در آرزوي دو قطره اشك - در آرزوی دو قطره اشک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در آرزوی دو قطره اشک - نسخه متنی

غلامحسین جمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در آرزوي دو قطره اشك

و اين آرزويي بي جا و ناموجّه نيست، آخر مگر نه همين اشك است كه درياهاي آتش را خاموش و فرومي نشاند؟1

مگر نه همين اشك است كه آدمي را به كانون حرّيت و آزادگي و ارزشهاي والاي انساني; يعني قافله سالار شهيدان و شمع محفل بشرّيت حسين بن علي عليه السلام ـ اتّصال داده و از اين راه او را به لقاي محبوب حقيقي نائل مي كند؟2

مگر گريه و اشك مورد توصيه اكيد قرآن كريم نيست؟3 مگرنه اين است كه گفته اند (و خوب هم گفته اند): كه «چشم گريان، چشمه فيض الهي و دواي دردهاي بي درمان است».4

و راستي مگر درد و مرضي بدتر از مرض دل هست؟ درست گفته كه:

«نيست بيماري، چو بيماري دل»

و مگر نسخه اي شفابخش تر و مؤثرتر از اشك چشم براي اين بيماري هست؟

بنابراين اين آرزو، آرزويي معقول و موجه است آن هم در كنار كعبه، خانه خدا; همان جايي كه ابراهيم خليل گفت: «اي مالك و صاحب من! من زن و بچه ام را در اين وادي خشك و ساكت تنها گذاشتم، در كنار خانه ات; «عند بيتك المحرّم»

آيا ابراهيم در اين جا اشك نريخت؟ آيا ذريه و نسل طاهر و مطهّر ابراهيم در اين جا اشك نريختند؟

و آيا اين جا چشم گريانِ بنده برگزيده خدا، محمد مصطفي و عترت و اهل بيت عزيزش را نديده است؟

مگر نه همين جا است كه شاهد ناله ها و سوز و گدازهاي زين العايدبن ـ ع ـ بوده؟ و مگر نه همين جا است كه شب و روز پذيراي چشمهاي گريان و اشكهاي ريزانِ عاشقانِ مجذوب و مخلصانِ محبوب است؟

اينك گمان مبر كه آرزوي گريه و ريختن اشكي در اين مكان، آرزويي بي جا باشد و اين مهمترين آرزوي حقير ناتوان در اين سفر بود و بخصوص كه اوّلين بار بود به اين سفر ميمون مشرف مي شدم; به اصطلاح حجّم «حجّ صَرُوره» بود. نخستين بار است كه چشمم به كعبه مي افتد و اين خانه مكعب شكل را مي بينم و نيز مقام ابراهيم را. با خواندن دو ركعت نماز پشت مقام، حجر اسماعيل و سعي در صفا و مروه و... معلوم است كه چه چيزهايي تداعي مي شود. آيا ابراهيم و اسماعيل اين دو قهرمان توحيد و اخلاص، مردان تسليم و رضا، آنگاه كه در دل بيابان و در كنار صخره ها و وادي غير ذي زرع، خانه را پي افكندند و آرزويشان اين بود كه مقبول حق گردد; ربّنا تقبّل منا... ، در آن حال چشمه چشمشان جاري نشد و اشك نريختند؟

و در صفا و مروه هاجر و اسماعيل را ياد مي آوري; آن مادر و فرزند و آن تشنگي و قحط آب و دويدن مادر به كوه صفا و مروه در جستجوي آب، با آن تب و تاب و اضطراب و... آيا چشمِ هاجر در آن لحظات اشكبار نبود و آيا كودك خردسال او آرام و بي گريه بود؟ در اين ديار بهر طرف كه بنگري جاي پاي اين خانواده را مي بيني.

/ 6