نگاهى به «شرح چهل حديث » امام خمينى«ره»
نقدونظر _ شماره -22 21 نگاهى به «شرح چهل حديث » امام خمينى(ره )
محسن جوادى 1. موضوع حفظ و شرح «چهل حديث»، از روزگاران گذشته مورد اهتمام عالمان دينى بوده است. ريشه اين مساله در روايتهايى است كه با مضمون واحد و به طرق مختلف، در كتابهاى روايى اهل سنت و شيعه از پيامبر گرامى اسلام(ص) نقل شده است. برحسب روايتى كه شيخ صدوق از طريق امام موسى كاظم(ع) از پيامبر(ص) نقل مىكند، «هركس چهل حديث درباره امور دينى مورد احتياج امت من حفظ كرده، به آنها برساند، خداوند در روز قيامت وى را فقيهى عالم محشور مىگرداند.»[1] عالمان بزرگى مانند شهيد ثانى، به توصيه اين روايت، به جمع و تنظيم احاديث پرداختهاند و آنها را با نام «اربعين» منتشر ساختهاند. در اين ميان، برخى از آنها مانند شيخ بهايى، علاوه بر جمع چهل حديث، به شرح آنها هم پرداختهاند. [2]امام خمينى هم با توجه به مضمون روايت فوق و با تاسى به اسلاف صالح خود، به گزينش چهل حديث مربوط به امور دينى مردم و شرح آنها پرداخته است. از راه تامل در احاديث انتخابى هريك از اين بزرگان مىتوان دريافت كه از ديدگاه آنها چه امورى داراى اولويت دينى است. با نگاهى اجمالى مىتوان دريافت كه بيشتر احاديث برگزيده امام خمينى درباره مسائل اخلاقى است; كه اين امر نشانگر اولويت و اهميت اين مسائل از ديدگاه امام، در عرصه ديندارى است. به بيان ديگر، از نظر ايشان، آنچه مورد نياز دينى مردم است، اخلاق مىباشد. بيش از سى حديث از احاديثبرگزيده امام، به صورت مستقيم و باقى احاديث هم بهطور غيرمستقيم به مسائل اخلاقى مربوط مىشود. [3]در برخى از «اربعين»هاى عالمان بزرگ، احاديث فقهى جايگاه خاصى دارد و در برخى ديگر، احاديث فلسفى و كلامى. ولى كتاب شرح چهل حديث امام خمينى يك كتاب اخلاق است. 2. اشاره شد كه چهل حديث امام خمينى يك كتاب اخلاق است; اما بايد توجه كرد كه كاركرد يك كتاب اخلاق در نظر ايشان با كاركردى كه معمولا براى اينگونه كتابها در نظر مىگيرند متفاوت است. آنچه معمولا از يك كتاب اخلاق انتظار مىرود، عبارت است از ارائه راه رستگارى و كنكاش در شناسايى ريشههاى انحراف اخلاقى; و خلاصه اينكه يك نسخه علاج براى آدمى باشد. هرچند با كمال تاسف، امروزه اين كاركرد طبيعى و حداقلى اخلاق هم ناديده گرفته شده است و كتابهاى اخلاق از اينكه نسخه علاج باشند، ناتوانند: اين كتب مذكوره [اخلاق ناصرى، احياء علومالدين و...] نسخه هستند نه دوا، بلكه اگر جرات بود مىگفتم نسخه بودن بعضى از آنها نيز مشكوك است. [4] اگر امام با ترديد درباره نسخه نبودن برخى از كتابهاى اخلاق سخن مىگويد، امروزه ما با قطع و يقين مىتوانيم درباره بسيارى از آنچه به نام اخلاق، ترجمه يا تاليف مىشود، بگوييم كه آنها نسخه بيماريهاى اخلاقى بشر نيستند و به جاى پرداختن به مسائل اصلى اخلاق، به بيان تاريخ اخلاق و يا مسائل ديگر پرداختهاند. اما جالب توجه است كه نقش كتاب اخلاق بايد بيش از ارائه نسخه علاج باشد. از ديدگاه امام خمينى، اكتفا به ارائه نسخه كارساز نيست. ريشههاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن، يك نفر را به مقصد نزديك نكند و يك قلب ظلمانى را نور ندهد و يك خلق فاسد را اصلاح ننمايد. [5] پس كاركرد كتاب اخلاق چيست؟ پاسخى كه امام مىدهد اين است: كتاب اخلاق آن است كه به مطالعه آن، نفس قاسى نرم، و غيرمهذب مهدب و ظلمانى نورانى شود، و آن، به آن است كه عالم در ضمن راهنمايى، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالجباشد و كتاب، خود، دواى درد باشد نه نسخه دوانما. [6] امام خمينى شرح چهل حديث را به عنوان كتاب اخلاقى نگاشته است كه علاوه بر راهنمايى خواننده، خود نيز جزئى از فرآيند علاج بيماريهاى اخلاقى باشد. اما پرسشى كه مطرح مىشود اين است كه چگونه يك كتاب مىتواند بيش از اطلاعرسانى، ايفاى نقش بكند. 3. امام خمينى معتقد است كه حلقه وصل نظرپردازى اخلاقى به عمل اخلاقى، موعظه است و نقش بسيار مهمى براى آن قائل است. وعظ نقش بديلناپذيرى در انگيزش اخلاقى دارد و در واقع، علاج بودن يك كتاب اخلاق مرهون واعظ بودن آن است: كتاب اخلاق، موعظه كتبيه بايد باشد و خود معالجه كند دردها و عيبها را، نه آن كه راه علاج نشان دهد. [7] بر اين اساس است كه مىبينيم زبان كتاب، زبان موعظه است. زيرا تا از راه وعظ، مطالب عقلى اخلاق به عمق ضمير و جان آدمى سرايت نكند، فايده مطلوب از اخلاق حاصل نمىشود. مؤلف كتاب هرجا از بحث و بررسى علمى و فلسفى، فراغتى مىيابد زبان وعظ مىگشايد و آن يافتههاى عقلى را به تجربههاى قلبى تبديل مىكند. البته آشكار است كه موعظه صرفا يك شيوه بيانى نيست كه هركس بتواند با آموختن مهارتهاى لازم آن را به كار گيرد، بلكه موعظه يك فرآيند است و مبادى ويژهاى دارد. بحث از اين مبادى مجال ويژهاى مىطلبد; اما بىترديد، يكى از آنها عمل خود گوينده به مقتضاى گفتارش است. در جهان امروز نوشتههاى فراوانى درباره اخلاق منتشر مىشود و هزاران سخنرانى اخلاقى از طريق رسانههاى صوتى و تصويرى در اختيار مردم است; اما با كمال تاسف، شاهد انحطاط اخلاقى تعداد قابل توجهى از مردم هستيم. شايد يكى از علل اين مساله فراموش كردن موعظه است و البته وجود موعظه منوط به وجود عالمان پرهيزكار و پيشروى است كه ضمن ارائه طريق، دستسالكان تازهكار را گرفته، به مقصد رسانند. و آنچه امروز كم است وجود چنين كسانى است، نه آنها كه بتوانند در عرصه اخلاق باريكانديشى كنند و يا سخنسرايى كنند; هرچند آنها هم در جاى خود مفيد فايدهاند. [8] 4. مطالب كتاب شرح چهل حديث، ابتدا به صورت درس در محفل طلاب حوزه علميه قم مطرح شد و سپس به وسيله خود امام به صورت كتاب درآمد. قصد من در ابتدا آن بود كه مطالب كتاب را در يك مقاله تلخيص كنم; ولى به دلايلى از اين كار منصرف شدم. زيرا اولا كتاب از حشو و زوايد خالى است و چندان مجالى براى تلخيص باقى نمىگذاد; ثانيا مطالب كتاب بسيار متنوع است و تلخيص آن، به ناچار، تنوع مطلوب آن را از بين مىبرد; و ثالثا زبان كتاب موعظهاى است و تلخيص آن، ساختار زبانى كتاب را دچار آسيب مىكند. بر اين اساس، تنها به چند مطلب مهم آن اشارهاى كرده، تامل و تدبر در كتاب را به خوانندگان فهيم آن وامىگذاريم. مطالعه اجمالى كتاب نشان مىدهد كه طرحى در پس زمينه فكرى گزينش و تدوين احاديث آن وجود داشته، كه احتمالا چنين است: اخلاق سير و سلوك آدمى استبه سوى خداوند. از اين روى، احاديثى در معرفى انسان و ويژگيهاى فطرى او و نيز در شناساندن اوصاف الهى آمده است، تا مبدا و مقصد سلوك اخلاقى معلوم گردد. اما بيشتر احاديث مربوط به كيفيتسلوك اخلاقى و نيز شناسايى موانع حركت از خود به خداوند است. رواياتى در مورد تفكر، اخلاص، شكر، عبادت، يقين، توبه، صبر، توكل و ذكر خداوند آورده شده است تا عناصر و مراحل سير و سلوك را معرفى كند و در برابر، رواياتى نيز در خصوص ريا، عجب، كبر، حسادت، حب دنيا، نفاق، هواى نفس، غيبت، عصبيت، شك و وسواس براى شناساندن موانعى كه فراروى سالك است، آورده شده است. 5. انسان و سرشت او. نكته اصلى در انسانشناسى امام خمينى مساله فطرت است. توجه فراوان ايشان به موضوع فطرت، نشانگر تاثير فكرى استاد بزرگوارشان مرحوم شاهآبادى است. [9] انسان از منظر امام خمينى موجودى بىهويت نيست; اگرچه عناصر هويت او همگى به صورت استعداد است.
بدان كه نفوس انسانيه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملك در جميع علوم و معارف و ملكات حسنه و سيئه، بلكه در جميع ادراكات و فعليات، بالقوه است و كمكم رو به فعليت گذارد به عنايتحق جل و علا. [10] بازشناسى اين استعدادها و بالقوگيها، كه سرشت آدمى را مىسازند، بسيار مهم است. زيرا آنها قواى محرك عمل اخلاقىاند و براى سير و سلوك آدمى ضرورت دارند. يكى از مهمترين عناصر فطرت آدمى، عشق به كمال است: يكى از فطرتهايى كه جميع سلسله بنىالانسان مخمر بر آن هستند و يك نفر در تمام عايله بشر پيدا نشود كه برخلاف آن باشد، و هيچيك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و غير آن آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است. [11] مىتوان گفت كه علاقه آدمى به جمال و زيبايى، علم و دانايى و...، همگى ريشه در عشق به كمال دارند و به بيان دقيقتر، كمال، حيثيت تقييدى هر نوع تعلق خاطرى است. اما بايد توجه داشت كه عشق اصيل آدمى به كمال مطلق است و جستجوى كمالهاى محدود و حتى وصال به آنها، او را از بى قرارى نمىرهاند: چون توجه فطرى و عشق ذاتى به كمال مطلق متعلق است، و ساير تعلقات عرضى و از قبيل خطا در تطبيق است، هرچه انسان از ملك و ملكوت دارا شود و هرچه كمالات نفسانى يا كنوز دنيايى يا سلطنت و رياست پيدا كند، اشتياقش روزافزون گردد و آتش عشقش افروخته گردد. [12] اگر محبوب شما اين جمالهاى ناقص و اين كمالهاى محدود بود، چرا به وصول به آنها آتش اشتياق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گرديد. [13] امام خمينى، به تبع استاد خود، مىخواهد از راه اين عشق سوزان به كمال مطلق، بر اصل وجود آن كمال مطلق (خداوند) و بر ظرف وصال آدمى به آن كمال مطلق (قيامت) شاهد و دليل آورد، كه البته پرداختن به آن و داورى در درستى آن، مجال ديگرى مىطلبد. [14] اشاره شد كه آنچه آدمى را به سير و سلوك دشوار اخلاقى وامىدارد، همين عشق به كمال است. اگر فطرت آدمى فقط همين عشق به كمال بود همگان به مقتضاى آن، در صراط مستقيم به وصال كمال حقيقى نايل مىشدند; ولى در نهاد آدمى تمايلات ديگرى هم هست كه اى بسا زودتر از عشق به كمال، ظهور و بروز مىيابند: بدان كه نفس انسانى گرچه به يك معنى، كه اكنون ذكر آن از مقصود ما خارج است، مفطور بر توحيد بلكه جميع عقايد حقه است ولى از اول ولادت آن در اين نشئه و قدم گذاشتن در اين عالم، با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نما كند. [15] با توجه به اين موضوع است كه در مقايسه، مىتوان گفت جنبههاى حيوانى آدمى فعليت دارند: پس، انسان حيوانى بالفعل است در ابتداى ورود در اين عالم و در تحت هيچ ميزان جز شريعتحيوانات، كه اداره شهوت و غضب است، نيست. [16] از ديدگاه مؤلف كتاب، آنچه مىتواند آدمى را از اسارت اين تمايلات حيوانى رهايى بخشد، عنصر تربيت نفس است. فلسفه ارسال پيامبران از ناحيه خداوند و نيز تعبيه عقل در آدمى، همين تربيت نفوس انسانى است: چون عنايتحق تعالى و رحمتش شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربى و مهذب به تقدير كامل در او قرار داد كه آن دو به منزله دو بال است.... اين دو يكى مربى باطنى، كه قوه عقل و تمييز است و ديگرى مربى خارجى، كه انبيا و راهنمايان طرق سعادت و شقاوت مىباشند. [17] چون تربيت نفس و يا به تعبير امام خمينى، جهاد نفس در هريك از ساحتهاى مختلف نفس، متفاوت است، ناچار بايد به ساحتهاى آن اشاره شود. به بعضى مقامات نفس اشاره كرده و وجوه سعادت و شقاوت آن را اجمالا بيان نموده، كيفيت جهاد نفس را در آن مقام بيان مىكنيم. [18] مقام اول نفس جنبه ملكى اوست كه همان ظاهر نفس است و مصدر فعاليتهاى بدنى و جوارحى آدمى است و قواى آن عبارتند از حواس ظاهرى. سيطره نفس در اين مقام از طريق وهم است. تربيتيا جهاد نفس در اين مقام، «عبارت است از غلبه كردن انسان بر قواى ظاهره خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن، و مملكت را از لوث وجود قواى شيطان و جنود آن خالى نمودن است». [19] به هر حال، عرصه تربيت نفس در مقام ملكى همين اعمال آدمى است و البته جهاد نفس در اين مقام، كار دشوارى است و بر مجاهدان آن وعده بهشت اعمال داده شده است: غالبا وصف جهنم و بهشت كه در كتاب خدا و اخبار انبيا و اوليا شده، جهنم و بهشت اعمال است كه از براى جزاى عملهاى خوب و بد تهيه شده است. [20] مقام ديگر نفس، جنبه ملكوتى آن است كه باطن نفس است و عرصه فعاليت نفس در اين مقام، خلقيات است و جهاد نفس در اين مرحله به اخلاق [21] مربوط مىشود: گاهى اشاره خفيهاى نيز به بهشت و جهنم اخلاق كه اهميتش بيشتر استشده. [22] و بالاخره، مقام سوم نفس كه متاسفانه نام آن و نيز شرح آن ناگفته مانده و مؤلف محترم، مجال را براى طرح آن نامناسب ديده است;
ما مىخواستيم اشاره به مقام سوم نفس و كيفيت مجاهده آن بنماييم... ليكن مقام را مناسب نديديم. [23] ولى از اشارهاى كه در لابهلاى جملات آمده مىتوان حدس زد كه مقام سوم مربوط به شهود و عرفان است: و گاهى هم به بهشت لقاء و جهنم فراق، كه از همه مهمتر است، [اشاره خفيهاى] گرديده ولى همه در پرده و از براى اهلش. [24] انسان براى رهايى از تمايلات حيوانى و پرداختن به پرورش استعدادهاى متعالى خود بايد جهاد نفس را پيشه خود سازد تا عنصر اصلى فطرت او، يعنى عشق به كمال، مسير درست فعليتيافتن خود را بيابد: هان اى عزيز، از خواب بيدار شو. از غفلت تنبه پيدا كن و دامن همتبه كمر زن، و تا وقت است فرصت را غنيمتبشمار، و تا عمر باقى است... چارهاى كن. [25] اما چاره چيست؟ پاسخ امام اين است كه اولين چاره، تفكر است. 6. تفكر. تفكر نقطه شروع سير و سلوك اخلاقى، و منشا و مصدر خيرات و بركات زيادى است: بدان كه اول شرط مجاهده با نفس و حركتبه جانب حق تعالى «تفكر» است. [26] بدان كه از براى تفكر فضيلتبسيار است و تفكر مفتاح ابواب معارف و كليد خزائن كمالات و علوم است، و مقدمه لازمه حتميه سلوك انسانيت است. [27] البته روشن است كه مراد از تفكر، نوع عملى آن است; يعنى انديشهاى كه ثمره آن عملى است. اصولا از ديدگاه امام خمينى، علوم دينى و اخلاق، عملىاند و اگر در مواردى اين ويژگى عملى را از دستبدهند، هويتخود را از دست دادهاند. معرفت دينى آن است كه قلب آدمى را مطمئن و مؤمن سازد و اين اطمينان و ايمان از سنخ اعمال جوانحى است: علم مطلقا طريق به عمل استحتى علم المعارف، منتها آنكه علمالمعارف اعمالى است قلبى و جذباتى استباطنى كه نتيجه آن اعمال و جذبات، و صور باطنه آنها صورت جنت ذات و بهشت لقاست. [28] پس تفكرى مورد نظر است كه ثمره عملى داشته باشد; اما چگونه مىتوان از يك انديشه، نتيجه عملى گرفت؟ امام خمينى باز از راه معرفى عناصر فطرت آدمى، به اين پرسش پاسخ مىدهند. احترام به شخص بزرگ و عظيم در نهاد آدمى است و وجدان انسان به آن گواهى مىدهد: و نيز از امورى كه در فطرت ثبت و مسطور است احترام شخص بزرگ و عظيم است. [29] به علاوه، درك حضور كسى، خود مايه حرمت اوست: و نيز، حاضر در كتاب فطرت لازمالاحترام است. مىبينيد كه اگر انسان از كسى خداى نكرده بدگويى كند در غيابش، اگر حاضر شد فطرتا سكوت مىكند و از او احترام مىنمايد. [30] تفكر از آن رو اهميت دارد كه فطريات مذكور را به سمت صحيح سوق مىدهد; يعنى آدمى با درك عظمتخداوند و احساس حضور فراگير او، برحسب فطرت سليم خود، به زرگداشتخداوند مىپردازد و با زبان نيايش و عبادت، حرمت او را پاس مىدارد. به بيان ديگر، ارزش اصلى تفكر در آن است كه زمينه خضوع و خشوع آدمى نسبتبه خداوند را فراهم مىكند. بىترديد، نقش مهمى كه در روايات اسلامى براى تفكر ذكر شده است و مثلا بالاترين عبادت را استغراق در تفكر در پيرامون خداوند و قدرت او دانستهاند، [31] همگى به همين نقش مقدماتى آن براى خضوع و خشوع مربوط مىشود. هرچند مىتوان گفت كه نفس تفكر و تامل ارزشمند است، اما بىترديد، در حوزه مسائل اساسى زندگى تفكرى ارزش دارد كه مايه تحول مطلوب در شخصيت آدمى گردد وگرنه، نمىتوان گفت كه ساعتى انديشيدن از شصتسال پرستش كردن برتر است. [32]از ديدگاه امام خمينى، علم هويت واقعى خود را در به بار نشاندن ميوه عمل مىيابد: من نيز چندان عقيده به علم فقط ندارم و علمى را كه ايمان نياورد حجاب اكبر مىدانم، ولى تا ورود در حجاب نباشد خرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است. [33] پس هرگاه علمى به مشاهده نينجامد، بذرى را مىماند كه به بار ننشسته است. تفكر مطلوب عبارت است از ادراك عظمتخداوند تا فطرت حرمتبه عظيم، آدمى را به خضوع و خشوع در برابر خداوند وادارد. به علاوه، تفكر موجب ادراك حضور خداوند در عالم مىگردد و از رهگذر اين ادراك، فطرت احترام به حاضر، آدمى را به عايتحرمتخداوند وامىدارد: حفظ حضور و محضر از فطرتهايى است كه خلق بر آن مفطورند، و هرچه انسانى بيحيا باشد غيبت و حضورش با هم فرق دارد، خصوصا كه حضور منعم عظيم كامل باشد كه در فطرت حفظ حضور هريك مستقلا ثبت است. [34] آنچه در ديدگاه امام، علم واقعى و تفكر صحيح است، جمعآورى مفاهيم كلى در ذهن و تحليل و تنسيق آنها نيست: ميزان در علم، حصول مفهومات كليه و اصطلاحات علميه نيست، بلكه ميزان آن رفع حجب از چشم بصيرت نفس است و فتح باب معرفةالله است، و علم حقيقى آن است كه چراغ هدايت ملكوت و صراط مستقيم تقرب حق و دار كرامت او باشد.[35] 7. نيت و ملكات روحى. نيت از مبادى عمل است و بر چگونگى وقوع فعل دلالت دارد. در برخى از مكاتب معروف اخلاقى معاصر، مانند سودگروى، بهايى به نيت نمىدهند. از نظر سودگروى، ارزش اخلاقى يك عمل تابع نتيجه آن است و مبدا صدور عمل از لحاظ اخلاقى بىاثر است. بر اين اساس، آنچه ارزش اخلاقى دارد راستگويى است; خواه اين عمل از روى فضيلتخواهى صورت گيرد و خواه از روى مصلحتانديشى دنيايى و يا از ترس; در حالى كه ايمانوئل كانت، فيلسوف معروف اخلاق، بهاى زيادى به نيت مىدهد و چگونگى انگيزش آدمى به انجام عمل را تعيينكننده ارزش اخلاقى آن عمل مىداند. اگرچه كانت در اصل بازشناسى اهميت نيت در اخلاق، بر صواب است و بر مكاتبى مانند سودگروى برترى دارد، اما در بيان كيفيت نيت مطلوب براى عمل اخلاقى بر خطا رفته كه بيان آن از مجال اين مقاله خارج است. امام خمينى در موارد متعددى از كتاب مزبور، بر اهميت نيت در تعيين صحت و سقم اخلاقى عمل تاكيد نمودهاند: نيت صورت كامله عمل و فصل محصل او است، و صحت و فساد و كمال و نقص اعمال به آن است. چنانچه عمل واحد به واسطه نيت گاهى تعظيم و گاهى توهين است. [36] به هر حال، نيت چنانچه مؤلف مىگويد، «عبارت است از اراده باعثه به عمل» [37] به طورى كه مصدر انجام فعل همين نيت است. اما جاى اين پرسش است كه خود نيت چگونه شكل مىگيرد و از كجا سرچشمه مىگيرد، مؤلف محترم كه در اين خصوص، رساله مستقلى هم نگاشته است [38] در اين كتاب مىگويد: «نيت تابع غايات اخيره است.» [39]يعنى شكلگيرى نيت از همان مطلوبهاى نهايى آدمى است. اين خواستههاى اساسى و غايى اوست كه نيت وى را معين مىكند. دلبستگيهاى نهايى انسان، نيت او را رقم مىزند و نيتبه نوبه خود منشا انجام فعل متناسب با آن مىگردد. ولى باز اين پرسش مطرح مىشود كه مطلوبهاى نهايى آدمى چگونه سامان مىگيرند؟ آيا به طور فطرى و غيراكتسابى در نهاد آدمى قرار داده شدهاند؟ مؤلف پاسخ مىدهد: اين غايات، تابع ملكات نفسانيه است كه باطن ذات انسان و شاكله روح او شده است.[40] اما جالب آن كه خود ملكات اخلاقى و شاكله باطنى انسان مرهون اعمال اوست و كار نيك و صواب موجب تقويت ملكه فضيلت، و كار نادرست موجب شكلگيرى ملكات زشت است. بر اين اساس، مؤلف هشدار مىدهد كه نبايد گذاشت معاصى به حدى برسد كه در درون جان آدمى به صورت ملكههاى زشت اخلاقى درآيد: خدا نكند عاقبت معاصى منتهى بشود به ملكات و اخلاق ظلمانى زشت. [41] پس آنچه مصدر عمل است، نيت است; كه خود، ريشه در مطلوبهاى آدمى دارد و آن هم از سرزمين ملكات روحى انسان سرچشمه مىگيرد. اما ملكات، محصول اعمال آدمى است. در نتيجه، نوعى تفاعل بين عمل اخلاقى و ملكات اخلاقى وجود دارد; بهطورى كه يكى ديگرى را تقويت مىكند. يك گام در عرصه عمل اخلاقى به جلو نهادن، به معناى فراهم آوردن زمينه عملهاى اخلاقى ديگر است. زيرا آن عمل به نوبه خود آب حياتى است كه بر ريشه اعمال آتى انسان يعنى ملكات روحى ريخته مىشود. اينك بايد ديد كه كدام نيت و كدام ملكه روحى فضيلت است و سزاوار تحسين و شايسته تحصيل. امام خمينى در جملات گويايى پاسخ اين پرسش را مىدهند: ملكات در صورتى فاضله است كه نفس اماره در آن تصرف نكند و در تشكيل آن قدم نفس دخيل نباشد بلكه شيخ استاد ما، دام ظله مىفرمودند ميزان در رياضتباطل و رياضتشرعى صحيح قدم نفس و قدم حق است. اگر سالك به قدم نفس حركت كرد... رياضتباطل و سلوك آن منجر به سوء عاقبت مىشود. [42] آرى، رها شدن از خودخواهى ملاك رستگارى است. اما نكته اينجاست كه خودخواهى گاهى در لباس رستگارى درمىآيد و راهزن سالك مىشود. زهد و علم و تقوا كه عناصر رستگارى آدمىاند، گاهى پوششى براى خودخواهى او مىگردند: مشكلترين امور و سختترين چيزها ديندارى است در لباس اهل علم و زهد و تقوى، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه. [43] زيرا كه ممكن است علم و زهد و تقوا براى صاحبش شان و منزلتى فراهم آورد كه حفظ آن گاهى انسان را در ورطههاى هلاكت فرواندازد. پايان سخن را نصيحت آن پير طريقت و سالك راه حقيقت قرار مىدهيم كه ما را به عزم سفر و درك موقعيت مسافرتى خود فرا مىخواند: عمده به فكر تصفيه و اصلاح افتادن است و از خوب بيدار شدن است. منزل اول انسانيت «يقظه» است. و آن بيدار شدن از خواب غفلت و هشيار شدن از سكر طبيعت است، و فهميدن اينكه انسان مسافر است، و هر مسافر زاد و راحله مىخواهد. زاد و راحله انسان خصال خود انسان است. مركوب اين سفر... همت مردانه است. نور اين طريق مظلم ايمان و خصال حميده است. [44]
[1] . اين روايت را شيخ صدوق در خصال و نيز ثواب الاعمال نقل كرده است. [2] . مرحوم خاتونآبادى از معاصران شيخ بهايى اين كتاب را به فارسى ترجمه كرده كه اخيرا به صورت مصحح چاپ شده است. ر.ك: شيخ بهايى، اربعين، ترجمه خاتونآبادى، انتشارات حكمت. [3] . معمولا احاديث اعتقادى به صورت مختصر شرح شده و در اواخر كتاب آمده است. [4] . امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص13. [5] . همان. [6] .همان. [7] . همان. [8] . «بدان كه مقصود اين نيست كه علم اخلاق و منجيات و مهلكات نفس لازم نيست، بلكه مقصود آن است كه آن علم را صرفا بايد مقدمه عمل دانست نه آنكه آن را مستقل دانسته صرف عمر در جمعآورى اصطلاحات كرد و از مقصد بازماند.» ر.ك: امام خمينى، شرح چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، ص527. [9] . مؤلف محترم در شرح چهل حديثبه اين موضوع تصريح دارند و مىگويند: «در اين مقام [بحث فطرت] آنچه از محضر شريف شيخ عارف كامل، شاهآبادى دام ظله، كه متفرد است در اين ميدان، استفاده نمودم بيان مىكنم.» ر.ك:امام خمينى، شرح چهل حديث، ص181. [10] . همان، ص237. [11] . همان، ص182. [12] . همان، ص127. [13] . همان، ص184. [14] . مؤلف محترم مىخواهد از راه فضيلت عشق به كمال مطلق براساس قاعده تضايف، به فعليت معشوق يعنى كمال مطلق دليل آورد. ر.ك: امام خمينى، همان، ص187-184. [15] . همان، ص168. [16] . همان. [17] . همان، ص237. [18] . همان، ص5. [19] . همان، ص6. [20] .همان، ص13. [21] . امام خمينى اخلاق را در اينجا به معناى مضيق گرفتهاند كه موضوع آن فقط خلقيات يا ملكات نفسانى است; در حالى كه معمولا اخلاق را به معناى عام مىگيرند كه موضوع آن شامل اعمال آدمى هم مىشود. [22] . شرح چهل حديث، ص13. [23] . همان، ص27. [24] . همان، ص13. [25] . همان، ص24. [26] . همان، ص6. [27] . همان، ص191. [28] . همان، ص413. [29] . همان، ص11. [30] . همان. [31] . همان، ص191. [32] . همان. [33] . همان، ص457. [34] . همان، ص482. [35] . همان، ص373 [36] . همان، ص331. [37] . همان. [38] . منظور، رساله طلب و اراده است كه امام خمينى در جوانى نگاشتهاند. [39] . شرح چهل حديث، ص331. [40] . همان. [41] . همان، ص21. [42] . همان، ص45. [43] . همان، ص378. [44] . همان، ص98.