از عبوديّت تا ربوبيّت - دروس معارف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دروس معارف - نسخه متنی

نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از عبوديّت تا ربوبيّت

مقصود از «ربوبيّت» خداوندگارى است نه خدايى. هر صاحب قدرتى خداوندگار آن چيزهايى است كه تحت نفوذ و تصرّف اوست. ما تعبير بالا را به پيروى از يك حديث معروف كه در مصباح الشّريعة آمده است آورديم. در آن حديث مى گويد: اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّةُ يعنى همانا بندگى خدا و

پيمودن صراط قرب به حق گوهرى است كه نهايت آن خداوندگارى يعنى قدرت و توانايى است.

بشر همواره در تلاش بوده و هست كه راهى پيدا كند كه برخود و بر جهان تسلّط يابد. در ميان آن راه ها يك راه است كه وضع عجيبى دارد، از اين نظر كه انسان تنها وقتى از اين راه استفاده مى كند كه چنان هدفى نداشته باشد، يعنى هدفش كسب قدرت و تسلّط بر جهان نباشد، بلكه هدف در نقطه مقابل اين هدف باشد، يعنى هدفش «تذلّل»، «خضوع»، «فنا» و «نيستى» از خود باشد. آن راه عجيب راه

عبوديّت است.

آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند؟ فرزند و عيال و خانمان را چه كند؟ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى ديوانه تو هر دو جهان راچه كند؟

مراحل و منازل

ربوبيّت و خداوندگارى و ولايت، به عبارت ديگر كمال و قدرتى كه در اثر عبوديّت و اخلاص و پرستش واقعى نصيب بشر مى گردد، منازل و مراحلى دارد:

اوّلين مرحله اين است كه الهام بخش و تسلط بخش انسان بر نفس خويشتن است. به عبارت ديگر، كمترين نشانه قبولى عمل انسان در نزد پروردگار اين است كه اوّلاً بينشى نافذ پيدا مى كند، روشن و بيناى خود مى گردد. قرآن كريم مى فرمايد:

اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً. (1)

اگر تقواى الهى را داشته باشيد، خداوند مايه تميزى براى شما قرار مى دهد.

و نيز مى فرمايد:

وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا. (2)

آنان كه در راه ما بكوشند، ما راه هاى خويش را به آنها مى نمايانيم.

و ثانياً آدمى بر نفس و قواى نفسانى خويش غالب و قاهر مى گردد، اراده انسان در برابر خواهش هاى نفسانى و حيوانى نيرومند مى گردد، آدمى حاكم وجود خويش مى شود، مديريّت لايقى نسبت به دايره وجود خودش كسب مى كند.

قرآن كريم در باره نماز مى فرمايد:

اِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ. (3)

محقّقاً نماز انسان را از كارهاى زشت و ناپسند باز مى دارد.

در باره روزه مى فرمايد:

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقونَ. (4)

[ 1ـ انفال / 29.

2ـ عنكبوت / 69 .

3ـ عنكبوت / 45 .

4ـ بقره / 183.
]

بر شما روزه نوشته شد آنچنانكه بر امّتان پيشين نوشته شد، بدان جهت كه باشد تقوا و نيروى خود نگهدارى كسب كنيد.

در باره هر دو عبادت مى فرمايد:

يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اسْتَعينوا بِالصَّبْرِ وَالصّلاةِ. (1)

اى اهل ايمان! از نماز و از صبر (روزه) كمك بخواهيد و از اين دو منبع نيرو استمداد كنيد.

در اين مرحله از عبوديّت، آن چيزى كه نصيب انسان مى گردد اين است كه ضمن يك روشن بينى، خواهش ها و تمايلات نفسانى انسان مسخّر وى مى گردد. به عبارت ديگر، اوّلين اثر عبوديّت، ربوبيّت و ولايت بر نفس امّاره است. (2)

مرحله دوم، تسلّط و ولايت برانديشه هاى پراكنده، يعنى تسلّط بر نيروى متخيّله  است.

از عجيب ترين نيروهاى ما قوّه متخيّله است. به موجب اين قوّه است كه ذهن ما هر لحظه از موضوعى متوجّه موضوعى ديگر مى شود و به اصطلاحْ تداعى معانى و تسلسل خواطر صورت مى گيرد. اين قوّه در اختيار ما نيست، بلكه ما در اختيار اين قوّه عجيب هستيم و لهذا هر چه بخواهيم ذهن خود را در يك موضوع معيّن متمركز كنيم كه متوجّه چيز ديگر نشود براى ما ميسّر نيست; بى اختيار قوّه متخيّله ما را به اين سو و آن سو مى كشاند. مثلاً هر چه مى خواهيم در نماز «حضور قلب» داشته باشيم، يعنى هر چه مى خواهيم اين شاگرد را بر سر كلاس نماز حاضر نگه داريم، نمى توانيم. يك وقت متوجّه مى شويم كه نماز به پايان رسيده است و اين شاگرد در سراسر اين مدّت، «غايب» بوده است.

رسول اكرم تشبيه لطيفى دارد در اين زمينه; دل را ـ دل افرادى كه مسخّر قوّه متخيّله است ـ به پرى تشبيه مى كند كه در صحرايى بر درختى آويخته شده باشد كه هر لحظه باد او را پشت و رو مى كند. فرمود:

مَثَلُ الْقَلْبِ مَثَلُ ريشَة فِى الْفَلاةِ، تَعَلَّقَتْ فى اَصْلِ شَجَرَة يُقَلِّبُهَا الرِّيحُ ظَهْراً لِبَطْن. (3)




  • گفت پيغمبر كه دل همچون پرى است
    باد پر را هر طرف رانَد گزاف
    گه چپ و گه راست با صد اختلاف



  • در بيابانى اسير صرصرى است
    گه چپ و گه راست با صد اختلاف
    گه چپ و گه راست با صد اختلاف



[ 1ـ بقره / 153.

2ـ در سخنرانى هاى تقوا كه در كتاب گفتار ماه چاپ شده است (سخنرانى دوم از جلد اوّل) رابطه تسلّط بر هواى نفس را با روشن بينى، كه از چه راه است، توضيح داده ايم. (سخنرانى هاى مذكور در كتاب ده گفتار اثر مؤلّف شهيد به چاپ رسيده است.)

3ـ نهج الفصاحة و جامع صغير، ج 1، ص 102.
]




  • در حديث ديگر آن دل را چنان
    هر زمان دل را دگر رايى بود
    آن نه از وى بلكه از جايى بود



  • كآب جوشان زآتش اندر غازقان
    آن نه از وى بلكه از جايى بود
    آن نه از وى بلكه از جايى بود



حديث ديگرى كه در اين ابيات، مولوى اشاره كرده اين است:

لَقَلْبُ ابْنِ آدَمَ اَشَدُّ انْقِلاباً مِنَ الْقِدْرِ اِذَا اجْتَمَعَتْ غَلْياً. (1)

همانا دل فرزند آدم از ديگِ در حال جوشيدن بيشتر زير و بالا مى شود.

يكى از وظايف بشر تسلّط بر هوسبازى خيال است، وگرنه اين قوّه شيطان صفت مجالى براى تعالى و پيمودن صراط قرب نمى دهد و تمام نيروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضايع مى گرداند. مولوى چقدر عالى مى گويد:




  • جان همه روزه لگدكوب از خيال
    نى صفا مى ماندش نى لطف و فر
    نى به سوى آسمان راه سفر



  • وز زيان و سود و از خوف زوال
    نى به سوى آسمان راه سفر
    نى به سوى آسمان راه سفر



و هم او در شرح اين حديث نبوى: تَنامُ عَيْناىَ وَلايَنامُ قَلْبى (2) دو چشمم مى خوابند، اما دلم بيدار است مى گويد:




  • گفت پيغمبر كه عَيْناىَ يَنام
    چشم تو بيدار و دل رفته به خواب
    همنشينت من نى ام سايه من است
    زانكه من زانديشه ها بگذشته ام
    حاكم انديشه ام محكومْ نى
    جمله خلقان سُخره انديشه اند
    من چو مرغ اوجم انديشه مگس
    چون ملالم گيرد از سِفلى صفات
    بر پرم همچون طيور الصّافّات



  • لايَنامُ الْقَلْب عَنْ رَبِّ الاَْنام
    چشم من خفته دلم در فتح باب
    برتر از انديشه ها پايه من است
    خارج از انديشه پويان گشته ام
    چون كه بنّا حاكم آمد بر بَنِى
    زين سبب خسته دل و غم پيشه اند
    كى بود بر من مگس را دسترس
    بر پرم همچون طيور الصّافّات
    بر پرم همچون طيور الصّافّات



سالكان راه عبوديّت، در دومين مرحله، اين نتيجه را مى گيرند كه بر قوّه متخيّله خويش ولايت و ربوبيّت پيدا مى كنند; آن را بَرده و مطيع خويش مى سازند. اثر اين مطيع ساختن اين است كه روح و
[ 1ـ مسند احمد، ج 6 ، ص 4.

2ـ جامع الصغير، ج 1، ص 133.
]

ضمير به سائقه فطرى خداخواهى هر وقت ميل بالا كند، اين قوّه با بازيگرى هاى خود مانع و مزاحم نمى گردد.

بگذريم از انسانى مانند على (عليه السلام) و زين العابدين (عليه السلام) كه چنان در حال نماز مجذوب مى شوند كه تيرى را از پاى على (عليه السلام) بيرون مى آورند و او از شدّت استغراق به خود باز نمى گردد و متوجّه نمى شود; يا فرزند خردسال زين العابدين (عليه السلام) در حالى كه آن حضرت مستغرق عبادت است از بلندى سقوط مى كند و دستش مى شكند، فرياد بچّه و زن هاى خانه غوغا مى كند و بالأخره شكسته بند مى آيد و دست بچّه را مى بندد، زين العابدين (عليه السلام) پس از فراغ از نماز ـ يعنى پس از بازگشت از اين سفر آسمانى ـ چشمش به دست بچّه مى افتد و با تعجّب مى پرسد كه مگر چه شده است كه دست بچّه را بسته ايد؟ معلوم مى شود اين فرياد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج كند; آرى، بگذريم از اين رديف انسان ها، در ميان پيروان آنها ما در عمر خود افرادى را ديده ايم كه در حال نماز آنچنان مجموعيّت خاطر و تمركز ذهن داشته اند كه به طور تحقيق از هر چه غير خداست غافل بوده اند.

براى كسب اين پيروزى هيچ چيزى مانند عبادت كه اساسش توجّه به خداست، نمى باشد، رياضت كشان از راه هاى ديگر وارد مى شوند و حدّاكثر اين است كه از راه مهمل گذاشتن زندگى و ستم بر بدن، اندكى بدان دست مى يابند، ولى اسلام از راه عبادت ـ بدون اينكه نيازى به آن كارهاى ناروا باشد ـ اين نتيجه را تأمين مى كند. توجّه دل به خدا و تذكّر اينكه در برابر ربّ الارباب و خالق و مدبّر كل قرار گرفته است، زمينه تجمّع خاطر و تمركز ذهن را فراهم مى كند.




  • زلف آشفته او باعث جمعيّت ماست
    چون چنين است پس آشفته ترش بايد كرد



  • چون چنين است پس آشفته ترش بايد كرد
    چون چنين است پس آشفته ترش بايد كرد



دريغ است كه در اينجا تأييدى از شيخ فلاسفه اسلام، اعجوبه دهر، كه از بركت تعليمات اسلام انديشه هاى فلسفى را به جايى رسانده است كه پيشينيان يونانى و ايرانى و هندى و غير آنها هرگز نرسيده اند، نقل نكنيم. اين مرد بزرگ در نمط نهم اشارات پس از تشريح عبادت عوامانه كه تنها براى مزد است و ارزش زيادى ندارد، به عبادت هاى مقرون به معرفت مى پردازد; مى گويد:

وَالْعِبادَةُ عِنْدَ الْعارِفِ رِياضَةٌ مالِهِمَمِهِ وَقُوا نَفْسِهِ الْمُتَوَهِّمَةِ وَالْمُتَخَيِّلَةِ لِيَجُرَّها بِالتَّعْويدِ عَنْ جَنابِ الْغُرورِ اِلى جَنابِ الْحَقِّ فَتَصيرُ مُسالَمَةً لِلسِّرِّ الْباطِنِ حينَ مايَسْتَجْلِى الْحَقَّ لاتُنازِعُهُ فَيَخْلُصُ السِّرُّ اِلىَ الشُّروقِ الْباطِنِ..

عبادت از نظر اهل معرفت، ورزش همّت ها و قواى وهميّه و خياليّه است كه در اثر تكرار و عادت دادن به حضور در محضر حق، همواره آنها را از توجّه به مسائل مربوط به طبيعت و مادّه به سوى تصوّرات ملكوتى بكشاند و در نتيجه، اين قوا تسليم «سرّ ضمير» و فطرت خداجويى انسان گردند و مطيع او شوند به حدّى كه هر وقت اراده كند كه در پى جلب جلوه حق برآيد، اين قوا در جهت خلاف فعّاليّت نكنند و كشمكش درونى ميان دو ميل عِلوى و سِفلى ايجاد نشود و «سرّ باطن» بدون مزاحمت اين ها از باطن كسب اشراق نمايد.

مرحله سوم اين است كه روح در مراحل قوّت و قدرت و ربوبيّت و ولايت خود به مرحله اى مى رسد كه در بسيارى از چيزها از بدن بى نياز مى گردد، در حالى كه بدن صد در صد نيازمند به روح است.

روح و بدن نيازمند به يكديگرند. حيات بدن به روح است. روحْ صورت و حافظ بدن است. سلب علاقه تدبيرى روح به بدن مستلزم خرابى و فساد بدن است. و از طرف ديگر روح در فعّاليّت هاى خود نيازمند به استخدام بدن است، بدون به كار بردن اعضا و جوارح و ابزارهاى بدنى قادر به كارى نيست. بى نيازى روح از بدن به اين است كه در برخى از فعّاليّت ها از استخدام بدن بى نياز مى گردد. اين بى نيازى گاهى در چند لحظه و گاهى مكرّر و گاهى به طور دائم صورت مى گيرد. اين همان است كه به «خلع بدن» معروف است.

سهروردى حكيم اشراقى معروف گفته است ما حكيم را حكيم نمى دانيم مگر آنكه بتواند خلع بدن كند. ميرداماد مى گويد ما حكيم را حكيم نمى دانيم مگر آنكه خلع بدن براى او ملكه شده باشد و هر وقت اراده كند عملى گردد.

همان طور كه محقّقان گفته اند، خلع بدن دليل بر كمال زيادى نيست; يعنى افرادى كه هنوز از عالم «مثال» عبور نكرده و قدم به غيب معقول نگذاشته اند، ممكن است به اين مرحله برسند.

مرحله چهارم اين است كه خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در مى آيد به طورى كه در حوزه بدن خود شخص اعمال خارق العاده سر مى زند. اين مطلب دامنه بحث زيادى دارد. امام صادق (عليه السلام) فرمود:

ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّةُ. (1)

آنچه كه همّت و اراده نفس در آن نيرومند گردد و جدّاً مورد توجّه نفس واقع شود، بدن از انجام آن ناتوانى نشان نمى دهد.
[ 1ـ امالى صدوق، ص 293.
]

مرحله پنجم كه بالاترين مراحل است اين است كه حتّى طبيعت خارجى نيز تحت نفوذ اراده انسان قرار مى گيرد و مطيع انسان مى شود. معجزات و كرامات انبياء و اولياء حق از اين مقوله است.

برخى مى پندارند كه در وجود معجزه شخصيّت و اراده صاحب معجزه هيچ گونه دخالتى ندارد; او فقط پرده نمايش است; ذات احديّت مستقيماً و بلاواسطه آن را به وجود مى آورد، زيرا كار اگر به حدّ اعجاز برسد از حدود قدرت انسان در هر مقامى باشد خارج است; پس آنگاه كه معجزه صورت مى گيرد، انسانى در كائنات تصرّف نكرده است، بلكه خود ذات احديّت است كه مستقيماً و بدون دخالت اراده انسان، در كائنات تصرّف كرده است.

اين تصوّر اشتباه است. گذشته از اينكه علوّ ذات اقدس احديّت ابا دارد كه يك فعل طبيعى بلاواسطه و خارج از نظام از او صادر گردد، اين تصوّر بر خلاف نصوص قرآنى است. قرآن در كمال صراحت آورنده «آيت» (معجزه) را خود رسولان مى داند ولى البتّه با اذن و رخصت ذات احديّت. بديهى است كه اذن ذات احديّت از نوع اذن اعتبارى و انسانى نيست كه با لفظ و يا اشاره ممنوعيّت اخلاقى يا اجتماعى او را از بين ببرد. اذن پروردگار همان اعطاى نوعى كمال است كه منشأ چنين اثرى مى گردد و اگر خداوند نخواهد، آن كمال را از او مى گيرد. در سوره مباركه مؤمن آيه 78 مى فرمايد:

وَ ما كانَ لِرَسول اَنْ يَأْتِىَ بِآيَة اِلاّ بِاِذْنِ اللّهِ.هيچ پيامبرى را نرسد كه آيت (معجزه) بياورد مگر با اذن خداوند.

در اين آيه كريمه آورنده آيت را پيامبران مى داند ولى به اذن پروردگار. مخصوصاً كلمه «اذن پروردگار» اضافه مى شود كه توهّم نشود كه كسى از خودش در مقابل ذات حق استقلال دارد و همه بدانند كه لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ هر حول و قوّه اى ـ اعمّ از اندك يا بسيار، كوچك يا بزرگ ـ متّكى به ذات اقدس احديّت است; هر موجودى در هر مرتبه اى مجراى اراده و مشيّت الهى است و مظهرى از مظاهر آن است; پيامبران در هر كار و از جمله در اعجاز خود متّكى و مستمدّ از منبع لايزال غيبى هستند.

در سوره مباركه نمل، داستان سليمان و ملكه سبا را نقل مى كند. سليمان، ملكه سبا را احضار مى كند و ملكه به حضور سليمان روانه مى شود. سليمان از حاضران مجلس مى خواهد كه تخت ملكه را پيش از ورود خودش حاضر نمايند. برخى داوطلب مى شوند و سليمان به نوع كار آنها راضى نمى شود تا

آنكه:

قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ اَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ اَنْ يَرْتَدَّ اِلَيْكَ طَرْفُكَ. (1)

آن كه دانشى از لوح محفوظ نزد او بود گفت: من پيش از آنكه چشم به هم بزنى آن را حاضر مى كنم (و حاضر كرد).

تعبير قرآن اين است كه آن دانشمند گفت: «من آورنده آن در اين مدّت كم هستم». پس حول و قوّه را به خود نسبت مى دهد و بعلاوه مى گويد آن كه دانشى از لوح محفوظ نزدش بود چنين گفت. اشاره به اينكه اين كار خارق العاده را به موجب نوعى دانش كرد و آن دانش از نوع علومى كه در دفترهاى بشرى تا كنون ثبت شده نيست; دانشى است كه با ارتباط و اتّصال به لوح محفوظ يعنى با قرب به ذات حق مى توان بدان رسيد.

و باز قرآن صريحاً در باره خود اين پيامبر مى گويد:

فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرى بِاَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ اَصابَ وَالشَّياطينَ كُلَّ بَنّاء وَغَوّاص وَآخَرينَ مُقَرَّنينَ فِى الاَْصْفادِ، هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ اَوْ اَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب. (2)

ما باد را مسخّر وى ساختيم در حالى كه به آسانى به امر و اراده او هر جا بخواهد حركت مى كند، و همچنين شياطين هر سازنده و هر زير آب رونده را و ديگرانى كه در زنجير بسته شده بودند. اى سليمان! اين است بخشش بى حساب ما، پس با توست كه ببخشى يا نگه دارى.

در آياتى كه در باره معجزات حضرت عيسى مسيح آمده نيز از تعبيرات قرآن همين مطلب استفاده مى شود. به واسطه پرهيز از اطاله از ذكر آنها خوددارى مى كنيم.

مقصود اين است كه با قبول قرآن نتوان منكر ولايت تصرّف در كائنات شد.

در خاتمه نكته اى را كه در اوّل بحث اشاره كرديم توضيح مى دهيم: همه اين مراحل نتيجه «قرب» به پروردگار است و قرب به حق يك حقيقت واقعى است نه يك تعبير مجازى و اعتبارى. در حديث معروف و مشهور قدسى كه شيعه و سنّى آن را روايت كرده اند به صورت بسيار زيبايى اين حقيقت بيان شده است. امام صادق (عليه السلام) از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) روايت مى كند كه:

قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: ما تَقَرَّبَ اِلَىَّ عَبْدٌ بِشَىْء اَحَبَّ اِلَىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ اِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبَّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يَبْصُرُبِهِ وَ
[ 1ـ نمل / 40 .

2ـ ص / 36 ـ 39.
]

لِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّذى يَبْطُشُ بِها. اِنْ دَعانى اَحَبْتُهُ وَاِنْ سَأَلَنى اَعْطَيْتُهُ. (1)

خداوند مى گويد: هيچ بنده اى با هيچ چيزى به من نزديك نشده است كه از فرائض نزد من محبوب تر باشد. همانا بنده من به وسيله نوافل و مستحبّات ـ كه من فرض نكرده ام ولى او تنها به خاطر محبوبيّت آنها نزد من انجام مى دهد ـ به من نزديك مى شود تا محبوب من مى گردد. همينكه محبوب من گشت، من گوش او مى شوم كه با آن مى شنود و چشم او مى شوم كه با آن مى بيند و زبان او مى شوم كه با آن سخن مى گويد و دست او مى شوم كه با آن حمله مى كند. اگر مرا بخواند، اجابت مى كنم و اگر از من بخواهد، مى بخشم.

در اين حديث جان مطلب ادا شده است: عبادت موجب تقرّب، و تقرّب موجب محبوبيّت نزد خداست; يعنى با عبادتْ انسان به خدا نزديك مى شود و در اثر اين نزديكى قابليّت عنايت خاص مى يابد و در اثر آن عنايت ها گوش و چشم و دست و زبان او حقّانى مى گردد; با قدرت الهى مى شنود و مى بيند و مى گويد و حمله مى كند، دعايش مستجاب و مسؤولش بر آورده است.

حقيقت اين است كه روح مذهب تشيّع كه آن را از ساير مذاهب اسلامى ممتاز مى كند و بينش اسلامى خاص به پيروان خود مى دهد، ديد خاصّ اين مذهب در باره «انسان» است. از طرفى استعدادهاى انسان را بسى شگرف مى داند ـ كه بدان اشاره شد ـ و جهان انسان را هيچ گاه از وجود «انسان كامل» كه همه استعدادهاى انسانى در او به فعليّت رسيده باشد خالى نمى داند، و از طرف ديگر طبق بينش اين مذهبْ عبوديّت يگانه وسيله وصول به مقامات انسانى است و طىّ طريق عبوديّت به صورت كامل و تمام جز با عنايت معنوى و قافله سالارى انسان كامل كه ولىّ و حجّت خداست ميسّر نيست. از اين رو اولياء اين مذهب گفته اند:

بُنِىَ الاِْسْلامُ عَلى خَمْس: عَلَى الصَّلوةِ وَ الزَّكوةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوِلايَةِ وَ لَمْ يُنادَ بِشَىْء كَما نودِىَ بِالْوِلايَةِ (2)
[ 1ـ كافى، ج 1، ص 352.

2ـ وسائل، ج 1، ص 4 .
]

/ 243