چكيده مطالب
1. فعاليت هاى انسان دو گونه است: التذاذى و تدبيرى. فعاليت هاى التذاذى كارهايى است كه انسان تحت تأثير مستقيم غريزه و طبيعت، يا عادت، براى رسيدن به يك لذت، يا فرار از يك رنج انجام مى دهد. اين گونه كارها موافق ميل بوده، مستقيماً با لذت و رنج سر و كار دارد: از اين رو، غريزه و طبيعت انسان را به سوى آن مى كشاند; مانند غذا خوردن، سيگار كشيدن.2. فعاليت هاى تدبيرى كارهايى است كه انسان به حكم عقل و اراده و به خاطر مصلحتى كه در آنها نهفته است، يا به خاطر مصلحتى كه در ترك آنها مى بيند آنها را انجام مى دهد يا ترك مى كند; يعنى نيروى محرك انسان مصلحت است، نه لذت.
3. كارهاى تدبيرى با نيروى عقل و اراده انجام مى گيرد ـ بر خلاف كارهاى احساسى كه به حكم ميل صورت مى پذيرد ـ بدين معنا كه نيروى حسابگر عقل، خير و كمال و يا لذتى را در دور ـ دست مى بيند و راه وصول به آن را كشف كرده، طرح رسيدن به آن را مى ريزد و با نيروى اراده ـ كه قوه اى وابسته به عقل و اجرا كننده مصوبات آن است ـ به آن جامه عمل مى پوشاند.
4. ميزان فعاليت هاى تدبيرى در انسان متناسب با رشد عقل و اراده اوست و هر اندازه از ناحيه عقل و اراده، متكامل تر باشد، فعاليت هاى تدبيريش بيشتر خواهد بود و هر اندازه به افق حيوانيت نزديك تر باشد، فعاليت هايش بيشتر التذاذى است; زيرا فعاليت حيوان همه التذاذى است.
5 . براى انسانى شدن فعاليت هاى انسان، صرف تدبيرى ( = عقلانى و ارادى) بودن كافى نيست، بلكه بايد علاوه بر آن، در جهت گرايش هاى عالى انسانى باشد، يا دست كم با آنها در تضاد نباشد.
6. در فعاليت تدبيرى به طرح و برنامه نياز است. عقل انسان اگر چه در امور جزئى اين نياز را برآورده مى سازد، اما از آنجا كه بر مجموع مصالح زندگى فردى و به ويژه حيات اجتماعى خود احاطه ندارد ـ چرا كه هنوز استعدادها، امكانات و ابعاد پيچيده وجود خود را نشناخته و به ويژه از حيات اخروى و تأثير اعمال دنيوى در سعادت و شقاوت اخروى و ابدى خود بى اطلاع است ـ به تنهايى نمى تواند برنامه اى جامع و بى نقص براى رسيدن به سعادت ابدى خويش ارائه دهد; از اين رو انسان براى رسيدن به سعادت نياز به
يك مكتب دارد; يعنى يك طرح جامع و هم آهنگ و منسجم كه هدف اصلى در آن، كمال انسان و تأمين سعادت همگانى است و چون عقل انسان ـ نه عقل فردى و نه عقل جمعى ـ قادر بر ارائه چنين طرح جامعى نيست، بايد آن را از منبع ديگرى بجوييم.
7. اگر ديدى درست درباره هستى و خلقت داشته باشيم و آن را نظامى متعادل و بدون نقص بدانيم، بايد اعتراف كرد كه دستگاه عظيم خلقت، بزرگترين نياز انسان را مهمل نگذاشته و از افقى برتر از افق عقل انسان، يعنى وحى، خطوط اصلى اين شاهراه را مشخص كرده است.
8 . خداى متعال، فياض مطلق است; از اين رو، به هر نوعى از انواع موجودات تفضّل و عنايت دارد و آنها را در مسير كمالشان هدايت مى كند و موجودات با نيروى مرموزى كه در درونشان هست به سوى مقصدشان كشيده مى شوند: رَبُّنا الَّذى اَعْطى كُلَّ شئ خَلْقه ثُمَّ هدى;(طه/50) اين همان هدايت عامه الهى است كه در زبان قرآن، وحى ناميده مى شود. عالى ترين درجه وحى، مربوط به پيامبران است. اين وحى بر اساس نيازى است كه نوع بشر به هدايتى الهى دارد تا او را به سوى سعادت دنيوى و اخروى رهنمون گرداند و نياز او را به يك طرح جامعِ زيستن برآورد. پيامبران افراد برگزيده اى هستند كه صلاحيت دريافت اين نوع آگاهى را از جهان غيب دارند.
9 . پيامبران الهى از ويژگى هايى برخوردارند، از آن جمله است: اعجاز، عصمت، رهبرى، خلوص ـ نيت، سازندگى و مبارزه.
10. اعجاز : پيامبران از نيرويى خارق العاده برخوردارند و با استفاده از آن يك يا چند اثر مافوق قدرت بشر ابراز مى دارند كه گواه راستين بودن دعوت ايشان است. قرآن كريم اين آثار را ـ از آن جا كه نشانه و علامت نبوت است ـ آيت و متكلمان آن را معجزه مى نامند; زيرا عجز و ناتوانى ديگران را آشكار مى سازد.
11. بنا به گفته قرآن كريم، مردم هر زمان، از پيامبران خود تقاضاى معجزه مى كردند و پيامبران به اين تقاضا ـ اگر به منظور جويندگى حقيقت صورت مى گرفت ـ پاسخ مثبت مى دادند.
12. عصمت: عصمت; يعنى مصونيت از گناه و اشتباه. پيامبران نه مرتكب گناه مى شوند و نه در كارهاى خود خطا مى كنند و اين ويژگى حد اعلاى قابليت اعتماد را به آنان موجب مى شود.
13. مصونيت پيامبران از گناه، به جهت دخالت يك نيروى خارجى و يا سرشت پيامبران، كه جبراً آنها را از گناه باز دارد، نيست; بلكه ناشى از كمال ايمان و شدّت تقواست، زيرا زيان گناهان بر ايشان كاملا روشن است و با اراده استوارى كه دارند، هرگز مرتكب آن نمى شوند.
14. راز مصونيت پيامبر از اشتباه، آن است كه او مستقيماً با واقعيت هاى عينى مواجه است و ادراك او عين اتصال با واقعيت است، نه صورتى ذهنى از اتصال با واقعيت، و در چنين ادراكى خطا و اشتباه معنى ندارد. پيامبر از درون خود با واقعيت هستى ارتباط و اتصال دارد و در متن واقعيت، اشتباه فرض نمى شود.
15. تفاوت پيامبران با نوابغ در اين است كه پيامبران، علاوه بر نبوغ كه به نيروى تفكر و انديشه بشرى مربوط است و احتمال خطا در آن مى رود، به نيروى وحى و اتصال به مبدأ هستى مجهزند كه نوابغ از آن بى بهره اند.
16. رهبرى: پيامبرى با آنكه از حركت از خلق به سوى حق آغاز مى شود ـ كه مستلزم انصراف از برون و توجه به درون است ـ سرانجام با بازگشت به خلق و برون، به منظور اصلاح و سازمان بخشيدن به زندگى انسان و هدايت آن در مسير صحيح (سير بالحق فى الخلق) پايان مى يابد و اين لازمه جدا نشدنى پيامبرى است.
17. خلوص نيت: پيامبر به حكم اينكه تكيه گاه خدايى دارد و رسالت الهى خود را هرگز از ياد نمى برد، در كار خود نهايت خلوص را دارد; يعنى جز هدايت بشر كه خواسته خداوند است، هيچ هدف و منظورى ندارد و هرگز از مردم براى انجام رسالت خود اجر نمى خواهد. از اين رو پيامبران در ابلاغ رسالت خود قاطعيت بى مانندى داشته اند.
18. سازندگى: پيامبران همواره در جهت ساختن فرد و جامعه انسانى به نيروها تحرك و سامان بخشيده اند و محال است كه در جهت فساد فرد يا جامعه گامى بردارند و اين ملاكى براى باز شناسى مدعيان دروغين نبوت است.
19. مبارزه: از ديگر نشانه هاى پيامبران راستين، درافتادن آنان با شرك ها، خرافه ها، جهالت ها و ستم هاست. كسى كه در برابر شرك، جهالت، خرافه و ستم سكوت كند و به ستيزه با آن بر نخيزد، هرگز پيامبر نخواهد بود.
20. پيامبران، با همه ويژگى هايى كه گفته شد، از جنس بشرند و همه لوازم بشريت را دارند; يعنى مى خورند، مى خوابند، راه مى روند، توليدمثل مى كنند و سرانجام مى ميرند، مانند ديگران مكلفند و بايد احكام الهى را رعايت كنند. تفاوت پيامبران با ديگران تنها در مسئله وحى و مقدمات و لوازم آن است.
21. پيامبران اولوالعزم كسانى هستند كه مستقلا به خود آنها يك سلسله قوانين و دستورها، وحى شده است و مأموريت يافته اند كه آن قوانين را به مردم ابلاغ و مردم را بر اساس آنها هدايت كنند. ديگر پيامبران، كه اكثريت را تشكيل مى دهند، از خود شريعت و قوانين نداشته اند، بلكه مأمور تبليغ و ترويج شريعت حاكم بر زمان خود بوده اند.
22. در اينكه پيامبران افرادى پرقدرت و مؤثر در جامعه و تاريخ بوده اند، بحثى نيست، اما اينكه جهت عملكرد آنها مثبت بوده است يا منفى، چند نظر وجود دارد. به عقيده سه گروه اين نقش منفى بوده است: الف) از آنجا كه محور تعليمات پيامبران، انصراف از دنيا و برون و توجه به آخرت و درون بوده است، هميشه ترمزى براى پيشرفت بوده اند. (سخن متظاهران به روشنفكرى). ب) نقش ارباب دين، اغفال و فريب به سود ستمگران و استثمارگران بوده و آخرت گرايى ايشان فقط براى پنهان كردن چهره دنيا گرايى آنان بوده است، تا وجدان طبقه محروم و انقلابى و پيشرو را در تسخير خود درآورند. (سخن ماركسيسم). ج) قانون
تكامل طبيعت و تاريخ بر اساس غلبه نيرومندان و حذف ضعيفان است. نيرومندان عامل پيشرفت و ضعيفان عامل انحطاط تاريخ بوده و هستند. دين اختراع ضعيفان براى بازداشتن نيرومندان است. ارباب اديان، اخلاق بردگى را به سود ضعفا اختراع كردند و وجدان اقويا را تحت تأثير قرار دادند و مانع حذف ضعفا و اصلاح نژاد بشر و پيدايش ابرمردها گشتند. (سخن نيچه).
23. در نقد اين سه نظر اول بايد گفت كه جنبه هاى مادى تمدن بشر در پرتو جنبه تكامل بُعد معنوى تمدن، مجال رشد مى يابد; اما خطاى ماركس يكى در آن است كه اوّلا، تاريخ را صرفاً بر اساس تضاد منافع طبقاتى توجيه كرده و جنبه انسانى آن را ناديده گرفته است; ثانياً، عامل تكامل را تنها طبقه محروم دانسته است، ثالثاً، پيامبران را در جناح طبقه حاكم قرار داده است. و اما خطاى نيچه در اين است كه عامل تكامل تاريخ را زور، انسان برتر را مساوى با انسان قوى تر و انسان قوى تر را يگانه عامل پيش برنده تاريخ دانسته است.
24. به جز سه گروه بالا، همه بر آنند كه نقش پيامبران در گذشته مفيد و مثبت بوده است. جنبه معنوى تمدن بشر مرهون تعليمات پيامبران است و در پرتو جنبه معنوى تمدن است كه جنبه هاى مادى آن نيز مجال رشد مى يابند. اگر چه تكامل شعور اجتماعى بشر موجب بى نيازى او در برخى از تعليمات دينى است، ولى اساسى ترين نقش هاى پيامبران همان هايى است كه در گذشته بوده است و در آينده به قوت خود باقى خواهد بود.
25. موارد تأثير تعليمات پيامبران در تكامل تاريخى، عبارتند از: الف) تعليم و تربيت: تعليم و تربيت در گذشته، انگيزه دينى و مذهبى داشته است; البته تكامل شعور اجتماعى، نياز به انگيزه دينى را در اين زمينه رفع كرده است. ب) استوار ساختن پيمان ها: احترام به عهد و پيمان يكى از اركان جنبه انسانى تمدن بشرى است. اين نقش را همواره مذهب بر عهده داشته و تا كنون جانشينى پيدا نكرده است. ارزش هاى اخلاقى هيچ پشتوانه اى جز مذهب ندارد. ج) آزادى از اسارت هاى اجتماعى: نقش پيامبران در مبارزه با استبدادها و اختناق ها و درگيرى با مظاهر طغيان از اساسى ترين نقش هاست. قرآن به پا داشتن عدل را هدف بعثت مى شمارد و در داستان هاى خود بارها درگيرى پيامبران را با مظاهر استبداد ياد مى كند.
26. در قرآن كريم دو مفهوم مشخص، به عنوان هدف اصلىِ همه تعليمات پيامبران ذكر شده است: الف ) شناختن خدا و نزديك شدن به او (احزاب / 45 و 46) ; ب ) برقرارى عدل در جامعه (حديد/ 25). امر اول، توحيد نظرى و توحيد عملى فردى و امر دوم، توحيد اجتماعى است.
27. در پاسخ به اين پرسش كه «از دو امر ياد شده كدام مقدم بر ديگرى و وسيله رسيدن به آن است؟» چهار نظر وجود دارد:
الف ) هر دو امر در كنار هم و مستقل از هم هدف پيامبران بوده است. اوّلى براى تأمين سعادت اخروى و دومى براى فراهم كردن سعادت دنيوى.
ب ) هدف اصلى توحيد اجتماعى است و پيامبران تنها از اين جهت به توحيد نظرى و توحيد عملى فردى فرا مى خواندند كه بدون آن، توحيد اجتماعى تحقق نمى پذيرد.
ج ) هدف اصلى شناخت خدا و قرب به اوست و توحيد اجتماعى وسيله وصول به اين هدف است. سعادت، كمال و فلاح انسان تنها در معرفت، پرستش و قرب به خداست; اما چون انسان بالطبع اجتماعى است، اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعى حاكم نباشد، حركت خداجويانه انسان امكان پذير نيست، پيامبران به توحيد اجتماعى فرا خوانده اند. بنابراين، ارزش هاى اجتماعى به طور ذاتى كمالى براى بشر به شمار نمى روند و ارزش همه آنها مقدمى است.
د ) دسته چهارم بر آنند كه نظر نخست، شرك و نظر دوم ماده پرستى است، و نظر سوم از آن جهت كه ارزش ذاتىِ ارزش هاى اخلاقى و اجتماعى را نفى كرده، خطاست. اين امور در عين حال كه مقدمه رسيدن به هدف اصلى و اساسى، يعنى معرفت و نزديكى به خداوند سبحان هستند، فى نفسه داراى ارزش اند. در اينجا مقدمه مرتبه ضعيفى از ذى المقدمه است; مانند كلاس اول نسبت به كلاس دوم، نه مانند بالا رفتن از نردبان نسبت به قرار گرفتن در پشت بام. اخلاق عالى انسان نوعى خدا گونه بودن و در حقيقت، درجه و مرتبه اى از خداشناسى و خداپرستى است ولو به صورت ناآگاهانه. از اين رو، دارندگان اخلاق حميده، گرچه مشرك باشند، اعمالشان در جهان ديگر بى اثر نيست، مگر آنكه كفرشان از روى عناد باشد.
28. مهمترين معجزه خاتم پيامبران، قرآن كريم است كه متناسب با عصر پيشرفت علم و تمدّن است. اين پيشرفت ها زمينه كشف تدريجى ابعاد تازه اى از اعجاز اين كتاب را فراهم مى آورد و جاودانگى آن با جاودانگى پيامش متناسب است.
29. ضرورت همراه بودن رسالت پيامبران با معجزه، اين است كه معجزه بينه و حجت قاطع است و پيامبران آن را به اذن خدا مى آورند، تا آيت و بينه بر صدق گفتارشان باشد; از اين رو موظف نيستند هر تقاضايى را براى آوردن معجزه اجابت كنند، مسائلى از قرآن كريم درباره معجزه به دست مى آيد.
30. برخى از مستشرقان مدعى شده اند كه پيامبر اسلام به مردم گفته است: من معجزه اى جز قرآن ندارم و برخى در توجيه آن معجزه را دليل اقناعى براى بشر نابالغ دانسته اند.
31. نظر فوق، كه براى تأييد آن به آيات 90 ـ 93 سوره اسراء استناد شده، مردود است، زيرا اوّلا، تاريخ و سنت و حديث متواتر آن را ابطال مى كند، ثانياً، خود قرآن كريم معجزات ديگرى را از پيامبر حكايت كرده است، مانند شق القمر، معراج و خبر دادن از غيب. ثالثاً، آيات مورد استناد، درخواست كسانى را رد مى كند كه نه از روى حقيقت جويى و بينه خواهى، بلكه از باب معامله و مزدخواهى تقاضاى معجزه داشتند و مى گفتند: «تا براى ما از زمين چشمه اى نشكافى يا باغى از خرما و انگور كه نهرها در آن جارى است، نداشته باشى... به تو ايمان نخواهيم آورد.» رابعاً، آيا مى توان پذيرفت كه از يك سو، قرآن معجزات انبياى پيشين را حكايت
كند و از سوى ديگر، بگويد پيامبر اسلام معجزه اى ندارد؟ خامساً، معجزه يعنى بينه و آيت الهى كه براى اثبات يك مأموريت الهى صورت مى گيرد، از اين رو با كرامت ـ كه صرفاً اثر قوت روحى يك انسان كامل يا نيمه كامل است ـ تفاوت دارد و محدود به شرايط خاصى است.
32. قرآن معجزه آسمانى پيامبر خاتم، داراى 114 سوره، 6205 آيه و 78000 كلمه است كه در طول 23 سال بر پيامبر نازل گرديد و از آغاز نزول مورد توجه خاص مسلمانان قرار گرفت و به كتابت و حفظ آن اهتمام ورزيدند.
33. اهتمام عظيم مسلمانان نسبت به قرآن در ابعاد گسترده و متنوعى ظهور يافته است; مانند ياد گرفتن و به خاطر سپردن آن، قرائت نزد استادان قرائت و تجويد، تفسير معانى، توضيح و شرح لغات قرآن، استفاده از مضامين عالى آن در مسائل حقوقى، اخلاقى، اجتماعى، فلسفى، عرفانى و علمى، تدوين صرف و نحو زبان عربى و ابداع علم معانى و بيان و بديع.
34. قرآن از آغاز نزول تحدى كرد و مدعى شد كه كار خداست، نه كار بشر و اگر جن و انس پشت به پشت هم دهند تا مانند آن را بياورند، قادر نخواهند بود. مخالفان اسلام همه تلاش خود را براى نابودى اسلام به كار بستند و نتوانستند حتى سوره اى مانند يكى از سوره هاى قرآن را بياورند.
35. از نظر كلى، اعجاز قرآن از دو جهت است: اعجاز لفظى كه به مقوله زيبايى مربوط است و اعجاز معنوى كه به مقوله علمى مربوط مى باشد.
36. الفاظ قرآن: سبك قرآن شعر نيست; زيرا وزن و قافيه ندارد و با تخيل شاعرانه نيز همراه نيست ـ و نثر نيست; زيرا از نوعى آهنگ برخوردار است كه در هيچ نثرى تا كنون ديده نشده است. هيچ نثرى مانند قرآن آهنگ پذير نيست، آن هم آهنگ هاى مخصوصى كه متناسب با عوالم روحانى است و شگفت اينكه قرآن در ذائقه مردم همه زمان ها، نژادها و فرهنگ ها زيبا و دلنشين بوده و هست. نكته جالب اينكه كلام خود پيامبر با قرآن متفاوت است و در عين حال كه در اوج فصاحت است، به هيچ وجه رنگ و بوى قرآن ندارد.
هندسه كلمات در قرآن بى نظير است و جابه جا كردن هر كلمه آن، زيبايى آن را مى كاهد. سبك قرآن يگانه است، نه سابقه دارد و نه لاحقه و تحدى او هم چنان باقى است.
37. معانى قرآن: قرآن كتابى فلسفى، علمى، ادبى، تاريخى و يا صرفاً يك اثر هنرى نيست; در عين حال علاوه بر مزاياى ديگر مزاياى همه آنها را دارد. قرآن كتاب راهنماى بشر، كتاب انسان و كتاب خداست; چون انسان تا خود را نشناسد خدا را نمى شناسد و از طرف ديگر، توأم با شناخت خداست كه انسان به واقعيت حقيقى خود پى مى برد. انسان آنگاه خود را مى شناسد كه بداند از كجا آمده، به كجا مى رود، در كجا هست، چگونه بايد باشد و چه بايد بكند؟ براى آنكه بداند از كجا آمده است، بايد خداى خود را بشناسد و براى شناخت خدا بايد در جهان و انسان و عمق هستى تعمق نمايد. براى اينكه بداند كجا مى رود بايد معاد و مسائل مربوط به آن را بشناسد و بدان ايمان بياورد و خدا را نقطه بازگشت موجودات بشناسد. براى اينكه
بداند در كجا هست، بايد سنن جهان و مقام انسان را بفهمد. براى اينكه بداند چگونه بايد باشد، بايد خلق ها و خوى هاى انسانى را بشناسد. و براى آنكه بداند چه بايد بكند، بايد احكام فردى و اجتماعى را بداند. انسانِ قرآنى چنين است.
38. گستردگى معانى: قرآن كريم در زمينه متنوعى سخن گفته است، از خدا، فرشتگان، معاد، خلقت آسمان ها و زمين، دعوت به پرستش خدا و يادآورى نعمت هاى او تا تاريخ، اخلاق فردى و اجتماعى، احكام نماز و روزه و زكات، حوادث 23 ساله بعثت، ويژگى هاى پيامبر و... . از اين جهت هيچ كتابى را نمى توان با قرآن مقايسه كرد و عجيب تر اينكه در اغلب اين مسائل افق هاى تازه اى گشوده است، مانند شناخت خدا، توصيف رابطه خدا با جهان و پيوند انسان با خدا.
39. هر انسان با انصافى اذعان مى كند كه امكان ندارد يك فرد درس نخوانده، معلّم نديده و مكتب نرفته از پيش خود اين همه معانى در سطحى بياورد كه افكار انديشمندان بزرگ جهان را جلب كند و پس از قرن ها منبع الهام انديشمندان باشد.
40. قرآن، تورات و انجيل را تصديق مى كند، در عين حال آنها را دستخوش تحريف مى داند; قصصى آورد كه يك نفر مدعى نشد آنها را مى دانسته است و در اين داستان ها از تورات و انجيل پيروى نكرد، بلكه آنها را اصلاح كرد.
41. يكى ديگر از ابعاد اعجاز قرآن، خبر از آينده است; مانند پيش بينى شكست ايران به دست روم و مقطوع النسل شدن كسى كه پيامبر را ابتر خواند.
42. مشخصات اسلام از نظر شناخت: 1) قرآن شناخت را ممكن مى داند، چون دعوت به شناختن خدا، جهان، انسان و تاريخ كرده است و آدم را كه نمونه نوع انسان است، شايسته تعليم همه اسماء الهى مى داند و علم بشر را از نوع احاطه به چيزى، از علم پروردگار به شمار مى آورد. 2) منابع شناخت عبارتند از: طبيعت، انسان، تاريخ، عقل، قلب، كتب پيشينيان و آثار علمى . 3) ابزار شناخت عبارت از: حواس، قوه تفكر و استدلال، تزكيه و تصفيه نفس، مطالعه آثار علمى ديگران. 4) موضوع شناخت كه خدا، جهان، انسان، جامعه و زمان است. همه اين ها هم شناختنى است و هم بايد آنها را شناخت.
43. مشخصات اسلام از نظر ايدئولوژى: 1) جامعيت و همه جانبگى; علماى اسلام هيچ موضوعى را به عنوان اينكه بلاتكليف است تلقّى نمى كنند. 2) اجتهاد پذيرى; اجتهاد يعنى كشف اصول كلّى و ثابت و تطبيق آن بر موارد جزئى و متغير. 3) سماحت و سهولت. 4) زندگى گرايى و نفى رهبانيت; از نظر اسلام راه آخرت از متن زندگى و مسؤوليت هاى زندگى دنيايى مى گذرد. 5) اجتماعى بودن; مقررات اسلامى حتى در فردى ترين آنها، ماهيت اجتماعى دارد. 6) حقوق و آزادى فرد; در اسلام فرد از نظر سياسى، اقتصادى، قضائى، اجتماعى و خانوادگى حقوقى دارد. 7) تقدم حق جامعه بر حق فرد. 8) اصل شورا. 9) منتفى بودن ضرر. 10) اصالت فايده و پرهيز از كار لغو. 11) اصالت خير در مبادلات. 12) عقيم شدن سرمايه وقتى
صورت قرض پيدا مى كند. 13) بطلان معاملات جاهلانه و ريسكى. 14) ضديت با ضدّ عقل مانند مسكرات. 15) ضديّت با ضدّ اراده (لهو). 16) ارزش دادن به كار و تلاش و نفى بيكارى. 17) قداست شغل و حرفه. 18) ممنوعيت استثمار. 19) تحريم تضييع مال به هر شكل. 20) ترغيب به توسعه در زندگى. 21) تحريم رشوه. 22) تحريم احتكار. 23) درآمد بر پايه مصلحت نه مطلوبيت; بر اين اساس برخى معاملات تحريم شده است: مانند الف) مبادله موجبات اغراء به جهل; ب) مبادله موجبات اضلال و اغفال; ج) كارى كه موجب تقويت دشمن شود; د) تحصيل درآمد از طريق امور زيانبار به حال فرد يا جامعه. 24) قداست دفاع از حقوق. 25) اصلاح جويى و مبارزه دائم با فساد. 26) توحيد و نفى هر گونه شريكى براى خداوند چه در نظر و چه در عمل. 27) الغاء همه وسائط در مقام پرستش. 28) امكان همزيستى با اهل توحيد. 29) مساوات و نفى تبعيض. 30) رعايت ويژگى هاى هر يك از مرد و زن در حقوقى كه مربوط به جنسيت آنهاست.
44. اينكه اسلام آخرين دين و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) خاتم پيامبران است، در قرآن به آن تصريح شده و جزء مسلّماتى به شمار مى آيد كه انكار آن با ايمان به اسلام ناسازگار شناخته شده است. در عين حال، براى فهم عميق تر اين واقعيت و راز و رمز آن بايد پرسش هايى طرح و پاسخ داده شود; از جمله: الف) آيا ختم نبوّت به معنى انحطاط بشريّت در جنبه هاى معنوى و روحانى است؟ ب) آيا ختم نبوت به معنى نازا شدن طبيعت نسبت به فرزندانى ملكوتى صفات است كه بتوانند با غيب مرتبط شوند؟ ج) نبوّت معلول نيازمندى بشر به پيام الهى است و چون نيازهاى بشر دوره به دوره تغيير مى كرده، اين پيام تجديد شده است. آيا پس از پيامبر خاتم بشر از پيام الهى بى نياز گرديده است؟ يا بشريت بلاتكليف رها شده است؟ د) بر فرض كه انقطاع نبوّت تشريعى را بپذيريم، چرا نبوت هاى تبليغى پس از اسلام قطع شد؟ پاسخ اجمالى اين پرسش ها آن است كه از نظر اسلام، انديشه ختم نبوت نه نشانه تنزل معنوى انسان و نازايى مادر روزگار است و نه دليل بى نيازى بشر از پيام الهى است و نه با پاسخگويى به نيازمندى هاى متغير بشر در دوره ها و زمان هاى مختلف ناسازگار است، بلكه فلسفه ديگرى دارد.
45. قرآن پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را خاتَم النّبيّين معرفى مى كند (احزاب / 40) و خاتَم يعنى چيزى كه به وسيله آن به چيزى پايان دهند.
46. قرآن با قاطعيت مصونيت خود را از تحريف و تغيير و نابودى بيان مى كند. (حجر / 9) و اين در حالى است كه يكى از علل ظهور پيامبران جديد پيدايش تحريف در تعليمات و كتاب هاى مقدس پيامبران سابق بوده است. اين آيه به منتفى شدن مهمترين علت تجديد نبوّت از تاريخ نزول قرآن اشاره دارد.
47. در قرآن دين خدا يكى است (شورى / 13) و آن اسلام است (آل عمران / 19)، و اين بدين معناست كه دين داراى حقيقتى واحد است كه بهترين معرف آن، لفظ اسلام است. البتّه پيامبران در پاره اى قوانين و شرايع با يكديگر اختلاف داشته اند (مائده / 48) اما اصول فكرى و اصول عمليى كه به آن فرا مى خواندند،
يكى بوده و همگى مردم را به يك شاهراه و به سوى يك هدف دعوت مى كردند.
48. تفاوت تعاليم انبيا يا به لحاظ مرتبه و عمق است يا در شكل اجرا ; زيرا دينْ مقتضاى فطرت بشر است و فطرت بشر از آغاز تاريخ تا پايان آن واحد است. چرا كه سير تكاملى انسان و اجتماع از لحاظ مبدأ و مسير و منتها مشخص و بر يك راه مستقيم تحقق مى يابد و انبيا راهنمايانى هستند كه هر كدام در نقطه اى از تاريخ مقدارى از اين راه را به بشر مى نمايانند تا آنكه بشر به جايى مى رسد كه مى تواند نقشه كلى و هميشگى را دريافت و آن را حفظ نمايد. و اينجاست كه دين جاويد به بشر عرضه مى شود و پيامبرى خاتمه مى يابد.
49. از آنجا كه اجتماع بشر در طول تاريخ، گاه به جانب افراط و گاه به جانب تفريط گراييده، برنامه اصلاحى آن در هر دوره به گونه اى خاص بوده است و به همين سبب، هر دينى براى زمان خاص خود كارساز و براى زمان ديگر زيانبار بوده است. از همين رو در ميان انبياى الهى، يكى پيامبر جنگ است و ديگرى پيامبر صلح، يكى به محبت مى خواند و ديگرى به خشونت و صلابت، يكى انقلابى است و ديگرى محافظه كار، تا آنكه نوبت به پيامبر خاتم مى رسد كه رسالتش از نوع قانون است نه برنامه، و از اين رو، عالمگير و هميشگى و ماندنى است. اسلام طرحى كلى، جامع ومعتدل و متعادل است و استنتاج برنامه مناسب حال جامعه از آن قانون، بر عهده علماى اين دين گذارده شده است.
50. در پاسخ به پرسش هاى (الف و ب) بايد يادآور شويم كه ارتباط با غيب مخصوص پيامبران نبوده است و انقطاع نبوّت به معناى بريده شدن هر گونه رابطه معنوى و روحانى ميان جهان غيب و جهان انسان نيست. صرف اتصال به غيب و خبر شدن از غيب نبوّت نيست، نبوّت، خبر باز آوردن است. قرآن باب اشراق و الهام را بر روى همه كسانى كه باطن خويش را پاك كنند، باز مى داند (انفال / 29، عنكبوت / 69).
51. پاسخ پرسش (د) آن است كه تبليغ و تعليم و دعوت، يك وظيفه نيمه بشرى و نيمه الهى است و تا زمانى، بشر نيازمند به وحى تبليغى است كه خود نتواند عهده دار دعوت و تعليم و تبليغ و اجتهاد در امر دين خود شود و در عصر قرآن اجتماع بشر به اين حدّ از بلوغ فكرى رسيده بود كه بتواند اين امور را خود برعهده بگيرد، از اين رو، علماى اسلام كار پيامبران تبليغى را برعهده گرفتند.
52. نيازمندى ها بر دو گونه است: اوّلى و ثانوى. نيازمندى هاى اوّلى از عمق ساختمان جسمى و روحى بشر و از طبيعت زندگى اجتماعى سرچشمه مى گيرد; مانند نياز به خوراك و پوشاك، نياز به علم و پرستش، نياز به معاشرت و تعاون. نيازهاى ثانوى از نيازهاى اوّلى ناشى مى شود; مانند نياز به انواع وسايل زندگى. نيازهاى اوّلى برخلاف بسيارى از نيازهاى ثانوى نه كهنه مى شود و نه از بين مى رود.
53. توسعه عوامل تمدن، اگر چه نيازهاى تازه اى به وجود مى آورد، ولى ايجاب نمى كند كه قوانين حقوقى و جزائى و مدنى مربوط به دادوستدها، وكالت ها، غصب ها و مانند آن ـ اگر مبتنى بر عدالت و حقوق فطرى واقعى باشد ـ تغيير كند، چه رسد به قوانين مربوط به رابطه انسان با خدا يا رابطه انسان با طبيعت; زيرا قانون راه عادلانه و شرافتمندانه تأمين نيازها را مشخص مى كند و تغيير وسائل مورد نياز سبب نمى شود
كه راه تحصيل و استفاده و مبادله عادلانه آنها عوض شود، مگر آنكه فرض كنيم حق، عدالت و اخلاق مفاهيمى نسبى هستند. پس نه تمام نيازهاى انسان در تغيير است (بند 9) و نه تغيير نيازها مستلزم تغيير اصول و قواعد اساسى زندگى است، (بند 10).
54. تناقض ميان قانون و نيازهاى جديد، در صورتى است كه قانون به جاى آنكه خط سير را مشخص سازد، به تثبيت شكل و ظاهر زندگى بپردازد.
55. وابستگى بشر به يك سلسله احتياجات مادى و معنوى و كاملتر و بهتر شدن دائمى عوامل و وسائل رفع كننده اين نيازها كه به نوبه خود يك سلسله نيازهاى تازه نيز به وجود مى آورند، سبب مى شود كه مقتضيات محيط و اجتماع و زندگى در هر عصرى تغيير كند. با چنين مقتضياتى نه بايد نبرد كرد و نه مى توان. اما هر پديده نو، لزوماً بهتر و كاملتر از پديده سابق نيست، از اين رو، نبايد هر چه را تازه است صرفاً به خاطر آنكه تازه و عصرى است، پذيرفت. از اين رو، مقتضيات زمان ـ به معنايى كه گذشت ـ را نبايد با سليقه و پسند رايج روز يكى دانست. در اسلام هرگز چيزى وجود ندارد كه باپيشروى به سوى زندگى بهتر مخالف باشد، گرچه در برخى موارد پسند زمانه را مردود مى شمارد.
56. راز اصلى جاودانه بودن احكام اسلام، روح منطقى اسلام و وابستگى كامل آن به فطرت و طبيعت انسان و اجتماع و جهان است. اين ويژگى را با مشخصات زير مى توان شناخت: 1) پذيرش و وارد كردن عقل در حريم دين، تا آنجا كه عقل را يكى از منابع احكام خود معرفى مى كند. 2) جامعيت و وسطيت تعاليم اسلام. 3) پرداختن به روح و اهداف و راهى كه بشر را به آن هدف ها و معانى مى رساند و نپرداختن به شكل و ظاهر زندگى. 4) ارائه قوانين ثابت براى نيازهاى ثابت و دائم و پيش بينى وضع متغير براى اوضاع و احوال ناپايدار انسان; بدين شكل كه اين اوضاع ناپايدار را با اصول ثابت و پايدارى مربوط كرده است و آن اصول ثابت در هر وضع جديد و متغيرى، قانون فرعى خاص و متناسبى توليد مى نمايد. 5) تبعيت احكام اسلامى از مصالح و مفاسد واقعى و درجه بندى احكام از اين نظر. 6) وجود قواعد كنترل كننده اى كه بر سراسر احكام اسلامى تسلّط دارد و بر همه آنها حكومت مى كند، مانند قاعده حَرَج و قاعده ضرر. 7) اختياراتى كه به حاكم اسلامى داده شده تا در شرايط جديد با توجه به اصول اساسى اسلام، مقرراتى را وضع كند كه در گذشته موضوعاً منتفى بوده است. از آنچه در بندهاى 9 تا 13 آمد، پاسخ پرسش (ج) دانسته مى شود.
57. با ختم نبوّت، قسمت اصلى وظايفى كه در گذشته پيامبران عهده دار بودند، به عالمان وارسته دين منتقل مى گردد كه اهم آن عبارت است از: نگهدارى متون اصلى از دستبرد حوادث، استنباط فروع از اصول و تطبيق كليات و جزئيات، طرح و اكتشاف مسائل جديد، جلوگيرى از گرايش يك جانبه، مبارزه با جمود بر شكل ها و ظاهرها و عادت ها، تفكيك احكام اصلى و ثابت و مادر از مقرّرات فرعى و نتيجه، تشخيص اهم و مهم و ترجيح اهمّ، تعيين حدود اختيارات حكومت در وضع قوانين موقت و تنظيم برنامه هاى متناسب با احتياجات روز.