هدف نبوّت ها و بعثت ها (3) - دروس معارف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دروس معارف - نسخه متنی

نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هدف نبوّت ها و بعثت ها (3)

نقش پيامبران در تكامل تاريخ تا اندازه اى روشن شد. اكنون مسأله اى ديگر مطرح است و آن اينكه هدف اصلى از مبعوث شدن پيامبران و به اصطلاح منظور نهايى از ارسال رسل و انزال كتب چيست؟ آخرين سخن پيامبران كدام است؟

ممكن است گفته شود هدف اصلى، هدايت مردم، سعادت مردم، نجات مردم، خير و صلاح و فلاح مردم است.
[ 1ـ همواره دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد. (نهج البلاغه، نامه شماره 47، (خطاب به حسنين (عليهما السلام) )

2ـ رك: قيام و انقلاب مهدى از ديدگاه فلسفه تاريخ از مؤلّف و «جامعه و تاريخ» از سلسله بحث هاى جهان بينى.

3ـ مجموعه آثار، ج 2، ص 179 ـ 175.
]

شك نيست كه پيامبران براى هدايت مردم به راه راست و براى سعادت و نجات مردم و خير و صلاح و فلاح مردم مبعوث شده اند. سخن در اين نيست; سخن در اين است كه اين راه راست به چه مقصود نهايى منتهى مى شود؟ سعادت مردم از نظر اين مكتب در چيست؟ در اين مكتب چه نوع اسارت ها براى بشر تشخيص داده شده كه مى خواهد مردم را از آن گرفتارى ها نجات دهد؟ اين مكتب، خير و صلاح و فلاح نهايى را در چه چيز مى داند؟

در قرآن كريم ضمن اينكه به همه اين معانى اشاره يا تصريح شده، دو معنى و دو مفهوم مشخّص ذكر شده كه مى رساند هدف اصلى، اين دو امر است، يعنى همه تعليمات پيامبران مقدّمه اى است براى اين دو امر. آن دو امر عبارت است از: شناختن خدا و نزديك شدن به او، و ديگر برقرارى عدل و قسط در جامعه بشرى. قرآن كريم از طرفى مى گويد:

يا أيُّهَا النَّبِىُّ إنّا أرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً، وَ داعِياً إلَى اللّهِ بِإذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً. (1)

اى پيامبر! ما تو را گواه (گواه امّت) و نويد دهنده و اعلام خطر كننده و دعوت كننده به سوى خدا به اذن و رخصت خود او، و چراغى نورده فرستاديم.

در ميان همه جنبه هايى كه در اين آيه آمده است، پيداست كه «دعوت به سوى خدا» تنها چيزى است كه مى تواند هدف اصلى به شمار آيد.

از طرف ديگر در باره همه پيغمبران مى گويد:

لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ... (2)

ما پيامبران خويش را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و معيار فرود آورديم تا مردم عدل و قسط را بپا دارند...

اين آيه صريحاً بپا داشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پيامبران معرّفى كرده است.

دعوت به خدا و شناختن او و نزديك شدن به او يعنى دعوت به توحيد نظرى و توحيد عملى فردى; امّا اقامه عدل و قسط در جامعه يعنى برقرار ساختن توحيد عملى اجتماعى. اكنون پرسش به اين صورت مطرح است: آيا هدف اصلى پيامبرانْ خداشناسى و خداپرستى است و همه چيز ديگر و از آن جمله عدل و قسط اجتماعى مقدّمه اين است، و يا هدف اصلى بر پا شدن عدل و قسط است، شناختن
[ 1ـ احزاب، 45 ـ 46.

2ـ حديد / 25. ]

خدا و پرستش او مقدّمه و وسيله اى است براى تحقّق اين ايده اجتماعى؟ و اگر بخواهيم با زبانى كه در گذشته سخن گفتيم مطرح كنيم، بايد اين طور مطرح كنيم: آيا هدف اصلى، توحيد نظرى و توحيد عملى فردى است يا هدف اصلى، توحيد عملى اجتماعى است؟ در اينجا چند گونه مى توان نظر داد:

1. پيامبران از نظر هدفْ ثنوى بوده اند; يعنى دو مقصد مستقل داشته اند. يكى از اين دو مقصد به زندگى اخروى و سعادت اخروى بشر مربوط است (توحيد نظرى و توحيد عملى فردى)، و ديگرى به سعادت دنيوى او (توحيد اجتماعى). پيامبران از آن نظر كه در انديشه سعادت دنيوى بشر بوده اند، به توحيد اجتماعى پرداخته اند و از آن جهت كه مى خواسته اند سعادت اخروى بشر را تأمين كنند، به توحيد نظرى و توحيد عملى فردى كه صرفاً روحى و ذهنى است پرداخته اند.

2. هدف اصلى، توحيد اجتماعى است; توحيد نظرى و توحيد عملى فردى مقدّمه لازم توحيد اجتماعى است. توحيد نظرى مربوط به شناخت خداوند است. براى انسان ـ فى حدّ ذاته ـ هيچ ضرورتى نيست كه خدا را بشناسد يا نشناسد، تنها عامل محرّك روح او خدا باشد يا هزاران چيز ديگر ـ همچنانكه به طريق اولى براى خداوند فرق نمى كند كه انسان او را بشناسد يا نشناسد، بپرستد يا نپرستد ـ ولى نظر به اينكه كمال انسان در «ما» شدن و توحيد اجتماعى است و اين امر بدون توحيد نظرى و توحيد عملى فردى ميسّر نيست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض كرده است تا توحيد اجتماعى محقّق گردد.

3. هدف اصلى، شناختن خدا و نزديك شدن و رسيدن به اوست; توحيد اجتماعى مقدّمه و وسيله وصول به اين هدف عالى است، زيرا ـ همچنانكه قبلا گفته شد ـ در جهان بينى توحيدى، جهان ماهيّت «از اويى» و «به سوى اويى» دارد، از اين رو كمال انسان در رفتن به سوى او و نزديك شدن به اوست. انسان از يك امتياز خاص بهره مند است و آن اينكه به حكم «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحى» (1) واقعيّتش واقعيّت خدايى است. فطرت بشر فطرت خداجويانه است; از اين رو سعادتش، كمالش، نجاتش، خير و صلاح و فلاحش در معرفت خدا و پرستش و پيمودن بساط قرب اوست; ولى نظر به اينكه انسان بالطّبع اجتماعى است و اگر انسان را از جامعه جدا كنيم ديگر انسان نيست و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعى حكمفرما نباشد حركت خداجويانه انسان امكان پذير نيست، پيامبران به اقامه عدل و قسط و نفى ظلم و تبعيض پرداخته اند. على هذا ارزش هاى اجتماعى از قبيل عدل، آزادى، مساوات،
[ 1ـ ... و در او از روح (حقيقت متعالى و برتر) خود دميدم.» (حجر / 29 و ص / 72).
]

دموكراسى و همچنين اخلاق اجتماعى از قبيل جود، عفو، محبّت و احسانْ ارزش ذاتى ندارند و بالذّات كمالى براى بشر محسوب نمى شوند; همه ارزششان ارزش مقدّمى و وسيله اى است كه با قطع نظر از ذى المقدّمه، بود و نبود آنها على السّويه است; اين ها شرايط وصول به كمال اند نه خود كمال، مقدّمات فلاح و رستگارى اند نه خود فلاح و رستگارى، وسائل نجات اند نه خود نجات.

4. نظريّه چهارم اين است كه همچنانكه در نظريّه سوم آمده است غايت انسان و كمال انسان، بلكه غايت و كمال واقعى هر موجودى، در حركت به سوى خدا خلاصه مى شود و بس. ادّعاى اينكه پيامبران از نظر هدف ثنوى بوده اند شرك لايغفر است، همچنانكه ادّعاى اينكه هدف نهايى پيامبران فلاح دنيوى است و فلاح دنيوى جز برخوردارى از مواهب طبيعت زندگى در سايه عدل و آزادى و برابرى و برادرى نيست، مادّه پرستى است; ولى بر خلاف نظريّه سوم ارزش هاى اجتماعى و اخلاقى با اينكه مقدّمه و وسيله وصول به ارزش اصيل و يگانه انسان يعنى خداشناسى و خداپرستى هستند، فاقد ارزش ذاتى نيستند.

توضيح اينكه رابطه مقدّمه و ذى المقدّمه دو گونه است: در يك گونه تنها ارزش مقدّمه اين است كه به ذى المقدّمه مى رساند; پس از رسيدن به ذى المقدّمه، وجود و عدمش على السّويه است. مثلا انسان مى خواهد از نهر آبى بگذرد، سنگ بزرگى را در وسط نهر وسيله پريدن قرار مى دهد. بديهى است كه پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ براى انسان على السّويه است. همچنين است نردبان براى عبور به پشت بام و كارنامه كلاس براى نام نويسى در كلاس بالاتر.

گونه ديگر اين است كه مقدّمه در عين اينكه وسيله عبور به ذى المقدّمه است و در عين اينكه ارزش اصيل و يگانه از آنِ ذى المقدّمه است، پس از وصول به ذى المقدّمه وجود و عدمش على السّويه نيست; پس از وصول به ذى المقدّمه، وجودش همان طور ضرورى است كه قبل از وصول. مثلا معلومات كلاس هاى اوّل و دوم مقدّمه است براى معلومات كلاس هاى بالاتر، امّا چنين نيست كه با رسيدن به كلاس هاى بالاتر نيازى به آن معلومات نباشد، اگر فرضاً همه آنها فراموش شود و كأن لم يكن گردد، زيانى به جايى نرسد و دانش آموز بتواند كلاس بالاتر را ادامه دهد، بلكه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست كه مى توان كلاس بالاتر را ادامه داد.

سرّ مطلب اين است كه گاهى مقدّمه مرتبه ضعيفى از ذى المقدّمه است و گاهى نيست. نردبان از مراتب و درجات پشت بام نيست، همچنانكه سنگ وسط نهر از مراتب و درجاتِ بودن در آن طرف نهر نيست، ولى معلومات كلاس هاى پايين و معلومات كلاس هاى بالا مراتب و درجات يك حقيقت اند.

ارزش هاى اخلاقى و اجتماعى نسبت به معرفت حق و پرستش حق، از نوع دوم است. چنين نيست كه اگر انسان به معرفت كامل حق و پرستش حق رسيد، وجود و عدم راستى، درستى، عدل، كرم، احسان، خيرخواهى، جود، عفو على السّويه است; زيرا اخلاق عالى انسانى نوعى خداگونه بودن است تَخَلَّقوا بِاَخْلاقِ اللّهِ (1) و در حقيقت، درجه و مرتبه اى از خداشناسى و خداپرستى است و لو به صورت ناآگاهانه; يعنى علاقه انسان به اين ارزش ها ناشى از علاقه فطرى به متّصف شدن به صفات خدايى است هر چند خود انسان توجّه به ريشه فطرى آنها نداشته باشد و احياناً در شعور آگاه خود منكر آن باشد. اين است كه معارف اسلامى مى گويد دارندگان اخلاق فاضله از قبيل عدالت، احسان، جود و غيره هر چند مشرك باشند اعمالشان در جهان ديگر بى اثر نيست. اين گونه افراد اگر كفر و شركشان از روى عناد نباشد به نوعى در جهان ديگر مأجورند. در حقيقت اين گونه اشخاص بدون آنكه خودآگاه باشند، به درجه اى از خداپرستى رسيده اند. (2)

/ 243