پيوند انسان با خدا
قرآن در پيوند انسان با خدا زيباترين بيان ها را آورده است. خداى قرآن بر خلاف خداى فلاسفه يكموجود خشك و بى روح و بيگانه با بشر نيست. خداى قرآن از رگ گردن انسان به انسان نزديكتر است، با انسان در داد و ستد است، با او خشنودى متقابل دارد، او را به خود جذب مى كند و مايه آرامش دل اوست: «ألا بِذِكْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ.» (1) بشر با او انس و الفت دارد، بلكه همه اشياء او را مى خواهند و او را مى خوانند. تمام موجودات از عمق و ژرفاى وجود خود با او سر و سرّ دارند، او را ثنا مى گويند و تسبيح مى كنند: «إنْ مِنْ شَىْء إلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهونَ تَسْبيحَهُمْ» (2) خداى فلاسفه كه او را صرفاً به نام محرّك اوّل يا واجب الوجود مى شناسند و بس، موجودى است بيگانه با بشر و فقط او را آفريده است و به اين جهان آورده است; امّا خداى قرآن يك «مطلوب» است، مايه دلبستگى بشر است، بشر را مشتعل و آماده فداكارى مى كند، احياناً خواب شب و آرامش روز او را مى گيرد زيرا به صورت يك «ايده» فوق العاده مقدّس در مى آيد.
فلاسفه اسلامى در اثر آشنايى با قرآن و وارد كردن مفاهيم قرآنى، الهيّات را به اوج عالى خود رساندند.
آيا ممكن است يك فرد «امّى» درس ناخوانده، معلّم ناديده، مكتب نارفته، از پيش خود تا اين حدّ در الهيّات پيش برود كه هزارها سال از افكار فلاسفه اى مانند افلاطون و ارسطو پيشتر باشد؟!