واژه‏هاى كليدى - محمد بن ابی حذیفه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

محمد بن ابی حذیفه - نسخه متنی

محمدحسین رجبی (دوانی)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
تاريخ اسلام _شماره15

«محمدبن ابى‏حذيفه»، از صحابه‏ى رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و فرزند ابوحذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف قريشى است كه در مهاجرت پدر و مادرش به حبشه در آنجا به دنيا آمد. وى پسر دايى معاوية بن ابى‏سفيان و پرورش يافته‏ى دست عثمان بن عفان خليفه‏ى سوم است؛ با اين حال، نسبت به آن دو بغض داشت و حامى اميرالمؤمنين على عليه‏السلام بود. وى در قيام مردم مصر بر ضد خليفه‏ى سوم نقش مهمى داشت و بعد از اخراج فرمان‏رواى عثمان از مصر، مدت زمانى بر اين استان مهم حكومت كرد.

حكومت محمدبن ابى‏حذيفه بر مصر مسلم، ولى نحوه‏ى دست‏يابى وى به قدرت و زمان امارت و سرانجامِ وى در نقل‏هاى تاريخى بسيار مغشوش و مختلف آمده است. در اين مقاله، ضمن بيان مهم‏ترين روايات در اين باب، تلاش گرديده تا از ميان آن نقل‏ها آنچه به حقيقت نزديك‏تر است ارائه شود.

واژه‏هاى كليدى

صحابه، محمدبن ابى‏حذيفه، مصر، اميرالمؤمنين على عليه‏السلام ، عثمان بن عفان

يكى از مراكز مهم و اصلى قيام عليه خليفه‏ى سوّم، «مصر» بود. مردم مصر كه به عملكرد عثمان، به ويژه فرمان‏روايى برادر مادرى او، يعنى عبداللّه‏ بن سعد بن ابى سرح، برخود ناراضى بودند، به خروش آمده، شمارى از آنان به زعامت تنى چند از سرشناسان مقيم مصر به سوى مدينه رفتند و همراه با معترضان كوفى و بصرى، خواهان تغيير مشى خليفه و عزل فرمان‏روايان فاسد شدند. عثمان پس از آن‏كه عمق نارضايى مردم را دريافت، ابتدا با درخواست ناراضيان موافقت كرد و عبداللّه‏ بن سعد بن ابن سرح را از حكومت مصر عزل، و محمدبن ابى بكر را به جايش منصوب كرد؛ اما با غلبه‏ى مروان بن حكم بر رأى خليفه و خيانتى كه نسبت به معترضان مصرى صورت گرفت، انقلابيون مصرى و كوفى و بصرى به مدينه بازگشتند و پس از نوميدى از اصلاح خليفه، بر وى هجوم بردند و او را كشتند.[1]

اقوال درباره‏ى فرمان‏روايى مصر از شروع انقلاب بر ضد عثمان و اخراج عبداللّه‏ بن سعد و قتل خليفه‏ى سوم، تا زمام‏دارى قيس بن سعد بن عباده انصارى از سوى اميرالمؤمنين على عليه‏السلام ، بسيار مختلف است. ابن عبدالحكم مؤلّف قديم‏ترين كتاب موجود درباره‏ى «مصر در صدر اسلام» به اين امر اشاره‏اى ندارد؛ زيرا كتاب او عمدتا درباره‏ى «فتوح» است؛ لذا پس از سخن از فرمان‏روايى عبداللّه‏بن سعد و فتوحات او، به فتوحات ماوراى مصر در حكومت معاويه مى‏پردازد؛ اما معاصر وى، ابراهيم بن محمدثقفى، در كتاب الغارات، و نيز طبرى در يك نقل خود آورده‏اند كه محمدبن ابى‏حذيفه (پسر دايى معاويه) مصريان را بر كشتن عثمان تحريض مى‏كرد و آنان را سوى او به مدينه مى‏فرستاد. پس از آن‏كه مصريان به مدينه رفتند و عثمان را محاصره كردند، محمدبن ابى‏حذيفه در مصر بر عبداللّه‏ بن سعد شورش، و او را از شهر اخراج كرد و خود با مردم نمازگزارد. سپس ثقفى از وضعيت عبداللّه‏ بن سعد چنين گزارش مى‏دهد كه در مرز فلسطين چشم به راه فرمان عثمان بود تا اين كه از مرگ وى و خلافت اميرالمؤمنين آگاه شد و اين كه قيس بن سعد بن عباده از سوى آن حضرت براى حكومت به مصر مى‏آيد. عبداللّه‏ پس از لعن و نفرين بر محمد بن ابى‏حذيفه، به دمشق نزد معاويه رفت.[2] ثقفى از محمدبن ابى‏حذيفه و موقعيت و سرنوشت وى ديگر بحثى نمى‏كند.

كندى شرح نسبتا مبسوطى تحت عنوان «انتزاءِ محمد بن ابى‏حذيفه» آورده كه در هيچ يك از منابع معتبر، چنين شرحى ديده نمى‏شود. ملخص روايات كندى بدين شرح است: به هنگام خلافت عثمان، محمد بن ابى‏حذيفه در مسجد مصر با بيان كوتاهى‏ها و نارسايى‏هاى خلافت عثمان، گفت: ما به خدا و شما، از آنچه در اسلام عمل شد و آنچه در دين‏خدا پديد آوردند، شكايت مى‏بريم. در اين هنگام گروه كثيرى از پيروان عثمان، از جمله معاوية بن حديج، خارجة بن حذافه، بسر بن ابى ارطاة و مسلمة بن مخلد انصارى از او كناره جستند و از در مبارزه با وى برآمدند و خليفه را از عملكرد محمدبن ابى‏حذيفه آگاه ساختند. با اين حال، محمد بن ابى‏حذيفه خلع عثمان را از خلافت اعلام داشت و مردم را براى دريافت عطاياشان فراخواند. خليفه، سعد بن ابى وقاص را براى آشتى دادن مصريان فرستاد كه با مخالفت محمدبن ابى‏حذيفه مواجه شد و از اين اقدام نتيجه‏اى حاصل نگشت. پس از آن، محمد بر حكومت مصر فائق آمد و تمام مردم مصر، به جز معاوية بن حديج و بسر بن ابى ارطاة از او پيروى كردند. عبداللّه‏بن سعد به سوى او رفت، ولى در پل قلزم سواران محمد بن ابى‏حذيفه بر او سخت گرفتند و لذا به عسقلان بازگشت؛ زيرا اكراه داشت به سوى عثمان برود.

وى هنگام قتل عثمان در عسقلان بود و در همان جا درگذشت. آن گاه محمد بن ابى‏حذيفه ششصد مرد را در حركت بر ضد عثمان روانه‏ى مدينه كرد، تا اين كه عثمان كشته شد و آنان به مصر بازگشتند. وقتى خبر قتل عثمان را در مسجد اعلام داشتند، پيروان عثمان به پاخاستند و با معاوية‏بن حديج بيعت كردند. او نخستين كسى است كه در خون‏خواهى عثمان با وى بيعت شده است. محمد بن ابى‏حذيفه سپاهى را به سوى او گسيل داشت، اما اين سپاه منهزم شد. آن گاه سپاه ديگرى به مقابله‏ى او فرستاد كه در خربتا با معاوية‏بن حديج رو به رو شدند و شكست خوردند و فرماندهان آن كشته شدند؛ سپس معاوية بن ابى سفيان به سوى مصر راند و در شوال سال 36 قمرى در «سلمنت» از استان عين شمس فرود آمد. محمدبن ابى‏حذيفه و مردم مصر براى جلوگيرى از ورود او [به فسطاط]، به سويش شتافتند. پس از آن‏كه محمدبن ابى‏حذيفه درخواست معاويه را براى تحويل گرفتن عبدالرحمن بن عديس بلوى و كنانة بن بشر ـ به عنوان قاتلان عثمان ـ رد كرد، معاويه به او گفت: ميان ما و شما به جاى جنگ، گروگان قرار دهيد. محمدبن ابى‏حذيفه پذيرفت و حكم بن صلت را در مصر جانشين گذارد و خود و عبدالرحمن بن عديس و كنانة بن بشر و ابوشمس بن ابرهه و ديگران از قاتلان عثمان به عنوان گروگان بيرون آمدند. هنگامى كه به شهر «لُد» [در فلسطين] رسيدند، معاويه آنان را به زندان افكند؛ اما آنان، به جز ابوشمس بن ابرهه، از زندان گريختند و حاكم فلسطينى آنها را تعقيب كرد و كشت.[3] مردى ايرانى عبدالرحمن بن عديس را تعقيب مى‏كرد؛ عبدالرحمن به او گفت: در ريختن خون من از خدا بترس كه من با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله زير درخت بيعت كردم. آن مرد گفت: درخت در صحرا بسيار است. و او را كشت. محمدبن ابى‏حذيفه در بامدادى كشته شد كه يك سال پيش در همان بامداد عثمان كشته شده بود.[4]

بنابر آنچه كندى آورده است، محمدبن ابى‏حذيفه در حيات عثمان حاكميت مصر را به دست گرفت و عامل خليفه را بيرون راند و درست يك سال بر مصر حكومت كرد، تا آن‏كه با خدعه‏ى معاويه، گرو او را پذيرفت و سپس دستگير و زندانى و نهايتا كشته شد. كندى اصلاً به اين نكته اشاره نمى‏كند كه در عرض اين يك سال كه اميرالمؤمنين على عليه‏السلام خلافت را در دست داشت، چرا به مصر و وقايع آن بى‏توجه بود و اصولاً رابطه محمدبن ابى حذيفه با آن حضرت چگونه بود و چرا اميرالمؤمنين عليه‏السلام در برابر لشكركشى معاويه به مصر سكوت كرد. وى در سخن از حكومت قيس بن سعد بن عباده بر مصر، بدون هيچ زمينه‏اى مى‏نويسد: سپس قيس بن سعد بن عباده انصارى از سوى اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب ـ رضى اللّه‏ عنه ـ حكومت مصر يافت؛ پس از آن‏كه خبر مصيبت ابن ابى‏حذيفه به او رسيد.[5]

ابن تغرى بردى شرحى همچون نقل كندى درباره‏ى محمد بن ابى‏حذيفه ـ ولى خلاصه‏تر از او ـ آورده است و در آغاز مى‏نويسد: محمد بن ابى‏حذيفه در مصر خروج كرد و آنجا را، بدون داشتن ولايت از جانب خليفه، تملك نمود و لذا مورخان، او را از امراى مصر به‏شمار نياورده‏اند.[6]

هم‏چنين كندى در خصوص گروگان‏گيرى معاويه و قتل آنان مى‏نويسد: كشته شدن محمدبن ابى‏حذيفه و ابن‏عديس و كنانة بن بشر و كسانى كه با آنان در گروگان بودند، در ذى‏حجه‏ى سال 38 قمرى اتفاق افتاد.[7]

ابن اثير در «الكامل» درباره‏ى محمد بن ابى‏حذيفه آورده است: پس از قتل ابوحذيفه، پسرش محمد را عثمان بن عفان تحت كفالت خود قرار داد و خوب تربيت كرد. روزى محمد شراب خورد و عثمان او را حد زد؛ بعد از آن محمد به عبادت روى آورد. وى (در خلافت عثمان) از خليفه خواست تا او را به كارى گمارد. عثمان گفت: اگر اهل باشى كارى به تو مى‏دهم. محمد گفت: علاقه دارم در جنگ دريايى شركت كنم. عثمان به وى اجازه داد و او را تجهيز كرد و به مصر فرستاد. پس از ورود به مصر، مردم عبادت او را ديدند و در نظرشان بزرگ آمد. محمد با عبداللّه‏ بن ابى‏سرح در جنگ صوارى شركت جست؛ ولى او عبداللّه‏ را به سبب انجام بعضى كارها و نيز عثمان را به خاطر گماشتن عبداللّه‏ به حكومت مصر نكوهش مى‏كرد و مى‏گفت: عثمان كسى را والى مصر كرده كه پيغمبر ريختن خون او را مباح دانسته است. عبداللّه‏ بن سعد به عثمان نوشت: پسر ابوحذيفه و محمد بن ابى‏بكر آرامش شهرهاى مصر را بر ضد من و تو به هم زده‏اند. عثمان در جواب نوشت «پس ابوبكر را به خاطر پدرش و عايشه خواهرش بخشيدم؛ اما پسر ابوحذيفه او پسر من و پسر برادرِ من و تربيت شده‏ى من است، كارى به او نداشته باش». عبداللّه‏ بن ابى سرح مجددا به خليفه نوشت:

«اين جوجه پر درآورده و چيزى نمانده كه پرواز كند». عثمان سى هزار درهم و شترى با بار لباس براى محمد بن ابى‏حذيفه فرستاد تا ساكت شود و كارى به ابن ابى‏سرح نداشته باشد. محمد پول‏ها و لباس‏ها را به مسجد آورد و گفت: «مسلمانان، ببينيد، عثمان مى‏خواهد مرا در دينم فريب دهد، و اين‏ها را به من رشوه داده است». اين ماجرا باعث بزرگداشت بيش‏تر او نزد مردم مصر و اعتراض فزون‏تر آن‏ها به عثمان شد و به دنبال آن محمد را به رياست خود برگزيدند. چون خبر به عثمان رسيد، در نامه‏اى به محمد نوشت: «شكر احسان مرا به جا نياوردى». محمد پاسخ او را نداد، بلكه مردم مصر را بر آن داشت كه روانه‏ى مدينه شوند و عثمان را ازميان بردارند. وقتى مصريانِ معترض به مدينه رفتند، عبداللّه‏ بن سعد از مصر بيرون آمد و محمد بن ابى‏حذيفه بر مصر مستولى شد و به ضبط آن همت گماشت.[8] سپس ابن اثير روايتى همچون گزارش ثقفى در مورد عبداللّه‏ بن سعد و انتظار او درباره‏ى سرنوشت عثمان و به خلافت رسيدن اميرالمؤمنين عليه‏السلام و امارت قيس بن سعد بن عباده بر مصر مى‏آورد و اضافه مى‏كند: «عبداللّه‏ بن سعد به سوى معاويه گريخت و اين قول دلالت بر آن دارد كه قيس حاكم مصر شده بود و محمد بن ابى‏حذيفه زنده بود، و اين (قول) درست است».[9]

آن گاه ابن اثير سه نقل ديگر كه به نظر او ضعيف مى‏آيد، در مورد محمد بن ابى حذيفه ذكر مى‏كند. مطابق نقل اول عمرو بن عاص پس از جنگ صفين با سپاهى سوى مصر رفت و با محمد بن ابى‏حذيفه مواجه شد و پس از سخنانى كه با وى داشت او را فريفت و در قصرى در العريش محاصره‏اش كرد و آنجا را به منجنيق بست، تا آن‏كه محمد را اسير كرد و نزد معاويه فرستاد. معاويه او را زندانى كرد. محمد از زندان گريخت و در غارى پنهان شد، تا اين كه او را گرفتند و به قتل رساندند.[10] ضعف و نادرستى اين نقل از آن‏جا آشكار است كه حدود دو سال از سقوط عثمان و خلافت امير المؤمنين عليه‏السلام مى‏گذرد و در اين مدت محمد بن ابى‏حذيفه مستقلاً بر مصر حكومت مى‏كند و اميرالمؤمنين على عليه‏السلام هم هيچ اقدامى براى به دست گرفتن مصر و نيز مقابله با هجوم عمروعاص نمى‏كند.

هم‏چنين اين نقل بيان نمى‏كند كه آيا پس از اين هجوم، عمروعاص به شام برگشت و مجددا به مصر لشكر كشيد و محمد بن ابى بكر حاكم اميرالمؤمنين عليه‏السلام را به شهادت رساند و مصر را اشغال كرد، يا اين كه امارت محمد بن ابى بكر و پيش از او قيس بن سعد بر مصر مطرح نيست و عوامل معاويه مستقيما مصر را از محمدبن ابى‏حذيفه گرفتند.

نقل بعدى را ابن اثير چنين آورده است: گفته‏اند كه محمد بن ابى‏حذيفه زندانى بود تا حجر بن عدى كشته شد. آن گاه محمد گريخت. مالك بن هبيره سكونى (از عوامل معاويه) بر محمد ظفر يافت و او را كشت؛ زيرا از قتل حجربن عدى خشمگين بود، چون شفاعت حجر را نزد معاويه كرده، ولى او نپذيرفته بود.[11] منظور اين است كه وى محمد را ـ كه پسر دايى معاويه بود ـ در مقابل رد شفاعت براى حجر كشته است.

و ملخص آخرين روايت ابن اثير چنين است: گفته‏اند كه محمد بن ابى‏حذيفه، پس از شهادت محمد بن ابى بكر، با گروه بسيارى بر ضد عمرو بن عاص قيام كرد. عمرو ابتدا او را امان داد، سپس پيمانش را شكست و او را نزد معاويه به فلسطين فرستاد و در آن‏جا زندانى شد. چندى بعد، از زندان گريخت و در غارى پنهان شد، تا اين كه بر او دست يافتند و به قتلش رساندند.[12]

اما ابن اثير در اسدالغابه نكاتى متفاوت با آنچه در الكامل آورده درباره‏ى محمد بن ابى‏حذيفه نقل كرده است: ابتدا به نقل از حافظ ابونعيم اصفهانى مى‏نويسد: «محمد بن ابى‏حذيفه يكى از كسانى است كه هنگام محاصره و قتل عثمان بر او وارد شد و سپس در جبل جليل، از كوه‏هاى لبنان، دستگير و كشته شد». آن گاه به نقل ديگرى آورده است: «على بن ابى طالب او را بر مصر امارت داد، سپس وى را عزل كرد و قيس بن سعد بن عباده را به كار گماشت». پس از آن مى‏نويسد: صحيح آن است كه محمد بن ابى‏حذيفه هنگام قتل عثمان در مصر بود. او كسى است كه مردم مصر را بر ضد عثمان شوراند و روانه‏ى مدينه كرد و بر عامل عثمان بر مصر غلبه و او را اخراج كرد و بر آن‏جا مستولى شد. زمانى كه عثمان كشته شد، على عليه‏السلام قيس بن سعد را به امارت مصر فرستاد و محمد را عزل كرد و هنگامى كه معاويه بر مصر چيره شد محمد را گروگان گرفت و حبس كرد؛ ولى وى از حبس گريخت تا اين كه «رشدين»، از موالى معاويه، او را يافت و كشت.[13]

از نقل‏هاى نسبتا مفصل كندى و ابن اثير در مورد محمد بن ابى‏حذيفه كه بگذريم، برخى محققان و مورخان به اختصار از موقعيت او در مصر سخن گفته‏اند: ابوحنيفه دينورى و ابن‏اعثم كوفى در نقلى تقريبا يكسان روايت مى‏كنند كه معاويه پس از دعوت از عمروعاص به منظور چاره‏جويى از او براى مقابله با مشكلات به وى گفت: در اين روزها از سه امر كوبيده مى‏شويم: اول اين كه محمد بن ابى‏حذيفه زندان مصر را شكسته و از آن گريخته و با اصحابش بر مصر دست يافته است، در حالى كه او دشمن‏ترين مردم براى ماست؛ دوم خروج قيصر روم است با سپاهى كه براى جنگ با ما فراهم كرده؛ و سوم اين كه على بن ابى طالب ما را به بيعت يا جنگ فراخوانده است. عمروعاص درباره‏ى محمد بن ابى‏حذيفه گفت: خروج او و اصحابش از زندان نبايد تو را غمگين سازد. سپاهى سوى او بفرست كه يا كشته مى‏شود و يا مى‏گريزد. به هر حال فرار او ضررى به تو نمى‏رساند.[14]

اين دو مورخ از حركت و قيام محمد بن ابى‏حذيفه در موقعيتى ياد مى‏كنند كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام به خلافت رسيده و پس از جنگ جمل و استقرار در كوفه، معاويه را ـ كه از كناره‏گيرى حكومت شام سرباز زده است ـ تهديد مى‏كند و لذا وى دست به دامان عمروبن‏عاص شده است؛ با اين حال، توضيح نمى‏دهند كه محمد بن ابى‏حذيفه در اين مدت كه بيش از شش ماه از خلافت اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏گذرد، زندان چه كسى را در مصرشكسته و قيام كرده كه موجب وحشت معاويه گرديده است.

طبرى و ابن جوزى نيز در سخن از حوادث سال 36 قمرى، قتل محمد بن ابى‏حذيفه را بيان مى‏كنند و با ذكر نقش او در تحريض مردم مصر بر ضد عثمان و اخراج عبداللّه‏ بن‏سعد از آن‏جا و مسلط شدن وى در مصر، به نقل از واقدى مى‏نويسد: محمد در مصر مقيم بود تا عثمان كشته شد و با على ـ رضى اللّه‏ عنه ـ بيعت شد و مخالفت معاويه با او آشكار گرديد و عمروعاص ازاين اقدام معاويه پيروى كرد. آن گاه معاويه و عمروعاص به سوى او رفتند. محمد با هزار نفر براى مقابله به عريش آمد و در آن‏جا پناه گرفت. عمرو بر او منجنيق كار گذاشت، تا اين كه محمد با سى تن از يارانش فرود آمدند و دستگير و سپس كشته شدند.[15] ابن‏جوزى اضافه مى‏كند: هشام بن محمد گمان مى‏كند كه محمد بن ابى‏حذيفه پس از قتل محمد بن ابى بكر كشته شده است. به اين گونه كه عمروبن عاص پس از ورود به مصر، محمد را به سوى معاويه فرستاد و او محمد را زندان كرد. معاويه دوست داشت [به سبب خويشى با او [وى را رها كند تا اين كه محمد از زندان گريخت. معاويه گفت: چه كسى او را مى‏يابد؟ عبداللّه‏ بن عمر خثعمى در پى محمد رفت و او را يافت و كشت؛ و اين در سال 38 قمرى بود.[16]

در نقل اول ـ كه ابن جوزى آن را برگزيده ـ نيز از موقعيت مصر در زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه‏السلام ، و عامل آن‏جا سخنى به ميان نيامده است.

يعقوبى نيز تنها اشاره‏اى به رهبرى انقلابيون مصر بر ضد عثمان توسط محمدبن ابى‏حذيفه در كنار محمد بن ابى بكر و كنانة‏بن بشر و ابن عديس بلوى مى‏كند و در سخن از قتل عثمان آورده است كه محمدبن ابى بكر و محمد بن ابى‏حذيفه از قاتلان وى بودند.[17] ظاهرا يعقوبى تنها مورخى است كه محمد را از عوامل اصلى قتل عثمان مى‏داند؛ اما مورخانى كه پيش از اين از آنها ياد كرديم، عموما بر حضور وى در مصر به هنگام قتل عثمان، و به دست گرفتن حكومت آن ناحيه تأكيد دارند؛ مگر آن‏كه منظور وى دخالت غير مستقيم محمد بن ابى‏حذيفه در قتل خليفه باشد.

منابع شيعى عموما محمد بن ابى‏حذيفه را ستوده و او را يكى از اصحاب اميرالمؤمنين على عليه‏السلام دانسته‏اند. بر خلاف ابن اثير كه محمدبن ابى‏حذيفه را شارب خمرمعرفى كرده كه عثمان بر او حد جارى نمود (و چنين وانمود مى‏شود كه علت مخالفت محمد با عثمان همين امر است). شيخ كشى در مدح محمد و عدم معصيت او از اميرالمؤمنين عليه‏السلام روايت مى‏كند كه آن حضرت فرمود: «محامده [محمدها] از معصيت خداوند ابا داشتند. پرسيدند: محمدها كيستند؟ فرمود: «محمدبن جعفر بن ابى طالب، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى‏حذيفه، و محمد بن اميرالمؤمنين».[18]كشى هم‏چنين مى‏نويسد: «يكى از راويان عامه از محمد بن‏اسحاق و او از مردى شامى چنين نقل كرد: محمد بن ابى‏حذيفه با على بن ابى‏طالب عليه‏السلام و از ياوران و علاقه‏مندان او بود. وى پسر دايى معاويه و از مسلمانان نيك بود. پس از درگذشت على عليه‏السلام ، معاويه او را دست‏گير كرد و خواست به قتل برساند. محمد مدتى طولانى در زندان بود. روزى معاويه گفت: آيا نگوييم اين سفيه را بياوريم تا او را از گمراهى‏اش آگاه كنيم و بر آن داريم كه به على دشنام دهد؟ حاضران گفتند: چنين كن. محمدبن ابى‏حذيفه را از زندان آوردند. معاويه به او گفت:

آيا وقت آن نرسيده است كه دست از گمراهى‏ات در يارى على بن ابى طالب بردارى؟ آيا نمى‏دانى عثمان مظلومانه كشته شد و عايشه و طلحه و زبير به خون‏خواهى او قيام كردند؟ آيا نمى‏دانى على مردم را به قتل عثمان تحريك كرد و امروز ما در طلب خون او هستيم؟ محمد بن ابى‏حذيفه گفت: اى معاويه مى‏دانى كه من از همه كس به تو نزديك‏ترم و بهتر از ديگران تو را مى‏شناسم. معاويه گفت آرى. محمد گفت: به خدا سوگند من كسى را سراغ ندارم كه بيش‏تر از تو در خون عثمان شريك بوده، مردم را تحريك كرده باشد. عثمان تو را والى شام كرد، مهاجر و انصار از وى خواستند كه تو را عزل كند و او عزل نكرد و با او آن كردند كه خبرش به تور رسيده است. به خدا طلحه و زبير و عايشه در آغاز و پايان كار در ريختن خون او شركت داشتند و مردم را بركشتن او تحريض مى‏كردند. به خدا از وقتى كه تو را شناخته‏ام، در جاهليت و اسلام يك خلق و خوى دارى و اسلام چيزى، نه كم و نه زياد، بر تو نيفزوده و علامت اين در تو آشكار است. تو مرا به خاطر دوستى با على عليه‏السلام ملامت مى‏كنى؟ على با همه‏ى روزه‏داران و نمازگزاران مهاجر و انصار به جنگ تو آمد.


تو نيز با فرزندان منافقان و طلقا همراه شدى. تو دين آن‏ها را به بازى گرفتى و آنها دنياى تو را. به خدا اى معاويه! آن چه كردى بر تو پوشيده نيست و آنچه آنها كردند بر آنها پوشيده نيست كه با اطاعت از تو مستحق غضب خدا شدند. به خدا من هميشه على را به خاطر خداوند و پيغمبرش دوست مى‏دارم و تا زنده‏ام تو را به خاطر خدا و پيغمبرش دشمن مى‏دارم. معاويه گفت: مى‏بينيم كه هنوز در گمراهى‏ات باقى هستى. او را به زندان برگردانيد. و او در زندان ازدنيا رفت.[19]

محدث قمى در منتهى الامال، محمد بن ابى‏حذيفه را يكى از اصحاب برجسته‏ى اميرالمؤمنين عليه‏السلام معرفى كرده و آنچه را كه در بالا از كشى نقل شده درباره‏ى وى آورده است.[20]

علامه شوشترى نيز در قاموس الرجال وى را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه‏السلام ذكر نموده و به نقل از كشى و نيز از نصربن مزاحم، بلاذرى، طبرى و ابن قتيبه در مورد او نكاتى را بيان كرده است.[21]

با توجه به آنچه درباره‏ى محمدبن ابى‏حذيفه آورده شد، مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه وى همچون محمدبن ابى بكر از اصحاب اميرالمؤمنين على عليه‏السلام ، و مخالف عثمان و معاويه بوده و با آنها مقابله داشته و لذا در تمامى كتاب‏هاى رجالى شيعه، مورد تأييد قرار گرفته و از شيعيان خاص به شمار رفته است. اما اين كه آيا وى از جانب اميرالمؤمين عليه‏السلام حكومت مصر را در دست داشته يا خير، چنين مى‏نمايد كه ايمان و تعهد محمد بن ابى‏حذيفه و اقدام وى براى مهار اوضاع سياسى مصر در جريان قيام بر ضد عثمان و اخراج زمام دار فاسدش، مورد تأييد اميرالمؤمنين عليه‏السلام بوده است؛ ولى آن حضرت وى را با وجود دارا بودن اين نقاط قوت و مثبت، مانند يارش محمدبن ابى بكر، داراى توانايى لازم و كافى براى اداره‏ى استان مهمى چون مصر كه در مجاورت شام (مركز توطئه و فتنه) واقع بود، نمى‏دانست؛ بنابراين پس از استقرار خلافت خويش، قيس بن سعد بن عباده را به فرمان‏روايى مصر منصوب فرمود.

به نقل بسيارى از مورخان، قيس نخستين امير مصر بود كه از سوى اميرالمؤمنين عليه‏السلام منصوب شد. ثقفى روايت مى‏كند كه چون عثمان كشته شد و على عليه‏السلام به خلافت رسيد، قيس بن سعد را خواست و فرمود: رهسپار مصر شو كه تو را امير آن‏جا نموده‏ام.[22]

ابوحنيفه دينورى، يعقوبى، طبرى، و ديگران كه به آنها استناد كرده‏اند، انتصاب قيس بن سعد به امارت مصر را همچون ثقفى، و در آغاز خلافت اميرالمؤمنين عليه‏السلام و همراه با تعيين فرمان‏روايان ديگر استان‏هاى مهم جهان اسلام ذكر نموده‏اند.[23]

بنابراين مسلم است كه محمدبن ابى‏حذيفه از سوى اميرالمؤمنين عليه‏السلام امارت مصر را در دست نداشته، و تنها در اوضاع و احوال بحرانىِ دوران قيام بر ضد خليفه‏ى سوم تا ورود قيس بن سعد بن عباده، با حمايت مردم مصر، بر آن سرزمين حكم مى‏رانده است.
. ابوحنيفه دينورى، همان، ص 141 و يعقوبى، همان، ج 2، ص 179 و طبرى، همان، ج 4، ص 442.


منابع

ـ ابن اثير جزرى؛ اسدالغابه فى معرفة الصحابه (بيروت، دارالشعب، بى‏تا).

ـ ، الكامل فى التاريخ، چاپ ششم (بيروت، دارالكتاب العربى، بى‏تا).

ـ ابن اعثم كوفى، ابومحمد احمد، كتاب الفتوح (بيروت، دارالكتاب العربى، بى‏تا).

ـ ابن تغرى بردى، ابوالمحاسن يوسف، النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره (بيروت، دارالكتب العلميه، 1413ق).

ـ ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمد، المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك (بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ق).

ـ ابن قتيبه دينورى، ابومحمد عبداللّه‏ بن مسلم، الامامة و السياسة، تصحيح طه محمد الزينى (بيروت، دارالمعرفه، بى‏تا).

ـ ثقفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، تصحيح ميرجلال‏الدين حسينى محدث ارموى (تهران، انجمن آثار ملى، 1355ش).

ـ دينورى، ابوحنيفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر (قم، انتشارات شريف رضى، 1368ش).

ـ شوشترى، محمد تقى، قاموس الرجال، چاپ دوم (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ق).

ـ طبرى، محمدبن جرير، تاريخ طبرى ، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت، دارالتراث، بى‏تا).

ـ طوسى، محمدبن حسن (شيخ طوسى) اختيار معرفة الرجال (كربلا، بى‏تا).

ـ قمى، حاج شيخ عباس، منتهى الامال (قم، انتشارات هجرت، 1365ش).

ـ كندى، ابوعمر محمد بن يوسف، تاريخ ولاة مصر (بيروت، مؤسسة الكتب الثقافيه، 1407ق).

[1] . ر.ك: ابن قتيبه دينورى، الامامة و السياسة ، ج 1، ص 39ـ45 و محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 4، ص 340ـ396.

[2] . ابراهيم‏بن محمد ثقفى، الغارات، ج 1، ص 206 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 546.

[3] . كنانة بن بشر در اين مقطع كشته نشد، بلكه به هنگام ولايت محمد بن ابى بكر به شهادت رسيد.

[4] . ر.ك: محمد بن يوسف كندى، تاريخ ولاة مصر، ص 19ـ23.

[5] . همان، ص 23.

[6] . ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره، ج 1، ص 122.

[7] . كندى، همان، ص 23.

[8] . ابن اثير جزرى، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 135.

[9] . همان، ص 136.

[10] . همان‏جا.

[11] . همان‏جا.

[12] . همان‏جا.

[13] . ابن اثير جزرى، اسد الغابه فى معرفة الصحابه، ج 5، ص 87.

[14] . ابو حنيفه دينورى، اخبار الطوال، ص 157 و ابن اعثم كوفى، كتاب الفتوح، ج 2، ص 512.

[15] . طبرى، همان، ج 4، ص 546 و ابن جوزى، المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 96.

[16] . ابن جوزى، همان‏جا.

[17] . احمدبن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 175.

[18] . شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال، ص 66.

[19] . همان‏جا.

[20] . حاج شيخ عباسى قمى، منتهى الامال، ج 1، ص 399.

[21] . محمدتقى شوشترى، قاموس الرجال، ج 9، ص 23.

[22] . ثقفى، همان، ج 1، ص 208.

[23]
ـ يعقوبى، احمدبن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى (بيروت، داربيروت، بى‏تا).

/ 1