در جستجوی اهداف و حکمتهای مراسم حج (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

در جستجوی اهداف و حکمتهای مراسم حج (2) - نسخه متنی

سید محمدباقر حجتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در جستجوى اهداف و حكمتهاى مراسم حج - 2

سيد محمدباقر حجتى

«طواف» يا «طليعه مراسم عمره تمتع» وقتى مُحرم به سرزمين امن الهى درمى آيد؛ نخستين وظيفه اى را كه بايد آن را ايفا كند هفت بار طواف بر گرد كعبه است. اما براى اين كه اين تكليف را برگزار نمايد، سزا و مستحب است از «باب بنى شيبه» بر مسجدالحرام وارد شود،(2) تا بتِ «هُبَل» را كه در اين رهگذر مدفون است پايمال كند، و با اوّلين گام خويش در ورود به مسجد و پرستشگاهِ خداى يگانه، شرك ستيزى خود را قبل از طواف آغاز نمايد. و با چنين عملى سمبليك و رمزگونه جز خداى يگانه، همه معبودان دگر را لگدكوب سازد و برائت خود را از شرك و مشركين اعلام نمايد؛ و با طرد ايده شرك، آنگاه در خود استعداد و آمادگى براى طواف بر پيرامون خانه اى فراهم آوَرَد كه مظهر يگانه پرستى است. نياى نخستين بشر؛ يعنى حضرت آدم - عليه السلام - كه فرشتگان توحيدپيشه و درازپيشينه در يگانه پرستى، به خضوع و سجود در پيشگاهش مأمور گشته بودند - پى و اساسِ اين خانه را نهاد و براى اوّلين بار بر گرد همين خانه با راهنمايى فرشتگان به طواف پرداخت، و همين فرشتگان به آدم خاطرنشان شدند كه ما هزار سال پيش از تو مراسم حج را به جاى مى آورديم و چون پيشاهنگانى بر گرد اين خانه، آدم را به طواف آن رهنمون شدند. بنابر اين فرشتگان قرنها - كه با تعبير «هزار سال»، سابقه طواف آنها در روايات گوشزد شده و ظاهراً نبايد اين تعبير را در مرز و ظرف چنان شمارى گرفتارِ تنگنا ساخت؛ و بلكه نمايانگر سابقه اى بس ديرينه تر از هزار سال. تا درازاى آغاز آفرينش هستى تا زمان خلقت آدم را در خود مى گنجاند پيرامون اين نقطه از كره خاكى و قلب تپنده توحيد به طواف خود آغاز كرده و بدان تداوم بخشيدند؛ چون اين نقطه همانگونه كه در احاديث متعددى آمده، محاذى با عرش الهى و مطاف فرشتگان در عالم ملكوت است. مُحْرِم كه در برابر نقطه اى محاذى عرش خدا، پايگاهى را احساس مى كند، اگر چنان محورى را درست باز يابد و مبدأ اين گردش و چرخش را درست شناسايى كند كه از چه جايگاهى بدينسان بر زاويه اى از اين خانه خودنمايى مى كند، بارقه اى در دل او به هم مى رسد كه گامهاى او را به مبدأ اين طواف و گردش، به تحرك وامى دارد؛ و مى فهمد كه در چنين ايستگاهى است كه بايد همه توان بدنى و روحى خود را به كار اندازد و همه وجود خويش را براى گردش در پيرامون حريم الهى به پويايى و تحرك از همين نقطه وادارَدْ: از حجرالاسود كه هرگز در طول تاريخ بناى كعبه، به شرك نيالوده و مورد پرستش قرار نگرفته است. حاجى به كوى يار مى رسد و با آغاز كردن گردش خود پيرامون خانه خدا از محلى كه حجرالاسود در آن نصب شده است و ماجراى نصب آن نمايانگر حلّ اختلافات و درگيرى مردمى بى فرهنگ و فاقد نظام و سازمان است بايد با اين نشانه همبستگى آفرين و اختلاف سوز با برادران و خواهران ديگرى كه فرهنگ و تعاليم اسلامى ميان آنها وحدت برقرار ساخته همبستگى خود را استوارتر نموده و ريشه همه اختلافها را از بن بركنند. ماجرا اين بود كه در مكّه سيلى به راه افتاد و كعبه را ويران ساخت.

مردم مكه از ديرباز بدان حرمت و ارج مى نهادند، بر آن داشت آن را بازسازى كنند. وقتى مى خواستند كعبه را دوباره بر سر پا سازند مصالح ساختمانى آن را از چوب و تخته هاى كشتيى تدارك ديدند كه در ساحل دريا افكنده شده بود. اين كشتى را پادشاه روم از قلزم مصر در سوى حبشه گسيل داشت تا در آن دريا كليسايى را برپا سازند. مردم مكه كشتى ياد شده را خريدارى كرده و براى بازسازى كعبه از مصالح آن بهره جُستند. وقتى تا محل نصب حجرالاسود، بناى كعبه را بالا بردند، ميان آنها بر سر نصب آن اختلاف پديد آمد كه چه كسى يا كسانى بايد عهده دار نصب آن گردند. سرانجام بر سر آن شدند و چنين به توافق رسيدند: نخستين كسى كه از «باب بنى شيبه» وارد شود، او را به عنوان حَكَم و داور در رفع اين اختلاف برگزينند. اولين كسى كه از اين در بر مسجدالحرام درآمد رسول اكرم - صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم - بود. و چون آن حضرت به صداقت و امانت و مبراى از هرگونه زشتيها و بدخواهى ها نامور بود، او را «محمد امين» مى خواندندو به همين عنوان نامور شده بود. لذا بر داورى آن حضرت - در جهت حلّ اين اختلاف و درگيرى - به توافق رسيدند و پيشنهادى را كه آن حضرت ارائه فرمودند پذيرا شدند، حضرت هوشمندانه طرحى ريخت كه رضاى همه افراد را تأمين مى كرد: رداى خود را بر روى زمين گستراند كه گويند عباى «طارونى» بود؛ حجرالاسود را از جا برداشت و در ميان اين ردا يا عبا نهاد و چهار تن از قريش را - كه سران آنها به شمار مى رفتند؛ «عتبة بن ابى ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف»، «اسود بن عبدالمطلب بن عبدالعزى بن قصى، ابوحذيفة بن مغيرة بن عمرو بن مخزوم» و «قس بوعدى سهمى» - انتخاب فرموده و گفت:

هريك از اين چهار نفر گوشه اى از ردا را برگرفته و بدين طريق حجرالاسود را از روى زمين برفرازند، و آن را به محل نصب آن، جا به جا كنند و خودِ آن حضرت حجرالاسود را از ميان آن برداشت و در جايى كه هم اكنون قرار دارد نصب كرد. اين كار نخستين داورى انديشمندانه و كارى آميخته به فضيلت بود كه تا آن زمان ميان اين مردم جلب نظر مى كرد. يكى از همين ناظران - كه قرشى بود - از اين كه قرشيان در مقابل داورى فردى كه از آنها كم سالتر به نظر مى رسيد تسليم شدند و به پيشنهاد او گردن نهادند به شگفت درآمده و اظهار داشت: «من در شگفتم از اين مردم، مردمى كه از شرافت و عزّت و سرورى برخوردارند، و پير و سالخرده و كلان اند كسى را كه از همه آنها كم سن و سالتر و از تمام آنها تهى دست تر است، به عنوان حَكَم و داور و سرور خود گزين كردند؛ سوگند به «لات و عزّى » كه او در آينده بر شما تفوق يافته، و شما را تحت رياست خود گرفته، و بهره و نصيب ها را ميان شما توزيع نموده، و از اين پس حيثيت و اعتبارى شگرف در انتظار او خواهد بود.(3) اين رويداد تاريخى - علاوه بر آن كه مى توان در لابلاى آن نكاتِ ظريفى را جستجو كرد - آثار خوش آيندى را به ارمغان آورده و رمز و سمبلى براى حقايقى بود كه بايد براى هميشه و جاودانه رهنمودى سازنده باشد. قبل از آن كه حجرالاسود با تدابير هوشمندانه آن حضرت در جاى خود نصب گردد، اختلاف و نزاع قريش نزديك بود به درگيرىِ شديد و جنگى خونين منجر گردد؛ اما كارآيى آن حضرت در داورى و فرزانگى او در انديشه از اين فاجعه پيش گيرى كرده و همه گروهها را در اين افتخار سهيم ساخت، بدون اين كه كمترين تفرقه و اختلافى را برانگيزد و يا باعث گردد گروه خاصى در نصب حجرالاسود ويژگى يافته و موجب تفاخر و مباهات قومى بر قومى ديگر گردد. نصب حجرالاسود آنهم بدينسان - كه بايد آن را بازدهِ عنايت الهى برشمرد و اتحاد و همبستگى اين اقوام را به ارمغان آورد - اشارتى است به اين نكته كه بايد كعبه با حجرالاسودش الهام بخشِ وحدت و همبستگى و انسجام كسانى باشد كه در سوى آن و روياروى با آن به نماز و نيايش مى پردازند، و همه مسلمانان در برابر اين نمودارِ وحدت آفرين، اختلافات را از ميان برداشته و با يكديگر برادرانه متحد گردند، و ربّ و خداوندگار يگانه اى كه چنين كانون توحيدى را بنياد نهاده پرستش نموده، و به كلمه توحيد و حبل الهى - كه ميان آنها پيوند استوارى برقرار مى سازد - چنگ آورند و از هرگونه تفرقه و گسستن از يكديگر سخت بپرهيزند. طائفان بيت الهى و پروانه هاى در گردش پيرامون مشعل فروزان كعبه، بر مسجدى درمى آيند كه كعبه و رمز وحدت را در ميان دارد. آنان مى بايد طواف و گردش خود را از همان نقطه اى آغاز كنند كه در آن نقطه خداپرستان از ديرباز، و حتى مشركين قبل از طلوع خورشيد اسلام بر سر آن به توافق و اتحاد رسيده بودند. فرشتگان و ملكوتيان با استلام حجرالاسود و بوسه زدن بر آن با نيايش زمينى و عالم ناسوتى، طليعه طواف خود را افتتاح مى كنند. و پس از اداى مراسم حج به آسمان برمى فرازند. اگر فرشته اى به سوى زمين از جانب خداوند گسيل شود و مأموريتى بدو واگذار گردد، همراه با آن، زيارت خانه خدا از جمله وظايفى است كه به ايفاى آن توفيق مى يابد و هيچ فرشته در سوى زمين فرونمى آيد مگر آن كه چنين توفيقى نصيب او مى گردد.(4) انبيا از آدم تا خاتم - عليهم السلام - شرافت حج و طواف كعبه نصيبشان شد: - آدم ابوالبشر به راهنمايى جبرائيل آيين حج را فراگرفته و با هفت شوط طواف بر گرد كعبه چنين فضيلتى را درك كرد.(5) - شيث نبى - عليه السلام - بدينسان مراسم حج برگزار كرد(6) و توانست به همان امرى توفيق يابد كه آدم ابوالبشر - از طايفه انسى و آدميان و آفريده هاى ساكنان زمين - بدان كامياب گرديده و از پى نخستين انسان موحد با اين كانون توحيد انس و آشنايى برقرار ساخت. شمار انبيايى را كه توفيق حج و طواف، نصيب آنها گشت تا هفتاد و پنج تن ياد كردند(7) كه در ميان آنها قبل از حضرت ابراهيم - عليه السلام - :

- قوم حضرت هود - عليه السلام - را داستانى درخور دانستن است. آن حضرت قوم «عاد» را به پرستش خداى يگانه فرامى خواند؛ ليكن آنان به نداى هود پاسخ مثبت نمى دادند، و به تكذيب او دلخوش بودند. خداوند مدت سه سال سرزمين آنان را از بارشِ باران محروم ساخت. شمارى از كسان خويش را رهسپار كعبه ساختند تا از خداوند بخواهند بر سرزمينشان باران بباراند. اينان طى چهل روز بر گرد كعبه به طواف مى پرداختند و آيين حج را به جاى مى آوردند.(8) آنچه بيش از همه درباره كعبه و حج، اذهان را به خود مشغول و معطوف مى سازد جريان مربوط به: - حضرت ابراهيم خليل است كه سرزمين فراموش شده مكه را آباد كرد، سرزمينى كه نه حاصل خير بود و نه كسى رغبت اقامت در آن را داشت، و مى بايد اين نقطه از كره زمين به خاطر وجود كعبه در آن، بلندآوازه گردد. ابراهيم كه از حيثيت والايى از نگاه يهود و نصارى و مسلمين برخوردار است و از آن رو كه همه انبياى پس از او، از ذريّه و نسل و نژاد او هستند، به «ابوالانبيا» نامبردار است، در راه دعوت مردم به خداى يكتا كمترين دريغى در مجاهدت و فداكارى او ديده نمى شود، و در طريق عقيده توحيدى و آرمان الهى آن چنان خطر مى كرد كه بارها در معرض مرگ قرار گرفت؛ ولى هرگز از پايمردى خود دست ننهاد. ابراهيم در سرزمين «اور» - كه ميان دجله و فرات در قسمتِ هامون به طرف جنوب قرار دارد - پرورش يافت.

و تاريخ، گوياى آن است در زمانى كه ابراهيم در عراق مى زيست تمدن و فرهنگِ «بابِل» بر عراق حاكم بود. مردم بابِل بتهاى متعددى را پرستش مى كردند و هر شهرى را ربّ و خداوندگارى بود، هرچند رسماً در برابر «اِله اعظم» خاضع بودند و شمار «آلهه» و بتها نيز رو به قلّت و كاستى نهاده بود. ابراهيم در اين محيط - كه تعدّد آلهه در آن جلب نظر مى كرد و پيكره هايى براى آنها تراشيدند و در پرستشگاهها نصب كرده بودند - مى زيست، اما با فكر صائب خود احساس مى كرد كه خدا يكى است و آن قدرتى كه بر هستى حاكم است يكتا و مُبرّى از همتا مى باشد؛ لذا تصميم گرفت مردم را از خرافه شرك برهاند و افكار و انديشه هاى آلوده آنان را از هرگونه تصوراتِ غلط و به بيراهه افتاده بپيرايد. خداوند متعال حضرت ابراهيم را با الهاماتِ هدايت آفرين، از رشد و ره يابى برخوردار ساخته و او را موظف كرد كه جامعه محيط خود را هشدار داده، اذهان آنها را از هاله هاى تيره شرك بسترد: «ولقد آتينا ابراهيم رُشدَهُ من قبل وكنّا به عالمين. اذ قال لأبيه وقومه ما هذه التماثيل التى أنتم لها عاكفون»(9) «به راستى (پيش از موسى و پيامبر گرامى اسلام - صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم - ) نيروى بينش راه صحيح را به ابراهيم اعطا كرديم و به لياقت و صلاحيت او براى اعطاى چنين نيرو، و يا به شايستگىِ او براى احراز نبوت آگاه بوديم. ابراهيم وقتى ديد كه به پرستش بتها دلخوش اند به پدرخوانده و مردم محيط خود در مقام سرزنش آنان گفت: اين مجسمه هاى دست سازِ شما، كه به پرستش آنها دل بسته و بدانها روى آورده ايد، چيست؟!»

ابراهيم لحظه اى از تحقير ايده هاى شرك آلود جامعه خويش بازنه ايستاد و از تهديد پدرخوانده خود و نيز طاغوتيان كمترين هراسى به خود راه نداد. چون ديد در برابر هشدارها و ارشادهاى او وقعى نمى نهند به چاره انديشى پرداخت، و نقشه اى بس هوشمندانه را طراحى كرد تا از رهگذر آن، افكار آنها را به كار انداخته و سرانجام به بى ثمر بودن و عجز و ناتوانى معبودان خويش زبان دل به اعتراف گشايند. در صدد درهم كوبيدن بتها برآمد و اين خود يك راه و رسم عملى براى شرك زدايى و ايجاد روحيه توحيد در مردم بود تا بازيابند كه بتها نه تنها سود و زيانى از ناحيه آنها عائد انسان نمى گردد؛ بلكه قادر نيستند از آسيبى كه به آنها روى مى آورد دفاع نمايند. پيدا است كه برهان و دليلِ عملى داراى كارآيى بيشترى از وعظ و ارشاد است. ابراهيم - عليه السلام - بتها را سرنگون كرده و آنها را درهم شكست. و با درهم كوفتن آنها عملاً استدلال كرد كه پرستش بتها بس نادرست و به دور از عقل و خرد است. اگر اين بتان شايسته احراز عنوان «آلهه» مى بودند از خويشتن حمايت مى كردند و به كسى كه نسبت به آنها سوء قصد! مى كرد و با تبر با آنها نبرد! آغاز كرده بود، آسيب مى رساندند. هرچند كه ابراهيم را به محاكمه گرفتند؛ اما با پاسخى كه در عمل، آن را به كار گرفته و تبر را بر گردن بت بزرگ نهاده بود، در مقام پاسخ بازپرس گفت: «بَلْ فعلهُ كبيرهم هذا فاسألوهم إن كانوا ينطقون»(10) «بتهاى شما را اين بت بزرگ درهم شكسته است! اگر باور نمى داريد از آنها بپرسيد، به اين شرط اگر بتوانند زبان به سخن بگشايند!» اين پاسخ ابراهيم آنان را متوجه اشتباه و كارهاى نابخردانه آنها كرده و به خوبى احساس كردند راه نادرستى را در پرستش بتها مى نوردند: «فرجعوا الى أنفسهم فقالوا إنّكم أنتم الظّالمون»(11) «به خود آمدند و انديشه راكدشان به كار افتاد؛ لذا گفتند: شما مسلماً در پرستش اين بتها به خويشتن ستم مى رانيد.» ابراهيم از خُردسالى اهل استدلال بوده و چنان بدان خو گرفته بود كه همواره با فرزانگى و انديشمندانه مى زيست، و با دليل و برهانى گويا با همه مردم سخن مى گفت، و به نمرود كه تا حدّ الوهيت باد در دماغش افتاده بود، چنان محاجّه نمود كه بهت و حيرتِ حاضران محفل او را موجب گرديد:

«ألم تر إلى الّذى حاجّ إبراهيم فى ربّه أن آتاه اللَّه الملك اذ قال ابراهيم ربّى الّذى يُحيى و يميت قال أنا أُحيى و أُميت. قال ابراهيم فانّ اللَّه يأتى بالشّمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الّذى كفر، واللَّه لا يهدى القوم الظّالمين»(12) «آيا به آن كسى كه خداوند مُلك و زمامدارى را به او اعطا كرد - و طغيان روحى او موجب گشت كه مدّعى الوهيت گردد - نمى نگرى كه درباره خداى يگانه با ابراهيم به محاجّه و ستيز متوسل شد تا حيثيت پوشالى خود را واقعى جلوه دهد. وقتى ابراهيم گفت ربّ و خداوندگار من قادر بر زنده كردن است و هم مرگ جانداران در يد قدرت او است. نمرود گفت: من هم بر چنين كارهايى توانا هستم وقتى ابراهيم ديد نمرود از حربه عوام فريبى سود مى جويد، و خود و اطرافيانش را با عملى نابخردانه بيش از پيش به غفلت و بى خبرى از حقايق سوق مى دهد، دليلى را كه حتى عوام و توده مردم عادى پذيراى آن هستند اقامه كرد و فرمود: خداوند يكتا خورشيد را از مشرق برمى آورد؛ تو آن را از مغرب برآور. نمرود كه بر كفر و ادعاى الوهيت خود پافشارى مى كرد، در برابر اين استدلال مبهوت و دچار سرگيجه شد؛ چراكه خداوند، مردمى را كه دانسته و خواسته با اصرار بر كفر و شرك، با خويشتن ستم پيشه اند به راه نمى آورد.» شرك ستيزى ابراهيم - عليه السلام - و اهتمام او در نشر روحيه توحيدى در ميان جوامع معاصرش در جاى جاى قرآن كريم جلب نظر مى كند، و مى بينيم هرگز كمترين تزلزلى در پايدارى و پايمردى او در اين مبارزت و مجاهدت ديده نمى شود و در درون قفصِ منجنيق كه او را به فضا پرتاب مى كردند تا قعر تل عظيمى از آتش كه در ميانش افكنده شد جان و زبانش گوياى توحيد و مبلّغ بى وقفه و با شهامت براى جايگزين شدن يكتاپرستى در بسيط گيتى بود. سرانجام، ابراهيم - عليه السلام - مى بايد نقاطى را براى اشاعه توحيد و يكتاپرستى پشت گذارد تا به مكه درآيد و كانون توحيد جهانى را در اين سرزمين بنياد كند. كوچيدن به مصر ابراهيم - عليه السلام - مدّتى در «حرّان» اقامت گزيد و با دختر عمه اش ساره ازدواج كرد، اما جز حضرت لوط - عليه السلام - و شمارى اندك از مردم، به دعوت توحيدى او پاسخ مثبت ندادند، به مهاجرت از اين ديار مصمم گشت. علت آن درگيرى شديد و فرساينده اى بود كه ميان اين اقليت خداپرست پديد آمده بود لذا از آنها روى گردان شد: «فآمن له لوط وقال انّى مهاجر الى ربّى انّه هو العزيز الحكيم»(13) «لوط - عليه السلام - [و تنى چند] به ابراهيم در «حرّان» ايمان آوردند، و گفت مسلّماً من به سوى خداوندگار كارسازم از اين ديار مى كوچم؛ چراكه او فرازمندِ شكست ناپذير فرزانه است.» خداوند چنين پايگاه روحى حضرت ابراهيم و همرزمان او را در پايمردىِ بر توحيد، و گريز ناگزير او را مى ستايد، و به بيزارى و نفرت آنها از محيط عفن و شرك آلود «حرّان» ارج مى نهد:

«قد كانت لكم أُسوة حسنة فى ابراهيم والّذين معه اذ قالوا انّا بُراء منكم وممّا تعبدون من دون اللَّه كفرنا بكم وبدا بيننا وبينكم البغضاء أبداً حتّى تؤمنوا باللَّه وحده...»(14) «ابراهيم و كسانى كه او را در توحيد هميارى كردند، اسوه و سرمشقى شايسته پيروى و نيك مقتدايى بودند؛ چراكه به جامعه مردم «حران» اخطار كردند، محققاً ما از شما و معبودانى كه در كنار خداى يگانه آنها را مى پرستيدند، بيزار و گريزانيم، ما نابورى و انكار خود را در برابر عقيده هاى خرافىِ شما اعلام مى نماييم و براى هميشه ميان ما و شما بغض و كينه و نفرت حكم فرما است مگر آنگاه كه به خداى يگانه ايمان آوريد.» ابراهيم و همراهان به سرزمين شام روى نهادند. مدت كوتاهى در آن درنگ نمودند؛ اما قحطى و كمبود آذوقه و خشكسالى آنان را بر آن داشت آن را ترك گفته و آهنگ مصر نمايند. از مصر به فلسطين بازگشت. همسرش و نيز هاجر كه خدمتكار او بود، او را همراهى مى كردند. ابراهيم علاقه داشت داراى فرزندى شود و «ساره» همسر ابراهيم چون سالمند و عقيم و سَتَرْوَن بود به ابراهيم پيشنهاد كرد با هاجر ازدواج كند تا خداوند فرزندى به او ارزانى دارد. ثمره اين ازدواج تولد حضرت اسماعيل بود. در سِفر تكوين آمده است: «و اما اسماعيل، من گفتار و درخواست تو را درباره او شنيدم و من هم اكنون مقدم او را تبريك گفته و بركاتى از سوى خود نصيب او مى سازم، و فزونى را در نسل و نژاد او به هم مى رسانم و... و او را به صورت امت بزرگى مقرر داشته و جمع فراوانى از تبار او را در دنيا فراهم مى آورم.»(15) اين مطلب را بايد بشارتى به امت حضرت محمد - صلى اللَّه عليه وآله وسلم - برشمرد؛ زيرا آن حضرت و نيز عربِ حجاز از نسل و نژاد اسماعيل بودند. اين وعده و نويد درباره ذريه و نسل اسماعيل به وسيله پيامبر اسلام - صلى اللَّه عليه وآله وسلم - و امت او تحقق پذيرفت. هجرت ابراهيم و اسماعيل - عليهماالسلام - به مكه پس از زادن اسماعيل، هاجر از اين كه فرزندى چون او را در كنار خود احساس مى كرد، به خود مى باليد و همين حادثه، حسرت و غيرت را در ساره برمى انگيخت. از ابراهيم درخواست كرد كه آن دو را از محيط زندگانى او دور نگاه دارد؛ چراكه حضور آنها در جايگاهى كه زندگانى مى كرد براى ساره تحمل ناپذير مى نمود. ابراهيم به درخواست هاجر - براى هدفى كه خدا مى خواست - پاسخ مثبت داد. خداوند به ابراهيم وحى كرد هاجر و اسماعيل را با خود همراه ساخته و با آنها - در حالى كه اسماعيل طفلى شيرخوار بود - به مكه رهسپار گردند. اراده خداوند راهنماى اين سفر سرنوشت ساز بود؛ و سفر ادامه يافت تا آنجا كه خداوند متعال به ابراهيم فرمان داد در سرزمينى به دور از آبادى، در پايگاهى كه بيت اللَّه الحرام بنا مى شود درنگ كند، و پايان سفر آنها و مقصدشان را در اين نقطه اعلام كرد. ابراهيم، هاجر و اسماعيل را در اين سرزمين خشك و فاقد آب و گياه فرود آورد، و آنان را تنها گذاشته و خود از راهى كه آمده بود بازگشت. هاجر از پى او آمد و گفت: كجا مى روى و براى چه كسى ما را در اين وادى وحشتناك و سرزمين خشك وامى گذارى؟ چندبار هاجر براى برانگيختن عاطفه و احساس پدر و فرزندى و همسرى، اين سخن را تكرار كرد؛ ولى ابراهيم با بى تفاوتى راه بازگشت را ادامه مى داد. هاجر گفت:

آيا خداوند تو را به اين كار فرمان داده است؟ پاسخ داد: آرى. هاجر گفت: در اين صورت خداوند ما را مورد بى اعتنايى و بى مهرى خود قرار نمى دهد. آنگاه به جايى كه اسماعيل را در آن گذارده بود مراجعت كرد. اما ابراهيم على رغم آن كه به چنين كارى از سوى خدا دست يازيد، قلبش پريشان بوده و از فراق زن و فرزندش سخت افسرده بود؛ ولى اراده خداوند بر اراده او چيره گشت و خويشتن را تسليم امر الهى احساس مى كرد و راه بازگشت را ادامه مى داد و به درگاه پروردگارش مى ناليد و او را با آن سخنى كه خداوند در قرآن كريم بازگو فرموده، مى خواند: «ربّنا انّى أسكنت من ذرّيتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل أفئدةً من النّاس تهوى اليهم وارزُقهم من الثّمرات لعلّهم يشكرون»(16) «پروردگارا! تو مى دانى كه من به راستى زن و فرزندم را در درّه اى كه فاقد آب و گياه و غير قابل كشت و زرع است كنار خانه محترم تو سُكنى دادم، پروردگارا! اين كار از آن رو است كه نماز را به پاى دارند. پس قلبهايى از مردم را به سوى آنها معطوف ساز تا براى دلگرمى آنها و رهايى آنان از تنهايى به سوى آنها جلب شود، و از ثمرات و آذوقه هاىِ درخور به آنها ارزانى دار تا سپاس نعمتهاى تو دارند.» ابراهيم با اين دعا و درخواست، به خداوند متعال عرضه مى دارد كه من خانه تو را بازسازى كرده و از نو آن را بنياد مى كنم، خانه اى كه از آن پس آن را ارج نهند. هدف من از واگذاردنِ آنها اين است كه پرستش تو را كه يگانه اى، در پيش گرفته و وظيفه خود را در امر توحيد و يكتاپرستى ايفا نمايند. هاجر در برابر فرمان الهى رام گشته و با خاطرى آرام و مجهز به صبر و شكيبايى مى آسود؛ و مدتى از توشه اى كه به همراه خويش آورده بود و آبى كه ابراهيم در اختيار آنها قرار داده بود، زندگانى را به سر مى آوَرْد تا اين كه آب و غذاى آنها تمام شد و از اين پس چيزى در اختيار نداشتند كه از رهگذر آن تغذيه كنند و يا تشنگى خود را فرونشانند. فشار عطش كه او و طفل شيرخوارش را شكنجه مى داد، فرساينده و تحمل ناپذير گشت. نگاههاى تأثرآميز و اندوه زاى او به فرزندش كه از شدّت تشنگى به خود مى پيچيد نمى توان در جمله و سخنى تصوير كرد.

هاجر نمى توانست اين منظره دردناك را تحمل كند. از جاى برخاست و دويدن را آغاز كرد و احياناً با هروله به اين سو و آنسو، اطراف خويش را به جستجو مى گرفت. برفراز جايى بس بلند كه به «صفا» نامبردار است بالا رفت و نگاهش را به اطراف مى گرداند تا شايد جرعه اى آب براى فرزندش كه جگرش از تشنگى تفتيده بود سراغ كند؛ اما آنچه به نظر نمى رسيد آب بود. از فراز كوه صفا به زير آمد و به سان انسان سرگردانى كه نمى داند بايد چه كند با گامهايى سريع به سوى مكان مرتفعى كه «مروه» نام دارد آهنگ نمود و برفراز آن آمد؛ ليكن در آنجا نيز با نگاه گردانى در پيرامون خود، جايى را كه بتوان آب را در آن سراغ گرفت به نظرش نرسيد. آنگاه به «صفا» برفرازيد، و هفت بار اين شُد و آمد و رفت و بازگشت از صفا به مروه را تكرار كرد؛ و با تمام توان و رمقى كه داشت ميان صفا و مروه را درنورديد و ناگزير برفراز آنها در جستجوى آب، نگاه نوميدانه خود را به اطراف مى دوخت تا سرانجام بر بالاى كوه صفا صدايى به گوشش رسيد. نگاهش را برگرداند؛ فرشته اى را در كنار زمزم رؤيت كرد كه با بال خود زمين را مى كاويد و اين كاوش به جوشيدن آب از زمين سربرآورد. هاجر اين چشم انداز هيجان آور را ديد و غرق در سرور و شادمانى شد و از اين آب، جرعه هايى به اسماعيل نوشاند و خود نيز از آن نوشيد و سيراب گشتند. پرندگان پس از جوشيدن اين آب، به اين نقطه به پرواز و فرود درآمدند؛ خداى مهربان كه همه پديده هستى را با رحمت خويش همواره و بى وقفه مورد عنايت قرار مى دهد، با پديدآوردن آب در اين نقطه و جذب مرغان و پرندگان، اندكى از غربت و تنهايى آنها كاست. از آنها پس گروهى از قبيله «جُرْهُم» در فاصله اى نزديك به اين نقطه ره مى سپردند؛ پرندگان را ديدند در اطراف اين نقطه كه در حال پرواز و فرود آمدن هستند.

از هم پرسيدند اين پرندگان بايد در جايى پرواز و فرود داشته باشند كه آبى در آن نقطه سراغ كرده باشند، آيا شما در اين نقطه از دره، آبى را تا كنون سراغ كرده ايد؟ پاسخ دادند: نه. يكى از افراد گروه را به محل فرود آمدن پرندگان براى كسب اطلاع گسيل داشتند؛ او پس از بازگشت شادى كنان مژده داد كه در اين نقطه آبى پديد آمده است. همگى در سوى اين مكان راهى شدند و هاجر را با كودك شيرخوارش ديدند. به او گفتند: اگر اجازه مى دهى ما نيز با تو در اين جايگاه اقامت گزينيم؛ آب از آنِ تو است و ما را سهمى در آن نيست. هاجر به آنها خوش آمد گفت. آنان نيز اين مكان را به عنوان ميهن جديد برگزيدند. اسماعيل در چنين مكان مقدسى پرورش يافت و نوجوانى برومند گشت و زبان عربى را از قبيله «جُرْهُم» فراگرفت. فرمانبردارى از خداوند تا اوج قربانى فرزند حضرت ابراهيم - عليه السلام - اسماعيل را در مكه رها كرد. اما پيوند مهر پدرى و فرزندى - تا زمانى كه مرور ايام، اسماعيل را تا سن نوجوانى پيش بُرد - هرگز از دل ابراهيم نسبت به او گسسته نشد و اسماعيل را هيچگاه فراموش نمى كرد، و به هيچوجه كانون پرعاطفه قلبش، جايى خالى از اسماعيل نبود؛ هر از چندى او و همسرش را ديدار مى كرد. در يكى از اين ديدارها ابراهيم در عالم رؤيا مأمور شد فرزندش اسماعيل را سر ببرد. از آنجا كه رؤيا و خواب ديدن انبيا، صادق و راستين و حق است - چراكه به مثابه وحى از جانب خدا بايد تلقى شود - تصميم گرفت اين مأموريت فراسنگين را اجرا كند. از اين كه اسماعيل تنها فرزند و يادگار او است مانع از آن نمى شد در مقام امتثال امر الهى هر چند كه سالخورده شده است فرزندش را قربانى كند. قرآن كريم از اين جريان و حادثه شگرف و پايمردى ابراهيم در طاعت از فرمانِ الهى، چنين بازگو مى كند: «وقال انّى ذاهب الى ربّى سيهدين. ربّ هب لى من الصّالحين. فبشّرناه بغلامٍ حليم. فلمّا بلغ معه السّعى قال يا بنىّ انّى أرى فى المنام أنّى أذبحك فانظر ماذا ترى قال يا أبتِ افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء اللَّه من الصّابرين. فلمّا أسلما و تلّه للجبين. و ناديناه أن يا ابراهيم قد صدّقت الرّؤيا انّا كذلك نجزى المحسنين.

انّ هذا لهو البلاء المبين، وفديناه بذبح عظيم. وتركنا عليه فى الآخرين. سلام على ابراهيم كذلك نجزى المحسنين. انّه من عبادنا المؤمنين. و بشّرناه بإسحق نبيّاً من الصّالحين»(17) «ابراهيم گفت: تحقيقاً در سوى خداوندگارم روانم، و آهنگ سوى او دارم. پروردگارا! مرا فرزندى شايسته موهبت فرما. پس در پاسخ به درخواستِ او، وى را به نوجوانى بردبار نويد داديم. و چون اسماعيل با پدر به جايى رسيدند كه بايد در آنجا دست به كار گردند ابراهيم به او گفت: فرزند عزيزم! حقاً در خواب ديدم تو را ذَبْح مى كنم، بنگر كه رأى تو چيست؟ گفت: پدرم آنچه بدان مأمور شدى به كار بند، اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهى يافت. چون هر دو در برابر امر الهى تسليم شدند و اسماعيل را بر پيشانى بر روى زمين خواباند و دست به كارِ ذَبْحِ او شد، بدو بانگ برآورديم اى ابراهيم، تو خوابت را عملاً باور داشته و آن را به حقيقت پيوستى، بدينسان ما درست كاران را پاداش نيك مى دهيم. اين كار، آزمايشى آشكار و عارى از ابهام است. ابراهيم را با گوسفندى بزرگ بازخريد كرديم. و نام نيكوى او را در نسلهاى پسينيان جاويد ساختيم. درود بر ابراهيم، ما درست كاران را اين چنين پاداش مى دهيم؛ چراكه او از بندگان باايمانِ ما بود. او را به اسحاق، پيامبرى از زمره پيامبران صالح، شمرده و نويد داديم.» آرى وقتى ابراهيم در مقام اجراى امر الهى برآمد و كارد به دست گرفته و بر گلوى نازك ابراهيم نهاد تا از قفا سر او را از پيكر جدا سازد؛ اما كارد از بريدن كُند و ناتوان گشت. در اثناى آن، خداوند به ابراهيم فرمود: از ادامه كار دست بازدارد. چراكه هدف از آزمايش او در پايمردى نسبت به اوامر ما كاملاً محقق گشته بود؛ و معلوم شد تو در اجراى اوامر من كمترين دريغ را روا نخواهى داشت و بايد به دست تو كه بتها را از معابد و از دل مردم واژگون ساختى بناى كعبه كه مظهر توحيد و سمبلِ بيزارى از شرك است انجام گيرد. گويند: روزى حضرت ابراهيم - عليه السلام - به مكه درآمد و وارد خانه اسماعيل شد؛ ليكن او را در سراى خويش نديد. همسر اسماعيل را - كه پدر شوهر خود را نمى شناخت - در ميان خانه يافت. از او جوياى اسماعيل شد پاسخ داد كه براى شكار از خانه بيرون رفته است، ابراهيم از اوضاع و احوال آنها پرسيد همسر اسماعيل گفت در سختى و تنگدستى به سر مى بريم. و از اوضاع بد خود، زبان به شِكْوه و گله گشود. آنگاه ابراهيم پرسيد آيا ضيافتى در سراى شما انجام مى گيرد، آيا آب و غذايى در خانه داريد؟ گفت: نه ميهمانى داريم و نه آب و غذايى در خانه.

وقتى ابراهيم حالتِ نارضايى را در اين زن احساس كرد و ديد كه او به آنچه خدا براى آنها مقدر كرده دلخوش نيست و از كيفيت زندگانى خود با همسرش اسماعيل خشمگين است، و از ورود ابراهيم استقبال به عمل نياورده و مقدم اين تازه وارد سالخورده را گرامى نداشته، براى ابراهيم چنين همسرى در پرورش اسماعيل ناخوش آيند مى نمود. لذا ابراهيم به او گفت: وقتى شوهر تو به خانه بازگشت سلام مرا به او ابلاغ كن و بگو آستانه در منزل خود را جابه جا كرده و آن را تغيير دهد. ابراهيم از راهى كه آمده بود بازگشت و اسماعيل به خانه مراجعت كرد و احساس نمود جريانى در غياب او اتفاق افتاده است. از همسرش پرسيد: كسى نزد تو آمد؟ گفت: آرى، پيرمردى وارد شد و چنين و چنان گفت. و درباره تو از من سؤال كرد و من واقعِ امر را براى او گزارش كردم. اسماعيل گفت: آيا تو را به چيزى سفارش نكرد؟ گفت: چرا؛ به من گفت كه سلام او را به تو ابلاغ كرده، و از من خواست به تو بگويم آستانه در منزلت را تغيير دهى. اسماعيل گفت: آن پير سالخورده، پدرم ابراهيم بود و مرا فرمان داد از تو جدا گردم، برو به خانواده خود بازگرد. اسماعيل او را طلاق داد و زنى ديگر را به همسرى گرفت. مدتى از غيبت ابراهيم گذشت، آنگاه آهنگ مكه نموده و بر سراى اسماعيل درآمد. اين بار نيز اسماعيل در خانه حضور نداشت. همسر جديدش در خانه بود، و از ابراهيم استقبال كرده و به او خوش آمد گفت، پرسيد: آيا مراسم ميهمانى در خانه شما برپا مى شود؟ گفت: آرى، اين زن، ابراهيم را به ميهمانى فراخواند و مقدمِ او را گرامى داشت. ابراهيم از وضع و حال آنها پرسيد؛ پاسخ داد: ما در شرايطى خوب و مطلوب و فراوانى روزى به سر مى بريم و خداى را نيز سپاس گزارده و از او اظهار رضا و خوشنودى مى كنيم. ابراهيم گفت: وقتى شوهر تو بازگشت سلام مرا به او برسان و بگو كه آستانه در خانه خود را تغيير ندهد؛ بلكه در جاى خود نگاه دارد، آنگاه ابراهيم از سراى اسماعيل بازگشت. اسماعيل شبانه به خانه آمد و همسرش براى او آمدن آن مرد سالخورده را گزارش كرد و وصف و حالش را براى اسماعيل توضيح داد و گفت:

توصيه اى داشت كه من بايد آن را به تو بگويم كه آستانه در را در جاى خود حفظ كرده و جابه جايش نسازى. اسماعيل به همسرش گفت: او پدرم ابراهيم بود كه توصيه كرد از تو نگاهدارى به عمل آورم و از تو جدا نشوم. اسماعيل در طول حيات خويش با همين همسر، عمر خود را به سر آورد و همين همسر مادر فرزندانى است كه از ديرباز گروه زيادى افتخار مى كنند از تبار و نژاد اسماعيل بوده و هستند. ابراهيم و اسماعيل و بناى كعبه مدتى دور و دراز حضرت ابراهيم - عليه السلام - به دور از فرزندش اسماعيل به سر برد. اما براى كارى بس بزرگ و سرنوشت ساز نزد فرزندش بازگشت. خدا به ابراهيم فرمان داد كه كعبه را بنا كرده و آن را بازسازى كند تا به عنوان نخستين خانه اى كه براى پرستش خداى يگانه بنياد مى شود مورد استفاده قرار گرفته و آن را از نو تجديد كند. ابراهيم در جستجوى فرزند خود اسماعيل مى پوييد كه سرانجام او را در كنار زمزم سرگرم تراشيدنِ تير يافت. ابراهيم و اسماعيل همدگر را در آغوش گرفتند و از شدت خوشحالى و سرور يكديگر را لبريز از محبت و عواطف ساختند. پس از آن كه ديدار ابراهيم از فرزندش و اقامت وى نزد او با وضع خوش آيندى ادامه يافت فرجامش آن بود كه خداوند متعال ابراهيم را مأمور ساخت خانه اى براى عبادت او در همان جا بنا كند و جاى آن را خداوند به ابراهيم خاطرنشان ساخت، جايى كه از اطراف و پيرامونش بلندتر مى نموده و نزديك محل و نقطه ديدار آنها بود. اسماعيل به پدر عرض كرد: امر خداوندگار كارسازِ خود را اجرا كن و من نيز با تو در اين كار بزرگ به هميارى برمى خيزم. ابراهيم بناى خانه خدا را در عهده داشت و اسماعيل سنگ و گل مى آورد و در اختيار او مى نهاد.

آنگاه به اسماعيل گفت: سنگ زيبايى را بياور تا آن را بر ركن قرار دهم و اين سنگ نشانه اى براى مردم به عنوان مبدأ طواف آنها باشد. جبرائيل، اسماعيل را به حجرالاسود رهنمون گشت، و او آن را برگرفته و در جاى خود نهادند، و همواره كه بناى كعبه را بالا مى بردند، اين دعا را مى خواندند: «ربّنا تقبّل منّا انّك أنت السميع العليم»(18) وقتى بناى كعبه با بنّايى و معمارى ابراهيم و كارگرى اسماعيل بالا رفت، و ابراهيم سالمند از بالا بردن سنگ احساس ناتوانى مى كرد بر روى سنگى - كه آن را به عنوان «مقام ابراهيم» مى شناسيم - پاى مى نهاد و وقتى ناحيه اى از ديوار به پايان مى رسيد اين سنگ از آن ناحيه به ناحيه ديگر جابه جا مى شد؛ و ابراهيم بر روى آن مى ايستاد و ديوار آن ناحيه را سنگ چين مى كرد. و بدينسان سنگ جابه جا مى گشت تا بناى ديوارهاى اطراف به پايان رسد. گويند اين سنگ از قديم الأيام پيوسته به ديوار كعبه بود تا زمان عمر بن الخطاب آن را اندكى از بيت جدا كردند و در جايى كه هم اكنون قرار دارد نهادند. قرآن كريم اشارتى به بناى كعبه دارد، آنجا كه مى فرمايد: «واذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس وأمناً واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى وعهدنا الى ابراهيم واسماعيل أن طهّرا بيتى للطّائفين والعاكفين والرّكّع السّجود. واذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا بلداً آمناً وارزق أهله من الثّمرات مَن آمن منهم باللَّه واليوم الآخر قال ومن كفرفأُمتّعه قليلاً ثمّ أضطرُّهُ الى عذاب النّار وبئس المصير. واذيرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربّنا تقبّل منّا انّك سميع عليم»(19) «به ياد آور زمانى را كه:

خانه خود را مركز تجمع مردم و جايگاه امنى قرار داديم و مقام ابراهيم را به عنوان محل اقامه نماز انتخاب كنيد. ما ابراهيم و اسماعيل را گفتيم خانه مرا براى طواف كنندگان و معتكفان و مقيمان و راكعان و سجده گزاران، پاكيزه داريد. خاطرنشان مى سازيم آن وقتى را كه ابراهيم گفت: خداوندگارا! اين جايگاه را شهر و سرزمينى برخوردار از امنيت قرار ده و به آن دسته از مردم اين شهر كه به خدا و روز واپسين ايمان دارند از هر بَر و ميوه و ارزاق ارزانى دار. خدا فرمود هركه در اين پايگاه مقدس راه كفر در پيش گيرد، اندكى او را هرچند برخوردار مى سازم اما سرانجام به عذاب آتش دوزخ ناگزيرش كنم، عذابى كه بد فرجامى براى انسانها است. آن زمانى را به ياد آور كه ابراهيم و نيز اسماعيل پايه هاى خانه خدا و كعبه را بالا مى بردند مى گفتند: خداوندگارا! از ما بپذير كه تو شنواى دانايى.» خداوند متعال طى اين آيات يادآورِ نعمتى بس عظيم به قاطبه مسلمين جهان مى گردد و آن عبارت از مقرر كردن و تحقق بخشيدن بناى «بيت اللَّه الحرام» به عنوان مقصد و هدفى است كه بايد به ديدار آن همت گمارند و آن را به صورت مرجعى قرار داده كه بايد براى پرستش به سويش از دور و نزديك بكوچند؛ چنانكه آن را قرارگاه امنى براى هر خائف و بيمناك از آسيب ها و تهاجم ها مقرر فرمود. آن كه بر حرم الهى درمى آيد هيچكسى نمى تواند او را بيازارد. و اين حقيقت، مسأله اى است كه از ديرباز در مورد اين مكان بر سر آن به توافق رسيده بودند، و قداستى را براى آن مى شناختند كه از رهگذر آن هيچكسى را روا نبود بر حريم اين حرم تعدّى كند.

خداوند به دعاى ابراهيم پاسخ مثبت داده و همه گونه ارزاق در اين سرزمين كه فاقد آب بوده و بوته و گياهى قابل توجه در آن نمى روييد به سوى آن كشاند؛ چنانكه اين حقيقت از دوردست ترين اعصار تا زمان ما آشكارا جلب نظر مى كند. بحث ما در مسأله طواف به سرگذشت گذراى بناى كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل انجاميد و خواستيم خاطرنشان سازيم كه حاجيان برگرد چه خانه اى طواف مى كنند، خانه اى كه مطاف فرشتگان و شمار فراوانى از انبيا تا زمان حضرت ابراهيم بوده، و يكتايى معبود و وجودى را كه - فقط و به تنهايى - درخور پرستش است - در اذهان ما بيدار مى سازد. و چنين هدفى، ابراهيم شرك ستيز و بت شكن را درخواست مى كرد كه كانون توحيد را از نو بنا و بازسازى كند؛ ابراهيمى كه در جهت احياى انديشه توحيد و يكتاپرستى لحظه اى آرام نمى گرفت، و پيشينه مبارزات او با شرك، توأم با بانگ و فريادى آغاز شده بود كه «بابل» را - كه حدود سى و هفت قرن را در پرستش بتها پشت سر نهاده بود - لرزاند، فرياد و بانگى كه طنين صداى آن در هر عصر و هر محيطى همواره سامعه بشرى را مى نوازد؛ زيرا پرستش بتها - اين پرستش فرومايه كه عقل و خرد آدمى را به ابتذال و فروهشتگى سوق مى داده، و بايد اين چنين پرستشى را زاده و بازدهِ خرافات و اوهام و ياوه انديشى برشمرد - آثار آن حتى تا زمان معاصر كه عصر پيشرفت علم و تكنولوژى است هنوز دست از سر گروههايى از مردم برنمى دارد. همواره هنوز هم پاره اى از اديان در جهان معاصر بتها را سمبل بسيارى از مقدسات تلقى مى كنند، از اجرام سماوى گرفته تا جانوران زمين و پرندگان آسمان تا بوزينه و افعى، و فيل و گاو و جز آنها را مى پرستند. چه عاملى توانست بت پرستى را در گروههايى از جامعه انسانى معاصر بر سر پا نگاه دارد. اگر بكاويم انگيزه هايى را شناسايى مى كنيم كه پرستش بتها را براى اينان ديكته و املا مى كند و آن عبارت از تقليد عاميانه از آباء و نياكان و رسوم و شيوه هاى سنتى غلط مى باشد. قرآن بيش از چهارده قرن پيش - وقتى راجع به ابراهيم گزارشى ارائه مى كند، و عصرى را از زمان اين پيامبر براى ما به تصوير مى كشد كه پرستش بتها جوامعِ روزگارِ وى را زير پوشش گرفته بود - استدلال بت پرستان عصر ابراهيم را براى ما بيان مى كند: «واتلُ عليهم نبأ ابراهيم.

اذ قال لأبيه وقومه ما تعبدون. قالوا نعبد أصناماً فنظلّ لها عاكفين. قال هل يسمعونكم اذ تدعون أو ينفعونكم أو يضرّون. قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون»(20) «و گزارش كارها و تلاشهاى ابراهيم را در مبارزه با بت پرستى، بر مردم بخوان؛ وقتى كه او به پدرخوانده و گروه وابسته به خود گفت: چه چيزى را مى پرستيد؟ پاسخ دادند: بتهايى را كه همواره چشم انتظار و اميد به آنها دوخته و در برابر آنها خاكساريم. ابراهيم گفت: آيا وقتى آنها را مى خوانيد درخواستِ شما را مى شنوند يا سود و زيانى عايد شما مى سازند، دليل شما در پرستش آنها چيست؟ گفتند: آباء و نياكان خود را بر اين سنت و رسم و شيوه يافتيم، و چون آنان چنين مى كردند ما نيز چنين مى كنيم، و راه و رسم آنها را ترك نمى گوييم.» پاسخ مردم در برابر سؤال اعتراض آميز ابراهيم اين بود كه به انگيزه تقليدِ از پدران و نياكان، بتها را پرستش مى كردند؛ و علت و موجب ديگرى در كار نبوده است. اين پاسخ اعترافى است ضمنى كه بتها نه سودى عايد مى سازند و نه زيان و آسيبى به آدمى وارد مى كنند. قرآن كريم تحليل و تعليل ديگرى را در عبادت و پرستش بت پرستان ياد مى كند: «وقال انّما اتّخذتم من دون اللَّه أوثاناً مودّة بينكم فى الحيوة الدّنيا»(21) «و گفت: صرفاً شما در برابر خداى يگانه و در كنار او بتها را به خاطر حفظ دوستى و مجامله با يكديگر، براى پرستش انتخاب كرديد. اين انتخاب و اتخاذ شما از اعتقاد شما ريشه نمى گيرد؛ بلكه براى نگاهبانى از دوستى متقابل شما كه به زندگانى مادى شما مى پيوندد بتها را برگزيديد تا همرنگ با يكديگر باشيد.» انسانِ متمدن روزگار ما انواع و اقسام بت هاى سمبليك را براى جوامع بشرى به ارمغان آوردند كه در كنار خدا به عبادت و كرنش در برابر آنها روى مى آورند كه از آن جمله:

- كرنش پرستش گونه در برابر شخصيتهايى چون زمامداران و رياست مداران طاغوت مآبِ دنياى شرق و غرب مى باشد كه به خاطر قدرتهاى دنياوى و مادى و سلطه و اقتدار به صورت معبودانى در كنار خدا درآمدند، و در پيرامون انديشه جوامع بشرى اوهام و افسانه هايى را به هم بافتند - و مردم نيز چون كرم ابريشم اين انديشه ها را بر خويشتن تنيده اند - كه آنان را در مصافِ خداى يگانه مى انگارند، و سخن آنان را حقايقى نقض ناپذير و غير قابل تخلف تصور مى كنند. ترس و هراس از قدرتهايى كه در كنار قدرت خداوند متعال جز قدرتهايى پوچ و پوشالى چيز ديگرى نيست اين زير قدرتهاى الهى (نه ابرقدرتها) را به سان بتهايى هراس آفرين درآورده است. و وقتى در برابر صولت ابراهيمى بت برانداز درهم مى شكنند باز هم دولتمردان كشورهاى اسلامى و غير اسلامى در برابر آنها به خود بيم راه مى دهند. مگر تمام قدرتهاى داخلى و خارجى دست به دست هم نداده بودند كه ايران اسلامى را - با به كار گيرى همه توان و نيروهايشان - از پاى درآورند؛ ولى تاكنون به فضل الهى آنچنان در اين انديشه شيطانى ناكام و رسوا شدند كه موجب گشت ملّتها چهره واقعى اين بتهاى بزك يافته از سلاح و رزم افزار مدرن را درست شناسايى كرده و منظره كريه واشمئزازآور آنها را شهود كنند. انقلاب اسلامى ايران ضمن آن كه آزمونى بزرگ بوده، هشدارى است به تمام جوامع اسلامى كه در معيت قرآن كريم و در سايه رهنمودهاى آن و پاى بندى و پايمردى نسبت به محتواى آن مى توان بر همه قدرتها چيره گشت. چنانكه حضرت امام راحل - قدس سره الشريف - اين حقيقت را، با فداكارى خويش و در سايه قرآن كريم، اثبات فرمود. پى نوشتها: ٍّ ؛1ظظح

/ 1