نقد نظر وهابيون;
اين نظريّه در زمان ما تا حدّى شيوع يافته و در ميان يك قشر بالخصوص علامت روشنفكرى شمرده مى شود.ولى با توجّه به موازين توحيدى، اين نظريّه از لحاظ توحيد ذاتى در حدّ نظريّه اشاعره شرك آلود است و از نظر توحيد در خالقيّت و فاعليّت، يكى از شرك آميزترين نظريّه هاست.
اشاعره از اشياء، نفى تأثير و سببيّت كرده اند به حساب اينكه اعتقاد به تأثير و سببيّت اشياء مستلزم اعتقاد به قطب ها و منشأها در مقابل خداست; [ در حالى كه ] اشياء آنگاه به صورت قطب ها در مقابل خداوند درمى آيند كه در ذات، استقلال داشته باشند. از اينجا معلوم مى شود اشاعره ناآگاهانه نوعى استقلال ذاتى كه مستلزم شرك ذاتى است براى اشياء قائل بوده اند امّا از آن غافل بوده اند و خواسته اند با نفى اثر از اشياء، توحيد در خالقيّت را تثبيت نمايند; لهذا در همان حال كه شرك در خالقيّت را نفى كرده اند، ناآگاهانه نوعى شرك در ذات را تأييد كرده اند.
عين اين ايراد بر نظريّه وهّابى مآبان وارد است. اين ها نيز ناآگاهانه به نوعى استقلال ذاتى در اشياء قائل شده اند و از اين رو نقش مافوق حدّ عوامل معمولى داشتن را مستلزم اعتقاد به قطبى و قدرتى در مقابل خدا دانسته اند، غافل از آنكه موجودى كه به تمام هويّتش وابسته به اراده حقّ است و هيچ حيثيّت مستقل از خود ندارد، تأثير مافوق الطّبيعى او مانند تأثير طبيعى او پيش از آنكه به خودش مستند باشد، مستند به حقّ است و او جز مجرايى براى مرور فيض حق به اشياء نيست. آيا واسطه فيض وحى و علم بودن جبرئيل و واسطه رزق بودن ميكائيل و واسطه احياء بودن اسرافيل و واسطه قبض ارواح بودن ملك الموت شرك است؟
از نظر توحيد در خالقيّت، اين نظريّه بدترين انواع شرك است، زيرا به نوعى تقسيم كار ميان خالق و مخلوق قائل شده است; كارهاى ماوراءالطّبيعى را قلمرو اختصاصى خدا و كارهاى طبيعى را قلمرو اختصاصى مخلوقات خدا يا قلمرو اشتراكى خدا و مخلوق قرار داده است. قلمرو اختصاصى براى مخلوق قائل شدن عين شرك در فاعليّت است، همچنانكه قلمرو اشتراكى قائل شدن نيز نوعى ديگر از شرك در فاعليّت است.
برخلاف تصوّر رايج، وهّابيگرى تنها يك نظريّه ضدّ امامت نيست، بلكه پيش از آنكه ضدّ امامت
باشد ضدّ توحيد و ضدّ انسان است. از آن جهت ضدّ توحيد است كه به تقسيم كار ميان خالق و مخلوق قائل است و بعلاوه به يك نوع شرك ذاتى خفىّ قائل است كه توضيح داده شد، و از آن جهت ضدّ انسان است كه استعداد انسانى انسان را ـ كه او را از ملائك برتر ساخته و به نصّ قرآن مجيد «خليفة اللّه» است و ملائك مأمور سجده به او ـ درك نمى كند و او را در حدّ يك حيوان طبيعى تنزّل مى دهد.
بعلاوه تفكيك ميان مرده و زنده به اين شكل كه مردگان حتّى در جهان ديگر زنده نيستند و تمام شخصيّت انسان بدن اوست كه به صورت جماد در مى آيد، يك انديشه مادّى و ضدّالهى است.
تفكيك ميان اثر مجهول و مرموز ناشناخته و آثار معلوم و شناخته شده، و اوّلى را بر خلاف دومى ماوراءالطّبيعى دانستن، نوعى ديگر از شرك است.