گريز از حجاز - مأموریت های مشکوک در سرزمین های مقدس (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مأموریت های مشکوک در سرزمین های مقدس (1) - نسخه متنی

حسن سعید؛ مترجم: اصغر قائدان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید






















گريز از حجاز

در اين جا فرصت را در اختيار نويسنده غربى; يعنى «برينت» مى گذاريم تا مأموريت ويژه اى را كه «وارتيما» در آن داخل شده بود را تا حدودى روشن كند. او مى گويد:

«وارتيما» از افرادى نبود كه از راهِ پيموده خود بازگردند. هدف او مسافرت به جلو براى ديدن شهرها و شگفتى هايى ديگر بود. او در يك زمان در معرض خطر قرار گرفت و به عنوان يك اروپايى كه مأموريتش كشف بود، شناخته شد. يكى از اهل مغرب خود را مانند يك مسيحى به او معرفى كرد. مغربى ها به وسعت و تعدد سفرهايشان به بندقيه و جنوا معروفند، لذا وارتيما در مورد او تحقيق كرد و با برهان و دليل او را قانع كرد كه از روى صداقت و باور واقعى اسلام را گردن نهاده است و اكراه و نفرت خود را در مورد مسيحيان به شكل عام و در مورد پرتغالى ها به شكل خاص ظاهر ساخت كه بازرگانى و داد و ستد را به درياى سرخ آورده بودند.

وى در برابر اين فرد (مغربى)، رييس كاروان و مملوكى را قانع ساخت كه پانزده شتر بار ادويه را براى مغربى بدون رعايت رسول معمول به بيرون مكه بياورد. اين جا بود كه آن شخص مغربى به «وارتيما» اجازه داد تا وارد خانه اش شود و در آن جا بخوابد.

«وارتيما» براى خدا نماز مى خواند و نمازش كلاً آميخته با تعصب و ترس بود، سپس هنگام اختفا در داخل خانه مغربى، صداى بوقى شنيد كه در كاروان سورى ها براى تجمع مراقبان و پاسداران دميده مى شد، اين در حالى بود كه وارتيما در امنيت و آسايش در خانه مغربى مخفى بود و كاروان سورى در حالى كه مغربى و شترهاى پانزده گانه حامل ادويه او بدون رعايت تشريفات همراهش بودند، حركت كرد.

وارتيما هنگام شرح گريزش ذكر مى كند در خانه يكى از مسلمانان در مكه، هنگام خروج قافله شامى از مكه پنهان شده بود، اما او يادآورى مى كند كه نسبت به يكى از زنان نزديك به صاحب خانه خوش بين بوده و چنين مى پنداشته كه او را دوست داشته است، درنتيجه به صورتى پنهانى به او يارى كرده تا همراه يكى ازكاروان ها كه به جده مى رفت، به سوى كشتى هايى كه در آن جا لنگر انداخته و در انتظار حاجيان هندى براى بازگشتشان به شهرهاى خود بودند، روان شد. در جده ضرورى بود كه تظاهر به بيمارى و فقر كند. در آن جا گروه انبوه بزرگى از مردم بودند كه وى آن ها را پانزده هزار نفر تخمين زده است، در حالى كه آنان در رنج واقعى بودند.

وارتيما مى گويد: «هوا در آن جا بسيار گرم بود. مردانى كه در آن جا بودند گويى بدن هايشان به علت حرارت، خشك شده است و بسيارى بيمار شدند». با همه اين احوال يكى از ناخدايان كشتى هاى بزرگ، پس از گرفتن كرايه اش، با بودن او در كشتى اش به سوى شهرهاى عجم موافقت كرد. او نمى توانست شهرهاى عرب را به آن آسانى كه تصور مى كرد رها كند. پس در شهر عدن در كارش دچار ترديد شد و

گمان كردند كه او جاسوس است و اين به علت حساسيتى بود كه حملات پرتغالى ها به شهرهاى عرب، آن را ايجاد كرده بودند و همچنين او را دستگير و به سوى امير يمن بردند كه او را به زندان افكند. آن گاه كه در ضمن پرسش ها از او درخواست مى شد كه شهادتين را به زبان آورد، براى نخستين بار در طول زندگى ماجراجويانه اش، شجاعتش به او خيانت ورزيد، پس نتوانست آن كلمات را بر زبان آورد. او اين مطلب را با اين سخنش پيوند زد: «اين به اراده خدا بود يا به سبب ترسى كه مرا فراگرفت، پس نتوانستم كلمه اى بر زبان آورم». وارتيما خود را در زندان به ديوانگى زد، پس به او اجازه داده شد كه با لباس هاى پاره پاره به خيابان بيايد و در وضعيت بدى به هيأت گرفتاران ديوانه درآيد و در برابر خنده هاى كودكانى كه به سويش سنگ پرتاب مى كردند قرار گيرد، اما طولى نكشيد كه يكى از زنان سلطان كه همسرش به سفر رفته بود، او را ديد و از يك پنجره توردار به او اشاره كرد! در واقع آن زن، دچار عشق اين جوان ايتاليايى خوش چهره شد، چنان كه پيش از اين در مكه، عاشق او شده بود.

هنگامى كه سلطان از سفر برگشت، همسرش به نفع «وارتيما» دخالت كرد و سلطان را وادار كرد تا از خطاى آن مرد درگذرد... و او مى گويد: آن زن به او مى گفت: «هنگامى كه ثابت شود كه تو مرد خوبى هستى، به زودى امير خواهى شد» و ما نمى دانيم كه «وارتيما» چگونه مى خواهد ما را قانع كند كه همسر سلطان، عاشق دلسوخته ديوانه اى شود، تا چه رسد به اين كه امارت را گروگان او قرار دهد؟! شايد در بهتر اين است كه بگوييم آن زن بر جوانى او و غربتش ترحم كرده و او مطابق ميلش آن را تفسير كرده و يا با نيرنگ تحريف و تعبير در آن داده است...!

حدوداً در كانون اول (دسامبر) 1503م وارتيما توانست سوار يك كشتى شده، به سقطره و از آن جا به هند برود. همان جايى كه «واسكودوما» موفق شد رأس الرجا الصالح در سال 1499م گردش كند. «وارتيما» با كشتى هاى پرتغالى به ليشبونه برگشت و از آن جا به روم و در ايتاليا دانشگاه ونيز سفرنامه دهشتناك پر از رويدادهاى عجيب او را پذيرفت و تحت توجه كولونا و سفورزا قرار گرفت و كاردينال كارفاجال حمايت فراوانى از او كرد. كاردينال نيز هزينه و ترجمه اين سفرنامه را به زبان لاتين برعهده گرفت و در سال 1510م در مقدمه كتاب به خوانندگانش گفت كه پس از اين كه برخى از شهرها و جزائر شمال شرقى و شمال غربى را ديده است، انديشه اى جدى پس از اعتماد بر خدا، او را وادار كرده است تا براى ديدار بخش هاى شمال شرقى برود. اين امر روشن مى سازد كه احتمال نمى رود اين مردِ آهنين اراده و حيله گر، كوشش نكرده باشد به انجام اين كار اقدام كند... او هيچ گفته اى را كه اشاره به اين سياحت داشته باشد رها نكرده است.

پايان زندگى «وارتيما» مانند زندگى اش ناشناخته است. ارجح اين است كه بين سال هاى 1512 و 1517م فوت كرده است. ويژگى مشخص وارتيما اين است كه او نخستين كسى است كه مشاهدات خود از اماكن و جاهاى مختلف جزيرة العرب را براى ما باقى گذاشته است; از آن جمله نقشه اى كه در آن شبه جزيره عربى كه عرض آن در سمت جنوبى امتداد دارد، به جاى گذاشته است.

پس از اين سير و گردش همراه «وارتيما»، آيا حق ما نيست كه سؤالات مشروعى را مطرح كنيم و آن اينكه:

آيا درخصوص شرق و آن چه در آن از جادوگرى و فتنه و پيچيدگى وجود داشت، صرفاً كافى بود تا ماجراجويان و از جمله وارتيما وادار شوند تا همه رنج ها و خطرها و سختى هايى را كه با آن روبه رو شدند تحمل كنند...؟! در اين جا هيچ ترديدى وجود ندارد كه پاسخ اين سؤال «آرى» است.

/ 13