در آرزوی دو قطره اشک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در آرزوی دو قطره اشک - نسخه متنی

غلامحسین جمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به اتفاق راهي حرم شديم، مسجد شلوغ نبود، خلوت هم نبود، چرا كه ايّام حجّ است و از اقطارِعالم حاجيان به عزم زيارت بدين مأمن الهي روي آورده اند و خيلي ها براي طواف خانه و سخني با صاحب خانه، شب و روز را نمي شناسند و البته كم نيستند ـ امثال راقم سطور ـ كه تمام همّشان در همان وظيفه واجب ـ آنهم در روز براي يكبار; چه سعيش، چه طوافش و چه نمازش به همان ظاهر خشك و بي روح ـ خلاصه مي شود و همين كه اين عمل انجام گرفت، ديگر كاري جز طواف در بازار، و سعي در خريد همان اشياء بنجل ـ كه همه از بيگانه اند ـ ندارند. ولي هستند زيركان و عاشقاني كه نيك مي دانند بدست آوردنِ اين فرصتِ مغتنم براي بار ديگر چندان سهل و آسان نيست، چه اينكه پيك اجل بي خبر مي رسد و كجا بهتر از اينجا براي تحصيل زاد و توشه راه، و چه ساعتي دل انگيزتر از نيمه هاي شب;

شب خيز كه عاشقان بشب راز كنند.

و اين عاشقانِ دلباخته در آن نيمه شب كم نبودند كه خوب مي دانستند، دعاي صُبح و ورد شب كليد گنج مقصود است، بدين راه و روش ميرو كه با دلدار پيوندي.5

و چه شورانگيز و روح بخش است آن لحظات آميخته با سوز و گداز و راز و نيازِ مخلصاني كه پروانه شمع فروزان خانه بوده و چون نگيني اين بيت عتيق را احاطه كرده با صاحب خانه در سخن بودند:

«ربّنا آتنان في الدّنيا حسنة و في الآخرة حسنة وَقِنا عذاب النّار...».

و چه درخواست جامع و جالبي كه چنانچه روا شود (و از كرم كريم هم بعيد نيست) ديگر همه چيز تمام است: سعادت دارين (دنيا و آخرت).

به اتفاق رفيقم خود را همچون قطره اي به اين درياي پر موج افكنديم و هفت بار دور خانه را گشتيم و از مطاف خارج شديم عازم رفتن بوديم ناگهاي صداي رفيقم كه مرا مي خواند (فلاني نگاه كن) به طرف مقام ابراهيم متوجهم كرد، گفت: ببين اين خواهر را; قيافه، چهره و وضع پوشش و لباسش حكايت از اين مي كرد كه از شبه قاره هند است; هندوستان يا پاكستان و يا بنگلادش. همين كه نگاهم به آن زن افتاد، ميخكوب شدم و خيره در او كه چگونه با صاحب خانه (و نه خانه) در حال سخن گفتن بود! در پوششي از وقار، متانت و خضوع، با انگشتانش اشاره به كعبه مى كرد و در همان حال چشمه هاي چشمانش جاري، سيل اشك بر گونه هايش روان، لبانش در حركت و به گفتگو مشغول، با چي، با چه كسي و...؟

با سنگها و ديوار ساكت؟ نه، مخاطب او ساكت و جامد نيست. مخاطب او سميع، بصير، آگاه، حي ّ، توانا و عاري از هر نقص و خلل است. مخاطبش ميزبان او است و ميزبانش در و ديوار نيست. و او خوب مي دانست كه ميزبانش كيست و چگونه بايد با او سخن گفت. و خوب مي دانست كه او را نخوانده اند براي خالي كردن بازارِ مكّه و مدينه از محصولات آمريكا، او را نخوانده اند براي خريد يخچال، تلويزيون، ضبء راديو و صدها الوان و انواع از اين قبيل; آنهم محصول دست بيگانه، بيگانه دشمن، دشمن صاحب خانه و هرچه مربوط و وابسته به اوست. او را نخوانده اند براي پر كردنِ شكم از گوشت مرغهاي از خارج (استراليا و...) آمده با مارك «الذبح الشرعي!». او را براي چيز ديگري دعوت كرده اند، مقصود از اين دعوت، خور و خواب نيست كه اين راه و رسمي است آئين نابخردان.6

مقصود از اين دعوت لوز و موز و پرتقال و سيب و گلابي نيست. اين ميزبان شأنش بالاتر از اين حرفها و تصوّرات و اميال و اغراض ما بيچارگان چسبيده بر زمين است. هدف از اين دعوت چيز ديگري است.

/ 6