هشتاد ]و[ دو سال
داشت.





مدّت خلافت او يازده سال
و يازده ماه و چهارده روز است، بالجمله
سه روز عثمان را نگذاشتند كه به خاك
سپارند، بعد از سه روز او را به «حُشّ
كوكب»(2) آوردند. كوكب نام يكى از اصحاب
است و حُشّ نام بستان است و اين بستان در
پهلوى گورستان جهودان بود. حكيم بن حزام
بر او نماز گزاشت، عثمان را در آنجا به
خاك سپردند، چون معاويه فرمانروا گشت،
حكم داد تا مسلمانان مردگان خويش را در
بقيع از آن سوى كه عثمان مدفون بود به
خاك سپردند تا مدفن او به گورستان بقيع
اتصال يافت و عثمان را با همان جامه كه
در?برداشت دفن كردند و غسل ندادند;
آنجا ]كه[ عثمان مدفون گشت به گورستان
بنى امُيّه معروف شد.





قصّتين
عجيبتين: اولاً مرقوم شد كه ابوبكر و
عمر در جوار پيغمبر در مسجد در پشت سر آن
سرور مدفون گرديدند، حمدالله مستوفى در
كتاب خود مى?نويسد كه در كتاب «استظهار
الأخبار» تاًليف قاضى احمد دامغانى و
«مجمع أرباب المُلك» قاضى ركن الدّين
جوينى آمده كه حاكم اسماعيلى كه ششم
خليفه بنى فاطمه مغرب بوده، از مدينه
علويى را بفريفت تا در شب از خانه او نقب
به روضه رسول?الله مى?بردند تا اينكه
ابوبكر و عمر را از روضه پاك
رسول?الله(صلى الله عليه وآله) بيرون
آورند و هرچه خواهند در حق ايشان به
تقديم رسانند، در آن روزها در مدينه گرد
و صاعقه و تاريكى عظيم پيدا شد، مرتكبين
ترسيدند و در انابت(3) كوشيدند و به حرم
رسول گريختند و آن حال ساكن نمى?شد تا
آن علوى اظهار آن قضيّه كرد، حاكم مدينه
نقابان را بگرفت و سياست كرد، همان روز
هوا خوش شد و اين قضيّه در سنه احدى عشر
و





/>ــــــــــــــــــــــــــــــــــ





1 ـ لشكريان.





2 ـ بنا به
گفته مورخين (حُشّ كوكب) نام زنى يهوديه
بود كه بعدها زمين او به گورستان
يهوديان تبديل شد و عثمان را نيز اجازه
دفن در مقابر مسلمين نداده از اين رو در
مقبره يهود دفن كردند.





3 ـ گريه
و زارى به درگاه خداوند.
















--[139]--





اربعمأه
بود و حاكم اسماعيلى آن?سال به?سر
نبرد!





و امّا قصّه ديگر: آنكه
در كتاب «كامل ابن اثير» روايت مى?كند
كه سال پنجاه از هجرت گذشته، معاويه
خواست كه منبر پيغمبر را به شام برد،
همينكه خواستند كه منبر را حركت دهند
آفتاب گرفت به نحوى كه ستاره?هاى آسمان
نمايان شد، مردم ترسيدند، از اين جهت
معاويه ترك عزم نموده شش پله به وى زياد
كرد.





به روايت ديگر در سال چهل
و يك هجرى معاويه اراده حج كرد و نجّارى
را با چوبها و آلتها فرستاد و نامه به
والى مدينه نوشت كه منبر پيغمبر را از
هم پاشيده كن و بقدر منبريكه من در شام
دارم به اندازه آن بده بسازند، چون
اراده كندن منبر كردند آفتاب منكسف(1) شد
و زلزله عظيمى در زمين پيدا شد، ايشان
دست برداشتند و اين قضيّه را به معاويه
نوشتند، معاويه در جواب ايشان نوشت كه
آنچه نوشته?ام البته مى?بايد كرد، پس
ايشان به?گفته او منبر را كنده بزرك
نمودند.





و امّا مدفن حضرت
فاطمه(عليها السلام)





«قيل
أنّها دُفنت فيزاوية دار عقيل، بين
قبرها و بين?الطّريق سبعة. قال
عبدالله?بن جعفر: ما أدركتُ أحداً يشكّ
أنّ قبرها فى?ذلك الموضع».





اختلاف كرده?اند در موضع و محل قبر
آن
خاتون معظمه; بعضى گويند ميانه قبر و
منبر مدفون است و حديث «ما بين قبريو
منبريروضةٌ مِنْ رياض الجنّة»(2) مؤيد
است. آن خاتون وصيّت نموده بود مرا مخفى
دفن كنيد، پس اميرالمؤمنين دو پاس از شب
گذشته با اسماء بنت عُميس ]فاطمه(عليها
السلام) را[ غسل داد و با حسنين(عليهما
السلام) نماز گزاردند، و با عباس عمش آن
خاتون را در لحد گذاشته دفن كردند.






بعضى بر آنند كه در بقيع مدفون است و
جمعى گويند كه در خانه خودش است، بعد از
آنكه در مكان خانه فاطمه مسجد بنا كردند
قبر شريف آن خاتون در ميان مسجد واقع
شد.





وفات فاطمه(عليها
السلام):





به سند صحيح، جناب
فاطمه بعد از رسول خدا هفتاد و پنج روز
در دنيا بماند و در آن مدت كسى او را شاد
و خندان نديد. در هفته دو مرتبه به زيارت
قبور شهداى اُحد مى?رفت; روز





/>ــــــــــــــــــــــــــــــــــ





1 ـ گرفتگى آفتاب را كسوف گويند.





2 ـ بحار الانوار، ج100، ص192















--[140]--





دو شنبه و پنجشنبه، شب و روز گريه
مى?كرد. بر اين حال بود تا از دنيا
مفارقت كرد. به روايت ابن عباس در روز
بيست ]و[ يكم ماه رجب المرجب واقع شده،
اگر چه خلاف مشهور است، لكن زيارت آن
حضرت دراين روز احتياطاً مناسب است، به
نحوى?كه مذكور خواهد شد ولكن به سند
صحيح از صادق(عليه السلام) مروى است كه
جناب فاطمه(عليها السلام) هفتاد و پنج
روز بعد از رسول خدا زنده بود. پس بنا به
مشهور، وفات حضرت رسول در بيست ]و[ هشتم
ماه صفر بود بايد كه وفات فاطمه(عليها
السلام) در سيزدهم و يا چهاردهم و يا
پانزدهم ماه جمادى الاولى باشد، پس
زيارت آن مخدّره در اين ايّام مناسب
است، خصوصاً در چهاردهم.





و به
سند معتبر ديگر وارد شده كه وفات
فاطمه(عليها السلام) در روز سيم ماه
جمادى?الاُخرى واقع شده و شيخ طوسى و
سيّدبن طاوس و ديگران چنين ذكر
كرده?اند كه نوشته شد، اگر چه اين قول
منافى روايتى است كه سابقاً ذكر شد،
امّا چون مشهور است و روايت دارد و بايد
كه در روز سيم اين ماه نيز به تعزيت آن
حضرت قيام نموده و زيارت او بكنند.






به اىّ حال همينكه خواستند او را دفن
نمايند، از زمينِ قبر صدايى آمد كه به
سوى من بياوريد كه تربت او را از من
گرفته?اند، پس ناگاه ديدند كه قبرى
ساخته و پرداخته است و چون جنازه وى را
در نزد قبر گذاشت و خواست او را در قبر
گذارد، دو دست از ميان قبر پيدا شد شبيه
به دستهاى رسول خدا و جسد منوّر جناب
فاطمه را گرفته، داخل قبر شد، پس
امير(عليه السلام)در كنار قبر ايستاده
فرمود كه: «يا ارضُ أستودعكِ وديعتيهذه
بنتُ رسول?اللّه» در جواب على(عليه
السلام) ندايى از زمين بر آمد كه يا على
من مهربانترم بر او از تو، آزرده مباش.
پس از فراغ از دفن آن سيّده زنان، اندوه
و حزن آن حضرت زياد شد، با چشم گريان رو
به قبر حضرت رسول كرده گفت:





«سلام بر تو باد اى پيغمبر خدا، نور
ديده تو دراين زمان بر تو وارد شد و به
زيارت تو آمده، و امشب مهمان تواست، و
در جوار تو خوابيده.





يا
رسول?الله دخترت از مفارقت تو ضعيف و
نالان شده بود، ديگر در مصيبت دخترت صبر
و شكيبايى من به نهايت رسيده.





يا رسول?الله امانتى كه به من سپرده
بودى باز پس گرفتى، در مصيبت آن زمين و
آسمان در نظر من تاريك شده و مادامى?كه
در حيات باشم اندوه آن مصيبت از دلم
بيرون نخواهد رفت.»















--[141]--





پس اصحاب
رسول?الله كه حاضر بودند مشغول گريه
شدند و جناب امير اشعارى چند در مصيبت
آن مخدّره فرموده كه از جمله آنها اين
دو بيت است:





مرثيه:





لِكُلِّ اجتماع مِنْ خَليلين فُرقةٌ
*** وَ كُلُّ الّذيدونَ الفِراق
قليلُ(1)





يعنى: «هر اجتماعى را
در ميان دو دوست افتراقى در پى است و هر
مصيبتى به غير از مصيبت فراق اندك
است.»





وإنّ افتقاديفاطماً
بَعد أحمدِ *** دَليلٌ على أنْ لا يَدومَ
خَليلُ(2)





يعنى: «بدرستى?كه گم
كردن من فاطمه را، بعد از مفارقت از
رسول خدا، دليل است بر اين كه دوست
دائمى دراين عالم نمى?باشد.»





أيضاً: در مرثيه وى گفته:





نفسيعلى زَفَراتها محبوسة ***
ياليتها
خَرَجت مَع الزَفَرات





يعنى:
«نفس من با سوزش دل من محبوس است، كاش هر
دو يكمرتبه بيرون آيند.»





لاخَير بَعدَكَ فيالحيوة فانّما ***
أبكيمَخافة أنْ تَطُولَ حياتي(3)






يعنى: «نيست نيكويى در زندگانى بعد
از تو يا فاطمه و گريه من براى آن است كه
مى?ترسم حيات من بعد از تو طول
كشد.»





/>ــــــــــــــــــــــــــــــــــ





1 ـ در بحار الانوار:





. . . . .
. . . . . . . *** و إنّ بقائى عندكم تعليلُ





2 ـ بحار الانوار، ج43، ص180





3
ـ بحار الانوار، ج22، ص547





/ 1