1. ولاء منفى
قرآن كريم، مسلمانان را از اينكه دوستى و سرپرستى غير مسلمانان را بپذيرند سخت بر حذر داشته است، نه از باب اينكه دوست داشتن انسان هاى ديگر را بد بداند و طرفدار بغض مسلم نسبت به غير مسلم در هر حال و مخالف نيكى با آنها باشد; قرآن صريحاً مى گويد:لايَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلوكُمْ فِى الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ اَنْ تَبَرّوهُمْ وَتُقْسِطوا اِلَيْهِمْ، اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ. (1) .
خداوند باز نمى دارد شما را از كسانى كه با شما در دين مقاتله و جنگ نكرده اند و شما را از خانه هاتان بيرون نرانده اند كه نيكى كنيد نسبت به آنان و دادگيرى كنيد; همانا خداوند دادگران را دوست دارد.
اسلام نمى گويد كار محبّت آميز و كار نيكتان منحصراً بايد در باره مسلمين باشد و به هيچ وجه خيرى از شما به ديگران نرسد; دينى كه پيغمبرش به نصّ قرآن «رحمة للعالمين» است، كى مى تواند چنين باشد؟ ولى يك مطلب هست و آن اينكه مسلمانان نبايد از دشمن غافل شوند; ديگران در باطن، جور ديگرى در باره آنان فكر مى كنند; تظاهر دشمن به دوستى با مسلمانان، آنان را غافل نكند و موجب نگردد كه آنان دشمن را دوست پندارند و به او اطمينان كنند.
مسلمان همواره بايد بداند كه عضو جامعه اسلامى است، جزئى است از اين كل. جزءِ يك كل و عضو يك پيكر بودن خواه ناخواه شرايط و حدودى را ايجاب مى كند. غير مسلمان عضو يك پيكر ديگر است. عضو پيكر اسلامى روابطش با اعضاى پيكر غير اسلامى بايد به نحوى باشد كه لااقل با عضويّتش در پيكر اسلامى ناسازگار نباشد، يعنى به وحدت و استقلال اين پيكر آسيبى نرسد. پس خواه ناخواه نمى تواند روابط مسلمان با غير مسلمان با روابط مسلمان و مسلمان يكسان و احياناً از آن نزديكتر باشد.
روابط دوستانه و صميمانه مسلمانان با يكديگر بايد در حدّى باشد كه عضويّت در يك پيكر و جزئيّت در يك كل، ايجاب مى كند. ولاء منفى در اسلام عبارت است از اينكه يك مسلمان همواره در مواجهه با غير مسلمان بداند با اعضاى يك پيكر بيگانه مواجه است و معنى اينكه نبايد ولاء غير مسلمان را داشته باشد اين است كه نبايد روابط مسلمان با غير مسلمان در حدّ روابط مسلمان با
[ 1ـ ممتحنه / 8 .
]
مسلمان باشد به اين معنى كه مسلمان عملاً عضو پيكر غير مسلمان قرار گيرد و يا به اين شكل درآيد كه عضويّتش در پيكر اسلامى به هيچ وجه در نظر گرفته نشود.
پس منافاتى نيست ميان آنكه مسلمان به غير مسلمان احسان و نيكى كند و در عين حال ولاء او را نپذيرد. يعنى او را عضو پيكرى كه خود جزئى از آن است نشمارد و بيگانهوار با او رفتار كند، همچنانكه منافاتى نيست ميان ولاء منفى و اصل بشر دوستى و رحمت براى بشر بودن. لازمه بشر دوستى اين است كه انسان به سرنوشت و صلاح و سعادت واقعى همه انسان ها علاقه مند باشد. به همين دليل هر مسلمانى علاقه مند است كه همه انسان هاى ديگر، مسلمان باشند و هدايت يابند; امّا وقتى كه اين توفيق حاصل نشد، ديگران را كه چنين توفيقى يافته اند نبايد فداى آنان كه توفيق نيافته اند كرد و اجازه داد كه مرزها در هم بريزد و هر نوع فعل و انفعالى صورت گيرد.
فرض كنيد گروهى از مردم دچار يك نوع بيمارى هستند، بشر دوستى ايجاب مى كند كه آنها را نجات دهيم، و تا وقتى كه نجات نيافته اند بشر دوستى ايجاب مى كند كه به آنها نيكى كنيم، امّا بشر دوستى ايجاب نمى كند كه هيچ محدوديّتى ميان آنها ـ كه از قضا بيماريشان مسرى است ـ و افراد سالم و شفا يافته برقرار بكنيم. اين است كه اسلام از طرفى احسان و نيكى به غير مسلمان را مجاز مى شمارد و از طرف ديگر اجازه نمى دهد كه مسلمان ولاء غير مسلمان را بپذيرد.
اسلام دين بشر دوستى است. اسلام حتّى مشرك را دوست دارد امّا نه از آن نظر كه مشرك است، بلكه از اين نظر كه مخلوقى از مخلوقات خداست، و البتّه از آن جهت كه در راه هلاكت و ضلالت افتاده است و راه نجات و سعادت را گم كرده است، ناراحت است، و اگر او را دوست نمى داشت در مقابل شرك و بدبختى اش بى تفاوت مى بود.
در اسلام حبّ و بغض هست امّا حبّ و بغض عقلى و منطقى نه احساسى و بى قاعده و ضابطه. دوستى و دشمنى كه صرفاً از احساس برخيزد منطق ندارد، احساسى است كور و كر كه بر درون انسانى مسلّط مى گردد و او را به هر طرف كه بخواهد مى كشد; امّا حبّ و بغض عقلى ناشى از يك نوع درك، و در حقيقت، ناشى از علاقه به سرنوشت انسان ديگرى است كه مورد علاقه واقع شده است.
هر انسان عاقلى احياناً براى اينكه درد خويش را درمان كند خود را تسليم جرّاح مى كند كه مثلاً انگشت مرا قطع كن. او دلش نمى خواهد درد بريدن انگشت را بكشد. همچنانكه از كم شدن يك انگشت فوق العاده ناراحت مى شود; ولى اين درد را منطقاً تحمّل مى كند و به حكم عقل به اين نقص عضوى تن
مى دهد. همانا عقل و منطق است كه او را پيش مى برد و تقاضا را بر زبانش مى آورد، والاّ احساس در اينجا حكمش بر خلاف اين است.
اسلام در مورد يك جامعه فاسد و اصلاح نشده كه در آن كفر و نادانى حكومت مى كند، از طرفى دستور جهاد مى دهد تا ريشه فساد را بركند:
وَ قاتِلوهُمْ حَتّى لاتَكونَ فِتْنَةٌ . (1)
آنان را بكشيد تا فتنه از ميان برود .
و از طرف ديگر دستور احتياط و اجتناب مى دهد كه مردم روى دلشان را به روى آنان باز نكنند تا جامعه و بشريّت سالم بماند، و اين با بشر دوستى كوچكترين منافاتى ندارد.
طبيعت انسان دزد است و ضبط و گيرندگى از جمله خواصّ انسانى است، و چه بسا ناخودآگاه افكار و انديشه هاى ديگران را در لوح خويش ثبت كند. قرآن مى فرمايد:
يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا لاتَتَّخِذوا عَدُوّى وَعَدُوَّكُمْ اَوْلِياءَ تُلْقونَ اِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَروا بِما جائكُمْ مِنَ الْحَقِّ. اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را «ولى» نگيريد كه دوستى بر آنان افكنيد و حال اينكه به حقّى كه شما را آمده است كافر شده اند.
تا آنجا كه مى فرمايد:
اِنْ يَثْقَفوكُمْ يَكونوا لَكُمْ اَعْداءً وَيَبْسُطوا اِلَيْكُمْ اَيْدِيَهُمْ وَاَلْسِنَتَهُمْ بِالسّوءِ وَ وَدّوا لَوْ تَكْفُرونَ . (2)
اگر به شما دست يابند، دشمنانتان هستند و دست و زبانشان را به بدى به سوى شما مى گشايند و دوست دارند كه كافر شويد.
در اينجا قرآن سرّ لزوم اجتناب و احتياط از بيگانه را اين مى داند كه آنها دوست دارند ديگران نيز به كيش و آيين آنها درآيند. مگر صِرف دوستى و تمايل آنها به اين كار چه خطرى را به همراه دارد؟
اينجا قرآن منشأ اصلى خطر را گوشزد مى كند. آنها وقتى دوست دارند، تنها دوستى و تمايلشان نيست بلكه براى نيل به اين هدف مى كوشند و از هر راهى جدّيت مى كنند.
همه اينها ايجاب مى كند كه روابط مسلم با غير مسلم محتاطانه باشد، مسلمان از خطر غافل نماند،
[ 1ـ بقره / 193.
2ـ ممتحنه / 1 ـ 2.
]
فراموش نكند كه عضو يك جامعه توحيدى است و آن غير مسلم عضو يك پيكر و جزءِ يك اجتماع ديگر است، امّا هيچيك از آنها ايجاب نمى كند كه مسلمان با غير مسلمان به كلّى قطع ارتباط كند، روابط اجتماعى و اقتصادى و احياناً سياسى نداشته باشد. البتّه همه مشروط است كه منطبق با مصالح كلّى جامعه اسلامى بوده باشد.