مقدمه
نخستين برخورد جدي مسلمانان با قريش در روز جمعه، هفدهم رمضان سال دوم هجري در منطقه بدر1 روي داد; حادثهاي كه ميبايست آن را از بزرگترين رويدادهاي صدر اسلام دانست. كاروان قريش با سرمايه بسيار بزرگي كه همه زن و مرد قريش درآن سهيم بودند2، عازم شام ـمنطقه غزه3ـ شده بود. هنگام رفتن كاروان، رسول خداـصـ اخبار آن را داشت و در بازگشت مترصد بود تا درسر راه آن قرار گيرد.4 از اين رو كساني را مأمور جمعآوري اخبار پيرامون مسير كاروان كرد و زماني كه خبر نزديك شدن آنان را شنيد، اعلام حركت كرد. ابوسفيان كه خطر را درك ميكرد، از همان تبوك شخصي را به مكه فرستاد تا قريش را به حمايت از اموالش فرا خواند. گفته شده كه ابوسفيان، زماني كه در شام بود، خبر آمادگي مسلمانان را براي حمله به كاروان شنيده بود5 اما محتمل آن است كه خبر دقيقي نداشته و لذا، در بازگشت تا نزديكي هاي چاه هاي بدر نيز آمد. پيش از آمدن ضَمْضم غفاري از طرف ابوسفيان، عاتكه فرزند عبدالمطلب خوابي ديد. او گفت: در خواب مردي را ديد كه به مكه آمد و گفت كه تا سه روز ديگر شما به كشتارگاه خويش ميرويد. آن مرد مطلب را سه بار در مكه، بر كعبه و بر كوه ابوقبيس فرياد كرد و بعد سنگي به پايين انداخت كه هر ذره آن داخل يكي از خانههاي قريش ـجز بني هاشم و بني زهرهـ شد. ابوجهل از شنيدن اين خواب برآشفت و گفت: نبوت در مردان بني هاشم كم بود، زنانشان نيز ادعاي آن را دارند!6 همو در برابر اعتراض يكي از بني هاشم گفت: از زمان جاهليت در سقايت و خدمت به حجاج و ديگر مناصب، با بني هاشم رقابت داشتهاند. اما بنيهاشم با ادعاي نبوت، امري را مطرح كرد كه در وسع طايفه اونبود; او افزود: به خدا زير بار آنان نخواهد رفت.7
فريادهاي ضمضم بن عمرو غفاري براي درخواست كمك، در سوّمين روز خواب عاتكه در مكه، طنين انداز شد. دراين لحظه موج ترس همراه با اختلاف ميان قريشيان پديد آمد. ابوجهل بر مخالفت ها فائق شد. حتي قرعهكشيهايي از نوع جاهلي در كنار بت ها ـاَزْلامـ حكايت از كراهت رفتن به اين سفر را داشت8; اما مكيان براي دفاع از اموال خويش ناچار به رفتن بودند; كساني نيز مجبور به رفتن شدند; هر كس كه خود نميرفت، ديگري را به جاي خود و با مخارجش ميفرستاد.
بايد توجه داشت علاوه بر مسأله مالي، حمله مسلمانان به كاروان و تصاحب آن، جنبه حيثيتي براي قريش داشت; زيرا چنين تلقي ميشد كه محمد همراه عدهاي جوان صابئي شده ـ اصطلاحي كه مشركين براي مسلمانان بكار ميبردند ـ بر قريش غلبه كرده است.9 بويژه كه چندي قبل، نيز اموالي از قريش به دست آن حضرت افتاد و اين باره قريش نميخواست اتفاقي نظيرآن بيفتد.10 به هر روي قريش به سرعت آماده شد. كسان زيادي از سران قريش، اموال فراواني را تقديم كرده و سپاهي را سامان دادند.11 ابولهب كه گفته شده ترس خواب عاتكه را داشت، به زحمت راضي شد كسي را به جاي خويش گسيل كند واين در عوض بدهي آن شخص به ابولهب بود.12 از «عداس» نام; (مسيحي)، سخن به ميان آمده كه غلام عُتبه و شيبه بود و از آنان ميخواست تا به جنگ محمد نروند. آنان خود رفتند و كشته شدند و عداس را نيز به سرنوشت خود مبتلا كردند.13
به هر روي به تعبير واقدي اهل رأي قريش نگران رفتن بودند; اما گواين كه چارهاي جز قبول اين كار نداشتند; بويژه كه دائماً متهم به ترس شده14 و اين براي روحيه عربي قبيلهاي آنان قابل تحمل نبود. در ماجراي رفتن قريش، سيره نويسان چند بار از نقش شيطان سخن گفتهاند كه در قيافه سُراقة بن جُعْشم مُدلجي ظاهر شده و قريش را بر رفتن تحريض كرده است.15 پيش از اين، در بحث «تحريف در سيره نويسي»، از اين قبيل اخبار در سيره سخن گفتهايم.
به هر روي سپاه قريش با قريب نهصد و پنجاه جنگجو، با همه امكانات، كف زنان و شادي كنان به راه افتاد. در راه كنيزان به آوازخواني پرداختند آنان گروهي حبشيـاحابيشـ را همراه خود آورده بودند تا با زدن حربهها، سپاه را تحريك كنند.16 ابوجهل مطمئن به پيروزي بود; او ميگفت: آيا محمد گمان ميكند كه همانند آنچه در نَخْله ـجريان سريه عبداللّه بن جَحْشـ از كاروان ما برده، اين بار نيز خواهد برد؟!17 از آن سوي رسول خداـصـ با دريافت خبر نزديك شدن كاروان، روز دوازدهم رمضان از مدينه حركت كرده و در محله سقيا در نزديكي مدينه، براي نظم دادن سپاه خويش توقف كرد. عدهاي از مسلمانان با رسول خداـصـ همراهي نكردند. واقدي ميگويد: عده زيادي از اصحاب از آمدن خودداري ورزيدند و كراهت از بيرون شدن همراه وي داشتند و در آنجا سخن زياد و اختلاف فراوان بود.گرچه كساني كه نيامدند سرزنش نشدند!زيرا رسول خداـصـ نه براي جنگ بلكه به قصد كاروان ميرفت.18 با اين حال، آنچنان كه از قرآن به دست ميآيد، كساني به دلايل ديگري حاضر به همراهي نشدهاند:
«آن چنان بود كه پروردگارت، تو را از خانهات به حق بيرون آورد، حال آن كه گروهي از مؤمنان ناخشنود بودند. با آن كه حقيقت بر آنان آشكار شده، با تو مجادله ميكنند. چنان قدم بر ميدارند كه گويي ميبينند كه آنها را به سوي مرگ ميبرند.19» اين تمثيل براي نشان دادن اوج كراهت برخي از مؤمنان است كه به كندي قدم بر ميداشتند.
رسول خدا در محله سقيا تأمل كرد; جايي كه پيش از آن نامش «حُسَيْكه» بود و رسول خداـصـ نامش را تغيير داده، سقيا ناميده بود.20 اين كاري بود كه رسول خداـصـ با اسامي اشخاص نيز انجام داده، اسامي بد را به اسامي زيبا تبديل ميكرد.21
رسول خدا در محله سقيا يك يك سپاهيان خود را ورانداز كرد و هر كسي كه سنش متناسب با جنگ نبود به مدينه بازگرداند. عبداللّه بن عمر، اسامةبن زيد، زيد بن ارقم و چند نفر ديگر بازگردانده شدند. عمير بن ابي وقاص كه شانزده سال داشت، از ترس آن كه او را باز گردانند، خود را در لابلاي جمعيت متواري و پنهان كرد. زماني كه رسول خداـصـ وي را ديد و خواست تا او را برگرداند، عمير گريه كرد و پيامبرـصـ او را پذيرفت; وي در بدر به شهادت رسيد.22 رسول خداـصـ دستور شمارش سپاهيان خويش را داده 23 و در نهايت، مسلمانان با كمترين امكانات به راه افتادند، بطوري كه بر هر شتر سه نفر نشسته بودند و حتي خود رسول خداـصـ نيز همراه عليبنابيطالب ـعـ و مَرْثد ( يا زيدبنحارثه) بر يك شتر سوار بودند.24 در تمام سپاه، تنها دو اسب بود كه يكي در اختيار مقداد و ديگري از آن مَرْثَدبنابيمرثد غَنَوي بود. رسول خداـصـ مرحله به مرحله حركت كرد تا در روز چهاردهم ماه رمضان به منطقه عرق الظَّبيه رسيد; جايي كه تنها حدود سه كيلومتر با منطقه روحاء (كه در فاصله 75 كيلومتري مدينه قرار داشت و محل استراحت كاروان بود) فاصله داشت. در آن هنگام دو نفر را نزديك چاه هاي بدر فرستاد تا اطلاعاتي به دست آورند. آن دو از صحبت هاي دو دختر متوجه حضور كاروان در روحاء شده و به سرعت باز گشتند. ابوسفيان نيز كه كاملا در حالت ترس بود، از مَجْدي بن عمرو كه در آن ديار سكونت داشت خبر از سپاه پيامبرـصـ ميگرفت. او در نهايت از روي مدفوع شتران آن دو نفر كه هسته خرما در آنها بود،ـواين نشان مدني بودن آنها بودـ چنين حدس زد كه عوامل سپاه رسول خداـصـ در آن نزديكي بودهاند، لذا به سرعت نزد كاروان بازگشت و آن را از منطقه بدر به سوي ساحل دريا حركت داد و بدين ترتيب كاملا از تيررس مسلمانان دور شد.25 در پي رهايي كاروان از بند تهديد مسلمانان، ابوسفيان كسي را به سراغ سپاه قريش فرستاد تا به آنان پيغام دهد: كاروان نجات يافته و آنان خود را در معرض كشته شدن به دست اهل يثرب قرار ندهند. ابوجهل حاضر به بازگشت نشد و گويي با اصرار او همه چيز براي وقوع يك جنگ تمام عيار ميان مردم مكه و مسلمانان مدينه، آماده ميشد. البته به خواهش ابوسفيان كنيزكان را باز گرداندند تا اگر قريش شكست خورد رسوايي ديگري را تحمل نكنند!
ابوجهل اصرار داشت كه سپاه تا بدر برود; زيرا اين منطقه به عنوان موسمي از مواسم دوره جاهلي بود كه عرب ها در آن فراهم ميآمدند و بازاري نيز در آن برقرار بود.26 او گفت كه در بدر توقف كرده، شتران را ذبح كنيم، ديگران را اطعام دهيم، شراب مينوشيم و پس از آن است كه همه عرب از ما حساب خواهند برد.27 پس از آن همه قبايل، مقاومت آنان و جرأتشان را در برابر مردم مدينه دريافته و عظمت آنان را خواهند ديد . با همه اصرار ابوجهل كه رسول خدا او را «فرعون امت» لقب داده بود،28 كساني بازگشتند. طايفه بنيزهره ـ كه گفته شده قريب يكصد نفر بودهاند ـ با حيله خاصي خود را از جمع سپاه قريش جدا كرده و به مكه برگشتند. آنان گفتند كه براي دفاع از كاروان آمدهاند اما حاضر نيستند كه در قتل فرزند خواهر خود ـ چون مادر رسول خداـصـ از اين طايفه بود ـ شركت كنند، حتي اگر پيغمبر نيز نباشد.29 شامي ميگويد: تنها دو تن از عموهاي مسلم بن شهاب زهري در اين جنگ شركت كردند كه بر كفر خويش كشته شدند.30 گفته شده كه طايفه بنيعدي نيز راه خويش را جدا كرده به سمت ساحل دريا رفتند و در «مرّ ظهران» به ابوسفيان برخوردند. آنان گفتند كه به خاطر دستور ابوسفيان بازگشتهاند.31 زماني كه رسول خداـصـ در حال رفتن به سوي بدر بود، دو نفر از مدنيهاي مشرك را ديد كه وي را همراهي ميكنند. يكي از آنها خُبَيببنيساف32 و ديگري قيسبن مُحَرّث بود; حضرت سؤال كردند كه براي چه آنان را همراهي ميكنند؟ آنان گفتند: تو فرزند خواهر ما ـكه از بنيالنجاربودـ و در جوار ما هستي و ما همراه قوم خويش به قصد غنيمت ميآييم. رسول خداـصـ فرمود: «لا يخرجنّ معنا رجلٌ ليس علي ديننا»; «كسي كه بر دين ما نيست نبايد ما را همراهي كند.» آنان از شجاعت خود سخن گفتند اما رسول خدا ـصـ نپذيرفت تا در نهايت خبيب اسلام آورد و قيس بن محرث بازگشت گرچه بعدها مسلمان شد و در احد به شهادت رسيد.33 نكته ديگر آن بود كه رسول خداـصـ روزه خويش را افطار كرد اما عدهاي نپذيرفتند تا آن كه منادي آن حضرت اعلام كرد: اي سرپيچي كنندگان (العصاة) افطار كنيد. گفته شده كه اين تعبير بدان دليل بود كه پيش از آن نيز از آنان خواسته بود اما افطار نكرده بودند!34 اين نقل براي شناخت روحيات اصحاب رسول خداـصـ حكايت جالبي است.
در حال حركت به سمت بدر، خبر رسيد كه سپاه قريش عازم آن منطقه است; مسلمانان هنوز خبر دور شدن كاروان را نداشتند با اين حال با رسيدن اين خبر، اوضاع بكلي دگرگون شد. سپاه مسلمانان خود را براي حمله به كاروان آماده كرده بود; آيا اكنون ميتوانست در برابر يك لشكر مسلح كه بيش از سه برابر آنهاست بايستد؟ در برخورد با كاروان جنگ و قتال جدي در كار نبود، اما اكنون يك جنگ تمام عيار درپيش رو بود. رسول خداـصـ مصمم بود تا از همراهان بپرسد كه آيا حاضرند در اين شرايط در برابر قريش بايستند يا نه؟ واقدي ميگويد كه ابوبكر برخاست و سخن گفت و نيكو گفت(و كسي نقل نكرده كه او چه گفت)35 آنگاه عمر برخاست و گفت: اي رسول خدا! اين قريش است، از آن روزگاري كه عزيز شده ذليل نگشته، همانگونه كه از زماني كه كافر شده ايمان نياورده، و به خدا هرگز عزتش را از دست نميدهد و با شدت، با تو خواهد جنگيد وتو بايد خود را برابر آنان آماده سازي! اين سخنان كه به همين صورت واقدي و ديگران نقل كردهاند36 بوي تهديد وترس نيز ميدهد. شايد به همين دليل ابناسحاق به اين تعبير اكتفا كرده كه «فقال و أحسن»!37 پس از آن مقدادبنعمرو بر خاست و گفت: براي انجام فرمان الهي حركت كن، ما همراه تو هستيم; ما همانند بنياسرائيل به تو نميگوييم: تو و خدايت برويد بجنگيد ما همين جا نشستهايم!38 بلكه ميگوييم: تو و خدايت برويد، جنگ كنيد، مانيز همراه شما هستيم.39 رسول خدا(ص) باز روي به مردم كرده فرمودند: «أشيروا علي ايهاالناس»; در اصل، رسول خدا ـصـ خطابش به انصار بود; زيرا گمانش اين بود كه بر اساس تعهدات مربوط به بيعت عقبه دوم، آنان، تنها در خانه خويش او را ياري ميرسانند. در تعهدي كه آنان در بيعت عقبه دوم عهدهدار شدند آمده بود: «إنا برآءٌ من ذمامك حتّي تَصِلَ الي دارنا، فاذا وصلت إلينا، فأنت في ذمتنا، نمنع منك مِمّا نمنع منه آباءنا و نساءنا»; 40« تا زماني كه به خانه ما قدم نگذاري، ذمّهايـ تعهديـ نسبت به شما نداريم; زماني كه نزد ما آمدي، نسبت به تو متعهد هستيم و همانگونه از تو دفاع ميكنيم كه از پدران و زنانمان.» سيره نويسان گفتهاند كه رسول خداـصـ پيش از آن از احدي از انصار در جنگ ها استفاده نكرده بود.41 با توجه به اين مطلب تعبير «اشيروا» و يا تعبير «استشار» كه ابنسعد آن را آورده به معناي مشورت مصطلح نيست بلكه رفع يك مشكل با انصار است گرچه مشورت در همه امور، بويژه امر جنگ كه بار گرانش بر دوش مردم است امري پسنديده بود و موارد استشاره رسول خداـصـ نيز در جنگ هاست. سعدبنمعاذ كه متوجه ماجرا شد گفت: گويا مقصودت ما هستيم! من از سوي انصار پاسخ ميدهم. گويا تو به دستور خداوند از خانهات بيرون آمدي، ما به تو ايمان آورده و تصديقت كردهايم و شهادت به درستي آيات قرآني دادهايم، با تو پيمان بستهايم كه اطاعت و فرمانبري تو را كنيم، اي رسول خدا! حركت كن، اگر از اين دريا بگذري و در آن فرو روي، ما همراه تو خواهيم بود. سعد طي سخنان خود ـكه به تفصيل در منابع ياد شدهـ حمايت جاني و مالي كامل انصار را ياد آور شده و گفت: ديگراني نيز كه در مدينه ماندهاند تصور نميكردند جنگي در ميگيرد و الاّ حتما در آن شركت ميكردند. پس از سخنان سعد، رسول خدا ـصـ اعلام حركت داده و فرمود كه خداوند وعده نصرت بر يكي از دو گروه ـكاروان و يا سپاهـ را به وي داده است.42 تنها در اينجا بود كه پرچم جنگ برافراشته شد.
سيرهنويسان مسير حركت رسول خداـصـ را منطقه به منطقه ياد كردهاند.43 رسول خداـصـ شب جمعه، هفدهم رمضان به منطقه بدر رسيد. فاصله ميان مسلمانان و مشركان يك سري تپههاي شني بود و آنان از حضور يكديگر در منطقهاي واحد بيخبر بودند. رسول خداـصـ در راه با سفيان ضمري برخورد كرد. در آنجا بدون معرفي خود از سپاه قريش و سپاه محمد ـصـ پرسيد. او گفت: شنيده است كه قريش فلان روز از مكه حركت كرده و اگر چنين باشد اكنون در نزديكي اين وادي هستند. و نيز شنيده است كه سپاه محمد نيز فلان روز از مدينه حركت كرده; اگر چنين باشد، اكنون در نزديكي اين وادي هستند. جالب اين كه رسول خدا به سفيان ضمري تعهد كرده بود كه در برابر پاسخ به سؤالاتش، جواب سؤال او را نيز بدهد. سفيان پرسيد: شما از كجا هستيد. رسول خداـصـ بطور مبهم پاسخ داد: ما از آب... هستيم و به سوي عراق ـيعني شمال كه مدينه نيز در همان مسير بودـ اشاره كرد.!44 علي ـعـ زبير و سعد وقاص در پي آب به نزديكي چاهي كه در كوهك ظريب بود رفتند. در آنجا دو تن از سقاهاي قريش را اسير كردند. يك نفر گريخت و خبر حضور سپاه اسلام را براي نخستين بار به قريش رساند. اسارت سقايان قريش علاوه بر اين كه نخستين ضربه بر قريش بود، آگاهي هايي از چند و چوني دشمن در اختيار سپاه اسلام قراد داد. به گزارش واقدي در آن شبِ باراني، دلهره سختي بر لشكر قريش حاكم بود واين تنها ابوجهل بود كه ميكوشيد تا وضع را طبيعي جلوه داده، پيروزي بر مسلمانان را آسان تصوير كند. زماني سقايان را نزد رسول خداـصـ آوردند كه آن حضرت در نماز بود. مسلمانان قصد آن داشتند تا از آن افراد خبر كاروان را بگيرند، اما آنان گفتند كه از سپاه قريشاند. مسلمانان كه اين خبر را دوست نميداشتند و مايل به شنيدن آن نبودند، گمان كردند آنان به دروغ چنين ميگويند به همين دليل شروع به آزار آنان كردند. نماز رسول خداـصـ تمام شد و آن حضرت، سخن آن دو نفر را تأييد كرد و از مسلمانان خواست تا آنها را آزار ندهند. زماني كه رسول خداـصـ درباره افراد سپاه قريش آگاه شد فرمود: قريش تمامي جگر گوشههاي خود را به سوي شما روانه كرده است.45 حُباببنمنذر از رسول خدا ـصـ سؤال كرد: آيا درجايي كه توقف كردهاند، به دستور خدا منزل كردهاند يا آن كه در اينجا «رأي، جنگ و حيله» نقش دارد؟ رسول خداـصـ فرمود: رأي، جنگ و حيله، آنگاه حباب گفت: بنابراين بهتر است نزديك چاهي كه آب گوارايي داشته توقف كرده، حوضچهاي بر پا كنند; و در حال جنگ به راحتي با ظروف خود از آن بهره برند.46 رأي حباب پذيرفته شد و در نزديكي چاه توقف كردند. اين در حالي بود كه ميان دو سپاه تنها يك تپه شني فاصله انداخته بود47 در آن شب همانگونه كه قرآن تصريح كرده، خواب راحتي چشمان مسلمانان را فرا گرفته و تا صبح خوابيدند. امام علي ـعـ ميگويد: آن شب همه در خواب بودند جز رسول خداـصـ كه تاصبح زير درختي به نماز مشغول بود.48 خبر عمار ياسر و عبداللهبن مسعود كه دورادور گشتي اطراف سپاه قريش زدند، حكايت از اضطراب كامل آنان داشت بطوري كه تحمل شنيدن صيحه اسبان را نداشته و آنان را ميزدند تا آرام بگيرند. آنان، با آن كه ده شتر كشته و گوشت آنها را كباب كرده بودند، از ترس نتوانستند لب به غذا بزنند و گرسنه به استراحت پرداختند.49 صبح زود، رسول خداـصـ صفوف سپاه خويش را منظم كرد تا آن كه قريش ظاهر گشتند. گفته شده است كه در اين جنگ «لواء» مهاجرين در دستان مصعببنعمير بود. به علاوه دو «رايت» نيز بود كه يكي از آنها را كه «عقاب» ميناميدند، علي ـعـ حمل ميكرد، و ديگري را شخصي از انصار.50 نقل ديگري ميگويد: معروف آن است كه در بدر، لواء مهاجرين در دست عليبنابيطالب بوده است.51 سپاه رسول خدا ـصـ پشت به آفتاب و در برابر مغرب بودند و قريش ناچار در برابر، رو در روي آفتاب و مشرق.
در جريان منظم كردن صفوف، آن حضرت چوبدستي خود را بر شكم سوّادبنغزيّه زد. او از درد گله كرد و رسول خداـصـ از او خواست كه قصاص كند. حضرت پيراهن بالا زد و سواد به جاي قصاص، شكم رسول خداـصـ را بوسه زد.52 روايتي حكايت از آن دارد كه ابوبكر بر ميمنه بود و ديگري بر ميسره و در سپاه مشركان نيز...; واقدي تصريح ميكند كه نه در سپاه اسلام و نه مشركان كسي بر ميمنه و ميسره نبود;53 و بايد دانست كه اين گونه اخبار مجهول براي فضايل اشخاص، بويژه فرد ذكر شده، در سيره فراوان است. پيامبر، در صبحگاه روز بدر، ضمن خطابهاي، مسلمانان را به پيروي از حق دعوت كردند و صبر را در اين قبيل دشواري ها، كليد نجات و وسيلهاي شناساندند كه خداوند به كمك آن غم واندوه را از انسان دور ميكند. پس از آن نيز با ديدن طليعه سپاه دشمن، از خداوند خواستند تا نصرتي را كه وعده كرده بود، فرود آورد.54 از برخي اشارات تاريخي چنين به دست ميآيد كه قريش در پي آن بود، تا ماجراي سريّه عبداللهبنجحش را در نَخْله جبران كند! در عين حال گذشت كه اصولا قريش طالب جنگ نبوده وحتي ابوجهل نظرش آن بود كه براي تهديد عرب تا منطقه بدر بيايند. مشكل ديگر قريش اين بود كه بالاخره بايد جلوي حملات مسلمانان را به كاروان هاي تجارتي خود ميگرفت. لذا وقتي ابوسفيان خبر داد كه كاروان نجات يافته باز گرديد. آنان گفتند: ما محمد و عدهاي صَبَائي كه در اطراف وي هستند را رها نميكنيم كه بعد از اين به اموال و تجارت ما دست اندازي كنند.55 رسول خداـصـ نيز از اين كه جنگي صورت نگيرد ناخشنود نبود. از اين رو كسي را به سوي قريش فرستاده، فرمود: اگر ديگري جز شما به جنگ با من بيايد نيكوتر است، من نيز دوست دارم تا با جز شما بجنگم. ابوجهل گفت: حاضر به ترك جنگ نيست. چه، فرصتي به نقد پيش آمده كه آن را به نسيه وا نميگذارد!56شماري از مشركان به سراغ حوضچه آب آمدند. عدهاي از مسلمانان قصد طرد آنان را داشتند اما رسول خداـصـ اجازه داد تا آب بنوشند.57 عُمَيربن وهب از مشركان، در اطراف گشتي زد تا ببيند آيا غير از سيصد و اندي مسلمان، عده ديگري در آن نواحي پنهان شدهاند. اما كسي را نيافت، وقتي بازگشت، به قريش اطمينان داد كه هيچ كمين و كمكي در كار نيست. با اين همه، اين قوم هيچ پناهگاهي جز سلاح هاي خود ندارند. آيا نميبينيد كه (از ترس) سكوت كرده، زبان هاي خود را چونان افعي از دهانشان بيرون ميآورند؟ تصور من آن است كه كشته نشوند مگر آن كه مردي از ما را بكشند; او درباره جنگ با چنين مرداني، از قريش خواست تا تأمل بيشتري كنند58 ابوسلمهجشمي براي جستجو رفت و سخن اصلي او نيز اين بود كه گر چه مسلمانان سلاحي ندارند اما گويي هيچ يك از آنان قصد بازگشت به خانههايشان را ندارند، گروهي كه تنها در انتظار مرگ بوده، اعتمادشان به شمشيرهايشان است.
در اين لحظه كساني چون حكيمبنحزام سخت به ترديد افتادند. او از عُتْبةبنربيعه خواست تا خونبهاي مقتول در واقعه نَخْله همراه با قيمت كالاهايي كه در آن جريان به دست مسلمانان افتاد بپردازد و از وقوع جنگ جلوگيري كند.59 عتبه پذيرفت و از قريش خواست تا از جنگ بپرهيزند. او گفت: اگر محمد رسول خدا نباشد، گرگ هاي عرب او را كفايت ميكنند. اگر به سلطنت برسد، قريش در سلطنت برادرزاده خود بهرهمند خواهد بود و اگر به راستي رسول خدا باشد قريش نيكبخت ترين مردم خواهند بود.60 ابوجهل در برابر او ايستاده وعامربنحضرمي، برادر شخص مقتول در نخله را تحريض كرد تا عتبةبنربيعه را كه همپيمان برادرش بود، از بازگشت منع كند. او همچنين مخالفين را به ترس متهم ميكرد و با تحريك، رگ جنگي عربي، آنان را به ورطه هلاكت افكند.61 عامر حضرمي نخستين حمله را به صفوف مسلمانان كرد و بدين ترتيب قريش آغازگر جنگ شد. او در جنگ با يكي از مسلمانان به نام مِهْجَعْ وي را به شهادت رساند. بنابراين ترديدي نيست كه قريش بر اين جنگ اصرار داشته و جنگ را شروع كرده است. مسبّب و باعث آتش افروزي نيز ابوجهل بوده همانگونه كه قبلا اشاره شد قريش در مجموع، تمايل چنداني به جنگ نداشته و اصولا قريشيان در سال هاي اخير حياتشان، به دليل اشتغال به تجارت و نقش و موقعيت برتر معنويشان، چندان اهل جنگ نبودهاند.
به هر روي دشمن به جلو آمد و عُتْبةبنربيعه كه گرفتار نيش هاي تند قريش و در رأس آنان ابوجهل شده بود، به ميدان آمده مبارز خواست. مسلمانان وظيفه داشتند تا زماني كه دشمن آنان را محاصره نكرده، شمشير نكشند و تنها با كمان هاي خود، آماده تيراندازي باشند.62 اسودبنابياسود مخزومي به سوي حوضچه آب آمد و گفت: با خدايش عهد كرده يا از آن بنوشد، يا آن را منهدم كند و يا در اين راه كشته شود. در آن لحظه، كه جنگ آغاز شده بود، حمزه در برابرش برآمد و ضربتي به پايش نواخت او خود را در حوضچه انداخت و با پاي سالمش به انهدام آن پرداخت. حمزه بر سر او آمده به قتلش آورد.63 بر پايه سنت عربي، جنگ با مبارزه طلبيدن فردي آغاز شد. سه تن از قريش شيبه، عتبه، و فرزند وي وليد، در برابر سه تن از بنيهاشم قرار گرفتند. پيش از برخاستن بنيهاشم سه نفر از انصار در برابر آن سه نفر قرار گرفتند; به نقل ابنسعد، گويا رسول خداـصـ نميخواست در اولين برخورد مشركان با مسلمانان، انصار طرف ماجرا قرار گيرند. حمزه، عليـعـ و عبيدةبنحارث; حمزه و علي ـعـ ، عُتبه و وليد فرزند عتبه را كشتند، شيبه ضربتي بر پاي عبيده زد و آن را قطع كرد.64 آنگاه علي و حمزه به ياري عبيده شتافتند و شيبه را كشتند.65 اين رخداد براي قريش سنگين بود. اما ابوجهل گفت كه نبايد از كشته شدن آنان هراسي داشته باشيم; آنان در جنگ عجله كردند. او شعار داد: اِنّ لنا الْعُزّي ولا عُزّي لكم; و مسلمانان گفتند: الله مولانا و لا مولي لكم; 66ابوجهل توصيه ميكرد كه بيشتر اسير بگيرند تا بعد از آن، به آنان نشان دهند كه بخاطر جدا شدن از دين پدران خويش و خدايان آنها چه بر سرشان آمده است.67 خواهيم ديد كه مسلمانان مكلف بودند تا در حين جنگ كسي را به اسارت نگيرند گرچه چنين نكردند و مورد سرزنش قرآن قرار گرفتند. به هر روي جنگ عمومي آغاز شد و سپاهيان از دو سوي با يكديگر گلاويز شدند. كسان خاصي از مسلمانان در پي قتل مشركان شناخته شدهاي بودند، اين بدان دليل بود كه افراد مزبور از چهرههاي برجسته قريش بوده و در آزار مسلمانان نقش فعالي داشتند. در ميان مسلمانان چند نفر از قدرت بالايي برخوردار بودند. از جمله آنان حمزةبن عبدالمطلب و عليبنابي طالب ـعليهماالسلامـ از مهاجران68 و ابودجانه از انصار بودند. بنا به نقل بلاذري تعداد نوزده نفر از كشتهگان قريش تنها به دست امام علي ـعـ انجام شده است69 علاوه بر قرآن، اخبار بيشمار حكايت از همراهي ملائكه با مسلمانان در جنگ بر ضد مشركان دارد. بعدها، بسياري از مسلمانان تأييد كردند كه در جريان نبرد شاهد نبرد ملائكه با مشركان بودهاند.70 واقدي از خطبهاي از امام علي ـعـ در كوفه ياد كرده كه حضور ملائكه را در بدر تشريح كرده است.71 رسول خداـصـ خود نيز شركت فعّالي در جنگ بدر داشت. از امام علي ـعـ نقل شده كه فرمود: در روز بدر، آنگاه كه كارزار سخت ميشد، ما به رسول خداـصـ پناه ميآورديم و آن حضرت خود سخت در كارزار شركت داشته و كسي نزديكتر از او به مشركان نبود.72 رسول خدا ـصـ پيش از جنگ از مسلمانان خواستند تا از كشتن افرادي كه به نحوي در رخدادهاي مكه به او كمك كرده و يا به زور به بدر آمده بودند صرفنظر كنند، بنيهاشم در شمار اين افراد بودند.73 يكي از آنان ابوالبختري بود كه زماني مانع آزار رسول خدا ـصـ شده بود74; با اين حال گويا قاتل وي او را نشناخته و به قتل رساند. همچنين رسول خدا ـصـ از قتل حارثبنعمربن نوفل نهي كرده بود، چون به اكراه به اين جنگ آمده بود. او نيز كشته شد.75 رسول خدا ـصـ در انتظار خبر قتل ابوجهل بود. زماني كه خبر قتل وي را آوردند، فرمود: اين خبر از داشتن شتران سرخ موي براي او نيكوتر است. كشته شدن ابوجهل كه رسول خداـصـ او را «فرعون امت» و «رأس ائمة الكفر» ناميده بود، آن مقدار اهميت داشت كه رسول خدا ـصـ گفت: خدايا وعده خود را محقق ساختي.76 كشته شدن ابوجهل در همان جنگ نيز بدان معنا بود كه همه چيز تمام شده است.77 آن حضرت از خداوند خواست تا نَوْفل ابن خويلد را نيز از ميان بردارد. زماني كه به دست يكي از انصار به اسارت در آمد، علي ـعـ به سراغش رفته او را به هلاكت رساند; آنگاه رسول خداـصـ بخاطر اجابت دعايش خداي را سپاس گفت.78 با كشته شدن سران قريش، و سر جمع هفتاد كشته و همين تعداد اسير، سپاه مكه روي به شكست نهاده و متفرق گرديد. در واقع، تا نيمروز جنگ به سود مسلمانان خاتمه يافته و دشمن منهزم شده بود.79 آنان در بيابان هاي اطراف پراكنده شده و شماري از ايشان با تعقيب مسلمانان به اسارت در آمدند. اين در حالي بود كه آنان براي فرا رسيدن شب لحظه شماري ميكردند تا از دست مسلمانان خلاصي يابند. پس از پايان كار، اُسرا كه هر كدام به دست كسي به اسارت در آمده بودند، همراه با غنايم بر جاي مانده كه عمدتاً تجهيزات نظامي بود گرد آوري شدند. به اين ترتيب يكي از تاريخي ترين روزهاي صدر اسلام با پيروزي شگفتآور و تعيين كننده مسلمانان خاتمه يافت. اين در حالي بود كه چهارده تن از مسلمانان در اين جنگ به شهادت رسيدند.80 رسول خداـصـ فرمود كه شيطان آن اندازه كه در اين روز حقير و كوچك و ذليل شده ـبجز غضب شيطان در روز عرفه در هنگام نزول رحمت و بخشش خداوند از گناهان بزرگـ هيچ چنين نشده بود.81 و در جاي ديگر فرمود: بدر نخستين غزوهاي بود كه خداوند مسلمانان را در آن عزت بخشيده و مشركان را ذليل كرد.82 غنايم جنگ بدر بيش از يكصد و پنجاه شتر، ده اسب و مقداري چرم و پارچه و ابزارآلات جنگي بود. افراد جز آنچه از وسايل شخصي افراد كشته شده به دست خود، بر ميداشتند، سهمي نيز در تقسيم كلّي غنايم گرفتند. از آيات قرآن و نيز اخبار تاريخي چنين به دست ميآيد كه در تقسيم غنايم اختلافاتي به وجود آمده است. اين امر طبيعي بود; زيرا به هر روي تا آن زمان قانون معيني براي اين كار وجود نداشت; علاوه بر آن حتي در ميان چنين مؤمناني، انگيزههاي مالي نيز بطور محدود ميتوانست سبب اختلاف شود. روشن بود كه با حضور رسول خداـصـ و نزول آيات در اين باره، به سرعت اختلاف مزبور حل شد. رسول خدا ـصـ براي كساني نيز كه به جاي خويش در مدينه نصب كرده و نيز فردي كه او را بر منطقه قبا جانشين خويش كرده بود، سهمي از غنايم پرداختند. سعدبنعباده نيز كه در كار تحريك انصار براي شركت در اين واقعه نقش داشته و اندكي پيش از آمدن، به دليل مارگزيدگي نتوانست حضور يابد، سهم خويش را دريافت كرد. چند نفر ديگر نيز كه به دليل تعقيب كاروان يا دلايل ديگر نتوانسته بودند در نبرد شركت كنند، سهم خويش را گرفتند.83 گفته شده كه رسول خدا(ص) سهمي نيز براي جعفربنابيطالب كه در حبشه بود قرار داد.
اصطلاح انفال براي نخستين بار بر غنايم اين جنگ اطلاق گرديد. در واقع اين غنايم نخستين اشيايي بودند كه نام انفال به عنوان اموال عمومي به آنها داده شد. افراد درباره اثاثيه بر جاي مانده، با يكديگر اختلاف كردند و مرتب نزد رسول خداـصـ ميآمدند تا مشكل آنها را حل كند; آيه نخستِ سوره انفال حكايت از اين سؤال داشته و خداوند اختيار همه آنها را به رسول خود واگذار كرد تا قسمت كند. بدين ترتيب هر كسي كه چيزي برداشته بود، مكلف شد تا سر جايش بگذارد.
مسأله ديگر، اسيران بودند كه در كيفيت برخورد با آنها، اختلافي ميان مسلمانان به وجود آمد. از جمع اسيران، رسول خداـصـ دو نفر را به قتل رساند. يكي عُقْبةبنأبيمُعَيط بود و ديگر نضربنحارث; اين هر دو، در طول دوران بعثت، از فعّالترين عناصر مشرك بر ضد رسول خدا(ص) و مسلمانان بودند. نضربنحارث و عقبةبنابيمعيط84 به دستور شخص پيامبرـصـ وبا شمشير عليبنابيطالبـعـ كشته شدند. نضربنحارث كه از نگاه رسول خداـصـ مرگ را احساس كرده بود، دست به دامن مُصْعببنعمير شد و از او خواست تا از وي شفاعت كند. نضر به او گفت: اگر تو به دست قريش اسير ميشدي من اجازه نميدادم تو را به قتل رسانند، مصعب گفت: آري، اما اسلام همه آن پيمان هاي جاهلي را قطع كرده است.85 درباره بقيه اسرا نظر برخي از اصحاب آن بود كه همه آنان را به قتل رسانند.86 اما شماري ديگر از مهاجر و انصار اصرار بر گرفتن «فداء» داشته و دليل خود را خويشي آنان با رسول خداـصـ بيان ميكردند.
آيهاي در سوره انفال درباره همين اختلاف نظر دانسته و گفتهاند كه خداوند حكم كشتن اسيران را صواب ميدانسته گر چه «فداء» را نيز پذيرفته است: «براي هيچ پيامبري نسزد كه اسيران داشته باشد تا كه در روي زمين غلبه يابد. شما متاع اينجهاني ميخواهيد و خدا آخرت را ميخواهد، و او پيروزمند حكيم است.»87 گفتهاند دليل ترجيح قتل اسيران يكي آن بود كه افراد مزبور بيشتر از شخصيت هاي قريش بوده و از بين بردن آنان قريش را ذليلتر ميكرد. به علاوه نشان از آن داشت كه مسلمانان چشمداشت دنيوي نداشته و براي رسيدن به اهداف خود حاضر بودند از گرفتن مشتي پول براي رها كردن دشمنان قطعي اسلام صرفنظر كنند. و اين نيز مسجل ميشد كه رسول خداـصـ در راه عقيده نه تنها جنگ با قبيله خود را ميپذيرد كه اسيران آن را نيز از ميان ميبرد، نه آن كه كسي تصور كند، آن حضرت با وجود مشرك بودن قريش، تنها به دليل خويشي، تمايلي به نگهداري آنان دارد. در اين حال انصار مطمئن ميشدند كه پيامبرـصـ تنها و تنها به اسلام و عقيده ميانديشد نه آن كه هنوز در انديشه قوم و طايفه خويش است.88 با همه آنچه كه گذشت يك نكته نزد فقهاي شيعه مسلم است و آن اين كه اسير گرفتن عمدتاً در دو مرحله صورت ميگيرد: يكي اسيري كه در هنگامه بر پايي جنگ به اسارت در ميآيد، ديگر اسيري كه پس از پايان جنگ گرفتار ميشود. در قسم اول رسول خداـصـ و حاكم مخيّر در كشتن اوست و در قسم دوم، تخيير بين آزاد كردن، فديه گرفتن و بنده كردن اسير است.89 گرچه در همين مورد نيز اگر حاكم عنصري را خطرناك تشخيص ميدهد ميتواند او را به قتل برساند. آنچه با توجه به آيه انفال اهميت دارد، اين است كه قيد «حتي يثخن90 في الأرض»به چه معناست. رسول خداـصـ نبايد اسير بگيرد تا آن كه بر زمين پابرجا شود. اگر اين آيه را در كنار آيهاي كه در سوره محمد آمده، بگذاريم، معناي آن روشن ميشود. در آنجا ميفرمايد: «چون با كافران روبرو شديد، گردنشان را بزنيد، و چون آنها را سخت فرو كوفتيد (اثخنتموهم) اسيرشان كنيد و سخت ببنديد; آنگاه يا به منت آزاد كنيد يا به فديه، آنگاه كه جنگ به پايان رسيد.»91 در اينجا قيد «حتي تضع الحرب اوزارها» دارد. مقايسه دو آيه، با توجه به آن كه كلمه «اثخنتموهم» در آيه دوّم آمده و نيز با توجه به روايت امام باقرـعـ كه فرمود: «اذا كانت الحرب قائمة لم تضع اوزارها ولم يثخن أهلها»، روشن ميشود كه مقصود عدم صواب بودن گرفتن اسير در حين جنگ به قصد گرفتن فديه است، نه اختلاف بر سر حكم بعدي آن، كه البته گرفتن فدا رواست. خداوند خطاب به رسول خود ميگويد كه در حين جنگ نبايد اسير گرفت.
در بدر مسلمانان بخاطر آن كه بعداً فديهاي بگيرند كمتر از مشركان ميكشتند و اسير ميگرفتند و اين در كار جنگ بسيار خطرناك است. البته از نظرگاه فقه حكم اين گونه اسير با اسيري كه بعد از جنگ گرفته ميشود، حتي پس از اتمام جنگ، فرق ميكند; زيرا حاكم ميتواند او را بكشد.اين اصولا يك اصل عقلاني است كه در حين كارزار نبايد به گرفتن اسير انديشيد و تنها بايد به از بين بردن توان دشمن فكر كرد. بنابراين با توجه به توضيحات فوق، برخلاف آنچه برخي گفتهاند اين طور نيست كه در سوره انفال دستور قتل هر اسيري داده شده و بعداً اين حكم در سوره محمد نسخ شده است.92 بلكه در هر دو مورد، تنها يك حكم بيان شده و آن نگرفتن اسير تا هنگامي است كه وضع نيروهاي اسلام ثابت نشده است. كساني در حين جنگ در پي گرفتن اسير بودند; مثلا ابنعوف، اميةبنخلف و فرزندش را اسير كرده بود اما بلال در رسيد و او را از بين برد.93 از جمله اسيران عقيل فرزند ابوطالب، و عباس عموي رسول خداـصـ بود. از عباس مقدار 800 يا 1600 مثقال طلا گرفته شد. بعدها، گويا براي خوش آمد مذاق بنيعباس،ـوبه روايت يكي از نوادگان وي94 گفته شد كه او پيش از بدر بطور مخفيانه اسلام آورده بود. اما برخورد رسول خداـصـ با عباس در بدر و حوادث ديگر حكايت از آن دارد كه گرچه عباس همراهي ها و همدلي ها با رسول خداـصـ داشت اما جز در فتح مكه اسلام نياورد.95پس از پايان كارزار، رسول خداـصـ دستور داد تا چاه هاي بدر را كور كرده و كشتههاي مشركين را در آنها بريزند. جسد اميةبنخلف كه سنگين بود، در همان هواي گرم بزودي نفخ كرده و وقتي خواستند آن را بر روي زمين بكشند، گوشت بدنش فرو ميريخت، پس همانجا رهايش كردند. آنگاه رسول خدا بر لب چاه آمد و خطاب به مشركان فرمود: اي عُتْبه، اي شيبه، اي ابوجهل، آيا آنچه را خداوند وعده داده بود، محقق يافتيد؟ من آنچه را خداوند وعده داده بود، درست يافتم، چه بد خويشاوندي براي پيامبرتان بوديد! شما مرا تكذيب كرده از شهرم بيرونم كرديد در حالي كه ديگران مرا پناه دادند.96 در آن لحظه ابوحذيفه فرزند عتبه، چهره پدرش را ديد كه به خاكش ميكشيدند و در چاه ميانداختند. قدري ناراحت شد. رسول خداـصـ پرسيد: آيا از آنچه بر پدرت رفته ناراحت شدي؟ ابوحذيفه گفت: من در پدرم عقل و شرفي ميديدم و اميد هدايت او را داشتم و چون نشد خشمگين شدم.97 حقيقت آن است كه جنگ بدر براي مهاجران، يك جنگ داخلي خانوادگي تلقي ميشد چيزي كه تا به اين پايه در عرب سابقه نداشت. عموزادهها در برابر هم و نيز فرزندان با پدران خويش.98 رسول خداـصـ بار ديگر از اين كه ابوجهل كشته شد، اظهار رضايت كرده، خداوند را ستايش نمود. آن حضرت مقتولين را همان «ملاء» قريش99 ميدانست، كساني كه خداوند فراوان از شيطنت آنها ياد كرده بود. يكشنبه نوزدهم رمضان خبر باورنكردني شكست قريش، كشته شدن ابوجهل، اميةبنخلف، عتبهبن ربيعه واسارت سهيلبنعمرو به مدينه رسيد. براي هيچ كس در لحظه اول چنين خبري باور كردني نبود تا به اين حد كه آنان زيد بن حارثه را كه خبر آورده بود يك فراري شكست خورده از جنگ ميدانستند.100 بيشتر، منافقان و يهود ميكوشيدند تا اين شكست را باور نكنند و در قلوب ساير مردم دلهره اندازد.101 مردم براي استقبال رسول خداـصـ عازم شدند. در برابرتهنيت مردم، سلمةبن سلامه گفت كه كشتن مشتي پير و كچل تهنيت ندارد و رسول خداـصـ فرمود: كه آنان ملاء قريش بودند، اگر آنان را ميديدي، وحشت ميكردي، و اگر دستوري به تو ميدادند اطاعتشان ميكردي; در آنجا سلمه فرصت را غنيمت شمرد و گفت: چرا رسول خداـصـ از زماني كه در «روحاء» عازم بدر بودند از وي ناراحت است. حضرت فرمودند به آن دليل كه در آنجا يك اعرابي نزد من آمد و پرسيد: اگر پيامبري، بگو بدانم كه شتر حامله من، چه ميزايد؟ تو گفتي كه، خودت با او جماع كردي و از تو حامله شده; و تو البته برخورد زشتي كردي! سلمه از رسول خداـصـ عذر خواست و پيامبر عذرش را پذيرفت.102 به هر روي اين حكايت نوع رفتار رسول خداـصـ را در تأديب اصحاب خويش نشان ميدهد. رسول خدا در روز چهارشنبه 22 رمضان وارد مدينه گرديد، در حالي كه كودكان با شعر «طلع البدر علينا»از وي استقبال كردند.103 پيامبر همراه اسيران به مدينه آمد. ابوالعاصبنربيع كه از اسرا بود ميگويد: من با گروهي از انصار بودم. شبانگاه و صبحگاه، آنان كه خود نان كمي داشته و توشهشان بيشتر خرما بود، نان را به ايثار به ما داده و خودشان خرما ميخوردند. وليدبنمغيره مخزومي نيز ميگويد: آنان ما را بر مركب ها سوار كرده و خود پياده ميآمدند.104 از برجسته ترين چهرههاي اسير شده، سهيلبنعمرو است كه يكبار در نيمه راه به قصد رفتن به آبريزگاه، در صدد فرار بر آمد كه دوباره به چنگ مسلمانان در آمد. او را در حالي كه دستش را به گردنش بسته بودند به مدينه آوردند. اين ذلتي بزرگ براي قريش بود; آن اندازه كه سوده همسر رسول خداـصـ از ديدن اين وضع بر آشفت و به سهيل گفت: آيا نميتوانستيد با شهامت بميريد؟ در اين لحظه رسول خداـصـ او را به خاطر اين سخن سرزنش كرد كه چگونه به دشمن خدا و رسول چنين ميگويد؟ سوده عذرخواهي كرد.105 شكست قريش در اين ماجرا چنان افتضاح آميز و پر دامنه بود كه گويند. اشعاري از دو جوان متخلف از بدر نقل شده كه گفتند تنها شنيديم كسي آنها را مي سرود اما قائل آن را نديديم;106 آن اشعار چنين بود: حنيفيان107 مصيبتي در بدر برپا كردند كه پايههاي سلطنت كسري و قيصر را در هم خواهد ريخت; سنگ هاي كوه ها از آن به جنبش افتاده، و قبايل ميان وتير (محلي در ديار خزاعه) و خيبر به وحشت افتادند; كوه ابوقبيس و احمر مكه به لرزه در آمده و پارچههاي حريري كه (شجاعان) بر سينه ميبستند از جاي كنده شد.108 اشعار مزبور حكايت از عمق اهميت ماجراي بدر در قلوب مكيان و قبايل اطراف داشته و به حق نخستين ضربه بر پايههاي سلطنت كسري و قيصر بوده است. در خبري، واقدي آورده كه نجاشي حبشه، با شنيدن خبر پيروزي رسول خداـصـ جعفربنابي طالب و ديگر مهاجران حبشه را خواسته و ضمن اعلام خبر اين پيروزي، آن را نعمتي از جانب پروردگار دانست.109 پيروزي اسلام در بدر، مشركين و منافقان مدينه را نيز گرفتار بهت كرد; واقدي ميگويد: هيچ منافق و يهودي در مدينه نبود، جز آن كه در برابر حادثه بدر سر فرود آورد، و يهوديان گفتند كه از اين پس هيچ پرچمي را بر افراشته نميكنند جز آن كه پيروزي از آن اوست. كعببناشراف از برجستگان يهود ميگفت: ديگر زندگي در عمق زمين بهتر از روي آن است. قريش اشراف مردم و شاهان عرب بودند، آنان اهل حرم و منطقه امن بودند و اين چنين گرفتار شدند.110 وي در اشعاري كه در مرثيه كشتگان بدر سرود، گفت: در اصل اين پادشاهان عرب بودند كه كشته شدند. او ميگفت: اي كاش، در لحظهاي كه اينان به قتل در آمدند، زمين اهلش را ميبلعيد. قريش تا آن لحظه كه يك ماه از واقعه بدر گذشته بود، به دستور ابوسفيان مرثيه سرايي نكرده بودند تا عقده خويش را نگاه داشته و خشم خود را نگاه دارند. پس از مرثيه كعب بود كه تازه نوحه سرايي در مكه آغاز شد.111 علاوه بر غنائم بدر، مسلمانان در قبال آزادي اسراي بدر، از چهار هزار درهم تا هزار درهم گرفتند. افرادي نيز كه پولي نداشتند، با منت رسول خداـصـ آزاد شدند.112 زينب دختر رسول خداـصـ نيز گردنبندي كه مادرش خديجه به وي داده بود، به عنوان فديه، براي آزادي شوهرش ابوالعاصبنربيع به مدينه فرستاد. مسلمانان اسير او را بخاطر پيامبرـصـ آزاد كرده و گردنبند را نيز باز پس فرستاد. به نقل از شعبي كساني كه قادر به نوشتن بودند براي آزادي خويش، به انصار نوشتن ميآموختند. در نقل ديگر آمده كه هر يك به ده نفر نوشتن ياد ميدادند و زيدبنثابت از كساني بود كه در آن ماجرا نوشتن آموخت. در نقل ديگر آمده كه اهل مكه قادر به نوشتن بودند اما اهل مدينه چنين نبودند. لذا هر اسيري كه ده نفر از كودكان مسلمان را نوشتن ميآموخت، پس از مهارت كافي آن كودكان، آزاد ميشد.113 ابو عزيز برادر مصعببنعمير، در بدر به اسارت در آمد. در راه به برادرش برخورد و از وي خواست تا به او كمك كنند. مصعب گفت: برادر وي مسلماني است كه او را اسير كرده; آنگاه رو به آن انصاري مسلمان كرد و گفت: او را محكم نگاهدار، خانوادهاش صاحب مكنتاند.114