امتياز امّت ختميه و تعاليم ختميه
در سوره بقره آيه 143 چنين آمده است:وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكونَ الرَّسولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً..
و اين چنين شما را ـ تربيت يافتگان واقعى اسلام را ـ جماعت وسط و معتدل و متعادل قرار داديم تا حجّت و شاهد بر مردم ديگر باشيد و پيغمبرْ حجّت و شاهد بر شما باشد.
امّت واقعى اسلام از نظر قرآن يك امّت وسط و معتدل است. بديهى است كه امّت وسط و معتدل و متعادل دست پرورده تعاليم وسط و معتدل است. اين آيه امتياز و خصوصيّت امّت ختميّه و تعليمات ختميّه را در يك كلمه ذكر مى كند: وسطيّت و تعادل.
در اينجا پرسشى پيش مى آيد و آن اينكه مگر ساير پيامبران تعليمات متعادلى نداشته اند؟ در پاسخ اين پرسش ذكر مطلبى لازم است:
انسان تنها جاندار روى زمين نيست، و هم تنها جاندارى نيست كه اجتماعى زندگى مى كند. جاندارهاى ديگرى هستند كه زندگى اجتماعى دارند با يك سلسله مقرّرات و نظامات و تشكيلات دقيق. زندگى آنها برخلاف بشر، ادوارى از قبيل عهد جنگل، عهد حجر، عهد آهن، عهد اتم و غيره پيدا نكرده است; از اوّلى كه نوع آنها به وجود آمده داراى همين تشكيلات و نظامات بوده اند كه دارند. اين انسان است كه به حكم: وَ خُلِقَ الاِْنْسانُ ضَعِيفاً; (1) انسان (در بدو خلقت) ناتوان آفريده شده است زندگى اش از صفر شروع مى شود و به سوى بى نهايت پيش مى رود. انسان فرزند رشيد و بالغ طبيعت است و از همين رو آزاد و مختار است، نيازى به قيمومت و سرپرستى مستقيم و هدايت اجبارى به وسيله نيروى مرموزى به نام غريزه ندارد. آنچه ساير جانداران با نيروى غير قابل سرپيچى غريزه انجام مى دهند، او در محيط آزاد عقل و قوانين قراردادى انجام مى دهد:
اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفوراً. (2)
راه را به او نموديم، او خود (آزادانه و با انتخاب خود) يا قدرشناس است و يا ناسپاس.
[ 1ـ نساء / 28.
2ـ دهر / 3.
]
راز اينكه در انسان انحراف و سقوط و توقّف و انحطاط هست و در ساير جاندارها نيست نيز در همين نكته است. انسان برخلاف ساير جانداران ـ كه سر جاى خود متوقّف اند و خود قادر نيستند كه خود را جلو ببرند يا به عقب برگردند، به راست منحرف شوند يا به چپ، تند بروند يا كند ـ هم مى تواند خود را به جلو ببرد و هم مى تواند به عقب برگردد، هم قادر است به سوى چپ منحرف شود و هم به سوى راست، هم مى تواند تند برود و هم كند، و بالأخره هم مى تواند بنده اى «شاكر» باشد و هم سركشى «كافر»; از اين رو دائماً در ميان نوسانات افراطى و تفريطى گرفتار است.
اجتماع بشرى گاه آنچنان جامد و ساكن و اسير عادات دست و پاگير مى شود كه نيازمند به نيرويى است كه زنجيرها را از او برگيرد و او را به حركت آورد، و گاه آنچنان هوس نوخواهى پيدا مى كند كه سنن و نواميس خلقت را فراموش مى كند; گاه غرق در غرور و تكبّر و خودخواهى مى شود و نيرويى ضرورت پيدا مى كند كه او را در جهت زهد و رياضت و ترك خودبينى و رعايت حدود خود وحقوق ديگران براند، و گاه آنچنان به سستى و لاقيدى و ستمكشى خو مى كند كه جز با بيدار كردن «منش» و شخصيّت و احساس احقاق حقوق، چاره نمى توان كرد. بديهى است كه تندروى يا كندروى يا انحراف به راست يا چپ هر كدام برنامه مخصوص به خود دارد. براى جامعه منحرف به راست، نيروى اصلاح كننده بايد متمايل به چپ باشد و برعكس.
اين است كه دواى يك زمان و يك دوره و يك قوم، براى زمان ديگر و قوم ديگر، درد و بلاى مزمن است، و اين است راز اينكه رسالت ها مختلف، و احياناً به صورت ظاهر، متضاد جلوه مى كند: يكى پيامبر جنگ مى شود و ديگرى پيامبر صلح، يكى پيامبر محبّت مى شود و ديگرى پيامبر خشونت و صلابت، يكى پيامبر انقلابى و ديگرى پيامبر محافظه كار، يكى پيامبر گريان و ديگرى پيامبر خندان. راز موقّت بودن تعليمات اين گونه پيامبران همين است. بديهى است كه با همه تضادّى كه ميان اين گونه رسالت ها از نظر روش هست، از نظر هدفْ تضاد و اختلافى نيست; هدف يكى است: بازگشت به تعادل و افتادن در جادّه اصلى.
قرآن كريم ضمن ققص پيامبران كاملاً نشان مى دهد كه هر كدام از آنها ضمن تعليمات مشتركِ مربوط به مبدأ و معاد، بر روى يك نكته بالخصوص تكيه و اصرار داشته و مأمور اجراى برنامه خاصّى بوده اند. اين مطلب از مطالعه قصص قرآنى كاملاً روشن است.
خطرى كه غالباً مصلحان اجتماعى به وجود مى آورند از همين ناحيه است كه در يك اجتماع تندرو
يا كندرو يا متمايل به راست يا به چپ ظهور مى كنند و به پيكار مقدّسى دست مى زنند، امّا فراموش مى كنند يك برنامه معيّن فقط براى مدّت محدودى قابل اجراست و با جامعه كندرو يا تندرو يا چپ رو يا راست رو آنقدر بايد پيكار كرد كه تعادل خود را بازيابد، و بيش از آن، خود مستلزم سقوط و انحراف جامعه از سوى ديگر است.
اكنون كه اين توضيح داده شد مى توانيم به مفهوم آيه مورد نظر نزديك شويم.