پرسش هايى از انديشه ختم نبوت
ظهور دين اسلام، با اعلام جاودانگى آن و پايان يافتن دفتر نبوّت توأم بوده است. مسلمانان همواره ختم نبوّت را امر واقع شده تلقّى كرده اند. هيچ گاه براى آنها اين مسأله مطرح نبوده كه پس از حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله) پيغمبر ديگرى خواهد آمد يا نه؟ چه، قرآن كريم با صراحت، پايان يافتن نبوّت را اعلام و پيغمبر بارها آن را تكرار كرده است. در ميان مسلمين انديشه ظهور پيغمبر ديگر، مانند انكار يگانگى خدا يا انكار قيامت، با ايمان به اسلام همواره ناسازگار شناخته شده است.تلاش و كوششى كه در ميان دانشمندان اسلامى در اين زمينه به عمل آمده است، تنها در اين جهت بوده كه مى خواسته اند به عمق اين انديشه پى ببرند و راز ختم نبوّت را كشف كنند.
[ همان گونه كه گذشت] وحى، تلقّى و دريافت راهنمايى است از راه اتّصال ضمير به غيب و ملكوت، نبىّ، وسيله ارتباطى است ميان ساير انسان ها و جهان ديگر و در حقيقت پلى است ميان جهان انسان ها و جهان غيب.
نبوّت از جنبه شخصى و فردى، مظهر گسترش و رقاءِ شخصيّت روحانى يك فرد انسان است و از جنبه عمومى، پيام الهى است براى انسان ها به منظور رهبرى آنها كه به وسيله يك فرد به ديگران ابلاغ مى گردد.
همين جاست كه انديشه ختم نبوّت، ما را با پرسش هايى مواجه مى كند، كه: آيا ختم نبوّت و عدم ظهور نبىّ ديگر بعد از خاتم النّبيّين به معنى كاهش استعدادهاى معنوى و تنزّل بشريّت در جنبه هاى روحانى است؟ آيا مادر روزگار از زادن فرزندانى ملكوتى صفات كه بتوانند با غيب و ملكوت پيوند داشته باشند ناتوان شده است و اعلام ختم نبوّت به معنى اعلام نازا شدن طبيعت نسبت به چنان فرزندانى است؟
بعلاوه، نبوّت معلول نيازمندى بشر به پيام الهى است و در گذشته طبق مقتضيات دوره ها و زمان ها اين پيام تجديد شده است. ظهور پياپى پيامبران، تجديد دائمى شرايع، نَسخ هاى مداوم كتب آسمانى همه بدان علّت است كه نيازمندى هاى بشر دوره به دوره تغيير مى كرده است و بشر در هر دوره اى
[ 1ـ رجوع شود به نظام حقوق زن در اسلام از مؤلّف.
2ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 196 ـ 153.
]
نيازمند پيام نوين و پيام آور نوينى بوده است. با اين حال، چگونه مى توان فرض كرد كه با اعلام ختم نبوّت اين رابطه يكباره بريده شود و پلى كه جهان انسان را به جهان غيب متّصل مى كند يكسره خراب گردد و ديگر پيامى به بشر نرسد و بشريّت بلاتكليف گذاشته شود؟
از اين ها همه گذشته، چنانكه مى دانيم در فاصله ميان پيامبران صاحب شريعت مانند نوح و ابراهيم و موسى و عيسى يك سلسله پيامبران ديگر ظهور كرده اند كه مبلّغ و مروّج شريعت پيشين بوده اند. هزاران نبى بعد از نوح آمده اند كه مبلّغ و مروّج شريعت نوحى بوده اند; همچنين بعد از ابراهيم و غيره. فرضاً انقطاع نبوّت تشريعى را بپذيريم و بگوييم با شريعت اسلام شرايع ختم شد، چرا نبوّت هاى تبليغى بعد از اسلام قطع شد؟ چرا اينهمه پيامبر بعد از هر شريعتى ظهور كردند و آنها را تبليغ و ترويج و نگهبانى كردند، امّا بعد از اسلام حتّى يك پيامبرِ اين چنين نيز ظهور نكرد؟
اين هاست پرسش هايى كه از انديشه ختم نبوّت ناشى مى شود.
اسلام كه عرضه كننده اين انديشه است پاسخ اين پرسش ها را داده است. اسلام انديشه ختم نبوّت را آنچنان طرح و ترسيم كرده است كه نه تنها ابهام و ترديدى باقى نمى گذارد، بلكه آن را به صورت يك فلسفه بزرگ در مى آورد. از نظر اسلام، انديشه ختم نبوّت نه نشانه تنزّل بشريّت و كاهش استعداد بشرى و نازا شدن مادرِ روزگار است و نه دليل بى نيازى بشر از پيام الهى است و نه با پاسخگويى به نيازمندى هاى متغيّر بشر در دوره ها و زمان هاى مختلف ناسازگار است، بلكه علّت و فلسفه ديگرى دارد.