تو برون در چه كردى كه درون خانه آيى؟! - تو برون در چه کردی که درون خانه آیی؟! نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تو برون در چه کردی که درون خانه آیی؟! - نسخه متنی

محمد نقدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



تو برون در چه كردى كه درون خانه آيى؟!

خانه كعبه و تنها قبله مسلمانان جهان، مدت چند ماه است كه به دست دولت عربستان براى پاره اى تعميرات در حصارى از چوب قرار گرفته و به دور از چشم مسلمانان در دست بازسازى است. آنچه تا كنون درباره تعمير بيت گفته اند، شكاف برداشتن سقف ونشست و ترك برداشتن كف بيت است. گزارشى كه اينك مى خوانيد مشاهدات يكى از روحانيان سفر عمره مفرده است كه در پايان شهريور ماه امسال (1375 هـ . ش.) توفيق تشرف به داخل خانه كعبه را يافته است.

آنان كه به مكه مشرف شده اند، مى دانند آنگاه كه آدمى به مسجدالحرام گام مى نهد وچشمش به كعبه مى افتد، چه حالى پيدا مى كند! با ديدن كعبه و قبله مسلمانان جهان، حال انسان دگرگون شده، اشكش بى اختيار جارى مى گردد و ناله ها همراه با سوز و گدازِ درون، در راز و نياز با ربّ الأرباب سر داده مى شود.

شكوه و جلال كعبه، رواقهاى اطراف مسجدالحرام، مقام ابراهيم، حِجر اسماعيل، ناودان طلا، چاه زمزم و... هر كدام، گذشته از تداعىِ خاطره هاى مهم و تاريخى، بقدرى جالب و چشم نوازند كه نگاه هر بيننده اى را خيره كرده، مدتى به خود مشغول مى دارند.

و از همه ديدنى تر، حالتها و راز و نيازهاى مردمِ مختلفى است كه از نقاط دور ونزديك عالم در اين سرزمين مقدس گرد آمده و كعبه را چون نگينى در بر گرفته اند و در اطراف آن پروانه وار، هر كدام به نوعى مشغول عبادتند.

زيباترين سرود و آهنگ، صداى لبيك هايى است كه از حلقوم ميليون ها انسان مشتاق، در اجابت دعوت ابراهيم خليل، طنين انداز است و با شكوه ترين و ديدنى ترين تابلو، حركت آرام و موج گونه مسلمانانى است كه با همه اختلاف در رنگ، زبان و مليت، برگرد خانه يار در حال طوافند. مسجد الحرام تنها مسجدى است كه خاطره طواف ونماز حدود هزار پيامبر را در دل خود جاى داده و تنها مكانى است كه در آن ملاكهاى ظاهرى به هم خورده، شاه و
گدا، سياه و سفيد، خرد و كلان و ... همه و همه در كنار هم و در يك صف با زبان آه و اشك و ناله، پيام عبوديت و بندگى را، در اوج خضوع و عجز، ترسيم مى كنند، راستى كه ديدنى است!

اى كاش هنرمندان متعهد و مسلمان ما نيز همانند هنرمندان ديگر ملّتها كه از مهمترين فرازهاى كتاب مقدسشان و يا از خاطرات بجاى مانده از پيامبران و يارانشان اثرى ماندگار و به ياد ماندنى ساخته اند ـ همت مى كردند. و از اين حركت زيبا و شور آفرين توحيدى، كه حكايت از قدمتى چند هزارساله دارد و با همه اديان توحيدى، داراى پيوندى ناگسستنى است، آثارى ارزشمند پديد مى آوردند.

شبهاى مسجدالحرام بقدرى زيبا و ديدنى و خاطره انگيز است كه قابل وصف نيست، به خصوص اگر از طبقه دوم يا سوم شاهد حركت با شكوه مسلمانان برگِرد خانه باشى.

در روايتى از معصوم ـ ع ـ نقل شده است كه از كنار خانه كعبه صد و بيست درِ رحمت گشوده شده، شصت در براى طواف كنندگان، چهل در براى نمازگزاران و بيست در براى كسانى كه به كعبه نگاه مى كنند.

آرى، اينجا خانه اى است كه حتى نگاه به آن عبادت است.

خاطره اى كه اينك مى نگارم، مربوط به آخرين سفرى است كه به عزم عمره، در پايان شهريور ماه امسال (1375 خورشيدى) به مكه مشرف شدم. كعبه گر چه از نظر جغرافيايى در شبه جزيره عربستان واقع است اما گويى در قلب همه مسلمانان جهان جاى دارد و همه شيفته و واله آن هستند، تا جايى كه همگى مشتاقند روزى از نزديك آن را زيارت كرده بر گِردش طواف كنند.

به يارى خداوند متعال وبه بركت سربازى امام زمان ـ عليه السلام ـ اين افتخار نصيبم شده است كه تاكنون چندين بار به زيارت خانه خدا مشرّف شوم و چون قطره اى در ميان درياى عظيم انسانهاى مشتاق به ساحت قدس ربوبى عرض ادب كنم، اما در آخرين سفرم، به خلاف هميشه، متأسفانه از ديدن ديوار كعبه هم محروم بودم; زيرا براى تعمير، دور تا دور خانه را با تخته هاى بزرگى كه هر كدام به اندازه يك ورق نئوپان داراى دو متر طول و يك متر عرض بود پوشانده بودند به طورى كه هيج منفذى وجود نداشت و ارتفاع اين ديوار، كه چهار طرف بيت را گرفته، بقدرى بود كه حتى از طبقه دوم هم نمى شد كعبه را مشاهده كرد. اين ديوار بلند چوبى، كه به طور كامل با رنگ سفيد پوشيده شده، چون ابرى خانه كعبه را احاطه كرده، حسرت ديدنِ كعبه را بر دل همه گذاشته است. فاصله اين ديوار چوبى تا خانه خدادر طرف مقام ابراهيم نصف مطاف را به طور كامل گرفته است. از طرف حِجر اسماعيل، همه حجر به اضافه قريب 3 متر از بيرون آن گرفته شده. در طرف مقابل درب خانه كعبه و ديوار طرف ركن يمانى، گرفتگى بيشتر است، زيرا جر ثقيل بزرگى كار گذاشته اند كه تنها قسمت هاى فوقانى آن ديده مى شود و بعد از جر ثقيل كه ارتفاع ديوار اطراف آن بيشتر از 15 متر است. حياط ديگرى درست كرده اند براى آمد و شد و كنترل و گذاشتن وسائل بنايى با ارتفاع كمتر. تنها در طرف بعد از ركن يمانى، فاصله ديوار چوبى ساخته شده تا خانه كعبه حدود دو متر بود. و در ركن حجرالأسود با ارتفاع چهار متر يك زاويه از بيت را كه حجرالاسود برروى آن نصب است، به خاطر علامت بودن وتقبيل ولمس حجر الاسود بيرون گذاشته اند.

با ورود به مسجدالحرام و ديدن ديوار سفيد در اطراف كعبه، كه چون مه غليظ خانه را احاطه كرده است، نه تنها من، كه همه زائران، حتى آنان كه پيشتر مشرف شده بودند همگى جا خورديم.

تا آخرين روز سفرم مثل كسى كه گمشده اى دارد، غمى سنگين برو جودم سايه افكنده بود. دلم مى خواست به هر طريق كه شده مثل هميشه روى گنه كارم را بر ديوار بيت نهم و از صميم جان زار بزنم، شايد بگويى اين سنگ وگِل سمبل است ونشان، درست است، منهم مى پذيرم اما اين سمبل، نشان از همه پيامبران و اولياء دارد. بوسيدنش، بوييدنش، نگاهش و... همه و همه قرب است و عبادت و لطف.

در مدت يك هفته اقامت در مكه مكرمه، همراه با زائران، پس از انجام اعمال ومناسك عمره مفرده، همواره در اطراف بيت مشغول طواف، نماز و قرائت قرآن بودم اما حسرت ديدن خانه يار همچنان در دلم مانده بود. سر انجام در آخرين روز اقامت، (روز سه شنبه 3/7/75) پس از ختم قرآن واقامه فريضه ظهر، تصميم گرفتم در گرد خانه يار در انتظار بنشينم، به اين اميد كه راهم دهند و از نزديك خانه را زيارت كنم.

آفتاب به شدت مى تابيد وهُرم گرما توان از ايستادن را مى گرفت، با اين حال گروهى مشتاق چون من در انتظار بودند تا شايد راهى باز شود، مأموران و شرطه ها مثل هميشه با اخلاق تند و روشهاى ناپسند به همه دستور مى دادند كه از كنار بيت دور شويد و از مسجد بيرون رويد و به برخى هم مى گفتند: بعد از فريضه عصر بياييد. با اين كه حرفهاى آنها و طرز برخودشان كاملا دلسرد كننده بود اما نمى دانم چرا من دلم نمى آمد آنجا را ترك كنم! به بهانه هاى مختلف جا عوض كردم و چندين بار دور خانه بدون قصدِ طواف گرديدم و در كمين فرصت مناسب بودم.

ناگهان متوجه شدم شخص عربى كه لباسى عادى بر تن داشت، گروهى را، يك به يك وارد محوطه ممنوعه مى كند و توصيه مى كند كه ازدحام نكنند، امّا فشار جمعيت و ازدحام شدت يافت و من با هر وضعى كه بود تلاش كردم و خودم را داخل جمع جا دادم، ليكن هجوم بقدرى گسترده شد كه اختيار از دست پليس بيرون شد. از آنجا كه دو حياط مستقل وجود داشت با دو در جُدا. در اصلى ورودى دوم را بستند و با تندى و خشونت، جمعيت را بيرون كردند و هيچ كس توفيق ورود به خانه را نيافت!

با خود گفتم: معلوم است پرونده خوبى ندارم و راهى برايم نيست،
تو برون در چه كردى، كه درون خانه آيى؟


با يأس و نااميدى بيرون آمدم و مشغول راز و نياز شدم و دور خانه مى گشتم.

پس از مدتى به چند نفر از كارگران پاكستانى برخوردم كه با لباس و كارت مخصوص وارد مى شدند، به يكى از آنها گفتم: ممكن است مرا هم با خود به داخل ببريد؟ و او در پاسخ گفت: بايد از شرطه بخواهى، اين كار در اختيار ما نيست. باز نااميد برگشتم، در حالى كه دلم نمى خواست مسجد را ترك كنم. دوباره دور خانه گشتم تا رسيدم به جاى اول، ديدم عربى عقال بسته، همراه دو ـ سه نفر آمدند. او قصد داشت آنان را با خود وارد كعبه كند. با فشار و عصبانيت، خود و همراهان را از لابلاى جمعيت رها ساخت و وارد محوطه مخصوص شد و من بى آن كه متوجه شوم، همراه آنان و حتى پيش از آنان داخل محوطه شدم و ساكت همراه آنان راه افتادم تا اين كه به پشت درب مخصوص رسيديم ولى ناگهان در را محكم بستند و پنجره اى كوچك و چوبى به اندازه 20*10 سانت به حالت كشويى برروى در ساخته بودند كه آن را هم كشيدند. مرد عقال بسته وقتى ديد در بسته شد، محكم آن را كوبيد و شخصى را به اسم صدا زد، او در را باز كرد و تا چشمش به مرد عقال بسته افتاد با احترام او و همراهانش را پذيرفت همچنين مرا كه در جمع آنان بودم. از محوطه اول كه نزديك 5 تا شش متر به درب اصلى فاصله داشت راه پيموديم اما با دلهره و اضطراب، شايد باور نكنيد كه هر لحظه منتظر بودم كه از پشت سرم كسى پيراهنم را بگيرد و به سوى خود بكشد و بپرسد كجا؟! تا اين كه به درب دوم رسيديم و داخل شديم، از آنجا به بعد، ديگر صداى ناله بود كه سخن مى گفت. هيچكس توجه به ديگرى نداشت، هر كسى شورى در سر و نوايى بر لب داشت.

در نگاه اوّل با داربست هاى فلزى مواجه شديم كه به قامت بيت، اطراف بيت را از چهار طرف پوشانده بود. پايين پاى ما، راهرويى از تخته هاى سه لايى بود كه از داخل حجر اسماعيل مى گذشت، وقتى به ركنى رسيد كه طرف مقام ابراهيم بود به صورت پله هايى چوبى درآمد كه ما را تا داخل بيت رهنمون شد. از روى چوبها گذشتيم و از درب بيت، كه دو لنگه آن را درآورده بودند و فقط يك چهارچوب محكم استيل در جاى آن بود، وارد خانه شديم.

شايد 10 تا 15 نفر كه بيشترشان كارگران تعمير بيت بودند، در اطراف بيت مشغول نماز بودند. چند نفرى سر به سجده داشتند و بقيه در حال قيام وقعود. من هم بى درنگ پس از ورود، به نماز ايستادم و با اختيار و توجه به چهارگوشه بيت نماز بجاى آوردم. هيچكس حال عادى نداشت. صداى هق هق گريه آميخته با شوق و خوفِ نمازگزاران از هر سو شنيده مى شد. ديوار داخل بيت را كه پيشتر نديده بودم اما آثار قدمت در آن پيدا بود و معلوم بود و مورد دستكارى قرار نگرفته است. سنگهاى ديوار داخلىِ بيت، برخلاف سنگهاى بيرونى، كوچك و بزرگ و به شكلهاى مختلف و نتراشيده بود كه گويى با سيمان خالى روى همه آنها دست كشيده اند.

مشخص بود كه كف بيت پيشتر مورد بازسازى قرار گرفته و تا نزديك لبِ درِ بيت، با فاصله چند سانتيمتر كه جا براى سنگ كارى مانده بود، سيمان شده است اما حالت سيمان عادى و معمولى را نداشت، به طورى كه گويى موادى ديگر داخل آن زده اند. كف بيت بسيار فنى ودقيق تراز بود. از كنار سيمان ها در اطراف، لايه اى ايزوگام شكل به اندازه ده سانتيمتر بيرون مانده بود كه معلوم بود عايق است و بى شك پس از سنگ كردن كف بيت، از آن هم اثرى بجاى نخواهد ماند.

پيدا بود كه سقف بيت را هم برداشته اند و از نو ساخته اند. و مشخّص بود كه سقف داراى دو جدار است واين كاملا قابل تشخيص بود; زيرا يك گوشه آن از طرف دربِ كعبه، كه به حجر اسماعيل منتهى مى شد، به اندازه 5/1*5/1 متر مربع خالى بود براى عمليات ساختمانى و ورود و خروج جرثقيل.

جدار بالاى سقف را چوبهاى ضخيم قهوه اى رنگ پوشانده بود و جدار پايين كه با فاصله حدود 30 سانتيمتر بود، از چوبهاى نازك و قهوه اى رنگ و راه راه كه جنبه تزيينى داشت تشكيل شده بود.

دو ستون محكم و زيبا وبه شكل گِرد، درست در وسط بيت، با فاصله حدود 4 متر از هم قرار داشت كه يكى به سمت حجر اسماعيل بود ديگرى مقابل آن با فاصله نزديك به دو متر نزديك ديوار طرف ركن يمانى به ركن حجر الاسود. گويا اين دو ستون براى نگهدارى سقف بود اما آلياژ آن مشخص نبود از چيست. روى آن رنگ قهوه اى بود. و قسمت پايين آن با فاصله 5/1 متر از كف بيت كلفت تر.

همانگونه كه پيشتر اشاره شد درِ خانه را برداشته بودند و يك چهارچوب محكم و زيباى استيل باقيمانده بود و يا كار گذاشته بودند و بندهاى سنگهاى كنار آن را خالى كرده بودند كه بعد از كار گذاشتن در، آنها را بندكشى و محكم كنند. بالاى در، چوبى بزرگ و محكم، بزرگتر از اندازه عرض اصل درِ خانه و با قطر حدود سى سانتيمتر به رنگ قهوه اى وجود داشت كه سوراخهاى متعدد داشت و آثار قدمت در آن پيدا بود. داخل كعبه، روى همه ديوارها به ارتفاع تقريباً 5/2 تا 3 متر از كف بيت، فلز كشى كرده بودند كه با ديوار به اندازه شايد 10 سانتيمتر فاصله داشت و به ديوارها پيچ و مهره شده بود، براى گذاشتن روكار كه معلوم نبود سنگ مخصوص و يا چيز ديگرى مى خواهند نصب كنند. بالاى آن چيزى نصب نشده بود و ديوارها حالت عادى داشت. روبروى در، از طرف ركن يمانى، حالت در قبلى خانه كعبه وجود داشت كه سنگ پوش بود.

در وسط بيت صندوقى به طول چهار متر و ارتفاع يك متر و عرض حدود 60 تا 70 سانتيمتر وجود داشت كه از چوب بود و باكنده كارى چوبى خاتم كارى شده بود، روى اين صندوق سنگ مرمرى به رنگ سبز يشمى بارگه هاى سياه كه مثل فيروزه بود بسيار زيبا و چشم نواز ديده مى شد.

در آخرين فرصتى كه برايم مانده بود پس از اقامه نماز به چهار گوشه بيت، دو ركعت آخر را به سمت مقام ابراهيم بجاى آوردم. در قنوت نمازهم بهترين دعايى را كه به نظرم آمد بخوانم دعا براى سلامتى امام زمان ـ عليه السلام ـ بود پس از آن، چون نمى گذاشتند زياد نماز را طول بدهى با تمام شدن نماز و دعا و لمس ديوارهاى بيت كم كم بيرون آمدم و متوجه تغييرات بيرون خانه شدم.

در اطراف بيت كاملا سنگهاى شاذروان را برداشته بودند و اطراف آن را هم خالى كرده بودند و زير سنگها را از سيمانى به شكل داخل ساخته بودند و روى آن گونى كشيده بودند كه كارگران با دست به آنها آب مى پاشيدند. طرف حِجر اسماعيل و زير ناودان طلا، اصلا شاذروان و پله و پايه اى نبود و مقدارى گود شده بود كه زير پاى ما تخته سه لايى بود. سنگ هاى كف حِجر اسماعيل دست نخورده و سنگهاى ديوار آن همه كنده شده بود وسيمانش كاملا پيدا بود.

از فرصت استفاده كردم و زير ناودان طلا دو ركعت نماز بجاى آوردم كه شرطه اى متوجه شد و چون ديد در حال نمازم، رهايم كرد و به طرف داخل بيت رفت. پس از اقامه نماز در داخل حِجر اسماعيل به همراه يكى از مسلمانان پاكستان كه از كارگران شاغل در كعبه بود و فردى عاشق و علاقمند، قدرى ديوار بيت را بوسيدم و بوييدم. او در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود و دستهاى خود را به سر وصورت و سينه من ماليد مرتب به من مى گفت: من كارگر اين خانه ام، با صداى شرطه آخرين نگاهم را از بيت برگرفتم و راهى مسجدالحرام شدم.

ألّلهمّ ارزقنا في كلّ عام زيارة بيتك الحرام، بحق محمّد وآله ـ عليهم السلام ـ




/ 2