نگاهى به صدر اسلام
از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) سؤال شد: حِرْزهايى به عنوان استشفا مورد استفاده قرار مى گيرد (مطابق نقل غزالى در احياءالعلوم از دوا و حِرْز هر دو سؤال شد)، آيا مى تواند اين امور جلوى قَدَر الهى را بگيرد؟ فرمود: اِنَّها مِنْ قَدَرِ اللّهِ (1) يعنى خود اين ها نيز از قدر الهى مى باشد: تأثير اين ها در جلوگيرى از بيمارى نيز به قضا و قدر الهى است.على (عليه السلام) در سايه ديوار كجى نشسته بود; از آنجا حركت كرد و در زير سايه ديوار ديگرى نشست. به آن حضرت گفته شد: يا اميرَالمُؤْمِنينَ! تَفِرُّ مِنْ قَضاءِاللّهِ؟ (از قضاى الهى فرار مى كنى؟) فرمود: «اَفِرُّ مِنْ قَضاءِاللّهِ اِلى قَدَرِاللّهِ» (2) (از قضاى الهى به قَدَر الهى پناه مى برم); يعنى از نوعى قضا و قدر به نوعى ديگر از قضا و قدر پناه مى برم; يعنى اگر بنشينم و ديوار بر سرم خراب شود قضا و قدر الهى است، زيرا در جريان علل و اسباب اگر انسانى در زير ديوارى شكسته و مشرف به انهدام بنشيند آن ديوار بر سرش خراب مى شود و صدمه مى بيند، و اين خودْ قضا و قدر الهى است، و اگر خود را به كنارى بكشد از خطر او مصون مى ماند، اين نيز قضا و قدر الهى است. كما اينكه ممكن است در همان حال در يك جريان ديگر از علل و اسباب، خطرى ديگر متوجّه او گردد كه آن نيز قضا و قدر الهى است.
به هر حال، خود را از خطر دور نگه داشتن، پرهيز از امر خداست به امر خدا; فرار از قضاى الهى است به قضاى الهى.
حاصل آن كز وسوسه هر كو گسيخت
با قضا پنجه زدن نبود جهاد
زانكه اين را هم قضا بر ما نهاد
از قضا هم در قضا بايد گريخت
زانكه اين را هم قضا بر ما نهاد
زانكه اين را هم قضا بر ما نهاد
[ 1ـ بحار الانوار، (چاپ جديد)، ج 5 ، ص 87 .
2ـ توحيد صدوق، (چاپ تهران)، ص 337.
]
نمى ديدند و مسأله تغيير و تبديل سرنوشت و اينكه خود اين تغيير و تبديل ها نيز جزءِ قضا و قدر است نزد آن ها امرى مسلّم بوده و لذا اعتقاد محكم آن ها به سرنوشت، آن ها را به سوى عقيده جبر نكشانيد و آنان را بى حسّ و لاقيد و حواله به تقدير كن بار نياورد. آن ها ضمن فعاليّت هاى عجيب و متّكى به نفس كم نظيرشان همواره از خداوند بهترين «قضا» را طلب مى كردند. چون متوجّه بودند كه در هر موردى انواع قضا و قدرها هست، از خدا بهترين آن ها را مى خواستند.
عجيب اين است كه آنچه از خدا طلب مى كردند، بهترين قضاها و تقديرهاست نه بهترين مقضى و مقدّرها! اين مضمون در بسيارى از دعاهاى اسلامى هست. شايد از همه عجيب تر اين است كه اين مضامين در كلمات مسلمين ساده ضمير صدر اسلام پيدا مى شود.
در جلد دوم كامل ابن اثير ذيلنقل از تاريخ طبرى ، نامه اى از سعد وقّاص نقل مى كند كه بين او و عمر ردّ و بدل شد. سعد در ضمن نامه نوشت: «وَ اَمْرُاللّهِ بَعْدُ ماض وَ قَضاؤُهُ مُسَلَّمٌ اِلى ما قَدَّرَ لَنا وَ عَلَيْنا، فَنَسْأَلُ اللّهَ خَيْرَ الْقَضاءِ وَ خَيْرَ الْقَدَرِ فى عافِيَة». يعنى امر الهى نافذ، و قضا و قدر او قطعى است، تا براى ما چه مقدّر كرده باشد; از او بهترين قضاها و قدرها را مسئلت مى نماييم.
در شرح ابن ابى الحديد بر، نهج البلاغه خطبه 132 مى گويد: عمربن الخطّاب در يكى از سفرها كه به شام رفت، قبل از ورود به شام اطّلاع پيدا كرد كه در آنجا بيمارى طاعون پيدا شده. با همراهان خود در باره ورود به شام مشورت كرد; همه او را منع كردند مگر ابوعبيده جرّاح كه فرمانده مسلمين در شام بود. او به عمر گفت: «يا اَميرَالْمُؤمِنينَ اَتَفِرُّ مِنْ قَدَر اللّهِ؟» يعنى آيا از قضا و قدر الهى فرارمى كنى؟ عمر گفت: «نَعَمْ اَفِرُّمِنْ قَدَرِ اللّهِ بِقَدَرِ اللّهِ الى قَدَرِ اللّهِ». يعنى از قضا و قدر الهى به حكم قضا و قدر الهى به سوى قضا و قدر الهى فرار مى كنم.
و همان وقت شخصى مدّعى شد از پيغمبر شنيده است كه اگر در شهرى طاعون بود و شما در بيرون آن شهر بوديد، وارد آن شهر نشويد; ولى اگر در شهرى بوديد و طاعون آمد، از شهر خارج نشويد. عمر كه قبل از شنيدن اين حديث كمى مردّد بود از ورود به شهر منصرف شد.
آنچه مجموعاً از اخبار و روايات شيعه و سنّى برمى آيد اين است كه شخص رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) مسلّماً قضا و قدر را براى اصحاب خود طرح كرده است و اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نيز مكرّر در اين باب داد سخن داده است. آنچه اعجاب را بر مى انگيزد اين است كه اين تعليم بزرگ آنچنان با استادى و مهارت به مردم صدر اسلام تلقين شده است كه با «جبر» فرسنگها فاصله داشته و آن ها را جبرى مسلك و در نتيجه
بى اراده و غيرمتّكى به نفس بار نياورده است; هم عملشان در صدر اوّل حاكى از اين مطلب است و هم گفته هايى كه كم و بيش از آن ها رسيده است. بعدها كه متكلّمين اسلامى آمده اند و خواسته اند در اين مساله بحث و استدلال و تجزيه و تحليل كنند، نتوانسته اند بين اعتقاد به قضا و قدر و اعتقاد به جبر فرق بگذارند و تا امروز كه چهارده قرن تقريباً از آن زمان مى گذرد، كمتر افرادى در شرق و غرب عالم پيدا شده اند كه توانسته باشند بين اين دو عقيده فرق بگذارند.