تناسب كيفر و گناه
[ گاهى در بحث عدل الهى اين اشكال مطرح مى شود كه كيفرهاى اخروى تناسبى با گناهان ندارند، و اين مجازات ها غيرعادلانه است. با توجه به بحثهاى گذشته ] پاسخ اشكال «تناسب كيفر و گناه» به اين صورت خلاصه مى شود كه رعايت تناسب، بحثى است كه در مورد كيفرهاى اجتماعى و قراردادى قابل طرح است. البته در اين گونه كيفرها، قانونگزار بايد متناسب بودن كيفر را با جرم در نظر بگيرد; اما در كيفرهايى كه رابطه تكوينى با عمل دارد يعنى معلول واقعى و اثر حقيقى كردار است يا كيفرى كه با گناه، رابطه عينيّت و وحدت دارد، يعنى در حقيقت خود عمل است، ديگر مجالى از براى بحث تناسب داشتن و نداشتن نيست.برتراند راسل كه مى گويد چگونه ممكن است خدايى باشد و ما را در برابر جرم هاى بسيار كوچك، مجازات هاى بسيار بزرگ بكند اين معنى را درك نمى كرده كه رابطه آخرت با دنيا از قبيل روابط قراردادى و اجتماعى نيست.
امثال راسل از معارف و حقايق اسلامى دور و بى خبرند، با الفباى معارف الهى هم آشنايى ندارند. آشنايى امثال راسل فقط با دنياى مسيحى است، از حكمت و فلسفه و عرفان اسلامى و از معارف بلند اسلامى كمترين آگاهى ندارند. راسل در نظر كسى كه اندك آشنايى با معارف اسلامى دارد، در فلسفه به مفهوم اسلامى و شرقى آن، يك كودك دبستانى هم بشمار نمى رود.
اسلام در دامن خود، مردان بزرگى را تربيت كرده است كه در وقتى كه در همين جهان بوده اند، با جهان آخرت آشنا شده اند و حقايقى را كه فوق تصور «راسل» هاست لمس كرده اند.
شاگردان مكتب قرآن، اين حقيقت را نيك آموخته اند كه جزاى آخرت عين كردار دنياست، چيزى جدا از عمل نيست. مولوى اشعارى دارد كه اين حقيقت را بيان مى كند و از نظر موعظه و تذكر خود ما نيز نقل آن ها مناسب است; مى گويد:
اى دريده پوستين يوسفان
گشته گرگان يك به يك خوهاى تو
ز آنچه مى بافى همه روزه بپوش
گـر ز خـارى خسته اى، خود كشته اى
چـون ز دستت زخـم بـر مظلـوم رُست
اين سخن هاى چو مار و كژدمت
حشر پر حرص خس مردار خوار
زانيان را گَنده اندام نهان
گند مخفى كان به دل ها مى رسيد
بيشه اى آمد وجود آدمى
ظاهر و باطن اگر باشد يكى
در وجود ما هزاران گرگ و خوك
حكم، آن خو راست كان غالبتر است
سيرتى كاندر وجودت غالب است
هم بر آن تصوير، حشرت واجب است
گرگ برخيزى از اين خواب گران
مى درانند از غضب اعضاى تو
ز آنچه مى كارى همه ساله بنوش
ور حرير و قزدرى، خود رشته اى
آن درختى گشت و ز آن زقّوم رُست
مار و كژدم مى شود گيرد دمت
صورت خوكى بود روز شمار
خمر خواران را بود گَنده دهان
گشت اندر حشر محسوس وپديد
بر حذر شو زين وجود ار آدمى
نيست كس را در نجات او شكى
صالح و ناصالح و خوب و خشوك
چونكه زر بيش از مس آمد آن زر است
هم بر آن تصوير، حشرت واجب است
هم بر آن تصوير، حشرت واجب است
خرما نتوان خورد از اين خار كه كِشتيم
بر لوح معاصى خط عذرى نكشيديم
پيرى و جوانى چو شب و روز برآمد
ما را عجب ار پشت و پناهى بود آن روز
گرخواجه شفاعت نكند روز قيامت
شايد كه ز مشّاطه نرنجيم، كه زشتيم
ديبا نتوان بافت از اين پشم كه رشتيم
پهلوى كبائر حسناتى ننوشتيم
ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
كامروز كسى را نه پناهيم و نه پشتيم
شايد كه ز مشّاطه نرنجيم، كه زشتيم
شايد كه ز مشّاطه نرنجيم، كه زشتيم